02-07-2014، 12:12
سلامممممم:p318::491:
قسمت چهل وپنجم
اروین:
ارمین باداد:الو... الو.... اه لعنتی
ایدین:چی شد؟؟
ارمین:قطع شد
من:چرا هنوزنرسیدن؟؟
ارمین کلافه دست تو موهاش کشیدو گفت:چه میدونم بابا نفس داشت میگفت با کامیون تصادف کردن که قطع شد
احساس کردم دلم هری ریخت پایین
نکنه بلایی سرشون اومده باشه؟؟؟
من با استرس:دوباره شماره بگیر
بعد از چند دقیقه
ارمین:نفس خاموشه نگینو نگارم جواب نمیدن
نگار معمولا گوش به زنگ حالا چی شده که...
وای نکنه...
اَه ساکت شوآروین
دوباره خیال بافیت گل کرده
اون نمیتونه ،نمیتونه منو تنها بذاره
ولی اگه ...
سرمو با شدت تکون دادم
نه هیچ بلایی سر نگار نیومده
یه ندایی از تو عماق وجودم:
پس چرا گوشیشو جواب نمی ده؟؟
ایدین عصبی:تقصیر شماهاست دیگه ،چقدر گفتم از این راه نیایم ولی کو گوش شنوا؟؟؟؟
ارمین:چته تو؟؟؟کاسه داغ تر از آش شدی؟؟؟
ایدین:اره ،میفهی اون دخترها پیش ما امانت بودن،(باداد)میفهمی؟؟؟؟
ارمین:فکر میکنی فقط خودت میفهمی،نه خیر...
من:اه دو دقیقه خفه شید ببینم باید چه خاکی تو سرمون بریزم
ایدین رفت وبا تکیه به چرخ ماشین نشست رو زمین وسرشو تو دستش گرفت
ایدین:وای حالا چی میشه؟؟یعنی چه بلایی سرشون اومده؟؟
من:تنها کاری که میتونیم بکنیم بریم اون مسیرو یا (با کمی مکث)بیمارستانای همون اطرافو بگردیم
ارمین:اره فعلا پاشیم بریم شاید بتونیم سرنخی گیر بیاریم
من:ایدین بلند شو
دستشو کشیدمو بلندش کردم و سوار ماشین شدیم وحرکت کردیم
خدایا خودت به فریادمون برس
قول میدم...
من اروین ناصری قول میدم، قسم میخورم اگه نگارودخترارو سالم پیدا کنم
بهش اعتراف میکنم،خودمو از این مخمصه نجات میدم فقط نگارخوب باشه
خدایا بابامو بردی چیزی نگفتم
خواهرمو بردی هیچی نگفتم
مامانم سکته کرد دم نزدم
اما نگار نه
تحمل نمیکنم
اگه بلایی سر نگار بیاد هیچ وقت خودمو نمیبخشم
من این دختر شر وشیطونو دوست دارم اون دختری که برای همگروه نشدن با من اویزون استاد شده بود
من بدون اون زنده نمی مونم
ایدین روبه ارمین:به ولای علی اگر بلایی سرشون بیاد من میدونمو شماها،اصلا اون پیشنهاد مزخرف چی بود به سه تا دختر دادی؟؟؟ من که....
من:ایدین میبندی یا نه؟؟؟
این حرفو باعصبانیت رو ایدین گفتم
یعنی چی ؟؟؟پسره فکر میکنه فقط ما مقصریم،خودش بی تقصیره
اون حداقل میدونه نفس سالمه اما من چی؟؟؟
از بعد اینکه ایدین دبیر شد میدیدم که خیلی شادتروشیطون تر شده
مخصوصا اینکه ایدین بعداز مرگ اوین وبابا ووضعیت مامان توخودش رفته بود ولی....
همش تو خونه از یکی از شاگرداش که خیلی شیطونه تعریف میکرد
میگفت که حتی یه بار سرکلاس درسش موش خونگی اورده و ول کرده تو کلاس وخودتون بقیه اشو حدس بزنید
وقتی اینارو تعریف میکرد چشماش یه برق خاصی میزد
با چنان شوقی درموردش حرف میزد که
هر خری بود میفهمید به اون شاگردش تعلق خاطری داره
اما من
از همون روزی که نگار سر پارک کردن ماشینش دعوای حسابی راه انداخت یه حالی پیدا کردم ،همش چشمای عصبانی اون دخترم جلوی چشمام بود
نمیدونم به عشق دریک لحظه باور دارید یا نه؟؟؟ولی من تا قبل از این اتفاقات اصلا بهش اعتقاد نداشتم
ولی من دریک دیدار عاشق یه دختره سرکش شدم که حاضر نبود یه جا پارک به پیام(دوستم) بده
ارمین:کجایی؟؟؟پیاده شو رسیدیم
از خیال اومدم بیرون واز ماشین پیاده شدم
با تعجب به اطراف نگاه کردم
من:اینجا کجاست؟؟؟
ارمین:ما از اینجا دخترارو ول کردیم، باید بگردیم ببینیم خط ترمزی چیزی پیدا میکنیم، اگه هیچی پیدا نکردیم باید بریم به بیمارستانای اینجا یه نگاه بندازیم
ایدین:این مسخره بازیا چیه در اوردید؟؟؟؟
من عصبی:شاید به نظرت اینا مسخره بازی باشه ،اما درک میکنی این تنها کاریه که میتونیم بکنیم،تو چته ایدین؟؟؟؟چرا خل شدی؟؟ چرا این جوری میکنی؟؟؟؟
ایدین سرشو تکون داد:نمیدونم، نمیدونم، وقتی که بهشون فکر میکنم،یاد اوین میوفتم،میدونی میترسم واسشون اتفاقی افتاده باشه اونوقت
ارمین:بچه ها!!!بیاید اینجا
به سمت ارمین رفتیم وبه قسمتی از اسفالت که نگاه میکرد خیره شدیم
اینکه....
قسمت چهل وپنجم
اروین:
ارمین باداد:الو... الو.... اه لعنتی
ایدین:چی شد؟؟
ارمین:قطع شد
من:چرا هنوزنرسیدن؟؟
ارمین کلافه دست تو موهاش کشیدو گفت:چه میدونم بابا نفس داشت میگفت با کامیون تصادف کردن که قطع شد
احساس کردم دلم هری ریخت پایین
نکنه بلایی سرشون اومده باشه؟؟؟
من با استرس:دوباره شماره بگیر
بعد از چند دقیقه
ارمین:نفس خاموشه نگینو نگارم جواب نمیدن
نگار معمولا گوش به زنگ حالا چی شده که...
وای نکنه...
اَه ساکت شوآروین
دوباره خیال بافیت گل کرده
اون نمیتونه ،نمیتونه منو تنها بذاره
ولی اگه ...
سرمو با شدت تکون دادم
نه هیچ بلایی سر نگار نیومده
یه ندایی از تو عماق وجودم:
پس چرا گوشیشو جواب نمی ده؟؟
ایدین عصبی:تقصیر شماهاست دیگه ،چقدر گفتم از این راه نیایم ولی کو گوش شنوا؟؟؟؟
ارمین:چته تو؟؟؟کاسه داغ تر از آش شدی؟؟؟
ایدین:اره ،میفهی اون دخترها پیش ما امانت بودن،(باداد)میفهمی؟؟؟؟
ارمین:فکر میکنی فقط خودت میفهمی،نه خیر...
من:اه دو دقیقه خفه شید ببینم باید چه خاکی تو سرمون بریزم
ایدین رفت وبا تکیه به چرخ ماشین نشست رو زمین وسرشو تو دستش گرفت
ایدین:وای حالا چی میشه؟؟یعنی چه بلایی سرشون اومده؟؟
من:تنها کاری که میتونیم بکنیم بریم اون مسیرو یا (با کمی مکث)بیمارستانای همون اطرافو بگردیم
ارمین:اره فعلا پاشیم بریم شاید بتونیم سرنخی گیر بیاریم
من:ایدین بلند شو
دستشو کشیدمو بلندش کردم و سوار ماشین شدیم وحرکت کردیم
خدایا خودت به فریادمون برس
قول میدم...
من اروین ناصری قول میدم، قسم میخورم اگه نگارودخترارو سالم پیدا کنم
بهش اعتراف میکنم،خودمو از این مخمصه نجات میدم فقط نگارخوب باشه
خدایا بابامو بردی چیزی نگفتم
خواهرمو بردی هیچی نگفتم
مامانم سکته کرد دم نزدم
اما نگار نه
تحمل نمیکنم
اگه بلایی سر نگار بیاد هیچ وقت خودمو نمیبخشم
من این دختر شر وشیطونو دوست دارم اون دختری که برای همگروه نشدن با من اویزون استاد شده بود
من بدون اون زنده نمی مونم
ایدین روبه ارمین:به ولای علی اگر بلایی سرشون بیاد من میدونمو شماها،اصلا اون پیشنهاد مزخرف چی بود به سه تا دختر دادی؟؟؟ من که....
من:ایدین میبندی یا نه؟؟؟
این حرفو باعصبانیت رو ایدین گفتم
یعنی چی ؟؟؟پسره فکر میکنه فقط ما مقصریم،خودش بی تقصیره
اون حداقل میدونه نفس سالمه اما من چی؟؟؟
از بعد اینکه ایدین دبیر شد میدیدم که خیلی شادتروشیطون تر شده
مخصوصا اینکه ایدین بعداز مرگ اوین وبابا ووضعیت مامان توخودش رفته بود ولی....
همش تو خونه از یکی از شاگرداش که خیلی شیطونه تعریف میکرد
میگفت که حتی یه بار سرکلاس درسش موش خونگی اورده و ول کرده تو کلاس وخودتون بقیه اشو حدس بزنید
وقتی اینارو تعریف میکرد چشماش یه برق خاصی میزد
با چنان شوقی درموردش حرف میزد که
هر خری بود میفهمید به اون شاگردش تعلق خاطری داره
اما من
از همون روزی که نگار سر پارک کردن ماشینش دعوای حسابی راه انداخت یه حالی پیدا کردم ،همش چشمای عصبانی اون دخترم جلوی چشمام بود
نمیدونم به عشق دریک لحظه باور دارید یا نه؟؟؟ولی من تا قبل از این اتفاقات اصلا بهش اعتقاد نداشتم
ولی من دریک دیدار عاشق یه دختره سرکش شدم که حاضر نبود یه جا پارک به پیام(دوستم) بده
ارمین:کجایی؟؟؟پیاده شو رسیدیم
از خیال اومدم بیرون واز ماشین پیاده شدم
با تعجب به اطراف نگاه کردم
من:اینجا کجاست؟؟؟
ارمین:ما از اینجا دخترارو ول کردیم، باید بگردیم ببینیم خط ترمزی چیزی پیدا میکنیم، اگه هیچی پیدا نکردیم باید بریم به بیمارستانای اینجا یه نگاه بندازیم
ایدین:این مسخره بازیا چیه در اوردید؟؟؟؟
من عصبی:شاید به نظرت اینا مسخره بازی باشه ،اما درک میکنی این تنها کاریه که میتونیم بکنیم،تو چته ایدین؟؟؟؟چرا خل شدی؟؟ چرا این جوری میکنی؟؟؟؟
ایدین سرشو تکون داد:نمیدونم، نمیدونم، وقتی که بهشون فکر میکنم،یاد اوین میوفتم،میدونی میترسم واسشون اتفاقی افتاده باشه اونوقت
ارمین:بچه ها!!!بیاید اینجا
به سمت ارمین رفتیم وبه قسمتی از اسفالت که نگاه میکرد خیره شدیم
اینکه....