ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7135 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
_حالا چی میشه الان بریم؟!
+چیه حسودیت میشه؟
_آره..خب!من حسودم!
+نمیدونم والا..بنظرت کار درستیه؟
_نه ولی ما که کاری نمیکنیم فقط برای دلخوشیه من موهامو شامپو بزن.
+اما فک کردی اگه مامانت یا بابات مارو ببینن چی میشه!؟
_نمیبینن زود میایم اقدامات امنیتی در نظر میگیریم.
+نمیدونم..نمیدونم.
_هیچی نمیشه لباس زیرامون باشن خب؟
+نمیدونم.
_تروخدا..واسه دلخوشیه من دلمو نشکن!
+باشه قبوله.
_آخخخخ جووووون!^_^
+ای پدر سوخته!
_خخخخ.
+پس ی روز قرار بزاریم که به مامانم بگم میرم استخر حوله ایناهم بیارم!
_باشه..پنجشنبه خوبه؟
+آره خوبه.
_آخخخ جووون!
ارسالها: 3,275
موضوعها: 636
تاریخ عضویت: Oct 2015
سپاس ها 8916
سپاس شده 28316 بار در 10505 ارسال
حالت من:
06-03-2016، 12:40
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-03-2016، 12:43، توسط امیرحسین.)
ب نظر من اشتباه کردی..اگه بهت نارو بزنه چی؟
ببین بعد چند ماه حداقل 3 یا 2 ماه اثرات ... از بین میره و اون ترکت کنه و بخوای شکایتشم کنی تمیتونی ثابت کنی اون باهات اینکارو کردع..
عشقای قبل از 22 سالگی همش وابستگیه ..دوسداری همه کار کنی تا پیشت بمونه..اگه مدرستون خبر دار بشه اخراجت میکنن..لطفا این رمانتو با اسم مستعار بذار تا تو گوگل وارد نشده..
درسته شاید خیلی دوسش داشتی شاید تو در اون لحظه دیوونه بودی(انسان در روز5 دقیقه دیوانست) ولی اون چرا این کارو کرد؟
خیلی شانس بیاری تا اخر پیشت بمونه..وگرنه کارت برا ازدواج خیلی سخت میشه بجز اون...
نهایتش تا 6 سال دگ ازدواج کنید..
تا 6 سال باهات میمونه ؟ اونم تو این دنیای شیشه ای؟
تو هرچی اصرار میکردی اون باید قبول نمیکرد دوسداشت یکی با خواهرش این کارو کنه؟؟
+ناراحت شدم..ادامه بده
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7135 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
08-03-2016، 12:36
(آخرین ویرایش در این ارسال: 08-03-2016، 12:44، توسط ⓕⓐⓚⓔ ⓛⓘⓕⓔ♰.)
به هر شکلی بود اون شب تموم شد و چون میدونستم 5شنبه نمیان خونه یدفعه بدلیل کار زیاد دلم قرص بود.
5شنبه شدو من سراسر هیجان و استرس و ترس بودم!نمیدونستم چیکار کنم!
ی لباس قرمز رنگ آستیم کوتاه مجلسی که تا بالای زانوم بود پوشیدم.برای آرایشمم پنکک،رژ قرمز،رژ گونه زدم.البته خواستم ریملم بزنم که طبق معمول دستام میلرزیدو نتونستم.
منتظرش بودم.نازی خواب بود.تدابیر امنیتی رو در نظر گرفتم.تا اینکه اومد.
کفشاشو گذوشتم جا کفشی.
+این چیه پوشیدی؟!!چه خوشگل شدیییی!وااای خانوممو!
_خخخخ!
رفتیم تو.پشت در اتاق کمین گرفته بود یدفعه ی گل رز سفید در اوورد و داد بهم بغلش کردم.
_واااای!مرسی عشقمممم!
+ببخشید دیگه .نمیدونستم چی دوست داری!همه جارو گشتم تا ی گل سفید پیدا کردم.
_خخخ.نه بابا اتفاقا خیلیم قشنگه.
+از ی مغازه نزدیک محلمون گرفتم.گفتم برای مادربزرگم میخوام!خخخخ!به مامانم بگه بدبخت میشم.
_خخخخخخخ!
شروع کردیم همدیگه رو بوسه بارون کردیم!و بعد..!
بعدش خیلی خسته بودم درد داشتم،اونم خسته بود.
+آدامس میخوری؟
_آره.
ی ادامس هندونه ای فرش اسمایل در اوورد از جیبش و تعارف کرد یدونه برداشتم نصف کردم گفت کلشو بخور.
کلشو جویدم خیلی طعم خوبی داشت تاحالا هیچ مزه ای به این خوبی نچشیده بودم.
بعد ادامس خوردن لب گرفتیم.
_با طعم هندونه ای!
+آره!
و بعد هردو خندیدیم!
کلی حرف زدیم گذشتو خواست بره آدامسش رو تخت مونده بود.
_آدامست!
+واسه تو!
و اون ادامسه شد طعم بهترین روزا!هنوز دارمش!هرموقعم میرم ادامس بگیرم از اونا میگیرم تا خاطره بازی کنم(:
اون روزا گذشت با کلی خاطره که همشو میگم اما ترتیبش یادم نیست!
مث روزایی که حالم بد میشد(خون دماغ،سردرد،سرگیجه و معده درد داشتم.مامانمینا زیاد توجه نمیکردن!چیز عجیبی بود خون دماغا بند نمیومد زیاد بود!).
اصرار میکرد برم دکتر.تا اینکه ی روز حالم خیلی بد شد.خون دماغ شدم رنگم مث گچ سفید و بدنمم سرد مث مرده ها.
+یاسی تروخدا به مامان بابات بگو ببرنت دکتر.نمیبرن خودم ببرم.
_بابا بخدا میگم میگن میبریم نمیبرن.
+باشه باز بگو حالت بده نبردن میبرم.
_چشم نفسم.نگران نباش من خوبم.
+نمیشه نگران نباشم.ازم اینو نخواه.نمیتونم.عشقم حالش بده.
_آخه من میگم وقتی نمیبرن!
+باشه پس ی روز میگی میریم خودمون.نه هم نداریم.
_آخه..
+آخه نداریم یامیریم یا قهرم.
_باشه..پنجشنبه خوبه؟
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7135 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
_راستی نازی خونس.
+راس میگی.ولی یاسی من کاری ندارم باید بریم.
_باشه.ولی آخه چجوری؟!
_مدو(مدرسه رو)بپیچونم؟
+باشه دیگه..مجبوریم.شنبه چی داری؟
_دفاعی-علوم-عربی.
+پس بپیچون.
_باششه.
.
.
.
.
.
شنبه شد و طبق قرارمون من مدو قرار بود بپیچونم.پیچوندنو قبلا 1بار انجام داده بودم اما ایندفعه سخت بود چون صبحی بودیم و وقتی صبحی بودیم مامان باهامون میومد.منم از زرنگ بازیم ی شلوار دمپا جیگری پالتو مشکی و ی کیف بیرون جا داده بودم تو کوله ام که اگه عملیات اجرایی نشد الفرار!
از شانس بدم آقای محمدی(نگهبان مد)واستاده بود جلوی در مامانم اومد باهامون تا رد شدنمونو از در مد دید.اقای محمدی برگشت اونور من مث شبح فرار کردم.
ارسالها: 868
موضوعها: 211
تاریخ عضویت: Jul 2015
سپاس ها 8504
سپاس شده 6621 بار در 2661 ارسال
حالت من: هیچ کدام
لطفا ادامشو زودتر بنوبس |:
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7135 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
فرار کردم اومدم از کوچه پشتی رفتم طرف خونه که کسی منو نبینه(کوچه مدمون از دو طرف بازه ی طرفش ب خونمون راه داره ی طرفشم میخوره خیابون اصلی که اونجا همه فامیل ریختن)
رفتم خونه و منتظرش موندم گفت که حاضر میشه و ساعت 9 میاد. منم لباس مدو عوض کردم ی چیزی خوردمو مسواک زدم تا اینکه زنگ زد.
_سلام عشقم.
+سلام نفسم.
(بغل)
_خوبی؟
+خوبم عشقم تو خوبی؟
_منم خوبم.
+خب اماده ای؟
_آره فقط بیا تو تا پالتو اینامم بپوشم.
+باشه.
رفتیم اتاقم و من پالتو مشکیم و کلاه لبه دارم و شال گردنمو انداختم عینکمم گذوشتم.
+چقد کلاه بهت میاد.
_^_^مرسی.
+بریم دیگه دیر میشه.
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7135 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
_باشه بریم.
راه افتادیم اون جلو تر از من رفت و گفت ده دیقه دیگه برم که تابلو نشه،منم رفتم.اون جلو تر از من راه میرفت و هر چند دقیقه یکبار نگاهم میکرد که یکدفعه چند تا دختر افتادن جلوش و اونم ی مکث کرد از قصد که من بیوفتم جلوش افتادم جلوش رسیدیم خیابون طالقانی که زنگ زد به تبلتم.
_الو سلام.
+سلام.چرا اخم کردی؟
_اخم نکردم تو خیابون اینجوریم جدی ام.
+آها.باشه.
لبخند زدم تا بفهمه خوبم و نگاهش کردم لبخند زد.وای که وقتی لبخند میزنه کل دنیا انگار برای منه!
رفتیم ساختمون پزشکان اول صبح فقط ی دکتر مرد باز بود اول رفتیم طبقه 3 که اونجا ی سری آدم نشسته بودن(دوتا زن ی پیرمرد و ی پسر جوون) ما اس بازی میکردیم صدای تبلتم و گوشیش و نگاهایه معنی دارمون کافی بود تا لو بریم و تابلو بازی بشه.دکتر طبقه بالا نبود،پس رفتیم پایین کیف و پالتومو گذوشتم پیشش اون تو سالن انتظار منتظر بود.من رفتم داخل مطب
_سلام.
+سلام.
_ببخشید ی ویزیت میخواستم.
+دفترچه داری؟
_بله.
دفترچه رو دادم به منشی.
_چقد میشه؟
+بیست تومن.
پولو دادم.
+بشینید منتظر بمونید تا دکتر بیاد.
_دکتر کی میاد؟
+ساعت ده.
با اس به سبحان اطلاع دادم دکتر ده میاد و گفت میخوای بیام گفتم باشه.اومد تو و نشست بازم تابلو بازی شد از پالتو و کیفم که دستش بود.
اونجا با سبحان کلی اس بازی کردیم لوس بازی در اووردم براش.
+اونجوری حرف نزن میام لباتو میکنما.
_خخخخ.
+نخند.میاما.
منشی با تلفن ور ور میکرد رفت تو اتاق امپول زنی و سبحان به خواستش رسید اومد منو بوسید منم بوسیدمش و تند رفت نشست سرجاش مطب دوربین نداشت خوشبختانه.