28-07-2018، 18:19
(آخرین ویرایش در این ارسال: 28-07-2018، 18:21، توسط مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב.)
دوستت دارم عشق من...
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خدایا بخاطر همه چی شکرت... [/rtl]
خدایا بخاطر همه چی شکرت... [/rtl]
سلام خداجونم خیلی وقته تو این وبلاگم نیومدم چیزی بنویسم
آخه اصلا فرصت نداشتم
این سالها خودت میدونی چقدر درگیر بودم
خداجونم فقط اومدم بگم دمت گرم خیلی مخلصیم
خیلی ماهی
خیلی بلدی چیجوری پازل زندگی هر کسی رو که بهت اعتماد داره و امیدواره اونجور که میخواد و بصلاحشه قشنگ بچینی
ازت ممنونم
خدایا بابت همه چی شکرتتتتتتتتتتتتتتت
خدایا بابت رهاییم و تنهاییم شکرتتتتتتتتتتتت
خدایا من این موقعیت الانمو با هیچ وقت از زندگیم عوض نمیکنم
خدایا من این لحظه و این زمان از زندگیمو خیلی دوست دارم
و امیدوارم که آیندمو اونجوری که دوست دارم و تو صلاح میدونی بسازم
خداجونم خیلی دوستت دارمممممممم
خداجونم فقط اینو میدونم تو خیلی ماهی
ازت میخوام بقیه راهم کمکم کنی و دستمو بگیری
خدایا عاقبت بخیریمو میخوام
خداجونم عاشقتم ولی یه عاشقی که زیاد حرف گوش کن نیستم میدونم
شرمندتم
ولی این نافرمانی رو از سر لجبازی ندون
بخودت قسم از سر لجبازی نیست از سر تنبلی و سستی و گاهی جهالته
معذرت میخوام
دلم میخواد حرفتو گوش کنم
ولی گاهی شیطون میادو ارادمو سست میکنه
اگه گاهی تو نماز خوندن اونجوری که تو دوست داری و لایقته نمیخونم معذرت میخوام
اگه حجابم اونجوری که تو دوست داری باشه نیست معذرت میخوام
دلیلش فقط اعتماد و امیدیه که به لطف و مهربونیه تو دارم
محبت تو منو پر رو کرده
خدایا منو ببخش عزیزم
میدونم تو بنده هاتو خیلی دوست داری
من مطمنم که تو منو خیلی دوست داری
چون هر چی ازت میخوام هر جوریه بهم میدی اون موقعیت رو
شاید یکم دیرتر ولی بالاخره میدی
منو بعد از بیست و چهار سال نجات دادی و به موقعیتی رسوندی که ارزوشو داشتم
خدایا بازم دستمو میزارم تو دست خودت و چشامو میبندمو دنبالت میام
میدونم تو منو به جای خوبی میبری
بهت اعتماد دارم
به محبتت
به لطف و کرمت
خداجونم خیلی دلم واسه اینجا تنگ شده بود چه حس خوبی دارم وقتی میامو برات مینویسم
خدایا بازم میگم شکرت بخاطر همه چییییییی
خدایا ازت ممنونممممممممممممممم
خدایا دوستت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
خدایا منو بهمه آرزوهام برسوننننننننننننننننننننننننن
خدایا همه بنده هاتو به آرزوهاشون برسوننننننننننننننن
خدایا به خودمو همه عزیزانم سلامتی و آرامش و شادکامی عطا کن و دست همشونو بگیر
شب بخیر خدای نازنینم.....
دوستت دارمممممممم
[rtl]" خداوندا کمک کن از چَرای زندگی دل بکنم و به چِرای زندگی فکر کنم چرا که عاقبت چَرا مرگ ؛ و عاقبت چِرا تولدی دوباره است ... "
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
خدايا به خاطر همه عناياتي که به من داري ازت ممنونم.
[/rtl]
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
خدايا به خاطر همه عناياتي که به من داري ازت ممنونم.
[/rtl]
[rtl]خدایا
چشمانم را می گشایم، دیواری است به بلندای ناامیدی ...
در خود می پیچم و بغض می کنم.
چون درختی شده ام که تبر بر شاخسارش فرو می آورند و نفس در ریشه هایش تنگ می شود ...
خدایا
در این دیوار پی روزنم که خویش را از این همه منجلاب فسادی بیرون کشم ..
خدایا
دستت را بر شانه های خسته ام قرار بده ...
ای خدای بزرگ
تویی که به کوه فرمان ایستادن داده ای و به رود فرمان رفتن ...
به پرندگان فرمان پرواز و به ستارگان فرمان درخشیدن داده ای ...
به من نیز بیاموز ایستادن و رهایی را ...
پرواز و روشنایی را ...
تا شاخسار شکسته ام را جوانه های امید بشکفد ...
ای خدای بزرگ
ای خدای متعال
و ای خدای منان می خواهم یاد بزرگت در تار و پود جانم رسوخ کند ...
آنچنان که باران به درختان می بخشد تا شاخه های بلند به آسمان برسد ...
من درمانده تشنه محبت توام ...
صدایم کن تا حجم این همه فریاد از خاطرم پاک شود ...
تا جز صدای پاک قدسی تو چیزی نشنوم ...
خدایا
خدایا
ای خدای بزرگ و مهربان
نگاهم کن تا فراموش کنم این نگاههای بی خورشید و آشفته را ...
و جز چشمان مهربان تو هیچ نبینم ...
می خواهم خالی شوم از هر چه غیر توست ...
از این زمین پرهیاهو که در شب و روزش مردم روح و تن می سپارند ...
خدایا
دلم تنگ آرامشی ژرف است، تو را می خوانم ...
دستم را بگیر و خاطر ابریم را به خورشید بسپار ...
و لحظه ای این جان بی قرار را به خویش نگذار ...
یا ارحم الراحمین ...
[/rtl]
چشمانم را می گشایم، دیواری است به بلندای ناامیدی ...
در خود می پیچم و بغض می کنم.
چون درختی شده ام که تبر بر شاخسارش فرو می آورند و نفس در ریشه هایش تنگ می شود ...
خدایا
در این دیوار پی روزنم که خویش را از این همه منجلاب فسادی بیرون کشم ..
خدایا
دستت را بر شانه های خسته ام قرار بده ...
ای خدای بزرگ
تویی که به کوه فرمان ایستادن داده ای و به رود فرمان رفتن ...
به پرندگان فرمان پرواز و به ستارگان فرمان درخشیدن داده ای ...
به من نیز بیاموز ایستادن و رهایی را ...
پرواز و روشنایی را ...
تا شاخسار شکسته ام را جوانه های امید بشکفد ...
ای خدای بزرگ
ای خدای متعال
و ای خدای منان می خواهم یاد بزرگت در تار و پود جانم رسوخ کند ...
آنچنان که باران به درختان می بخشد تا شاخه های بلند به آسمان برسد ...
من درمانده تشنه محبت توام ...
صدایم کن تا حجم این همه فریاد از خاطرم پاک شود ...
تا جز صدای پاک قدسی تو چیزی نشنوم ...
خدایا
خدایا
ای خدای بزرگ و مهربان
نگاهم کن تا فراموش کنم این نگاههای بی خورشید و آشفته را ...
و جز چشمان مهربان تو هیچ نبینم ...
می خواهم خالی شوم از هر چه غیر توست ...
از این زمین پرهیاهو که در شب و روزش مردم روح و تن می سپارند ...
خدایا
دلم تنگ آرامشی ژرف است، تو را می خوانم ...
دستم را بگیر و خاطر ابریم را به خورشید بسپار ...
و لحظه ای این جان بی قرار را به خویش نگذار ...
یا ارحم الراحمین ...
[/rtl]