ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7136 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
اومدیم خونمون چون مدرسش دیر شده بود عجله داشت.
اومد تو یکم همو بغل کردیم و بوس کاری رو مبلمون که اولین روز نشسته بودیم نشستم و بغلم کرد خوشحال بودم خیلی بیشتر از هروقت دیگه. خسته بودم، تو بغلش لم دادم.
رفتم تو فکر کاش همیشه همینجا بودم تو بغلش کنارش همه جا پیشش بودم همه جا!از فکر اومدم بیرون.
_من ترو میکشم!
+چرا..فهمیدی؟
_چیرو؟
+هیچی..!
_نه باید بگی..!
+هیچی حالا بعدا میفهمی!
_واییی!خب بگو از فضولی مردم.
+نمیشه بعدا میفهمی الان بگم نمیشه!
_باشه.
بغلش کردم همو بوسیدیم و رفت دلم نمیخواست بره اما چاره ای نبود خودشم نمیخواست اما خب نمیشد مدرسه نره!
رفت مدرسه و من قرار شد 5شنبه نمونه هارو تحویل ازمایشگاه بدم.
مامانم خواب بود آروم زدم رو کتفش.
_مامان من علوم مشکل دارم ننوشتم جزومو نصفس میشه برم از کمالی (دوستم)بگیرم؟!
+باشه.اما زود برگرد هوا تاریک نشده.
_باشه.
ارسالها: 868
موضوعها: 211
تاریخ عضویت: Jul 2015
سپاس ها 8504
سپاس شده 6621 بار در 2661 ارسال
حالت من: هیچ کدام
09-04-2016، 19:21
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-04-2016، 19:22، توسط ρυяρℓє_ѕку.)
خانومی!
لطفا ادامه بده دیگه ...
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7136 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
عذر میخوام):
________________________________________________________
مانتو مشکی جذبم و شلوار دمپا جیگریمو با شال جیگریم ست کردم و پالتوی مشکیمم روش پوشیدم.مامانم اومد و رفت آشپزخونه آب خورد دوباره تو تختش دراز کشید.
_مامان من دارم میرم.
+زود باش تا هوا تاریک نشده برگرد.
_باشه.
+کجا میری که اینجوری تیپ زدی!؟
_تیپ؟؟؟ تیپ نزدم!
+باشه برو.
سریع رفتم نمونه هارو چپوندم تو کیسه رنگی و گذوشتم تو کیفم و رفتم کفش پوشیدم که مامان اومد..!
+تو کیفت چیه؟
_ه...هی..چی!
+الکی نگو!بده ببینم!
_مامان..مام..ان بخدا.
+بده حرف نزن..ببینم چه غلطی کردی...!
کیفمو از دستم محکم کشید.بیشتر بخاطر این ترسیدم که سبحانو بفهمه چون شماره اون تو قبض بود.قبضم،تو کیسه بود!
نمونه هارو از کیسه در اوورد.
+اینا چیه؟
_نمونس.
+خب میدونم!برای کیه؟!
_برای خودمه!
+دروغ نگو!
_بیا روشو بخون نوشته یاسمن.قاف!
+برای چی؟؟!
_ازمایش دادم.
+برای چی بدون اجازه ازمایش دادی؟؟؟؟!
_شما نمیبردید دکتر.خودم رفتم..
+تو..تووو..غلط کردی!
_مامان بخدا شما نمیبردید هرچی میگفتم.
+برای چی آزمایش دادی..؟اونم بی اجازه؟؟
_بخدا هیچی چند وقت بود خون دماغ میشدم سرم درد میگرفت خون بند نمیومد!
+باشه حالا گمشو برو اونارو بده بیا تا هوا تاریک نشده گمشو..!
_باشه..
تند تند دویدم تا خیابون طالقانی ی تاکسی گرفتم پریدم بالا.
_آزمایشگاه غدیر.
رسیدیم چون 5شنبه بود خیابون اصلی شلوغ بود.
_ آقا میشه همینجا نگه دارید تا بیام؟
+بله.چقد طول میکشه؟!
_ده دیقه.
+باشه من تو اون کوچه فرعی پارک میکنم.
_باشه زود میام.ممنون.
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7136 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
02-05-2016، 11:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 02-05-2016، 12:07، توسط ⓕⓐⓚⓔ ⓛⓘⓕⓔ♰.)
بچه ها درک کنید ببخشید اما امسال میخوام تجربی بردارم سخته دیگه ..از ی ورم کارای خونه و اینا ببخشید(:
________________________
رفتم بالا .
_خانوم ببخشید نمونه هارو کجا تحویل بدم؟
+اونجا تو اون اتاق.
_مرسی.
رفتم به سمت اتاق نمونه ها و نمونه هارو سریع دادمو برگشتم پایین.اینور اونور نگاه کردم تاکسیه نبود!!یادم افتاد گفته بود میرم کوچه دویدم سمت کوچه و پیداش کردم.
+اومدید؟
_بله لطف کنید سریعتر برید.
+باشه آخه 5شنبس شلوغه.
_باشه یکم اگه میشه فقط سریع.
+چشم.
گازو گرفت رفتیم جلو درمون پیاده شدم.خیلی استرس داشتم یعنی چی میشه؟! مامانم سبحانو میفهمه..؟!بفهمه بدبخت میشم..
دینگ دینگ..زنگو دوبار زدم.
نازی جواب داد:
+کیه؟
_منم.
رفتم تو البته هراسون و حیرون..!
_سلام.
+سلام.
مامانم اخم کرده بود حسابی..اوه اوه خیط بود وضع..!
+چرا تنهایی رفتی دکتر؟
_آخه نمیبردید..
+من کی نبردم؟؟!
_من بهت گفتم سر میز غذا توام گفتی خودت برو یادت نی؟
+شوخی کردم.
_چن بارم به بابا گفتم اهمیت ندادید منم خودم رفتم.
بوسش کردم ازش معذرت خواستم یکم شوخی کردم.
+دیگه حق نداری خودسر و بی اجازه بری جاییا!
_چشم.
قرار شد جوابشو با هم بگیریم.
بخش چهارم:
می گوینــد : بــاران کــه میزنــد
بــوی خــاک بلنــد می شــود
امــا اینجــا بــاران کــه می زنــد
بــوی خاطــره بلنــد می شــود
•
•
•
خاطرات منو سبحان خیلی زیاده این بخش فقط برای خاطره هاست..که همیشه هم ادامه داره اما این خاطرات قبل از نوشتن رمانه(:بعد این بخش ی برگشتی میزنیم ادامه فصل سه و دوباره فصل نو اغاز میشه
یکی دیگه از خاطراتمون خاطرات پارک شهره..!
ی روز وسط امتحانای ترم 1 من دلم خیلی برای سبحان تنگ شده بود و دلم گرفته بود.پس قرار شد مدو بپیچونم و برم پیش سبحان قبل مد باهاش هماهنگ کردم.
رفتم تا در مد نازنینو رسوندمو برگشتم سر کوچه مد تاکسی مفتح جیرینگی پارک شهر!
دیدم سبحان نیست بهش اس دادم بعد با چشام دنبالش گشتم سریع پیداش کردم دویدم سمتش فرار کردخخخخخخ! تعجب کردم اما فهمیدم ی دلیل داره.
_سلام کجا میری؟
+بیا.
_ندو یکم اروم.
+من جلوتر میام از پشت بیا تابلو نشه.
_باشششه!