امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بگو همش دروغه(به قلم خودم)

#22
از همتون ممنونمممممممممممممم که هوامو دارینننننننننننننننننننننن



واقعا از همتون ممنونممممممممممممممممممم



ایول به همتونننننننننننننننننننننننننننننننننن


خوب بریم سراغ ادا مههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


یهو دیدم سبحان مث جن جلو ظاه شد چرا دروغ بگم حرکتش خیلی غیر منتظره و سریع بود فقط از ترس چشامو بستمو گفتم

-ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادیوون​ه ی روانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی​ییییییییییییییییییییییییییی
سبحان - مگه جن دیدی

- تو چی از جون من مس خوای سیریش هان چی می وای هر کاری کردی چن سال قبل برات بس نبود ها چی می خوای جوایب منو بده ...... مگه با تو نیستم مامانت بت یاد نداده که وقتی کسی از ت سوال میپرسه جواب بدی هاننننننننننننننن باتو ام چرا جواب نمیدی . چرا دس از سرم بر نمیداری .......... مگه با تو نیستم .............. د یه چیزی بگوووو

- باشه باشه ........ باشه اروم باش خونسردیتو حفظ کن داد نزن رنگت پریده باهم حرف میزنیم یه سری چیزا رو باید بدونی باید بدونی باید بریم تو حیاط باهات صحبت می کنم اینجا جای مناسبی نیس بریم اونجا تا بقیه کلاساشونت تموم شه اون چیزا رو بهت بگم بیا بریم .
مونده بودم چی بگم تنها حسی که اون لحظه داشتم حسی بود که قابل وصف نبود نمیدونم نه خوشحال بودم نا نراحت نه ازش عصبانی بودمو نه ......
تو درگیری حسم بودم که یهو دستمو گرفتو با هم به حیاط دانشاه رفتیم .
رو یه نیمکت نشستیم از محیط دانشگاه خوشم میومد حیاط سر بزو قشنگی داشت که واقعا خستگی کلاسو اون حالو هوای درسیو از ادم دور میکرد .
یه نفس عمیق کشیدم .بوی خوش و بسیار خوب محیط سربز حیاطو از تمام وجودم استشمام کردمو از بوی خوبش لذت برد مست تماشای محیط بسیار سبزو بوی خوب اونجا بودم و از لای پلکای نیمه بازم که از ژرفی دستپخت نور خورشید نیمه بسته بود داشتم حیاطو تماشا می کردم حق با سبحان بود واقعا حالم بهتر شده بود حس می کردم واقعا اروم شدم و دوست نداشتم هیچ وقت این ارا مشو از دست بدم

هعی کاش این ارا مش پابرجا بود برای همیشه

کاش

سبحان - اوهوم اوهوم فکر کنم ظاهرا اومدیم اینجا صحبت کنیم

بدون اینکه حتی نیم نگاهی بهش بکنم همون طور که به منظره ی روبه روم خیره شده بودم گفتم

حرف بزنیم نه شما عرضی داشتین خوالستین عرض کنین

این عرضو ا رو حرس گفتم می خواستم حرسمو سر این یه کلمه خالی کنم تا بفهمه حرفاش برام مهم نیست و دل خوش نکنه به اینکه حرفاش کار ساز واقع بشه

انگار متوجه منظورم شد و با صدایی که واقعا ضایه بود داره بغضش قای می کنه گفت

- رزا چرا با من اینطوری رفتار میکنی ؟
من- نه نه خوشم اومدا تو چه قدر خودتو بالا میگیری یه لحظه فکر کن به اون عقل فشار بیار ببین اصلا من چرا باید با تو اینطور ی ون طوری یا هر طوری رفتار کنم اصلا ببین تو در حدی هستی که من بخوام اصلا با تو رفتاری کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نفس عمیقی کشید ولی دیگه نتونست تحمل کنه بلور های شفاف اشک از چشماش خارج شد سزشو خم کرد

وای خدا من چرا نمی تونم بد باشم

ذاب وجدان گرفتم دلم براش سوخت

از تو کیفم یه دستمال برداشتمو بهش دادم و گفتم

- مگه نمی خاستی با هام حرف بزنی خوب بگو ولی قبلش اشکاتو پاک کن

یه نگاه تشکر امیزی بهم انداخت که دلمو واقعا لرزوند خدایی تا به حال نشده بود یه پسر جلوم گریه کنه اونم به خاطر من ا دلم کباب شد

اصلا مرگ بر این دل لا مصب بی صاحب شدم که دم به ساعت واسههر ننه قمری می سزه والا

اصلا تحمل دیدن اشک هیچ کسو نداشتم حالا می رخواست هر کی باشه حتی خونی ترین دشمنمم می خواد باشه باشه

شروع کرد به صحبت و گفت

- میدونم اشتباه کردم هیچ وقت نخوستم حستو درک کنم اما به جون خودت که و دنیا از همه واسم عزیز تری را بطه منو  ایلسا نمایشی بود .
با تعجب بهش نگاه کرد این چی میگفت

 دوباره شروع کرد به صحبت

 میدون خیلی اذیت شدی ولی اون موقع ها من فقط یه کلمه می خواستم ازت بشنوم خودت میدونی اره خودت میدونی

اه بلندی کشید پس اونم منو دوست داشت میدونستم خوب ضایه بود
دوباره شوع به حرف زدن کرد اخ بمیرم گریشم بند نیومده بود هنوز فیخ فیخ می کرد

ولی تو طوری با من رفتار می کردی که هیچ وقت نمی تونستم بهت بگ ه بار که میرفتم بهت بگم خودت می فهمیدی و بحثو عوض می کردی اگرم موفق میشدم که بگم تو خودت به یه طور سرد می گفتی (نه )نه گفتنت یه کلمه بود ولی خدایی هر سری دا غونم می کرد یه کلمه بئد ولی بیچارم می کرد تو دختر خیلی خوبی بودی یعنی هستی خیلی مهربونی خیلی مث ماانا میمونی بار ها بهت گفتم مث سنگ صبور میمونی وقتی ادم نارا حته همیشه پیش ادمیو تا اخرین کلمه حرفشو گوش میدو سعی می کنی ارومش کنی من عاشق همین رفتارات شده بودم

اه بلندی کشید

گفتم - پس لیسا چییییی ؟
سبحان - ایلسا کیو چنده هی می گی ایلسا ایلسا اون فقط یه بهونه بود

سرش پایی انداختو گفت

- می خواستم تور اذیت کنم ........ ببخشید میدونم خیلی اذی شدی ولی منم به اندا زه ی کافی تقاص پس دادم ندادم ؟
راس می گفت

سبحان - منو میبخشی یا برم سر به کوهو بیابون بذارم ؟
لبخندی زدم و گفتم

- چرا نبخشمت

برقی از خوشحالی تو چشماش هویدا شد و لبخند ی زد که زیبایی صورتش صد برابر کرده بود

یهو سر کله بقیه هم پیدا شد

اسد - معلومه شما ها کجایین ؟ سه ساعته داریم دنبالتون می گردیم .
پویا - شما ارشو ندیدین

من - نه

پویا -همه جارو گشتم هیچ خبری ازش نیس هر چی هم بهش زنگ میزنم جواب نمیده

نمیدنم چی شده ولی حس خوبی نسبت به گم شدن ارش ن داشتم
پاسخ
 سپاس شده توسط lord_amirreza ، ຖēŞค๑໓ ، سایه22 ، پری خانم ، *!hasti!*


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: بگو همش دروغه(به قلم خودم) - saba 3 - 06-08-2014، 20:08

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان