26-09-2014، 7:38
(26-09-2014، 3:17)الگوم عمو تتل نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اسم شخصیت اولش که اسم منه
خب مگه تو دنیا فقط اسم شما امیره؟!!!!!!!
|
رمآن خط خطی هآی عشق(به قلم خودم) |
|||||||||||||||||||||||||||||
26-09-2014، 7:38
(26-09-2014، 3:17)الگوم عمو تتل نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. خب مگه تو دنیا فقط اسم شما امیره؟!!!!!!!
26-09-2014، 9:54
افرین رمان قشنگیه
بقیشو بزار
28-09-2014، 16:45
افرررررررررررررررررین
01-10-2014، 16:54
مبینا جون خیلی رمان قشنگیه
ادامشو بزار عزیزم
02-10-2014، 11:07
رمـان خیلی قشنگ و احساسیه
هیچ انتقادی ندارم(: پیشنهادم اینه که بزار بقیشو(: مرسی خیلی عالیه (:
مبینا خیلی وقته نذاشتی ):
همش یادمون رفتا بزار دیگه میخوایم بقیشو بخونیم پیشنهادم اینه که توی هر پست بیشتر بزار. و زود تر بزار انتقادی هم نیست خیلی رمان قشنگیه.ممنون عکس از شخصیتا نمیزاری؟
05-10-2014، 18:27
عزیزم من به عنوان مخاطب رمان شما انتقادای کوچیکی دارم که امیدوارم ناراحت نشی چون که ایم انتقادات باعث میشه که هرچی بگذره رمان شما کم عیب تر بشه
اول از همه یه رمان خوب باید فضا سازی داشته باشه. روش نوشتن هر پارت از رمان خیلی خیلی مهمه نمیگم چرا از اول شروع نکردی چونکه خودم هم به عنوان یه نویسنده رمان هیچوقت از اول ننوشتم همیشه یا وسط دعوا بوده یا..... قسمت اول زیاد جالب نبود.قاعدتا یه دختر وقتی شکست عشقی میخوره تنها اون شب گریه نمیکنه و فرداشبش با یکی شام بره بیرون و اینکه اگر اینجوری پیشرفت یک دفعه ای از کجا بهش الهام شد که دسیسه بوده؟!و اینکه قبل از اون یعنی چندساعت قبل اون پسر بهش اخطار داده بود و اینکه همون پسر قبلا باعث جداییشون شده بوده. وقتی یه شخص با عشقش در مورد جدایی حرف میزنه هیچوقت نمیتونه از درون هم سرد باشه.پارت های رمان بیشتر صحبت بین شخصیت ها بود ولی بهتر بود که احساسات دختر رو بیشتر میکردی اینجوری مخاطب بیشتر تحت تاثیر قرار میگیره. بازهم امیدوارم ناراحت نشده باشی.موفق باشی
(05-10-2014، 18:27)nEw$hA***sH نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. اگــه قــرار بــود نــآراحت بـشم نمیگفتم انــتقآداتتون رو بگــین (: رمــآنو از اینجا شـروع کــردم چــون قسمــت هــآی جــآلبش از ایــن قسمــت شـروع مــیشه قسمت هایی که ننوشتم مربوطه به آشنایی دختر و پسر. که خب تو خیلی از رمان ها این قسمت هست و یجورایی تکراریه هــرکسی یه شــخصیتی داره توی ذهــن مــن شخصیت و احسآسات دخــتر جــوری بــوده که از درد شکســت عشقی فرار کرده یعنــی سعـی کــرده با رفــتن پیش امــیر و قــرار شآم آرمینــو از یــآد ببره مرسی از نظرت (:
12-10-2014، 18:06
زیبا
دوستـآن عــزیزم
بــبخشید ولی بـه دلیل زیاد و سخــت بــودن درسام قسمت 6 کــوتاه هستش میدونم خــیلی دیـر گــذاشتم و کـم ولــی چــآره ای نــبود امـیدوارم ببخشید و خوشتون بیاد قسمت 6 حدودا 3 هفته از اون موضوع میگذره و منم توی این 3 هفته هیچ خبری از آیسان و امیر ندارم. ولی فکر میکنم توی یه خونه باهم هستن. اگه اینجوری پیش بره عاشق هم بشن خب من خیلی خوشحال میشم. چون امیر فراموشم میکنه و دست از سر زندگیم بر میداره. ساعت دیواری ساعت 4 بعد از ظهر رو نشون میداد. با آرمین روی کاناپه نشسته بودیمو فیلم میدیم. صدای زنگ گوشیم که از دیشب روی میز کنار تخت بود باعث شد به سمت اتاق برم آیسان بود. -سلام آیسان جون -آدرینا میشه همو ببینیم؟ -اتفاقی افتاده؟ -میشه گفت آره -باشه. کجا؟ -بیا ساحل -میبینمت.بای قطع کردم. آرمین-کی بود؟ -آیسان. گفت بیا ساحل. کارم داره -یعنی چی شده؟ -نمیدونم. رفتم آماده شم. نمیتونستم حدس بزنم چی شده. ولی مطمئن بودم در رابطه با امیره. من-آرمین نیم ساعت یا یک ساعت دیگه بیا دنبالم. یادت که نرفته؟ قرا بود امروز بریم بیرون -باشه حتما -خدافظ از خونه خارج شدم. توی راه فقط به فکر این بودم که آیسان چی کار داره با من؟ وقتی رسیدم ساحل آیسان روی یکی از نیمکت ها نشسته بود.از چهرش ناراحتی می بارید. -سلام آیسان -سلام عزیزم -خب چیزی میخوری؟ -نه مرسی -باشه. کار مهمی داشتی؟ -خب ببین آدرینا توی این دو هفته من و امیر باهم بودیم. توی یه خونه. آدرینا من.. من عاشق امیرم. خیلی وقته. حتی قبل از اون اتفاقات. ولی این امیره که عاشق من نیست. -میشه واضح تر بگی؟ -از اون روزی که امیر از بیمارستان مرخص شد و رفتیم خونه. خیلی بهم توجه میکردم. حس کردم عاشقم شده. همه چی خوب بود. اولش خیلی گرم بود. یه شب با زبون بی زبونی حتی گفت که عاشقمه. تفریح و گردشم زیاد داشتیم. ولی کم کم دیدم داره سرد میشه. یه شب وقتی من میز شام و چیدم و منتظرش بودم از اتاق بیاد ولی هرچی صداش کردم جواب نداد. وقتی یواشکی تو اتاق رفتم دیدم عکست دستشه. با عکست حرف میزد. میگفت آدرینا غیر از تو عاشق هیشکی نمیشم.هیچ وقت. تو دوباره مال من میشی . منتظرت می مونم. با شنیدن این حرفا فهمیدم من فقط یه سرگرمی بودم براش عاشقم نبوده.هیچ حسی بهم نداشته. -خب بعدش چی شد؟ -وقتی فهمید دارم حرفاشو گوش میدم از جاش بلند شد و روبروم وایساد و گفت آیسان منو ببخش.متاسفم واقعا. من خیلی سعی کردم آدرینا رو فراموش کنم ولی نمیشه. منم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم و ناخودآگاه چشام پر از اشک شده نتونستم بعضمو فرو ببرم و زدم زیر گریه. امیرم سوییشرتشو پوشید و رفت ساحل. حتی عکس تورو هم با خودش برد. - آیسان من واقعا نمیدونم چی باید بگم. من خوشحال بودم که امیر بهت حس پیدا کرده. نمیدونستم که... -آره. منم همین فکرارو میکردم. -بعد از اینکه رفت جیکار کردی؟ - از شدت ناراحتی و اعصاب خوردم همه ظرفا رو شکستم . میز شام که کلا دگرگون شد. - آیسان من واقعا نمیدونم چجوری به امیر بگم که عاشقش نیستم. چجوری بگم من عاشق آرمینم. نمیدونم این... -آدرینا اونجارو برگشتم نگاه کردم دیدم آرمین اومده دنبال من امیرم دنبال آیسان. صحنه ی جالبی بود. حتی به هم نگاه هم نمیکردن. -آیسان اومده دنبالت -عمرا برم. آیسان از جاش بلند شد و با قدم های سریع و تند اونجا رو ترک کرد. امیرم از ماشین پیاده شد و رفت دنبالش. امیر-آیسان خواهش میکنم وایسا. آیسان بذار حرفامو بزنم بهت. آیسانم بدون هیچ توجهی راهشو ادامه میداد منم رفتم پیش آرمین آرمین- چه خبره؟ -بریم تو ماشین تعریف کنم. رفتیم تو ماشین -خب بگو -آرمین من و تو و حتی خود آیسان فکر میکردیم که امیر عاشق آیسانه -خب مگه نیست؟ -نه -نه؟؟!!! تموم حرفای آیسان رو واسش تعریف کردم. آرمین-خب اگه دوسش نداره پس واسه چی رفت دنبالش؟ -نمیدونم. آرمین؟ -جانم -الان کجا بریم؟ -نمیدونم. به نظر تو بریم کجا؟ -اومممم. بریم یه چیزی بخوریم. بعد بریم ... نمیدونم -بریم قایق سواری -قایق؟ -آره خب خیلی وقته نرفتیم -باشه بریم مـن آرمین بهترین خاطره هامو با آرمین داشتم. بهترین روزای زندگیمو. گریه هام خنده هام خوشحالی هام ناراحتی هام همش با اون بود. ما در کنار هم نفس میکشیدیم و جداییمون واسه هردومون مرگ بود. اون روز خیلی خوش گذشت. با اینکه حرفای آیسان ناراحتم کرد ولی تفریح با آرمین باعث همه چیزو فراموش کنم.
| |||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|