15-12-2020، 0:12
امشب براتون یـ پارت کوتاه از رمان رو میزارم
ممنون میشم همراهی کنید با سپاس هاتون
شروع رمان #پارت اول رمان
خورشید:یادم میاد اون زمان ۱۷سال بیشتر نداشتم یه روز که داشتم از خانه برادر بزرگم محمد میامدم دیدم برایمان مهمان امده است دیدم فاطمه خانم از همسایه هایمان است و دوست مادرم به مادرم و فاطمه خانم سلام دادم
مادرم بهم گفت خورشید جان دخترم برو برایمان چای بیار
رفتم تا کتری رو بردارم و چای بزارم
شنیدم فاطمه خانم داره در مورد من حرف میزنه با مادرم کنجکاو شدم و رفتم پشت در و به حرف هایشان گوش دادم فاطمه خانم میگفت گلنار جان (اسم مادرم )دیگه خورشید بزرگ شده وقت شوهر دادنشه من یـ پسری میشناسم خانواده خوبی دارن و
ممنون میشم همراهی کنید با سپاس هاتون
شروع رمان #پارت اول رمان
خورشید:یادم میاد اون زمان ۱۷سال بیشتر نداشتم یه روز که داشتم از خانه برادر بزرگم محمد میامدم دیدم برایمان مهمان امده است دیدم فاطمه خانم از همسایه هایمان است و دوست مادرم به مادرم و فاطمه خانم سلام دادم
مادرم بهم گفت خورشید جان دخترم برو برایمان چای بیار
رفتم تا کتری رو بردارم و چای بزارم
شنیدم فاطمه خانم داره در مورد من حرف میزنه با مادرم کنجکاو شدم و رفتم پشت در و به حرف هایشان گوش دادم فاطمه خانم میگفت گلنار جان (اسم مادرم )دیگه خورشید بزرگ شده وقت شوهر دادنشه من یـ پسری میشناسم خانواده خوبی دارن و