امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمآن خط خطی هآی عشق(به قلم خودم)

#11
قسمت 3

رستوران واقعا شیکی بود.

سر میزی نشستیم که کنار پنجره بود از پنجره دریا پیدا بود.

تا گپ زدیم و شام خوردیم 1ساعت و نیم طول کشید.

بعدش آرمین منو رسوند دم خونه. تو ماشین منتظر موند تا من برم خونه بعد بره.

وقتی رفتم توی خونه با صحنه عجیبی برخوردم.

انگار زلزله اومده بود.هر چیزی یه طرف افتاده بود. دقیقا میدونستم کار کیه. سریع از خونه اومدم بیرون.

-آرمین

-چی شده؟

-باید بریم.

-کجا؟

-دنبال امیر. اون خونرو زیر و رو کرده. باید بریم دنبالش تا کاری دست خودش نداده.

-مگه تو میدونی کجاست؟

-آره یه ویلا داره همیشه میره اونجا

-آدرس دقیقش رو بلدی؟

-آره بریم

نیم ساعت توی راه بودیم. رسیدیم

باد شدیدی میومد. رفتیم توی ویلا.

یه دختر اونجا بود. چند بار دیده بودمش.ویلاش دقیقا کنار ویلای امیر بود.

امیر روی کاناپه نشسته بود و حدودا 6 7 تا شیشه مشروب خالی و 10 11 تا فیلتر سیگار کنارش بود.

تا منو دید رفت توی اتاق و درو بست.

من- امیر تو داری چیکار میکنی با خودت؟ من نمیتونم تو رو دوست داشته باشم. بس کن دیگه. اخه این چه کاراییه تو میکنی؟

امیر درو باز کرد و اومد بیرون

امیر- واسه چی اومدی اینجا هان؟؟؟؟؟؟؟ بیا اینم ببر تو برای مردی دیگه

شیشه ادکلنم بود. ادکلنی که همیشه همونو میزنم. فهمیدم از خونم برداشته

از خونه رفتیم بیرون

تو ماشین تو فکر بودم خیلی

-آدرینا.خوبی؟

-آره عزیزم چیزیم نیست خوبم

-آدرینا

-جان

-میشه بیای خونه ی من؟

- اتفاقا من میخواستم بگم تو بیا خونه ی من

- نه تو بیا

-خب باشه.ولی بریم وسایلامو بردارم

رفتیم خونه و وسایلامو برداشتم و رفتیم خونه ی آرمین

فردا تولدش بود. نمیخواستم چیزی بهش بگم. دوست داشتم سوپرایز بشه.

صبح که شد دوست داستم از خونه بره بیرون تا من برای شب خونرو آماده کنم.

برای همین وقتی که خواب بود موبایلشو برداشتمو به یکی از رفیقاش زنگ زدم.

-الو سلام. آدرینام.نامزد آرمین

-سلام خوبین؟

-مرسی. میشه یه چیزی ازتون بخوام؟

-بله بفرمایید

-ببینید امشب تولد آرمینه من میخوام سوپرایزش کنم اگه میشه 1 ساعت دیگه شما بهش زنگ بزنین بهش بگین بیا بریم بیرون.یعنی با رفیقاش همتون باهم برین بیرون

-آهان باشه چشم.

-مرسی.لطف کردین.شماهم دعوتینا.

-ممنون.

-خدافظ

-خدافظ.

رفتم صبحانرو حاضر کنم. آرمین بیدار شد

-صبح بخیر

-صبح بخیر چقدر زود بیدار شدی

-خب کار داشتم دیگه

میزو چیدم باهم مشغول خوردن صبحانه شدیم. که موبایل آرمین زنگ خورد. مطمئن بودم رفیقشه.

رفت که جواب بده. بعد 5 دیقه اومد.

-آرمین کی بود؟

-امیرحسین بود میگه بریم کوه

-خب

-من گفتم نه

-اااااا چرا؟

-تورو تنها بزارم برم؟؟؟

-یعنی چی؟ منم با دوستام میرفتم خرید. تو خونه که تنها نمیموندم. اشتباه کردی. برو زنگ بزن بگو میام

-ناراحت نمیشی؟

-نه بابا برو

-باشه
پاسخ
 سپاس شده توسط ըoφsիīkα ، ✘ЯØற!ηд✘ ، Shadow of Death ، ღ℘☂η♪☡ღ ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، ÅⅆℬⅈnA ، romina11 ، *tara* ، صنوبر
آگهی
#12
بقیشو بزار
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ
#13
بقیه بقیه
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ ، ÅⅆℬⅈnA
#14
ممنون زود بزارررررررررررررررررSmileSmileSmileSmile
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ
#15
قسمت 4

آرمین رفت توی اتاق تا آماده بشه.

منم فقط به فکر شب بودم.

-خب آدرینا من برم.خدافظ عزیزم

-خوش بگذره

تا آرمین رفت سریع از جام بلند شدم.خیلی هول بودم. نمیدونستم چیکار کنم. اول برم کیک سفارش بدم یا مهمونارو دعوت کنم.هدیه

بخرم یا برم رستوان غذا سفارش بدم.

سریع آماده شدم و از خونه زدم بیرون. تو راه که به سمت قنادی میرفتم به همه ی مهمونا زنگ زدمو دعوتشون کردم.

کیک رو که سفارش دادم.مهمونارم دعوت کردم.رستوران هم رفتم و برای شب غذا سفارش دادم.

با شناختی که از آرمین داشتم و میدونستم چه چیزایی دوست داره براش یه ساعت خریدم

قیمتش 9 میلیون بود.

سریع برگشتم خونه. خونرو خیلی شیک تزیین کردم.

نمیدونم چرا انقدر زود دیر شد.

وقتی از خونه زدم بیرون ساعت 11 بود ولی الان ساعت شده بود 3 بعد از ظهر.

نگران این بودم که آرمین زود تر از مهمونا بیاد.

به امیرحسین رفیق آرمین زنگ زدمو گفتم آرمینو شب بیاره خونه

خلاصه ساعت 7 شد.

منم منتظر مهمونا.

یکی یکی اومدن منم پذیرایی کردم که ساعت 8 شد.

تقریبا همه اومده بودن.

فقط آرمین مونده بود و چند تا رفیقاش که با خودش بودن.

یه ربع گذشت . همش از پنجره نگاه میکردم.

یهو ماشین آرمینو دیدم.

هممون رو به در وایسادیم و به همه یه فشفشه دادم.

آرمین اومد تو و ما شعر تولد مبارکو واسش خوندیم

بعد همه ریختیم سرشو بغلش کردیم.

خیلی خوشحال شده بود.

منم رفتم واسه همه مشروب ریختم و موزیک گذاشتم.

مشغول رقصیدن بودیم که آرمین گفت برو گوشیتو بیار عکس بندازیم.

مــنم رفــتم بــیآرم که دیدم 8 میســکال از آیســآن.

آیســآن هــمون دخــتری بــود کــه ویلــاش کنار ویلای امیــر بود.بعضی وقتها واسش غذا میبرد و یه دستی به سر و روی ویلای امیر

میکشید.البته نه برای اینکه وضعشون بد باشه ها نه. چون خب خیلی وقت بود امیر و میشناخت و این کار یه جور محبت بود.

نگران شدم که انقدر زنگ زده بود . واسه همین بهس زنگ زدم.

-الو آیسان جان؟کار داشتی زنگ زدی؟؟

-الوووو

-آیسآن؟! چرا گــریه میکنــی؟

-آدرینا

-چی شــده آیســآن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-آدرینا من امروز رفتم پیش امیر واسش غذا ببرم دیدم گوشه اتاق افتاده اتاق هم پر خون شده.امیر رگشو زده بود.زنگ زدم به اورژانس

الانم بیمارستانم.

-بـآشه بآشه منم الان میام.

خیلییییییییییییییی نگران شده بودم.میترسیدم بلایی سرش بیاد. چون میدونم به خاطر من این کارو کرده

آرمین-آدرینا کی بــود؟؟

-آرمین بـآید بریم

-کجا؟؟

-بیمارستان.امیر رگشو زده

-چی؟؟؟؟؟؟

-آیسان گفت. زود باش بریم

-مهمونا چی؟؟

من رو به مهمونا-خیلی شرمنده ایم بچه ها ولی یه اتفاق خیلی خیلی فوری پیش اومده باید بریم. ببخشید.یه شب دیگه دوباره

دورهم جمع میشیم.

مهموناهم رفتن خونشون.

من و آرمین و هم به سمت بیمارستان راه افتادیم.

تو ماشین گریه میکردم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ըoφsիīkα ، ღ℘☂η♪☡ღ ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، ÅⅆℬⅈnA ، romina11 ، *tara* ، صنوبر
#16
بقیشو بزار
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ
#17
چع باحال !!!Big Grin

بقیشو بذار اجی..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ƊЄƤƦЄƧƧЄƊ

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمآن خط خطی هآی عشق(به قلم خودم) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ
#18
قسمت 5

آرمین-آخه این پسره تاکی میخواد به این کاراش ادامه بده؟

-نمیدونم.نمیدونم چقدر باید بهش بگم که دوسش ندارم

-اینجوری نمیشه باید واسه خودش به عشق پیدا کنه

-یعنی چی؟

-یعنی یکی پیدا بشه که امیر عاشقش بشه اون طرفم عاشق امیر باشه.اینجوری دیگه فراموشت میکنه

-آره کاش که این اتفاق بیفته.

رسیدیم بیمارستان.

آیسان روی صندلی های بیمارستان نشسته بودو گریه میکرد.

من-آیسان عزیزم چی شده؟

-خودمم نمیدونم از دکتر بپرس.

رفتم پیش دکتر

-آقای دکتر حال امیر چطوره؟ خوب میشه؟

-خوشبختانه خون زیادی ازش خارج نشده. و همون مقدار خونی هم که از بدنش رفته رو جبران کردیم.یعنی بهش اهدا کردیم.

-کی مرخص میشه؟

-فردا

-چقدر زود

-اخه دیگه نیازی به موندن نداره. ما همه ی تلاشمونو کردیم.

-خیلی ممنون. واقعا خسته نباشید

-وظیفمون بود.

سریع رفتم پیش آیسان تا بهش بگم.

-آیسان آیسان

-چی شد آدرینا؟

-دکتر گفت حالش خوبه و فردا مرخص میشه.

-جدی میگی؟

-آره عزیزم

-وای چقدر خوب

-دیگه گریه نکن.

-باشه

-ما داریم میریم خونه بیا برسونیمت

-من شب می مونم اینجا

-آیسان جان واسه چی میخوای بمونی؟ امیر حالش خوبه دیگه فردا میایم دنبالش.الکی اذیت نکن خودتو

-آخه..

-آخه نداره بیا بریم

-باشه

من و آرمین آیسانو رسوندیم دم خونشو رفتیم خونمون.

هیشکی نمیدونست که آیسان امیر و به چشم داداش دوست داره یا چیز دیگه ای. ولی هرچی بود آیسان خیلی ام دوست

داشت خیلی زیاد.

وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودمو زود خوابیدم.

صبحم حدودا ساعت 9 و نیم 10 بیدار شدم.

میخواستم برم بیمارستان.

صبحانه رو اماده کردم تا آرمین بخوریم.

آرمین-جایی میخوای بری؟

-آره میرم بیمارستان. امیر امروز مرخص میشه.زتشه اونجا نباشم

-آهان

-تو نمیای؟

-نه

-آره اینجوی بهتره.

صبحانه رو که خوردیم از خونه زدم ییرون

وقتی رسبدم بیمارستان فقط آیسان اونجا بود. فکر میکنم هیچکدوم از رفیقای امیر از ماجرا خبر نداشتن. چون اگه میدونستن چه

اتفاقی افتاده حتما میومدن بیمارستان.

آیسان پشت در اتاق امیر منتظر بود که بلاخره امیر اومد بیرون

من-امیر خوبی؟

هیچی نمیگفت حتی بهم نگاهم نمیکرد.

من-امیر چرا اینکارو با خودت کردی؟

میخواستم دستشو بگیرم و کمکش کنم که دستشو کشید اونور.

آیسان -امیرجان بریم خونه ی من. به مراقبت نیاز داری.

با یه لبخند کوچیک امیر جواب مثبتو به آیسان داد و به منم به چشم خوره رفت و بعدشم سوار ماشین آیسان شدو رفتن.

نمیدونستم چرا این رفتارو داشت. اگه از عشق من رگشو زده بوده پس چرا بهم کم محلی کرد. شایدم انقدر مست کرده بوده

اینکارو کرده. به هرحال منم سوار ماشینم شدم و رفتم خونه.
پاسخ
 سپاس شده توسط ÅⅆℬⅈnA ، romina11 ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، صنوبر
#19
دوستآن عزیزم!
بآزدید ها کم شده!
اگه اینجور پیش بره قسمت های بعدیرو نمیذرام!
لطفا اگه انتقادی یا پیشنهادی درمورد رمان دارین، پ خ بدین یا نظرتون و ارسال کنین.

مرسی
پاسخ
 سپاس شده توسط ÅⅆℬⅈnA ، romina11 ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀
#20
اسم شخصیت اولش که اسم منهHuhHuh
بدون اون همیشه پاییزه
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان