امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان سالهای تباهی خورشید

#2
امشب براتون یـ پارت کوتاه از رمان رو میزارم
ممنون میشم همراهی کنید با سپاس هاتون
48

شروع رمان #پارت اول رمان
خورشید:یادم میاد اون زمان ۱۷سال بیشتر نداشتم یه روز که داشتم از خانه برادر بزرگم محمد میامدم دیدم برایمان مهمان امده است دیدم فاطمه خانم از همسایه هایمان است و دوست مادرم به مادرم و فاطمه خانم سلام دادم
مادرم بهم گفت خورشید جان دخترم برو برایمان چای بیار
رفتم تا کتری رو بردارم و چای بزارم
شنیدم فاطمه خانم داره در مورد من حرف میزنه با مادرم کنجکاو شدم و رفتم پشت در و به حرف هایشان گوش دادم فاطمه خانم میگفت گلنار جان (اسم مادرم )دیگه خورشید بزرگ شده وقت شوهر دادنشه من یـ پسری میشناسم خانواده خوبی دارن و
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان سالهای تباهی خورشید - Soorya 1385 - 15-12-2020، 0:12

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان