امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بگو همش دروغه(به قلم خودم)

#5
سلام خوبین ؟خوشین؟سلامتین؟خوب خدا رو شکر .وایی از طرفداریتون واقعا سپاس گذارم واقعا از همتون ممنونم ولی من بازم سپاس می خوام اوکیییییییی بریم سراغ پست این دفعه به دلیل طرفداریتون بیشتر میذارم فقط دوستان لطفا منو انقدر پیام خصوصی بارون نکنین بجاش اون سپاسو بزنیننننن 
واقعا شرمنده ی اپامه شده بودم یاد ویالنم افتادم خیلی وقت بود که سمتش نرفته بودم دلم واسه ویالنم تنگ شده بود رفتم از گوشه اتاقم برداشتمش یاد اهنگی افتادم که چند وقت قبل ترش خودم ساخته بودم غمگین بود خیلی یه شعری هم براش ساخته بودم که یه جیگری بود همدم دل تنگ من بود ویالن رو دستم گرفتم و شروع به نواختن و خوندن کردم (بچه ها دررابطه با این شعره نظر بدین خودم ساختمش )

رفتن من واسه همیشه بود

واسه دلتنگم بود

ولی در حد حرف بود

وابرش سخته
میدونم اما بر گشتم

برگشتم اما دیگه

راهی واسه برگشت نبود

راهمو گم کردم

خودمو گم کردم

تورو گم کردم

شبو روزم

هفته و ماهم

همش ه معنی داره

معنی تنهایی

دیگه ارزش نداره

هیچی

حتی زندگیم 
یه قطه اشک به یاد گذشته رو گونم چکید یهو حس کردم صدای دس زدن میاد نگاهم رفت به طرف در مامان بود داشت دست میگذره دلم واسشمی سوخت از ماجرای ده سال پیش بی خبر بود تقصیر خودم بود که پنهان کاری کرده بودم لبخند زدم

- سرت خوب شد

- اره بهترم

مامان رفت دوباره من تنها شدم با افکار پریشونم با دل تنگم با اشک هایی که بی رحم میرختن کاری به من نداشتن که دیگه جون اینکه بخوان بیان پایین رو ندارم ولی میومدن حدا اقل از ادمای زمونه بهتر بودن از اونا بی رحم تر نبودن صدای اس ا اس گوشیم بلند شد به سمت میز اتاقم رفتم گوشیمو برداشتم ارش بود اه این پسره ی سیریش ول کن من نبود اس ام اس رو باز کردم نوشته بود
بعد از رفتنت انقدر منتظر نامه هات بودم که اومدن بغض تلفن هم خوش حالم می کرد .
بچه جو گیر شده چه قدر نچسب و کنه بود جوابشو ندادم تلفنم دوباره رو میزم گذاشتم و خودمم رفتم رو تختم دراز کشیدم .
یاد خواب شب قبل افتادم معمولا خواب هایی ه میدیم اتفاق می افتاد خرافاتی نبودم ولی واقعا خواب هام همیشه به واقعیت میپیوست ترسم از این بود .یاد یازده سال پیش افتادم .
همون شبی که خواب دیده بودم از یه تپه افتادم دقیقا یه هفته بعد تو مدرسه تو راه پله یکی از پشت هلم داد از چهار تا پله افتادم و یه مچ پام ترک برداشت .
یادمه یه ماهو نیم پام تو گچ بود بعدشم تا یه حرکت می کردم پام پیچ می خورد .
هه بازم خاطره و یاد گذشته یاد گذشته بازم گذشته .
چرا این گذشته دست از سر ادم بر نمی داشت هه دیگه عادت کردیم با یاد گذشته زندگی کنیم و تقاص گذشته رو پس بدیم رفتم حموم اب سرد رو باز کردم .می خواستم از اون افکار پریشون خلاص شم می خواستم اب همه اون افکار پریشونو بشوره بشوره و ببره ببره به دور دورا به یه جایی که دیگه چشمم بهشون نخوره .
اون دوردورا اون جایی که هیشکی نباشه هیشکی صدای افکارمو نشنوه هه بازم ههه .
چه کلمه مهمی هه جدیدا شده کلام مردم همدم همه هرکی می خواد حرف ذبزنه می گه هه اه کشیدن دیگه شده کار مرد م هر چی باشه اه کشیدن با معرفت تر و بهتر از ادما .
اشتباه می کردم اون افکار دس از سرم برنداشتن یه تونیک و شلوار مشکی پوشیدم .
می خواستم واسه اقکار پریشونم عذا بگیرم .
فکار پریشون تاریخ فوت ..... تاریخ دفن و کفن ......... مکان .......... با اومدنتون روح افکار شاد کنین .
نه دس بردار نبودن .


به ساعت نگاه کردم نه شب بود تلفنم شروع کرد به زنگ زدن رفتم جواب بدم
شیرین بود
- سلام شیرین جونم
- سلام رزا می تونم یه خواهشی کنم
لحن صداش لرزون بود فهمیدم اتفاقی افتاده پس گفتم
- بله بفرما خواهش نکن دستور بده
-رزا جون مامانم اینا رفتن بیرون شب نیستن می ترسم از تنهایی میشه بیای پیشم
- باشه الا میام
- بازم ببخشید مرسی منتظرتم
- خواهش می کنم بای
 - بای
شیرین دختر خوبی بود ولی یه ذره ترسو بود و کم حرف به سمت کمدم رفتم شلوار جی مشکی با یه مانتو سفیدو شال مشکی و کیف سفید براشتم و پوشیدم تو کیفم گوشیمو با سویچ ما شینمو گذاشتم به سمت میز تو الت اتاقم رفتم یه نگاه به خودم کردم زیا اهل ارایش نبودم یعنی حوصله ارایش نداشتم پس یه رز صورتی کم زنگ  زدم از مامان خدا حافظی کردم و بهش گفتم میرم پیش شیرین .

شوار ماشینم شدم حرکت کردم اما فکم مشغول بود همه جا تاریک بود خیابونا هم تقریبا شلوغ بود از یه راه میانبر داشتم کرکت می کردم نم دونم چی شد ولی یه دفعهههههههههه
دوستان منتظر پست بعد باشیننننننننن
پاسخ
 سپاس شده توسط MONA-GH ، esiesi ، Aesthetic ، امیررضا* ، hamid ♥ ، -Edgar ، دختر شاعر ، پری خانم ، BlAcK dAy


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: بگو همش دروغه(به قلم خودم) - saba 3 - 03-07-2014، 10:20

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان