نظرسنجی: تا اینجا که خوندین با حال بود یا نه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
بله
100.00%
6 100.00%
خیر
0%
0 0%
در کل 6 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم

#11
از زبون ژاله
از در حموم که اومدم بیرون دیدم مژگان رو مبل دراز کشیده هر چی صداش زدم جواب نداد مژده هم که غیب شده بود مژگان و که بلند کردم تازه متوجه رنگ سفیدش شدم عین گچ دیوار بود لباشم کبود . همین جورینگاش می کردم که مژده یه لیوان آب روش ریخت با این کار مژی تند تند شروع کرد نفس کشیدن نفسش بند اومده بود ازش که پرسیدیم چی شده گوشیش رو به سمتمون گرفت گوشی رو گرفتم شروع کردم بلند بلند خوندم « بچه ها مرتضوی گفته دیگه نمی تونه ما رو ساپورت کنه و بهمون صلاح سرد بده » این و که خوندم ... بعد دیدم ادامه داره  رو کردم به بچه ها گفتم
_ادامه شو خوندی؟
سرشو به نشانه ی منفی تکون داد ومن ادامه شو خوندم
_« این همون حرفی بود که سال 1388قبل از اون اتفاق کذایی من و ژانین بهتون گفتیم » سریع فرستنده رو نگاه کردم که چشمام روی اسم ژاینا قفل شد به خودم که اومدم به حالت جیغ گفتم
_ژانینا و ژانین خوب شدََََ ن هورااااااااااااا حافظه شون برگشته
به مژده و مژگان نگاه کردم که مثل وحشیای آمازونی حمله کردن سمتم منم الفرار حالا نگو اینا گوشی رو می خوان من فکر کردم مجذوب زیبایی بی حد و نسابم شدن تو رویا ملق می زدم که مژده پارازیت داد
مژده: بابا گوشی رو بده !
سریع گوشی رو تو دستش گذاشتم تا اومدم دهن باز کنم صدای اف اف اومد مژده هم جوگیر
_غذا رسید پول بدین
از زبون مژگان
با این حرف بهش پول دادم و گفتم : برو
اونم از گرسنگان سومالی با دو رفت ژاله هم فقط می گفت دارن میان دارن مبان
_کیا ؟
ژاله: هم گروهی های عزیزمون
حالا من و میگی تو دلم عروسی بود ولی واسه حال گیری از ژاله هم شده بود گفتم
_خب بیان . لبخند رو لبش ماسید  به خاطر این پیروزی در حال گیری ازش به تلافی اون روز که سکتمون داد لبخند زدم و واسش قر اومدم
_آهان اسکاج بدم دیگتو بسابی (بشوری) دیدی حالتو گرفتم همین جوری داشتم میرقصیدم که همزمان با صدای در قار و قور شکمم بلند شد رفتم در و باز کردم مژده اومد تو وسیله ها رو گذاشت رو میز و گفت
_حمله !!!!!!!!!!!! واقعا معنی این کلمه رو میدونیم بعد از غذا پریدم تو حموم و وقتی اومدم بیرون با دیدن دو جفت چشم رنگی که یکی شون سبز جنگلی و اون یکی آبی آسمونی خوشرنگ بود بلند جیغ زدم : اومدین
بعد از یه عالمه جیغ جیغ گفتم : بچه ها چرا مرتضوی تا الآن وسیله ها رو نفرستاده ؟
ژانین: یعنی ما دو تا چغندریم
_ اِ پس پیش شماست تا من برم آب بنوشم و برگردم بچه ها براتون کارایی رو که کردیم میگن . بعدم پاشودم رفتم آشپزخونه یه لیوان پر آب برداشتم و تو چارچوب در آشپزخونه وایسادم ژانین و ژانینا لخت شده بودن و از روی بدنشون وسیله هارو در میاوردن همزمان به حرفای ژاله و مژده هم گوش می کنن از هرکی پرسیدم چی می خوان بپوشن بعد رفتم تو اتاق و طبق اون چیزی که گفته بودن مانتو و شال و شلوار در آوردم به ژاله گفتم
_ببین گریممون کن ولی لنز نذار اونم قبول کرد آخرای گریم بود که از بچه ها پرسیدم : کسی برچسب روی پلاک ماشین و کنده ؟ همه گفتن نه
_ پس ژانینا تو که گریمت تموم شده سه سوته لباس بپوش چند تا از ارقام با حروفشو عوض کن
ژانینا : باشه الآن میرم
_ راستی بچه ها دوربینا رو چک نکردیم
همه با هم : شب که اومدیم اونکارم می کنیم
_خخخخخخخخ چه هماهنگ
همه با هم : نظر لطفته
_گروه سرود راه انداختید
_ نه
_ من کارمو انجام داد میرم پیش ژانینا شما هم بیاید
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط Amnay ، sogol.bf ، sama00 ، SOGOL.NM
آگهی
#12
قشنگه ادامشو زود تر بزار
پاسخ
 سپاس شده توسط Amnay ، Creative girl
#13
بقیشم بزار دیگه
پاسخ
 سپاس شده توسط Creative girl
#14
سییییییییییییلام خوبین دوستان،خوب امشب ادامه شو میزارم لطفا سپاس بدین من انرژی بگریم ادامه شو زودتر بزارم تا شب :493:
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط A lover
#15
از زبون ژانینا
رفتم ماشین و رو شن کردم . کاری که مژی گفته بودم کردم، نیشستم تو ماشین که بچه ها ریختن تو ماشین
_ اول بریم فروشگاه واسه یخچال خوراکی بگیریم ؟ همه قبول کردن بعده خرید راه افتادیم سمت دانشگاه که مژگان و مژده پریدن پایین کارهای اینکه به عنوان مهمان سر کلاس بشینیم وجفت و جور کنن . ژاله و ژانین چند تا دوست فوضول پیدا کنن که خبرا دسته اول بهمون برسه منم که کار سخت و انجام میدم
چند تا دوربین و شنود روی یه بنز و دیوار و سطل زباله و اتاقک نگهبان گذاشتم ، داشتم کوچه و خونه وکلا منطقه ای که رادوین زندگی می کنه از ابزار اطلاعاتی (دوربین و...) آباد می کردم که به سرم زد واسه شام همبرگر تنوری بخوریم واسه همین زنگ زدمو سفارش دادم ، کارم که تموم شد غذا رو گرفتم واسه هموشون اس انداختم بیان دم در دانشگاه خودمم رفتم ،دیدم بعله دور تا دورشون و پسر گرفته بود اس دادم «اون دست خیابون » اول ؟ژانین و ژاله با غر نشستن
ژاله و ژانین : اه اه چقدر حرف می زنن بعدش مژده و مژگان سوار شدن که می گفتن کار یه هفته رو کردیم
ساکت شدن _قدم بردارن یا دهن باز کنن فهمیدیم (منظور رادوین اینا بود )
داشتم می رفتم سمت خونه که نظر دادن بریم ببینیم پسرا بازم میرن اونجا یا نه بعدش اگه رفتن، دخترا رو دنبال کنیم منم که حزب باد همون کار و کردم
_بچه ها مردم از گرسنگی غذا گرفتم باز کنین بخوریم
ژانین: آخ گفتی آبجی بزرگه بعد خودش یه همبرگر برداشت و با نوشابه همین که اومد بخوره صدام کرد اومدم بگم بله بزور یه تیکه همبرگر کرد تو دهنم
_هوی چته
_ خب گفتی گرسنته گفتم تو اول بخوری بد کردم اصلا خوبی بهت نمیاد که دستمو تا آرنج تو عسل بکنم بعد بدم به تو از آرنج گاز می زنی
_بابا خانوم الاغه چرا ناراحت میشی من دوست ندارم چلاق شما
_چه ربطی داشت به چلاق شدن تو داره؟ Huh
_خانوم الاغه وقتی الاغا ناراحت یا عصبی میشن جفتک می ندازن منم که همیشه کنارتم میترسم لا بلای جفتک پرونیا آسیب ببینم همین که حرفم تموم شد بچه ها ترکیدن Big Grin حالا نخند کی بخند اونا میخندیدن ژانین عصبانی تر می شد کم مونه بود بشه عیال جکی جان گفتم : غذاها سرد شدا تازه یادشون افتاد گرسنشونه
ژاله : می خوای من بشینم پشت فرمون هم خسته شدی هم راه و دقیق نمی دونی
_آره عزیزم الآن یه گوشه پارک می کنم جابه جا شیم (تو فکر این بودم که الآن اگه جابه جا بشم حس این به من دست میده که تو وان حموم دراز کشیدم ینی اینقد خسته ام ؟ واااااای دیوانه شدم رفت دارم میزان جابه جایی از خستگی به راحتی رو به bathtime این عمل توصیف می کنم)
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط sogol.bf ، sama00 ، SOGOL.NM
#16
دوستان لطفا واسم کامنت بزارین من بدونم نظرتون چیه این جوری احساس می کنم رمانم هیچ ارزشی نداره
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط SOGOL.NM
#17
مژگان : بچه ها گریمم هامون رو ترمیم کنیم؟
ژاله : من که مشکلی ندارم هرکی احساس میکنه گریمش خراب شده درستش میکنم
درست کردن گریم ما کلا ده دقیقه طول کشید حالا باید جا به جا می شدیم همین که رو صندلی عقب نشستم همبرگر برداشتم و شروع کردم به خوردن هی می خوردم هی می خوردمتهشم که در اوردم سرم اوردم بالا و گفتم آخیش سیر شدم
ژانین: سیر بودییی بوگندو پیاز شدی
ژاله اِاِِِِِِِِِاِاِاِاِ لبو دوست دارم
مژگان : پیازچه قشنگ تر نیست
مژده : بابا شلغم خوبه مریض میشیم درمونمون میکنه
_ همتون اشتباه گفتین من اصلا گیاه نیستم یه شهر کنار یه دریاچه تو یونان هستم (با توجه به معنی اسمش )
ژاله : بابا از تو فاز سبزیجات و اماکن بیان بیرون اینا دوباره قرار گذاشتن
مژگان
باز هم دو ساعت منتظر شدیم همین که سوار ماشینشون شدن گفتم : دنبال اون یکی ماشین برو . انقدر رفتیم که وارد یه خونه ویلایی شدن
ژاله : بچه ها مایه دارن بگردیندنبال دوربین مدار بسته ببینید هست یا نه
ژانین : گشتم نبود نگرد نیست ظاهرا انقدر پارتیشون کلفته که کسی جرئت نداره نزدیکشون بشه واسه همین دوربین نمیزارن
ژانینا : آخ جون یه ورود مخفی بعد به حالت تهدید ادامه داد ولی الآن نه
ژانین : آره آره من میرم دوربین و شنود بزارم بعد بیام بریم خونه بعدشم بدون معتلی پرید بیرون و کاری که گفته بود و انجام داد
_ ژانین اومد و رفتیم خونه دوربینا وشنود ها رو چک کنیم
مژده : بعدشم بگیریم بخوابیم
_نه این هفته فقط جاسوسی درمورد خواب هم شیفتی می خوابیم
ژانینا : بچه تو اولین فرصت هممون باید بگیم چیکارا کردیم
رسیدیم خونه رفتم تو آشپز خونه و از تو پلاستیک خریدها یه مقدار خرت و پرت ریختم تو ظرف و رفتم تو حال لپتاب و باز کدم برنامه رو بالا اوردم همه ی دوربین ها و شنود ها رو چک کردیم و دیدیم که........



سلامی دوباره و
من هنوز منتظر نظرهاتون هستم باور کنین خیلی دوست دارم بدونم شما راجع به رمانم چه فکری می کنید پس لطفا واسم کامنت بزارید val ممنون میشم
به امید سلامتی مون خداسعدی
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط sogol.bf ، sama00 ، SOGOL.NM
#18
بچه ها خواهش میکنم نظر بدین واقعا دارم افسرده میشم حالا میفهمم چرا نويسنده ها انقدر روی نظر دادن خواننده ها تاکید می کنن
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط sogol.bf ، SOGOL.NM
#19
تا اینجای رمانت تاحدودی گنگ بود ولی قشنگه Heart  Blush
پاسخ
 سپاس شده توسط Creative girl
#20
بچه ها من همین حالا اومدم تو و فقط به خاطر نظری که داده شده ادامه رمان و همین الان می فرستم
:cool:
شمایی که مرا نمیشناسید ، بی باک در چشمانم خیره نشوید آنقدر ترسناک هستم که در راهم سر به سر ، تن به مرگ بدهید آن هم مقابل زنده ماندن کسانی که با آنها در بند من شدید و باز هم من ، همان پیمان شکن نامردم که شما از او میترسید
پاسخ
 سپاس شده توسط sogol.bf ، SOGOL.NM


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان