نظرسنجی: از ترجمم راضی هستید؟ادامه رو بزارم؟جذاب بود؟بازم ترجمه کنم؟
بلههه
ناحح
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/

#1
سلام!

وب ناول که میدونید همون رمانه.بچه ها وب ناول ها معمولا خیلی تخیلی هست.یکی از پر طرفدار ترین زانر ها توی وب ناول ها تناسخ هست.
یعنی شما تو بدن یه نفر دیگه بیدار میشید.خلاصه که خیلی قشنگه بخونید حتما.



نام:نفرین زیبا
نویسنده:نا مشخص
ترجمه:خودم
ژانر:کمدی،عاشقانه،تناسخ،فانتزی،تخیلی
تعدا چپتر ها:نا مشخص.

خلاصه:داستان درباره دختر به اسم کاساندرا هست که با کمک یه گردنبند جادویی وارد دنیای رمانی میشه که به تازگی خوندتش.باید داستان رو تغییر بده و پایان بد رو از بین ببره.(بقیش رو تو خود داستان میفهید)




شروع:
اه!ا

خه اینم شد پایان؟
اولش که رمان رو خونم فکر کردم که یکی از قشنگترین رمانایی هست که تا به حال خوندم.ولی اگنار نویسنده خیلی دوست داشته برینه به حالم.ملانی چرا نباید یه عشقش برسه؟و سر انجام هم کشته بشه؟به خاطر یه چیز که همه فکر میکردن نفرینه.ولی در واقع یه سندروم نادر بود که اتفاقا همین خاصش میکرد.ولی اینکه دستور کشتنشو خود عشقش بده واقعا دیگه حال به هم زنه!

چی میشد اگه بتونم برم توی رمان و تغییرش بدم؟
دست از خیال پردازی برداشتم و زنگ زدم به دوستم.
من:سلام انجلا!خوبی؟
انجلا:سلام کَس(اسمش کاساندرا هست)چه خبر؟
من:هیچی.تو رمان رو خوندی؟من تازه تمومش کردم.
انجلا:اره اتفاقا منم تازه تمومش کردم.اخرش خیلی بد بود.اگه میدونستم اینقدر بده نمیخوندمش.
من:اره راست میگی.به نظرت چی میشد اگر میتونستیم بریم تو رمان؟
انجلا:به نظرم خیلی جالب میشد.من که همون اول میرم مخ زِین رو میزنم.لامصب خیلی جذابه!
من:نه خیرم زین مال منه!بهش دست نزن.
خندیدیم.
انجلا:راستی کَس.امروز رفته بودم بیرون یه نفر کنار خیابون یه مغازه کوچیک داشت.از همین جادوگرا و رمالا و فالگیرا.
من:خب
انجلا:با مامانم رفتیم پیشش گفتیم برامون فال بگیره.
من:بعدش
انجلا:بعد یه فالگیری مسخره بهم یه گردنبند داد.گفت این مال نسل جادوگرا بوده.
من:چه چرت.
انجلا:بعد گفت ارزو هات رو بر اورده میکنه.
من:چرت گفته بابا.
انجلا:میدونم بابا.نتونستم بندازمش دور.مامانم گفت شاید یه بدبخت دیگه خوشش اومد اخه گرون به نظر میاد.بعدش گفت بدش به کَس.اون از چیزایی که شکل و شمایلشو عجیب قریبه خوشش میاد.
خندیدم و گفتم:مامانت منو خوب میشناسه ها!
تایید کرد.
انجلا:امشب میام خونتون بهت بدمش و اینکه کلی خوراکی میخرم تا بشینیم بخوریم.
من:بیابیا که حوصبم خیلی سر رفته.
خندی و طع کرد.

بعد از یک ساعت انجلا اومد پیشم و گردنبند رو بهم داد.گرنبند کهنه ای بود ولی به نظرم خیلی بامزه و عجیب بود.ولی امکان نداسشت که جادویی باشه و ارزو یی رو بخواد بر اورده کنه.من به جادو اعتقاد ندارم.
بعد از اینکه انجا رفت گردنبند رو شستم و انداختمش گردنم.خیلی بهم میومد.
رفتم تو رخت خوابم.
من:من که به جادو و این چرت و پرتا اعتقاد ندارم ولی امتحانش ضرر نداره.
گردنبند رو گرفتم دستم و گفتم:اگر میتونی ارزوی منو براورده کنی!منو به داخل رمان نفرین زیبا بفرست.
شونه ای بالا انداختم و خوابیدم.
.....
فردا

چشمامو باز کردم.با ترس نگاهی به دور و بر انداختم.
من:من کجام؟اینجا چه خبره؟
لباسام عوض شده بود.من ک لا تو یه جای دیگه ب.دم.
از ترس جیغی کشیدم.سریع چند نفر با لباس پیشخدمتا اومدن تو اتاقم.
همینطور بهم میگفتن:چی شده بانوی من؟
من:بس کنیددددد.اینجا کجاست؟ه خبره؟
با ترس یکیشون گفت:نکنه حافظتون رو از دست دادید؟
من:نه خیرم؟فقط بگید اینجا چه خبره؟
یکیشون گفت:پرنسس ملانی!اروم باشید!چون تازه به هوش اومدید شای حالتون خوب نیست!باید دارو بخورید.منتظر باشید.الان براتون دارو میارم .
سریعا از اتاق رفت بیرون.
یکیشون اشک میریخ و گفت:باید به خانواده سلطنتی خبر بدیم و پرنسس به هوش اومدن.
وایسا ببینم؟پرنسس ملانی؟خانواده سلطنتی؟به هوش اومدن؟
وای نه!ملانی یه شخصیت تو رمانه!نکنه واقعا ارزوم براورده شده؟
از تختم بلند شدم و وایسادم.یه هو پاهام بی حس شد و افتادم.بدنم اصلا جون نداشت.ندیمه ها اومدن کمکم.
رفتم جلوی اینه.درست بود.خواب نمیدیدم.من واقعا اومدم تو رمان!در نقش پرنسسی که قراره کشته بشه.
تو رمان گفته بود که ملانی چشمای درشت و بنفش جواهر نشان عروسکی داشت که یکی از نشانه هایی بود که معلوم میشد که شما از خاندان سلطنتی هستی.
خیلی خوشگل بود.همینطور ابرو های تمیز و کمونی ، دماغی کوچیک و غلمی،پوستی به سفیدی برف و لبای کوچولو و تو پر و بامزه ای داشت.همینطور موهای حالت دار بلند طلایی که زیر نور افتاب برق میزد.
به گفته نویسنده اون یکی از زیباترین دختران در طول سلطنت قوم آلووِر بود.اما به خاطر زخمی خدادای به اندازه نصف بند انگشت که رو گونش بود و اصلا توی چشم نمیومد و همه فکر میکردن که اون یه نفرین خیلی قوی هست که در ظاهر یه زخم کوچولو روی صورت اون هست صورتش رو میپوشوند.با یک ماسک.هیچکس جز خاندان سلطنتی و ندیمه هاش صورتش و زیباییش رو ندیده بود.
واقعا زخم کوچیکی بود.برای چی صورتش رو به خاطر همچین چیزی میپوشوند.
وایسا ببینم!ملانی به هوش اومده!بعد از جشن تولد 15 سالگیش خواهرش جانت اون رو مسموم میکنه .چون ازش بدش میاد.ولی به همه میگه که اون رو اتفاقی دیده که توی اشپزخونه افتاده و بیهوشه.خواهر ملانی ازش خیلی متنفره چون همه بیشتر به ملانی توجه میکردن و اینکه جانت فکر میکنه که ملانی ممکنه با نفرینش همه رو به کشتن بده اگر نتونه از بین ببرتش یا کنترلش کنه.

فهمیدم.من تازه 15 ساله شدم.2 هفته ای میشه.ولی من تو این دو هفته خواب بودم.و قراره 3 روز بعد کسی که قراره عاشقش بشم رو ملاقات کنم.یعنی منو خواهرم همزمان عاشقش میشیم اما پرنس زِین،جانت رو انتخواب میکنه و به ملانی جواب رد میده.

خلاصه پارت بعد:زین واقعا خیلی جذاب بود.همونطور که تو رمان بود.امیدوارم عاشق من بشه!من دلم نمیخواد که بمیرم.
پاسخ
آگهی
#2
عالی بود ممنون Heart
 :....I miss myself.....:    

پاسخ
 سپاس شده توسط ..VICTORGIRL..


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
  رمان الناز (عاشقانه)
Heart رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه"

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان