26-01-2021، 11:15
...
-چیشده ... چرا بدبخت شدیم ؟؟ کجا بریم ؟؟؟
+سامی . سامی تصادف کرده . کنارش صدای گریه های دختر میومد . فکر کنم مهتابه . بدو بریم ....
با گفتن اسمش قلبم ریخت . گریه میکرد . نباید گریه کنه نمیخوام گریه کنه نباید حالش بد باشه .
-بریم زودباش . با دوییدن خودمونو رسوندیم به ماشین سامی و جایی که گفته بود .
#SAMIYAR(سامی)
بعد از اینکه دیدیم سایه بیدار نمیشه گفتم خودمون دوتایی بریم . مهتابم حوصله سر و کله زدن باهام نداشت . راستش عذاب وجدان میگرفتم . خب منم دل دارم . نمیخواستم اینطوری بازیشون بدم ولی انتقام ... انتقام شاید دردامو کم کنه . واقعا به چیزی نیاز دارم که دردامو کم کنه . بعد از اینکه با ملیسام ... دلبرم که شد دلبره امیر ... کات کردم ... فکر کردم زود فراموشش میکنم ولی بعد ازین که دیدم امیر میخواد باهاش رل بزنه تازه فهمیدم چقدر دوستش داریم و روش تعصب دارم . میدونی ادم وقتی عاشق باشه نمیخواد هیچ احد الناسی از دو متریش رد شه چه برسه باهاش دوست شه . منم دارم حال اون روزای خودمو دردامو سر امیر میارم . به این میگن انتقام . ولی چشمای ترِ مهتاب چی ؟! عذاب وجدانم چی ؟؟ میدونم مهتابم دوستش داره . ولی انتقامه . درسته کارما رو همه پس میدن ولی خب انتقام یه جور دیگه ادمو اروم میکنه . من دیگه اون پسره مهربون نیستم . یه بی احساسه به تمام معنام . هیچی واسم مهم نیست . ولی خب الان چند وقته عذاب وجدان امون نمیده بهم . نه ... من نمیخوام برگردم به ادم سابقم . باز میشم همون سامیاره بی احساس . پامو رو پدال گاز با حرص فشار دادم . جاده چالوس شلوغ بود مث همیشه ولی خیلی سرعتم زیاد بود . لایی میکشیدمو رد میشدم . مهتاب هم یه سره جیغ و داد میکرد سرم .
+سامی روانی یواش برو هردومونو میخوای بکشی؟؟؟ سامی میشنوی چی میگم ؟؟ مرتیکه روانی ...
-هیسسس ....داد زدم : چی از جونه سامی میخواین ؟؟؟؟؟ سامی رو داغون کردین . الانم انتظار دارین اروم باشم ؟؟ من سامی قبل نیستم . من روانیم . من بی احساسم . انتقاممو از همه میگیرم همه تقاصشونو پس میدن . هیچی منو خوب نمیکنه هیچی . هیچ مسکنی واسه درده من پیدا نمیشه . من واینمیستم کارما بزنه . انتقام میگیرم . عذاب وجدان و اینام ن*گـ*ایـ*یـ*د*م . انتقاممو میگیرم . همه تقاصشونو پس میدن . حتی ملیسا . هیچی خوبم نمیکنه هیچی .
+چی داری میگی یهو زدی تو فازه اینا . سامی .... تو رو خدا یواش تر برو . جییییییییییییییغ ....
هیچی نمیشنیدم . گوشم داشت سوت میکشید . فقط با صدای جیغ مهتاب و بوقه کامیون به خودم اومدم . خواستم فرمونو کج کنم و ترمز کنم ولی دیگه دیر شده بود .....
#ALI(علی)
میدوییدیم . با بیشترین سرعت ممکن به جایی که سامی با صدای خفه اش بهمون گفت دوییدیم . امیر هم میدویید هم به زمین و زمان فهش میداد . میشناسمش روانیو بد دهنه . وقتی رسیدیم دیدیم سپر جلوی ماشینه سامی جمع شده رفته توو و شیشه ماشین شکسته . بد جورم شکسته . سره خونیه مهتاب که غش کرده بود به شیشه ترک خورده سمت شاگرد تکیه داده بود و یه مرده هیکلی که انگار راننده کامیون بود داشت سعی میکرد سامی رو از ماشین بیاره بیرون . امیر با دیدن اون همه ادم که اونجا جمع شدن و حال و روز اونا دو دستی کوبید تو سرش . دوییدم سمته اون مرده کامیونی و ازش پرسیدم چیشد که اینطوری شد و بهم گفت سامی با سرعت یهو زد به کامیون . دره سمته سامی باز شد . سعی کردیم سامی که سرش شکسته بود و یه چشمش هم کبود بود از ماشین بیرون اوردیم . امیر دویید سمته در سمت مهتاب . هر کاری کرد درش باز شه باز نشد . داد میزد .... با بغض صداش عربده میزد . با بغض و صدای بم و دورگش داد میزد و مهتاب و صدا میزد .
+مهتاب ... مهتابم ... ماهع قشنگم چشماتو باز کن ... چشماتو باز کن ... نگام کن من اینجام . نزار قبل اینکه به هم برسیم عزرائیل تورو ازم بگیره . تورو خدا قوی باش . پاشو . چشماتو باز کن . دره لامصبببب باز شووو دیگههه . کـ*یـ*ر*م تو این داوری . باز شو دیگه لامصب . علی ... بیا کمک ...
امبولانسی که مردم زنگ زده بودن رسیده بود . وقتی امیر صدام زد منم دوییدم سمتش . مثله دیوونه ها داشت سعی میکرد در باز کنه . در باز نمیشد . داد میزد ... عربده میزد .... خدا رو صدا میزد . دستاشو گرفتم و نگهش داشتم و کشوندمش یه گوشه . –امیر.. داداشم اروم باش ...
+نمیتونممممم ... داداش دارم میمیرممم . نمیتونم اروم باشم لعنتی نمیشهه ... ولم کن ...
چند تا مامور اومدن درو به زور باز کردن . منو امیر دوییدیم سمتشون . مهتابو چند نفر با احتیات گذاشتنش رو بلانکارد و بردنش تو امبولانس . منو امیر دوییدیم سمتشون . پرستاره که یه پسره جوون بود پرسید : داداششی؟؟؟
امیر که معلوم بود میخواد سعی کنه خودشو کنترل کنه و فهش نده گفت : حاجی .. من نه داداششم . نه شوهرم .. نه ننشم . نه باباش . من یه روانیم که اگه نفهمم اون حالش چطوره میمیرم . اگه پیشش نباشم تو این حالش بیمارستانتونو به اتیش میکشم . لـ*ا*شـ*ـی الان این که من چیش میشم مهمه یا جونه مریضتون ؟؟
پرستاره که انگار روانی شده بود میخواست مارو بیرون کنه ولی ازش خواهش کردم . موندیم . از بینه صدای پرستارا و امیر صدای زنگ گوشی اومد . گوشیه مهتاب بود . امیر با احتیات از جیبش درش اورد و دید و قطعش کرد . سایه بود . یکم بعد گوشی منم زنگ خورد . بازم سایه بود . واقعا نمیدونستم بهش چی بگم .
-بله ؟؟
+زهر مار بله . چه غلطی میکنین اونجا ؟؟ بیاین دیگه .
فعلا بهش نمیگم چی شده . بعدا به امیر میگم به مهراد بگه . امیر با این حالش ... خب ..خودم به مهراد میگم .
-سایه بعدا همه چیو بهت میگم خدافص .
و گوشی رو قطع کردم .
#NEGAR(نگار)
رو مبل نشسته بودم و با سارا و خانوم احمدی به جوک های ارش میخندیدم . دوتا کفتر عاشق با نگرانی اومدن پیشمون .
سایه با نگرانی گفت : بچه ها ... خانوم احمدی ...من هرچی واسه علی و مهتاب و سامی زنگ میزنم رد میکنن یا دو کلمه جواب میدن . نگرانشونم . بیاین ... بریم ویلا لبه دریا ببینیم چخبره . خانوم احمدی ببخشید که اینطوری اذیتتون کردیم . ایشالا شبه دیگه با همه بچه ها دعوتـــ......
هنوز حرفه سایه تموم نشده بود که زنگ گوشی مهراد مانع ادامه دادن حرفش شد .
مهراد :علی ... علی به من زنگ زده ...
گوشی رو جواب داد و رو بلندگو گذاشت .
علی : مهراد ... اینی که بهت میگمو یجوری به دخترا بگو که سکته نکنن ...
مهراد خواس از روی بلند گو برداره که با نگاهه سایه ک با نگاهش میگف برداری میکشمت . بیخیال شد و گفت : اوکیه داداش بگو .
علی : سامی و مهتاب با یه کامیون تصادف کردن زودتر بیاین بیمارستان .
خانوم احمدی بلند شد و داد زد چیییییییییی ؟؟؟ الان حالشون چطوره؟؟ چجوری تصادف کردن ؟؟؟
من و ارش و سایه و مهراد هم داد و بیداد کردیم همینارو پرسیدیم . علی از پشته تلفن سره مهراد داد زد و گفت : مگه نگفتم خودت بهشون یجوزی بگو سکته نکننن ......؟؟؟!!!
سارا گوشی رو از مهراد گرفت و با بغض گفت : چجوری ؟؟ چجوری تصادف کردن ؟؟ الان کجایین ؟؟؟
علی : سارا ... عشقم ... ببین . داشتن میومدن دنباله ما . یهو سامی فازه سریع رفتن میگیره گاز میده مث اینکه تو باغ نبوده میزنه به یه کامیون . سپر ماشین الان مچالس شیشه جلو هم یا ترک داره یا شکسته خوده ماشین هم فکر نکنم دیگه به درد بخوره . سامی هم سرش شکسته و شیشه خورده های تو سرش و دارن جمع میکنن . چشمشم کبوده و ورم کرده . مهتابم ..... خب ...
سایه : چیشدهههه؟؟؟ بگو دق دادیمون ....
-چیشده ... چرا بدبخت شدیم ؟؟ کجا بریم ؟؟؟
+سامی . سامی تصادف کرده . کنارش صدای گریه های دختر میومد . فکر کنم مهتابه . بدو بریم ....
با گفتن اسمش قلبم ریخت . گریه میکرد . نباید گریه کنه نمیخوام گریه کنه نباید حالش بد باشه .
-بریم زودباش . با دوییدن خودمونو رسوندیم به ماشین سامی و جایی که گفته بود .
#SAMIYAR(سامی)
بعد از اینکه دیدیم سایه بیدار نمیشه گفتم خودمون دوتایی بریم . مهتابم حوصله سر و کله زدن باهام نداشت . راستش عذاب وجدان میگرفتم . خب منم دل دارم . نمیخواستم اینطوری بازیشون بدم ولی انتقام ... انتقام شاید دردامو کم کنه . واقعا به چیزی نیاز دارم که دردامو کم کنه . بعد از اینکه با ملیسام ... دلبرم که شد دلبره امیر ... کات کردم ... فکر کردم زود فراموشش میکنم ولی بعد ازین که دیدم امیر میخواد باهاش رل بزنه تازه فهمیدم چقدر دوستش داریم و روش تعصب دارم . میدونی ادم وقتی عاشق باشه نمیخواد هیچ احد الناسی از دو متریش رد شه چه برسه باهاش دوست شه . منم دارم حال اون روزای خودمو دردامو سر امیر میارم . به این میگن انتقام . ولی چشمای ترِ مهتاب چی ؟! عذاب وجدانم چی ؟؟ میدونم مهتابم دوستش داره . ولی انتقامه . درسته کارما رو همه پس میدن ولی خب انتقام یه جور دیگه ادمو اروم میکنه . من دیگه اون پسره مهربون نیستم . یه بی احساسه به تمام معنام . هیچی واسم مهم نیست . ولی خب الان چند وقته عذاب وجدان امون نمیده بهم . نه ... من نمیخوام برگردم به ادم سابقم . باز میشم همون سامیاره بی احساس . پامو رو پدال گاز با حرص فشار دادم . جاده چالوس شلوغ بود مث همیشه ولی خیلی سرعتم زیاد بود . لایی میکشیدمو رد میشدم . مهتاب هم یه سره جیغ و داد میکرد سرم .
+سامی روانی یواش برو هردومونو میخوای بکشی؟؟؟ سامی میشنوی چی میگم ؟؟ مرتیکه روانی ...
-هیسسس ....داد زدم : چی از جونه سامی میخواین ؟؟؟؟؟ سامی رو داغون کردین . الانم انتظار دارین اروم باشم ؟؟ من سامی قبل نیستم . من روانیم . من بی احساسم . انتقاممو از همه میگیرم همه تقاصشونو پس میدن . هیچی منو خوب نمیکنه هیچی . هیچ مسکنی واسه درده من پیدا نمیشه . من واینمیستم کارما بزنه . انتقام میگیرم . عذاب وجدان و اینام ن*گـ*ایـ*یـ*د*م . انتقاممو میگیرم . همه تقاصشونو پس میدن . حتی ملیسا . هیچی خوبم نمیکنه هیچی .
+چی داری میگی یهو زدی تو فازه اینا . سامی .... تو رو خدا یواش تر برو . جییییییییییییییغ ....
هیچی نمیشنیدم . گوشم داشت سوت میکشید . فقط با صدای جیغ مهتاب و بوقه کامیون به خودم اومدم . خواستم فرمونو کج کنم و ترمز کنم ولی دیگه دیر شده بود .....
#ALI(علی)
میدوییدیم . با بیشترین سرعت ممکن به جایی که سامی با صدای خفه اش بهمون گفت دوییدیم . امیر هم میدویید هم به زمین و زمان فهش میداد . میشناسمش روانیو بد دهنه . وقتی رسیدیم دیدیم سپر جلوی ماشینه سامی جمع شده رفته توو و شیشه ماشین شکسته . بد جورم شکسته . سره خونیه مهتاب که غش کرده بود به شیشه ترک خورده سمت شاگرد تکیه داده بود و یه مرده هیکلی که انگار راننده کامیون بود داشت سعی میکرد سامی رو از ماشین بیاره بیرون . امیر با دیدن اون همه ادم که اونجا جمع شدن و حال و روز اونا دو دستی کوبید تو سرش . دوییدم سمته اون مرده کامیونی و ازش پرسیدم چیشد که اینطوری شد و بهم گفت سامی با سرعت یهو زد به کامیون . دره سمته سامی باز شد . سعی کردیم سامی که سرش شکسته بود و یه چشمش هم کبود بود از ماشین بیرون اوردیم . امیر دویید سمته در سمت مهتاب . هر کاری کرد درش باز شه باز نشد . داد میزد .... با بغض صداش عربده میزد . با بغض و صدای بم و دورگش داد میزد و مهتاب و صدا میزد .
+مهتاب ... مهتابم ... ماهع قشنگم چشماتو باز کن ... چشماتو باز کن ... نگام کن من اینجام . نزار قبل اینکه به هم برسیم عزرائیل تورو ازم بگیره . تورو خدا قوی باش . پاشو . چشماتو باز کن . دره لامصبببب باز شووو دیگههه . کـ*یـ*ر*م تو این داوری . باز شو دیگه لامصب . علی ... بیا کمک ...
امبولانسی که مردم زنگ زده بودن رسیده بود . وقتی امیر صدام زد منم دوییدم سمتش . مثله دیوونه ها داشت سعی میکرد در باز کنه . در باز نمیشد . داد میزد ... عربده میزد .... خدا رو صدا میزد . دستاشو گرفتم و نگهش داشتم و کشوندمش یه گوشه . –امیر.. داداشم اروم باش ...
+نمیتونممممم ... داداش دارم میمیرممم . نمیتونم اروم باشم لعنتی نمیشهه ... ولم کن ...
چند تا مامور اومدن درو به زور باز کردن . منو امیر دوییدیم سمتشون . مهتابو چند نفر با احتیات گذاشتنش رو بلانکارد و بردنش تو امبولانس . منو امیر دوییدیم سمتشون . پرستاره که یه پسره جوون بود پرسید : داداششی؟؟؟
امیر که معلوم بود میخواد سعی کنه خودشو کنترل کنه و فهش نده گفت : حاجی .. من نه داداششم . نه شوهرم .. نه ننشم . نه باباش . من یه روانیم که اگه نفهمم اون حالش چطوره میمیرم . اگه پیشش نباشم تو این حالش بیمارستانتونو به اتیش میکشم . لـ*ا*شـ*ـی الان این که من چیش میشم مهمه یا جونه مریضتون ؟؟
پرستاره که انگار روانی شده بود میخواست مارو بیرون کنه ولی ازش خواهش کردم . موندیم . از بینه صدای پرستارا و امیر صدای زنگ گوشی اومد . گوشیه مهتاب بود . امیر با احتیات از جیبش درش اورد و دید و قطعش کرد . سایه بود . یکم بعد گوشی منم زنگ خورد . بازم سایه بود . واقعا نمیدونستم بهش چی بگم .
-بله ؟؟
+زهر مار بله . چه غلطی میکنین اونجا ؟؟ بیاین دیگه .
فعلا بهش نمیگم چی شده . بعدا به امیر میگم به مهراد بگه . امیر با این حالش ... خب ..خودم به مهراد میگم .
-سایه بعدا همه چیو بهت میگم خدافص .
و گوشی رو قطع کردم .
#NEGAR(نگار)
رو مبل نشسته بودم و با سارا و خانوم احمدی به جوک های ارش میخندیدم . دوتا کفتر عاشق با نگرانی اومدن پیشمون .
سایه با نگرانی گفت : بچه ها ... خانوم احمدی ...من هرچی واسه علی و مهتاب و سامی زنگ میزنم رد میکنن یا دو کلمه جواب میدن . نگرانشونم . بیاین ... بریم ویلا لبه دریا ببینیم چخبره . خانوم احمدی ببخشید که اینطوری اذیتتون کردیم . ایشالا شبه دیگه با همه بچه ها دعوتـــ......
هنوز حرفه سایه تموم نشده بود که زنگ گوشی مهراد مانع ادامه دادن حرفش شد .
مهراد :علی ... علی به من زنگ زده ...
گوشی رو جواب داد و رو بلندگو گذاشت .
علی : مهراد ... اینی که بهت میگمو یجوری به دخترا بگو که سکته نکنن ...
مهراد خواس از روی بلند گو برداره که با نگاهه سایه ک با نگاهش میگف برداری میکشمت . بیخیال شد و گفت : اوکیه داداش بگو .
علی : سامی و مهتاب با یه کامیون تصادف کردن زودتر بیاین بیمارستان .
خانوم احمدی بلند شد و داد زد چیییییییییی ؟؟؟ الان حالشون چطوره؟؟ چجوری تصادف کردن ؟؟؟
من و ارش و سایه و مهراد هم داد و بیداد کردیم همینارو پرسیدیم . علی از پشته تلفن سره مهراد داد زد و گفت : مگه نگفتم خودت بهشون یجوزی بگو سکته نکننن ......؟؟؟!!!
سارا گوشی رو از مهراد گرفت و با بغض گفت : چجوری ؟؟ چجوری تصادف کردن ؟؟ الان کجایین ؟؟؟
علی : سارا ... عشقم ... ببین . داشتن میومدن دنباله ما . یهو سامی فازه سریع رفتن میگیره گاز میده مث اینکه تو باغ نبوده میزنه به یه کامیون . سپر ماشین الان مچالس شیشه جلو هم یا ترک داره یا شکسته خوده ماشین هم فکر نکنم دیگه به درد بخوره . سامی هم سرش شکسته و شیشه خورده های تو سرش و دارن جمع میکنن . چشمشم کبوده و ورم کرده . مهتابم ..... خب ...
سایه : چیشدهههه؟؟؟ بگو دق دادیمون ....