بد طلبکارانه نگاهش کردم
خودش و نباخت و گفت
امیرسام: صدات کردم جواب ندادی گفتم لابد چیزی شده
_که اینطور
یهو زدم کانال دو
_من خوابیدم خوابم نمیاد، بیا یکاری کنیم تا صبح حوصلمون سر نره
یه لحظه به جمله بندیم دقت کردم تازه فهمیدم چی گفتم
داشتم درو دیوارو نگاه میکردم خوب شد امیرسام به روم نیاورد ، یهو امیرسام
با حالت مرموزی گفت
امیرسام:مبلا چیکار
حالا جواب اینو چی بدم
_اممم مبلا نون بیار کباب ببر گلیا وچ
امیرسام : دریا خیلی بپه یی
_ها پ فک کردی نصفه شبی میخوام باهات چیکار کنم
امیرسام در حالی که معلوم بود خندش گرفته گفت
امیرسام : خیلی رویی
تجربه بهم صابت کرده باید در چنین مواقعی باید رو بود
_خوب حالا چیکار کنیم
امیر سام : همون گرگم به هوا که اوندفعه بازی کردیم وا سه هفت شتم ب سته
بلندشو بریم یکم بیرون بگردیم
_واقعااااا؟؟؟ آخ جوووووون
سری ریدم اتاقو آماده شدم این چند وقت که یش امیرسام بودم بد عادت
شدم
یه مانتو شلوار اسپرت توسی وشیدم شال مشکی هم انداختم سرم
_بریم
تو ماشین نشستیمو رفتیم دور دور
امیرسام یاده شد بره بستنی بگیره
همون لحظه یه ماشین که چندتا سر بودن اومد کنار ماشین
سره : جووووووون
_بادمجووووووون
به شون یه لبخند ملیح زدمو شی شه ما شینو دادم بالا وقتی دیدن ح سابی زایو
شدن رفتن
امیرسامم اومد
امیرسام:اینا کی بود
_آدمای مهمی نبودن بیخیال
رو یشونی امیرسام یه اخم ریز افتاد
_میگم بریم یه جا بشینیم بستنیمونو بخوریم
امیرسام یه جای قشنگ رفت که نزدیک بود
از ماشین یاده شدیم کنار هم راه افتادیم
هی دستامون بهم میخورد زیر چشمی به امیرسام نگاه کردم که دستمو گرفت
یهو نمیدونم یه بشر از اونجا چطور سر دراورد که بدها شد بلای جونم
سر:سلام
امیرسام با تعج گفت سلام
_واااای تو چطور از اینجا سر دراوردی
به نظرم این دیدار با رادوین یه چی فراتر از تصادف بود وجدانن
_امیرسام ایشون استادم رادوین هستن
رادوین دستشو آورد جلو تا با امیرسام دست بده
امیرسام یکم مکس کرد بعد دست داد
_وایییی رادوین یه چی از تصادف اون ورتره تو که ریروز ایتالیا بودی تازه
چطور تو یه تهران به این بزرگی تورو اینجا دیدیم واقعا جالبه ها
رادوین سرشو تکون دادو با یه لبخند ملیح نگام کرد
خخخخ ناز بشی
امیرسام : از آشنایی باهاتون خوشحال شدم ، خدافظ
بعد دست منو کشید
منم تند تند سرمو براش تکون دادم
_خدافظ
یکم که دور شدیم گفتم
_وا امیرسام چیکار میکنی خیلی زشت شد
امیرسام : اصلا هم زشت نشد ندیدی مرتیکه چطوری نگات میکرد
_رادوین خیلیم سره خوبو باحالیه
امیرسام : باهاش زیاد گرم نگیر
اصلا حوصله بح نداشتم بخاطر همین کلمو تکون دادم
جدا از قسمت آخرش ش خوبی بود
رفتیم خونه به امیرسام ش بخیر گفتم خواستم برم اتاقم که اومد طرفمو لپمو
ب*و*س کرد
وایییی یکی منو بگیره
_چرااا
امیرسام:دوستمی ، دوست دارم لپتو ب*و*س کنم
مبه منگا نگاش کردمو رفتم اتاقم جلو آینه به خودم زل زده بودم یهو دستمو
گذاشتم رو گونمو مبه خولا نیشم باز شد
رفتم تو تختم فک کنم تو خوابم لبخند میزدم
صبح که بیدار شدم دیدم امیرسام نیست
حتما رفته سره کار
امیرسام بهم گفته کار نکنم ولی به نظر خودم اصلا درست نیست اینطوری
غذارو درست کردمو یکم خونرو تمیز کردم دیدم امیرسام نیومد منم غذامو
خوردم
به ساغر زنگ زدم ، بد از اینکه کلی بهش فحش دادم قرار شد بریم بیرون سه
تایی
برای امیرسام تو ورقه نوشتم گذاشتم رو میز و گفتم
میخوام با دوستام برم بیرون
رفتم تو اتاقم تا حاضرشم
چون قرار بود دوستامو بعد چند وقت ببینم یه تیو توپ زدمو با رژ قرمز کارو
تکمیچ کردم
آژانس گرفتمو رفتم سمت کافی شا ی که باهم قرار گذاشتیم یکم ابراز علاقه
با فوش بهم کردیمو رفتیم اساژ گردی
داشتم لباسارو نگاه میکردم که یکی محکم خورد بهم
برای اینکه نیوفتم یقه طرفو گرفتم دست اونم حلقه شد دورم سرمو که بالا
کردم دیدم رادوینه
وووف اینم هرجا میرم یداش میشه ها
_عههه سلام
رادوین : سلام دریا خانوم منم خوشانسما زیاد میبینمت
یه لبخند کوچیک زدم دیدم ساعت ۹ شده
روبه بپه ها که داشتن با رادوین سلام احوال رسی میکردن گفتم
_من دیرم شده باید برم
رادیوین : من میرسونمت
_مزحمت نمیدم
خلاصه کلی اصرار کرد منم قبول کردم
_خدافظ ، بی معرفت نشینا
ساغر : میزنمتاااا بی معرفت تویی ، خدافظ
سوار ماشین رادوین شدم
این بشرم انقد تا خونه حرف زد مخ برام نذاشت
جلو در یاده شدم و داشتم از رادوین خدافظی میکردم امیرسامو دیدم که به
ماشین تکیه داده و با صورت سرخ و برزخی نگام میکنه
با لبخند رفتم سمتش دهنمو باز کردم حرف بزنم که با صدای داد امیرسام
حرف تو دهنم ماسید
امیر سام : هه الکی به من میگی با دو ستات میری بیرون اونوقت با این سر و
وضو با اون سره ... میای
_ن ب...بخدا با
امیرسام : هیپی نگو همه چیو خودم دیدم ، مگه من نگفتم از اون سره خوشم
نمیاد
_هی من هیپی نمیگم صداتو واسه من نبر بالا ، خوشت نمیاد به جهنم به تو
چ اصلا دوست دارم باهاش برم بیرون
امیرسام یه وزخند بهم زد و رفت داخچ خونه
نمیدونم کارم درست بود یا نه که اینطوری حرف زدم ولی من هی وقت تحمچ
حرفه زورو ندارم
از غذا ظهر مونده بود گرمش کردمو رفتم در اتاق امیرسامو زدم
_بیا غذا بخور
رفتم ایینو سر میز نشستم چند دقیقه بعدش امیرسام اومد ایین
در طول غذا خوردن اصلا بهم نگاه نمیکرد حتی یک کلمم باهام حرف نزد
_امیر
امیرسام با لحن تندی گفت
امیرسام : از کی تا حالا خدمتکار رئیسشو امیر صدا میکنه
به وضوح صدای شکستن قچ*ب*مو شنیدم
در حالی که اشک تو چشام جمو شده بود از میز بلند شدم
_آقا غذارو خوردین میام میزو جمو میکنم
بعدش دوییدم سمت اتاقم
همش تقصیر خود احمقمه نباید باهاش اینقدر راحت میشدم
به قول خودش اون رئیسه و من خدمتکار
نیم ساعت بعد مستقیم رفتم میز و جمو کردم نه به دور و ورم نگاه کردم نه
حرفی زدم واقعا ناراحت بودم ولی دروغ نگفته بود که
رفتم اتاقمو بعد از چند قطره اشک خوابیدم
صبح که بیدار شدم کسی خونه نبود
تا شبم مبچ اوایچ کارای خونرو انجام دادم
یه هفته میگذره تو این یه هفته من شدم جن و امیرسام بسم الله
امیرسام : قراره امش دوست دخترم بیاد کارارو بکن برو اتاقت
وایییی دا شتم میترکیدم ولی با حرص رفتم تو آ شپزخونه و با بغض شروع کردم
آماده کردن وسایچ
صدا آیفن اومد منم رفتم تو اتاقم
صدای خنده هاشون حسابی اذیتم میکرد
نیم ساعتی گذ شت که دیدم صدا قطو نمی شه دیگه تحمچ نیاوردمو از اتاق
رفتم بیرون
با صحنه یی که دیدم قچ*ب*م تیکه تیکه شد یه دختر تو ب*غ*ل امیرسام
داشت وول میخورد و عشوه خرکی میومد
با صدای لرزونی گفتم
_ببخشید آقا میشه یه لحظه بیاین
دختره بهم چشم غره رفت که اصلا برام اهمیت نداشت
امیرسام اومد این ور سالن
امیرسام: مگه من نگفتم ....
نذاشتم حرفشو بزنه و ل*ب*ا*مو گذاشتم رو ل*ب*ا*ش
اصلا نمیدونم چرا این کارو کردم ولی واقعا از رفتارای امیرسام خسته شدم
دختره:راستی امی...
با دیدن ما حرفشو برید و بی حرف از ویلا زد بیرون
منم که خیالم راحت شد خواستم از امیرسام جدا شم
امیرسام:هی کجا
بعد منو کشید سمت خودشو با شدت بیشتر شروع کرد به ب*و*سیدن
با نفس نفس و طلبکارانه گفتم
_چرا خدمتکارتو می *و*سی
امیرسام : به همون دلیچ که تو ریئستو می *و*سی
_حالا که من میخوام برم چرا نمیذاری
امیرسام : میخوام عشقمو ب *و*سم حرفیه
چشام از حدقه زده بود بیرون حالا تو اون هیری ویری یاد اون آهنگه افتادم
حالاااا وقتشهههه حالاااا وقتشههههه یکی از ما باس کوتااااه بیاد
ناخوداگاه نیشم باز شد
امیرسام : چیزه خنده داری میبینی
خواست بره که دستشو کشیدم
_هوی آقا سر کجا داشتم عشقمو می *و*سیدماا
بی تابانه برگشت
ل*ب*ا*مون روهم قفچ شدو شروع کردیم به ب*و*سیدن هم
باورم نمیشد امیرسام اعتراف کرد بهترین ش عمرم بود جدا از اون دختره
_ببین امیر اون ش اتفاقی رادوینو دیدم اسرار کرد ک...
+هیسس میدونم ، اونقدری میشناسمت که بدونم با یه سر بیرون نمیری و به
منم دروغ نمیگی
_ س چرا انقدر اذیتم کردی
با شیطنم ابروهاشو داد بالا گفت :
_یکم زبونت باید کوتاه میشد که اونجوری جوابمو ندی
با حرص نگاش کردم که زد زیر خنده
_امیر یه قولی بهم بده
+چه قولی ؟؟
_اینکه همیشه بهم اعتماد داشته باشی
+همیشه باورت دارم
بدون حرفی ب*غ*لش کردمو دوری این مدتو جبران کردم
_امیر برو بخواب فردا میخوایم بری سر کارا
امیرسام:باشه
منم رفتم اتاقمو از ذوق تا صبح تو جام غلط میخوردمو خچ بازی در میاوردم
یعنی زندگی داره روی خوششو به من نشون میده
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
با صدای کشیده و خوابالودی گفتم
_الووووو
+خواب بودی
_آره کارتو بگو، اصن شما؟
+رادوینم
یهو خواب از کلم رید
_عههه ببخشید خوابالود بودم
+عی نداره عزیزم
_کاری داشتی
+زنگ زدم حالتو بپرسم
مرتیکه چلغوزه گلابیه گاوه... منو از خواب بیدار کرده حالمو بپرسه
_خوبم
+دریا جان من ایرانو زیاد بلد نیستم میای باهم بریم بیرون
بی میچ گفتم
_ باشه
امیرسام بفهمه دسته خر نشه برام خوبه
رادوین آدرسشو برام اس ام اس کرد از تختم به زور دل کندم بعد از این که
دستو و صورتمو شستم رفتم یه چی هم خوردم
دوباره رفتم اتاقم که حاضر شم یه تیو خیلی ساده زدم رفتم جایی که قرار
داشتیم
_سلام
رادوین : سلام دریا ببخشیدا
_نه باو این چ حرفیه بزن بریم یکم بگردیم
اول بردمش برج میلاد بعد یه رستوران قشنگ
تو این مدت انقدر خندوندتم که دل درد گرفتم
بعد از این که یکم دیگه گشتیم گفتم
_رادوین من دیگه باید برم
رادوین : چرا زوده که حالا
_نه امیرسام نگران میشه
رادوین : چرا
_چی چرا
رادوین : چرا نگران میشه
یه لبخند ملیح زدمو گفتم
_خوب یجوریا نامزدم حساب میشه
رادوین سرشو تکون دادو گفت آها
_خدافظ
ماشین گرفتمو رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم دیدم امیرسام اومده
_سلام
امیرسام:سلام کجا بودی
با یکم دلهوره گفتم
_رادوین بهم زنگ زد گفت که زیاد ایرانو بلد نیس گفت برم باهاش بیرون
گفتم الان اخمای امیرسام میره توهمو سرزنشم میکنه
امیرسام: با شه عزیزم ولی گفتم من از این سره خوشم نمیاد سعی کن کمتر
باهاش برخورد داشته باشی
کلمو کج کردم و مظلوم گفتم
_چشم
امیرسام:حالا بیا اینجا
به ب*غ*لش اشاره کرد
منم که از خدا خواسته دوییدم رفتم ب*غ*لش
امیرسام:دریا چقد لاغری
_خوبه اوندفعه بهم گفتی چاقا هنو یادمهههه
امیرسام:کی؟
_همون روز که تو اتاقت دنبال اتو میگشتم بد ملق شدم روت
امیرسام:کوچولویه خنگ منی تو
الان یعنی تعریف کرد حالا هرچی بود من به ایه تعریف میزارم
_امیر برات مهم نیست که من مبه تو ولدار نیستم تنهام بی کسم
امیرسام دستشو گذاشت رو ل*ب*م
امیرسام : هیسسسس دیگه نشنوم س من چیکارم که میگی بی کسی
_از حالا شدی همه کسم
امیرسام : دیگه نشنوم ازتا
_چشم
بلند شدم برم آشپزخونه یه چی درست کنم
امیرسام : کجا
_برم یه چیز درست کنم بخوریم
امیرسام : نمیخواد بشین سرجات ، سفارش میدم
_ای بابا زخم معده میگیریم انقد غذایه بیرونو میخوریم
امیرسام : خیلیم خوبه هیپی نمیشه
چشمامو ریز کردم و گفتم
_نکنه دستپخت منو دوست نداری
امیرسام : چرا حرف میزاری دهنم
_ س چی هااااا
امیرسام:عجباا میخوام خانومم ب*غ*لم بشینه حرفیه
منم که نتونستم نیشمو ببندم تا بناگوش باز شد
امیرسامم خندید
امیرسام:هعی یادش بخیر قدیما دخترا یکم حیا داشتن
_یعنی چییی
امیرسام:همینجوری گفتم
هیپوقت فکر نمیکردم امیرسام اخمو شخصیت شوخم داشته باشه درحالی
که فکر میکردم حواسم نبود با لبخند به امیرسام زل زده بودم
امیرسام:چیشد دریا
_ها هیپی هیپی
بلند شدم برم غذا درست کنم
_چی دوست داری درست کنم
امیرسام:واسا فک کنم
_فقط یه چیز حاضری بگو هااا
امیرسام:مبلا ؟
_تخم مرغ با نمک یا با گوجه یا یاز...
امیرسام:واقعا مرسی
_آها راسی نیرو یادم رفتا
امیرسام:انقدر خودتو زحمت نده
_نه بابا چ زحمتی
امیرسام : روو
رفتم تا یه چی درست کنم تا روده کوچیکه بزرگرو نبلعیده
سریو یه زرشک لو سر هم بندی کردم و میزو چیدم
اومدم امیرسامو صدا کنم که یهو مبچ جن از شتم ظاهر شد
امیرسام : به به چ بوهایی میاد
_بعله دیگه گفتم شما این همه زحمت میکشی یه ناهار تپچ بهت بدم سر حال
بیایی
+مرسی گلم
رفت شت صندلی نشستو دست به کار شد
منم تنهاش نذاشتمو همراهیش کردم
ناهار که تموم شد امیرسام رفت ا تیوی منم ظرفارو شستمو یکم جمو و جور
کردمو رفتم یشش
ر یشش نشستم که دیدم بعله اقا دارن فوتبال میبینن و تق تق تخمه میشکنن و
اصلا تو این دنیا نیستن
_اهم اهم
یهو امیرسام برگشت
امیرسام : عههه تو کی اومدی
_همون وقتی که شما تو فوتبالتون غرق شده بودین
خندیدو باز مشغول شد
_حالا نمیشه یه چیزه دیگه ببینیم
امیرسام : ن لیگ برتره
_حالا هر چی که میخواد باشه به من چ اخه اهههه
امیرسام:نیمه دومه یکم بصبر
منم که رگ لجبازیم زده بود بالا کوتاه بیا نبودم
_عههه حوصلم سر رفت کنترلو بده من بینم
اومدن کنترلو ور دارم که امیرسام زود تر از من قا یدش
امیرسام:ن ن نمیشه
_که اینطوریاس؟؟
امیرسام:اوهووووم
اومدم شیرجه بزنم رو دسته امیرسام و کنترلو بقا م که م که دستمو خوندو
دور کمرمو حلقه کردو برای نگه داشتنم خوابوندم رو مبچ
از بس نزدیکم بود حرارت بدنشو حس میکردم
اصلا رفته بودیم یه دنیای دیگه
هر دومون چشامون بین ل و چشم هم در نوسان بود
تا اینکه دیگه طاقت نیاوردیمو ل*ب*ا*مونو گذاشتیم رو هم
در اووووج لاو ترکوندن بودیم که یهو این گزارشگره گفت :
گللللچ گللللچ توی دروازهههه گچ برای ..... تیم
امیرسام:ای توو روحتتت
_هااا؟؟ با من بووودی؟؟
اومدم یه چک بزنمش که گفت
امیرسام:نهه بابااا با بازی بودم
_اهاااا
منم از جام اشدمو گفتم
_من میرم اتاقم
امیرسام که بد ضد حال خورده بود
دهنشو کج کرد قیافشو که اونجوری دیدم انگار دلم ضعف رفتو دو طرف
صورتشو گرفتمو لپشو محکم ب*و*س کردم
امیرسام چشاش درشت شد یه چشمک بهش زدمو رفتم اتاقم
یعنی تا آخر رابطمون میشه همینطور خوب بمونه
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
***امیرسام***
داشتم میرفتم اتاقم که دیدم در اتاق دریا نیمه بازه از لای در نگاه کردم دیدم
خیلی مظلوم خوابیده رفتم و کنارشو آروم موهاشو زدم شت گوشش
این وروجک کی اومد تو زندگیم اگه نباشه یعنی میتونم از این به بعد زندگی
کنم
گونشو آروم ب*و*سیدمو تورو کامچ کشیدم روش از اتاق اومدم بیرون
***دریا***
صبح که از خواب بیدار شدم منگ تو جام نشسته بودم یاد خوابم افتادمو نیشم
تا بناگوش باز شد
وایییی چقد ق شنگ بود خواب دیدم لباس عروس و شیدم و امیر سامم کنارمه
میخواستم ادامشو ببینم که فک کنم یام بازر گانی اومد
از جام ریدمو رفتم جلو آیینه خودمو با لباس عروس تصور میکردمو تکون
تکون میخوردم یه دفعه در اتاق باز شد
امیرسام:چیکار میکردی دریا
_هیپی هیپی ، کاری داشتی
امیرسام:میخواستم بهت بگم من دارم میرم
_باشه برو به سلامت، خدافظ
امیرسام:خدافظ
رفتم ایین بد از اینکه صبحانه خوردم یه آهنگ گذاشتمو شروع کردم
ر*ق*صیدن خوشی زده زیر دلم که صدا زنگ اف اف اومد
رفتم درو زدم حتما امیرسام دیدم باز زنگو میزنن ووووف دیدم کسیم معلوم
نبود از اف اف
شالمو سر کردمو رفتم دم در ویلا یهو یه عالمه گچ اومد رو به روم و از شت
گلا چهره رادوین نمایان شد
_اینا چیه
رادوین: تولدت مبارک
یهو یادم اومد امروز تولدمه خودم یادم رفته بود
_تو از کجا میدونی
رادوین : اونموقو که برای ثبت نام اومده بودی دیدم
بهش یه لبخند زدمو گلو ازش گرفتم
رادوین : میای بریم بیرون
دوست داشتم امش کنار امیرسام باشم
_خیلی دوس داشتم بیام ولی به دوستام قول دادم
رادوین : باشه عزیزم
بعد یه جعبه گرفت سمتم
_لازم نبود ، مرسی
رادوین : خواهش میکنم ، دیگه من میرم
_باشه خدافظ
رادوین : خدافظ
رفتم خونه میخواستم برای امش یه غذا خوشمزه درست کنم شعله گازو کم
کردمو رفتم حموم
بعد از اینکه درومدم یه لباس راحت وشیدم رفتم یکم قر بدم تا زمان بگذره
تقریبا ساعت شیش بود که رفتم اتاقم حاضرشم لباس تنگ قرمزمو که تا زانو
بود ب*غ*لاش چاک داشت وشیدم
یه رژ قرمز زدمو با یه آرایش چشم ارایشم تکمیچ شد رفتم رو مبچ نشستم تا
امیرسام اومد رفتم کیفو از دستش گرفتم امیرسام یه نگاه بهم انداخت
امیرسام : خبریه؟
_اوومم شاید
امیرسام:یعنی چی شاید؟!
_شاید خبری باشه...
امیرسام:مبلا چی؟؟
_فک کن
امیرسام کلافه بهم نگاه کرد که یه لحظه دلم سوخت که اذیتش نکنم
امیرسام:ای بابا از کجا بدونم ؟؟؟
_خوب یکم راهنماییت میکنم ، امروز چندمه؟؟
امیرسام: ۱۴ مهر
_خوب امروز چه روزیه؟؟
امیرسام خبی نگام کرد
امیرسام: ۱۴ مهر دیگه
دهه اینو من میخوام سر به سرش بزارم اون میپیپونم
_نه باباااا راس میگی
امیرسام:آاااره
یه چشم غره بهش رفتم که
خندش گرفت و ساکت شد
به طرفه له هاا رفت
فک کنم رفت لباس عوض کنه
شونه ایی بالا انداختمو رو مبچ نشستم و مشغول فک کردن شدم
اصلا میدونه امروز چه روزیه
اخه اون چ میدونه کی تولدمه
خوب حالا بگم بهش یا نگم اصلا بزارم سر میز شام بهش بگم
تو فکر بودم که دیدم امیرسام اومدو دستمو کشیدو بردم شت باغ
تو شک بودم که یه ارچه طرفم گرفت و گفت :
امیرسام : اینو بزن رو چشت
_واس چییی؟!!!
امیرسام : به حرفم گوش کن عههه
در حالی که یه نیمم علامت سوال و یه نیمه دیگه علامت تعج شده بود
ارچرو دوره چشام بستم
دستمو گرفت و به طرفی هدایتم کرد
_اووو نرسیدیم ؟؟! چقدر دورم میدی
امیرسام : حرف نباشه
دیگه داشت حرصم در میومدا بزنم شتکش کنمااا عههه
ارچرو از رو چشام ورداشت
امیرسام : خوب میتونی اروم چشاتو باز کنی
تا اومدم چشامو باز کنم
احساس کردم یه چیزی داره روی سرم ریخته میشه
کامچ که چشام باز کردمو موقعیتمو درک کردم دهنم از تعج و شوق و ذوق
باز مونده بود
کلیییی گچ رنگارنگ خوشگچ از بالا ریخت رو سرم
همون گلایی که منن عاشقشونمم..
همون موقو چلیک صدای عکس گرفتن شنیدم
برگشتم دیدم امیرسام با یه لبخند ملیح داره ازم عکس میگیره
بدونه معطلی ریدم ب*غ*لش
امیرسام:تولدت مبارک دریای من
_تو از کجا میدونستی؟!!
امیرسام:از تو شناسنامت.
با تشکر و عشق تمام زل زدم تو چشماش
دور ورمو نگاه کردم که دیدم همه جا با گلای خوشگلو زیبا تزئیین شده
روی یه جا خیلی کار شده بود ولی از این جا معلوم نبود که چیه
رفتم جلو
دیگه نزدیک بود از ذوق س بیوفتم
با گلای رز قرمز یه قل درست شده بود و اسمه منو امیرسام توش نوشته بود
امیرسام دولا شدو یه گچ از وسط اون قل برداشت و گرفت سمتم
گلوش گرفتم و بوش کردم که حس کردم یه چیزی داخلشه
یه چیزی لای گلبرگا برق میزد
ورش داشتم و از تعج و خوشحالی یه جیغ خفیف کشیدم..
امیرسام اومد نزدیکمو
حلقه رو ازم گرفتو جلوم زانو زد .....
دو دستی جلوی دهنمو گرفتمو با چشمای اشکی ناشی از خوشحالی زل زدم
تو چشماش
امیرسام:حاضری توی تمامه عمرم کنارم باشی؟؟عشقم باشی ؟؟ هدفم برای
زندگی باشی ؟؟ دلیچ نفس کشیدنم باشیی ؟؟ دنیام باشی؟
دیگه هق هقم گرفته بود از خوشحالی
با ناباوری و ذوق بهش نگاه میکردم...
این سررر یعنیی همون سریه که من روز اول دیدم
مغرور..و سردد..ولی نه
این سر مغرور و سرد
عشقم شده ....
عشقشممم
دنیاشم.... دنیامه ...
مگه میشهه قبول نکنممم ..
اگه عشقمو قبول نکنم س کی رو قبول کنم ؟
ببین حالم چقد خوبه چه عالیه
لبخند تو باعبه این خوشحالیه
با تو ر از دلخوشیم خوب معلومه
لحظه لحظه بودنه تو آرزومه
وقتی هستی عشقو مستی همه چی هست
چی شد مهرت اینطوری به دلم نشست
سکوت کرده بودو با ناراحتی و استرس به اشکام نگاه میکرد ..میترسید ..
فهمیدم از تو چشاش خوندم... میترسید منو از دست بده ..
_ خوب معلومه ، معلومه این بزرگترین آرزومه که تا اخره عمرم یشت باشم..
.
خوب معلومه که تمومه دنیام تویی
اونی که از این زندگی میخوام تویی
خوب معلومه عشقه منی همه کسم
ارزومه یه روزی به تو برسم
اومد ب*غ*لم کرد و چند دور تو هوا تابم داد...
گذاشتم زمینو زل زد تو چشمام
تیکه ای از موهامو فرستاد شت گوشمو صورتشو به صورتم نزدیک کرد
خوب معلومه هیشکی جاتو نمیگیره
وقتی هستی غمه دنیا یادم میره
هر چی بگی هر چی بخوای همون میشم
سختم باشه کنارت آسون میشه
ل*ب*ا*شو رو ل*ب*ا*م گذاشت و نرم و اروم ب*و*سید
خودشو ازم جدا کرد
امیرسام:دوست دارم دریا
_منم دوست دارم
منو سفت تو ب*غ*لش فشار داد سرشو تو موهام فرو کردو یه نفسه عمیق
کشید
خ معلومه که تمومه دنیام تویی
اونی که از این زندگی میخوام تویی
خوب معلومه عشقه منی همه کسم
آرزومه یه روزی به تو برسم
چشای امیرسام خمار شده بود منم که اصن توی حال و هوای دیگه ای بودم
سرشو اورد ایین و یه گاز ریز از گلوم گرفت که یه اخ گفتم
همون کافی بود تا جری تر بشه
ولی الان وقتش نبود
هر چند دل کندن برای منم سخت بود
_امیر من گشنمه بریم شام بخوریم؟؟
امیرسام : وووف باشه بریم
رفتیم سمت میز شام
به طور زیبایی میز تزئین شده بود
دو تا شمو بلند ایه دار این ور اون ور میز بود
روی رو میزیه سفید به طور قشنگی گلبرگای گچ رز چیده شده بود
امیرسام اومدو صندلیو برام کشید عق تا بشینم
خودشم رفت روی صندلی روبه روم نشست
زل زده بود تو چشامو هیپی نمیگفت
واقعا فکر نمیکردم همپین سو رایز قشنگی برام درست کنه
_کی وقت کردی این همه تدارکو ببینی؟!
همونطور که به چشمام زل زده بود گف
امیرسام:وقتی شما خوابه هفت ادشاهو میدیدی
به تیکش توجه نکردمو سوال بعدیو رسیدم
_تنهایی این همه کارو کردی؟؟
امیرسام : نه ولی ایدش با خودم بود
_ س کی این کارارو کرده ؟!
یه نگاه عاقچ اندرسفیهانه بهم کردو گفت :
امیرسام : دیزاینر
یه اها زیر ل گفتمو ترجیح دادم ساکت باشم تا هی سوتی ندم
امیرسام دره یه ظرف استیلو برداشت و برای هردومون غذا کشید
در طول غذا خوردن حس میکردم که همش داره به من نگاه میکنه
سرمو بلند کردمو با نگام غافلگیرش کردم
_چرا غذاتو نمیخورم
امیرسام : زیاد میچ ندارم
زیر لب گفتم :
_پ حداقچ بزار من بخورم
اخه سر جون اینجوری که تو نگاه میکنی ادم یه لقمه هم از گلوش ایین
نمیره
با خنده گفت :
+چیزی گفتی؟؟
اخههه چرا این انقدر شنواییش خوبه؟؟؟!!!
_نه نه هیپی
انگار که اشتهاش باز شده بازم واسه خودش غذا کشیدو مشغول شد
غذام تموم شده بود و داشتم دور دهنمو اک میکردم که با صدایی غافلگیر
شدم
برگشتم دیدم که یه خانوم از سمت ساختمون اومدو به طور حرفه ای شروع به
ویالون زدن کرد
برگشتم و به امیرسام که داشت با لبخند نگام میکرد ، نگاه کردم
_وایی امیییر
بلند شدو اومد طرفم
دستشو جلوم دراز کردو با چشماش اشاره کرد که بلند بشم
رفتیم وسط باغ
امیرسام دور کمرمو گرفتو منم دستامو دور گردنش حلقه کردم
خیلی هماهنگ داشتیم با اهنگ میر*ق*صیدیم
سرمو گذاشتم روی سینشو عطرشو وارده ریه هام کردم
دستامو رو صورت امیرسام گذاشتم
_امیر
امیرسام : جانم
_بریم بشینیم
امیرسام : بریم
رفتیم روی تابی که تو حیاط بود نشستیم
سرمو گذاشتم رو سینه امیرسام
تاب آروم تکون میخورد
امیرسام تو فکر بود
_به چی فکر میکنی امیرسام
امیرسام : به ماه
_به ماه!!!
امیرسام:آره
_چرا حالا ماه
+چون من مبله ماه تنها و سرد بودم ولی با اومدن تو به زندگیم از همون روز
اولی که دیدمت کم کم متوجه گرمای خورشیدم شدم
از ذوق لبخند زدمو بیشتر تو ب*غ*ل امیرسام فرو رفتم
یعنی خدا امیرسامو برام فرستاده تا همه سختی هایی که تو زندگی کشیدم
جبران شه
امیرسام:دریا کی ازدواج کنیم
_ها؟؟؟
امیرسام:ازدواج
_زوده حالا
امیرسام:از فردا بریم برای خرید وسایچ خونه...که حداکبر تا ۱ماه دیگه تو
لباس عروس ببینمت
_به نظره من یکم زوده
امیرسام:هیپم زود نیست
_چمیدونم ببینیم چی میشه
سرمو اوردم بالا و دا شتم به ا سمون نگاه میکردم که باز صدای ویالون خش
شد
happy birthday ولی این دفعه با ریتم
سرمو اوردم ایین که دیدم یه خانومی داره یه کیکیو روی میز میاره اینور
دیگه از خوشحالی رو ا بند نبودم
طرح کیک به شکچ ماه و خورشید بود
و خیلی خوشگچ و منظم 2۳ تا شمو روش چیده شده بود
با امیرسام همزمان از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت میز کیک
به غیر از منو امیرسام ۳ نفر دیگه هم بودن
ویالونیست ، گارسون و عکاس
البته همشون خانوم بودن
بعد از عکس گرفتن با کیک و بریدنش با ژستایی که عکاسه داد درمون در
اومد
ولی عکسای خوبی از اب در اومدن
بازم نشستیم رو تا و داشتیم کیک میخوردیم
یه خمیازه بلند کشیدم که از چشم امیرسامم دور نموند
امیرسام : خوابت میاد
_یکم
امیرسام : خوب برو بخواب
_اخه دلم نمیاد انقدر زود بخوابم
امیرسام : زود نیست که
بعدم ساعتشو بهم نشون داد که دود از کلم رید
ساعت ۴ نصف ش بود
واقعا هر وقتی یش امیرسامم اصلا متوجه گذر زمان نمیشم
_اوووه چه قدر زود گذشت اصلا متوجه نشدم
امیرسام:اره منم ، برو بخواب چشات داره میره واس خواب
_باش س ش بخیر
امیرسام:خوب بخوابی
سریو لپشو ب*و*س کردمو تندی رفتم تو ساختمون
همون طور که لباسمو با یه لباسه راحت عوض میکردم به امشبم فکر میکرد
واقعا فکر نمیکردم امیرسام همپین سو رایزی به این قشنگی درست کرده
باشه
خدایا شکرت که همپین عشقیو بهم دادی
یعنی میشه دیگه تا اخر عمرم در کنار امیرسام خوشبخت بمونم؟؟
رو تخت دراز کشیدمو چون که خیلی خسته بودم سریو خوابم برد
صبح با صدای الارم مرغ خروسیه گوشیم بیدار شدممم
دههه یادم رفت اینو تنظیم کنم که هر روز زنگ نزنه
با چشمای بسته داشتم دنبالش میگشتم که خفش کنم ولی لامص نبود
دیگه مجبور شدم چشمامو باز کنم ، گوشیو یدا کردمو زنگشو بستم
وووف ولی چه فایده خواب از سرم رید
ساعتو نگاه کردم که دیدم ساعت ۱۱
قربونه خودم برم که وا سه لنگه ظهر الارمه گو شیمو تنظیم کردم ، واقعاا خ سته
نباشم
اشدم رفتم دستشویی و بعد از انجام کارای مربوطه رفتم ایین تا یه چی بریزم
تو شکمم
طبق عادتم رو ا ن آشپزخونه نشسته بودمو درحالی که اهامو تاب میدادمو
مبلا صبحانمو میخوردم گفتم یکم لوس بازی در بیارم
به امیر زنگ بزنم ، چی بگم مبلا آها
آه عشقم دلتنگتم
بعد امیرسامم بگه منم دل تنگتم عشقم
از تصورش نیشم تا بناگوش باز شد
تلفنو برداشتمو شمارشو گرفتم
_الو
امیرسام:بله
با کلی احساس گفتم
_امیییییر
من کی انقد لوس شدم باید یکم خودمو درست کنم
امیرسام: هوم ؟
_کی میای
امیرسام:میام حالا فعلا کار دارم خدافظ
بووووق
مات و مبهوت به تلفن زل زده بودمو شیفته حرف زدنش بودم :|
واقعا اون سره دیش امیرسام بود شک دارم
این سره تعادل نداره
حوصلم حسابی تو خونه سر رفته بود
رفتم حاضر شم تا برم خودمو یه کلاسی چیزی ثبت نام کنم
یه تیو مشکی زدم با یه رژ صورتی موهامم کج ریختم تو صورتم بعد از اینکه
آل استارامو وشیدم از ویلا زدم بیرون
آژانس گرفتمو بهش آدرس باشگاه رو گفتم
آموزش انواع ر*ق*صارو انتخاب کردم
اومدم از باشگاه بیرون
خیلی دلم میخواست کلاس موسیقی هم برم ولی فعلا وقت نمیشد شاید بعدا
هوا خیلی خوب بود ،
داشتم قدم زنان میرفتم که یکی از سرای ول خیابون افتاد دنبالم
گوشیشو الکی گذاشت کنار گوشش
سره : ننه عروستو یدا کردم
شدید خندم گرفته بود ولی بهش اخم کردم تا خود خونه کلی تیکه خوردم
من دیگه غلط کنم تنها میام بیرون اینطوری تیو بزنم
باغبون در ویلارو باز کرد
عههه امیرسام اومده که ماشینش تو حیاطه
وارد ویلا شدم
آرمان : دریا
برگشتم سمتش
_واییییی آرمان تو اینجا چیکار میکنی
دوییدم برم ب*غ*لش کنم آرمانو خیلی دوس داشتم مبچ داداشم ، کلی انرژی
مببت به آدم میداد
چند قدم مونده بود برسم که با کله رفتم تو یه چیزه سفت
امیرسام اومده بود بین منو آرمان
قیافمو کج و کوله کرده بودمو کلمو میمالیدم
امیرسام : عه دریا ندیدمت حالا چرا بدو بدو میکردی؟؟
اَی آدم جل من که میدونم از عمد اینکارو کردی
_ازشوق ، اومدم به آرمان خوش آمد بگم
آرمان:چطوری دریا خانم
_خوبم مرسی تو خوبی آرمانی
وایییی خدا چقدر با آرمان شلوغ کاری کنیم
امیرسام : آرمان جان میتونی وسایلتو هرکدوم از اتاقای بالا خواستی بزاری
_وای یعنی اینجا میمونی
آرمان:نه یه دو روز تا خونم حاضر شه ، میخواستم برم هتچ امیرسام نذاشت
امیرسام رفت سمت اتاقش
امیرسام:دریا بیا اتاقمون بزار آرمان استراحت کنه خستس
_جاااان!!!اتاقمون!!!
برای اینکه زایو بازی در نیارم لبخند زدمو گفتم
_باشه
رفتم تو اتاق دیدم امیرسام دست به سینه طلبکار وایساده
_وا چیه
امیرسام:اولا کجا بودی
_حوصلم سر رفته بود رفتم کلاس ثبت نام کنم
امیرسام:خواستی بری بیرون از این به بعد حتما به من بگو
_ا...
نذاشت حرفمو بزنم
امیرسام:دوما بار آخریه میبینم شیرجه میزنی میخوایی آرمانو ب*غ*ل کنی
سر به زیر گفتم :
_باش
جلویه امیرسام شیرجه زدم سمتم آرمان بپم حق داره ناراحت بشه
بدون هی حرف دیگه ای از اتاق اومدم بیرون و رفتم تا از آرمان ذیرایی کنم
یه شربت خنک درست کردم و تو ۳ تا لیوان ریختم و چند برش از کیکی که
خته بودم گذاشتم توی یه ظرف
رفتم توی ذیرایی که دیدم آرمان و امیرسام لباساشونو عوض کردنو روی مبچ
نشستن
بعد از گذاشتن شربتا و کیک رفتم روی مبچ ب*غ*لیه امیرسام نشستم
روبه آرمان گفتم
_خوب چ خبر؟؟
ارمان : هی گفتم یه چند ماهی بیام ایران حالو هوا عوض کنم حوصلم وکید
اونور
_اها خوب کردی
ارمان: شما چ خبر؟
امیرسام دستمو گرفت و گفت :
+منو دریا به زودی قراره ازدواج کنیم
آرمان : واایی چ عااالی خیلی خوشحال شدم ، مبارک باشه
_مرسی
امیرسامم از ابراز خوشحالی آرمان خوشحال شدو جو کمی تغییر کرد مشغول
حرف زدن شدن
رفتم توی آشپزخونه تا برای ناهار یه چی ردیف کنم
سرسری برای اینکه ناهار خوردنمون دیر تر نشه یه خورشت قیمه و برنج
درست کردم
داشتم سالاد درست میکردم که امیرسام وارد اشپزخونه شد
امیرسام:به به چه بوهایی میاد چ کردی
_کاری نکردم که
با کمک امیرسام سفررو چیدیم و رفتیم سر میز نشستیم
داشتیم ناهار میخوردیم که آرمان گفت
امیرسام:خوب حالا عروسیتون کی هست؟؟
_معلو...
امیرسام رید وسط حرفمو گفت
امیرسام : یه ماه دیگه
آرمان:اها ، راستی من یه دوست دارم که یه تالار مجلچ داره اگه دوست داشتین
یه روز بریم اونجا تالارشو ببینین شاید خوشتون بیاد
امیرسام : چرا که نه ، س باهاش هماهنگ کن یه روز بریم
آرمان:باش
منم که کلا بید مجنونم اینجا یکی از من نظر نگیره یه وقت
ناهارو که خوردیم بعد جمو کردن سفره آرمان گفت که میره یکم استراحت
کنه
امیرسام : دریا
_بله
امیرسام : بیا بشین یشم
رفتم یشش نشستم
دستشو انداخت شتمو روی سرمو ب*و*سید
امیر سام : بابت لحن صبحم معذرت میخوام اع صابم سره یه قراردادی به هم
ریخته بود
سرمو تکون دادم و گفتم :
_اشکال نداره
_میرم یکم بخوابم خستم
امیرسام:باشه برو
اشدم رفتم تو اتاقم تا یکم بخوابم
وقتی اشدم هوا تاریک بود
بیا ابروم جلو آرمانم رفت حالا میگه این چقدر خوش خوابه
لباسمو عوض کردم و یکم به قیافم سروسامون دادمو رفتم بیرون
_سلام
آرمان:ساعت خوااب
_ببخشید یکم زیادی خوابیدم
آرمان:چرا معذرت خواهی میکنی بابا خودمم لنگه توام
لبخندی زدمو رفتم تا یکم میوه بشورم
میوه هارو توی ظرفی چیدم و رفتم توی سالن
ظرفو گذاشتم روی میزو روی مبلی نشستم
مشغول میوه خوردن بودم که آرمان گفت
آرمان:حوصم وکید جمو کنین بریم یه ور
_من که ایه
امیرسام : باش بریم
بعد از این که حاضر شدیم تصمیم گرفتیم بریم دربند
رفتیم سوار ماشین امیرسام شدیم آرمان جلو نشست و منم عق
امیرسام ماشین و روشن کردو از ویلا زدیم بیرون
یه آهنگ ملایم تو ماشین خش شد
_عهههه من آهنگ آروم دوست ندارم
آرمان یه لبخند شیطانی زد
آرمان : واسا فلش خودمو بزنم
امیرسام اخم ریزی کرد
امیرسام : نمیخواد همین خوبه
_نوچ بزار آرمان
امیرسام چیزی نگفت و با همون اخم رانندگی کرد
یه آهنگ خز اومد که اون لحظه خیلی باهاش حال کردم
)آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخ ماتو وا کن آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی
چشماتو وا کن(
همونطور که همراه آهنگ اَدا اَطفار در میوردم به امیرسام زل زده بودم
امیرسام از آیینه ماشین بهم نگاه کردو اخماش جاشو به یه لبخند کوچیک داد
با لبخونی گفت
امیرسام : دیوونه
نیشمو باز کردمو تا به دربند برسیم خچ بازیمو با آرمان ادامه دادم
تا برسیم دل درد گرفتم از بس تو راه از دست آرمان خندیدم
رفتیم رو یه تخت چوبی نشستیم اون موقو آبگوشت خیلی حال میداد بخاطر
همین آبگوشت سفارش دادیم
مبلا خوا ستم حرفه یی بازی در بیارم یازو م شت بزنم از و سط نصف شه که
نمیدونم چرا ریدو تلو افتاد تو آبگوشت امیرسام
برای اینکه زایو نشم نیشمو باز کردمو با حالت مظلومی گفتم
_من نبودم دستم بود
امیرسام بیپاره هم غذاشو عوض کرد
آرمانم غی زد زیر خنده
آرمان:خیلی خوب بود
_خیلی خوشت اومده تو آبگوشت توهم یاز رت کنم
آرمان:نه نه قربون دستت
بعد از اینکه غذا تموم شد رو تخت لم دادیمو از هوای آزاد استفاده میکردیم
بعله
آرمان:میدونید الان چی حال میده
_چی
آرمان:قلیون
آرمان:خونم آماده شده دیگه برم
_نه تروخدا نرووو
واییی کاش آرمان نره میخوام با امیرسام یه قهر درست حسابی کنم اگه آرمان
نباشه حوصلم سر میره
_کاش نمیرفتی
آرمان:میام یشتون بابا ، حالا اجازه میدین برم رنسس
ل برچیدم
_اصن برو راه باز جاده دراز
آرمان موهامو بهم ریخت و از له ها رفت ایین و از آرمان خدافظی کردیم
امیرسام:دریا ناراحتی
از اون موقو باهاش حرف نزده بودم
بدون اینکه جوابی بهش بدم رفتم اتاقم
دارم براش اون باشه که با من اونطوری حرف نزنه
رفتم اتاقمو تو جام دراز کشیدم روز خوبی بود جدا از آخراش رفتن آرمان و
برخورد امیرسام
آرمان : خونم آماده شده دیگه برم
خودش و نباخت و گفت
امیرسام: صدات کردم جواب ندادی گفتم لابد چیزی شده
_که اینطور
یهو زدم کانال دو
_من خوابیدم خوابم نمیاد، بیا یکاری کنیم تا صبح حوصلمون سر نره
یه لحظه به جمله بندیم دقت کردم تازه فهمیدم چی گفتم
داشتم درو دیوارو نگاه میکردم خوب شد امیرسام به روم نیاورد ، یهو امیرسام
با حالت مرموزی گفت
امیرسام:مبلا چیکار
حالا جواب اینو چی بدم
_اممم مبلا نون بیار کباب ببر گلیا وچ
امیرسام : دریا خیلی بپه یی
_ها پ فک کردی نصفه شبی میخوام باهات چیکار کنم
امیرسام در حالی که معلوم بود خندش گرفته گفت
امیرسام : خیلی رویی
تجربه بهم صابت کرده باید در چنین مواقعی باید رو بود
_خوب حالا چیکار کنیم
امیر سام : همون گرگم به هوا که اوندفعه بازی کردیم وا سه هفت شتم ب سته
بلندشو بریم یکم بیرون بگردیم
_واقعااااا؟؟؟ آخ جوووووون
سری ریدم اتاقو آماده شدم این چند وقت که یش امیرسام بودم بد عادت
شدم
یه مانتو شلوار اسپرت توسی وشیدم شال مشکی هم انداختم سرم
_بریم
تو ماشین نشستیمو رفتیم دور دور
امیرسام یاده شد بره بستنی بگیره
همون لحظه یه ماشین که چندتا سر بودن اومد کنار ماشین
سره : جووووووون
_بادمجووووووون
به شون یه لبخند ملیح زدمو شی شه ما شینو دادم بالا وقتی دیدن ح سابی زایو
شدن رفتن
امیرسامم اومد
امیرسام:اینا کی بود
_آدمای مهمی نبودن بیخیال
رو یشونی امیرسام یه اخم ریز افتاد
_میگم بریم یه جا بشینیم بستنیمونو بخوریم
امیرسام یه جای قشنگ رفت که نزدیک بود
از ماشین یاده شدیم کنار هم راه افتادیم
هی دستامون بهم میخورد زیر چشمی به امیرسام نگاه کردم که دستمو گرفت
یهو نمیدونم یه بشر از اونجا چطور سر دراورد که بدها شد بلای جونم
سر:سلام
امیرسام با تعج گفت سلام
_واااای تو چطور از اینجا سر دراوردی
به نظرم این دیدار با رادوین یه چی فراتر از تصادف بود وجدانن
_امیرسام ایشون استادم رادوین هستن
رادوین دستشو آورد جلو تا با امیرسام دست بده
امیرسام یکم مکس کرد بعد دست داد
_وایییی رادوین یه چی از تصادف اون ورتره تو که ریروز ایتالیا بودی تازه
چطور تو یه تهران به این بزرگی تورو اینجا دیدیم واقعا جالبه ها
رادوین سرشو تکون دادو با یه لبخند ملیح نگام کرد
خخخخ ناز بشی
امیرسام : از آشنایی باهاتون خوشحال شدم ، خدافظ
بعد دست منو کشید
منم تند تند سرمو براش تکون دادم
_خدافظ
یکم که دور شدیم گفتم
_وا امیرسام چیکار میکنی خیلی زشت شد
امیرسام : اصلا هم زشت نشد ندیدی مرتیکه چطوری نگات میکرد
_رادوین خیلیم سره خوبو باحالیه
امیرسام : باهاش زیاد گرم نگیر
اصلا حوصله بح نداشتم بخاطر همین کلمو تکون دادم
جدا از قسمت آخرش ش خوبی بود
رفتیم خونه به امیرسام ش بخیر گفتم خواستم برم اتاقم که اومد طرفمو لپمو
ب*و*س کرد
وایییی یکی منو بگیره
_چرااا
امیرسام:دوستمی ، دوست دارم لپتو ب*و*س کنم
مبه منگا نگاش کردمو رفتم اتاقم جلو آینه به خودم زل زده بودم یهو دستمو
گذاشتم رو گونمو مبه خولا نیشم باز شد
رفتم تو تختم فک کنم تو خوابم لبخند میزدم
صبح که بیدار شدم دیدم امیرسام نیست
حتما رفته سره کار
امیرسام بهم گفته کار نکنم ولی به نظر خودم اصلا درست نیست اینطوری
غذارو درست کردمو یکم خونرو تمیز کردم دیدم امیرسام نیومد منم غذامو
خوردم
به ساغر زنگ زدم ، بد از اینکه کلی بهش فحش دادم قرار شد بریم بیرون سه
تایی
برای امیرسام تو ورقه نوشتم گذاشتم رو میز و گفتم
میخوام با دوستام برم بیرون
رفتم تو اتاقم تا حاضرشم
چون قرار بود دوستامو بعد چند وقت ببینم یه تیو توپ زدمو با رژ قرمز کارو
تکمیچ کردم
آژانس گرفتمو رفتم سمت کافی شا ی که باهم قرار گذاشتیم یکم ابراز علاقه
با فوش بهم کردیمو رفتیم اساژ گردی
داشتم لباسارو نگاه میکردم که یکی محکم خورد بهم
برای اینکه نیوفتم یقه طرفو گرفتم دست اونم حلقه شد دورم سرمو که بالا
کردم دیدم رادوینه
وووف اینم هرجا میرم یداش میشه ها
_عههه سلام
رادوین : سلام دریا خانوم منم خوشانسما زیاد میبینمت
یه لبخند کوچیک زدم دیدم ساعت ۹ شده
روبه بپه ها که داشتن با رادوین سلام احوال رسی میکردن گفتم
_من دیرم شده باید برم
رادیوین : من میرسونمت
_مزحمت نمیدم
خلاصه کلی اصرار کرد منم قبول کردم
_خدافظ ، بی معرفت نشینا
ساغر : میزنمتاااا بی معرفت تویی ، خدافظ
سوار ماشین رادوین شدم
این بشرم انقد تا خونه حرف زد مخ برام نذاشت
جلو در یاده شدم و داشتم از رادوین خدافظی میکردم امیرسامو دیدم که به
ماشین تکیه داده و با صورت سرخ و برزخی نگام میکنه
با لبخند رفتم سمتش دهنمو باز کردم حرف بزنم که با صدای داد امیرسام
حرف تو دهنم ماسید
امیر سام : هه الکی به من میگی با دو ستات میری بیرون اونوقت با این سر و
وضو با اون سره ... میای
_ن ب...بخدا با
امیرسام : هیپی نگو همه چیو خودم دیدم ، مگه من نگفتم از اون سره خوشم
نمیاد
_هی من هیپی نمیگم صداتو واسه من نبر بالا ، خوشت نمیاد به جهنم به تو
چ اصلا دوست دارم باهاش برم بیرون
امیرسام یه وزخند بهم زد و رفت داخچ خونه
نمیدونم کارم درست بود یا نه که اینطوری حرف زدم ولی من هی وقت تحمچ
حرفه زورو ندارم
از غذا ظهر مونده بود گرمش کردمو رفتم در اتاق امیرسامو زدم
_بیا غذا بخور
رفتم ایینو سر میز نشستم چند دقیقه بعدش امیرسام اومد ایین
در طول غذا خوردن اصلا بهم نگاه نمیکرد حتی یک کلمم باهام حرف نزد
_امیر
امیرسام با لحن تندی گفت
امیرسام : از کی تا حالا خدمتکار رئیسشو امیر صدا میکنه
به وضوح صدای شکستن قچ*ب*مو شنیدم
در حالی که اشک تو چشام جمو شده بود از میز بلند شدم
_آقا غذارو خوردین میام میزو جمو میکنم
بعدش دوییدم سمت اتاقم
همش تقصیر خود احمقمه نباید باهاش اینقدر راحت میشدم
به قول خودش اون رئیسه و من خدمتکار
نیم ساعت بعد مستقیم رفتم میز و جمو کردم نه به دور و ورم نگاه کردم نه
حرفی زدم واقعا ناراحت بودم ولی دروغ نگفته بود که
رفتم اتاقمو بعد از چند قطره اشک خوابیدم
صبح که بیدار شدم کسی خونه نبود
تا شبم مبچ اوایچ کارای خونرو انجام دادم
یه هفته میگذره تو این یه هفته من شدم جن و امیرسام بسم الله
امیرسام : قراره امش دوست دخترم بیاد کارارو بکن برو اتاقت
وایییی دا شتم میترکیدم ولی با حرص رفتم تو آ شپزخونه و با بغض شروع کردم
آماده کردن وسایچ
صدا آیفن اومد منم رفتم تو اتاقم
صدای خنده هاشون حسابی اذیتم میکرد
نیم ساعتی گذ شت که دیدم صدا قطو نمی شه دیگه تحمچ نیاوردمو از اتاق
رفتم بیرون
با صحنه یی که دیدم قچ*ب*م تیکه تیکه شد یه دختر تو ب*غ*ل امیرسام
داشت وول میخورد و عشوه خرکی میومد
با صدای لرزونی گفتم
_ببخشید آقا میشه یه لحظه بیاین
دختره بهم چشم غره رفت که اصلا برام اهمیت نداشت
امیرسام اومد این ور سالن
امیرسام: مگه من نگفتم ....
نذاشتم حرفشو بزنه و ل*ب*ا*مو گذاشتم رو ل*ب*ا*ش
اصلا نمیدونم چرا این کارو کردم ولی واقعا از رفتارای امیرسام خسته شدم
دختره:راستی امی...
با دیدن ما حرفشو برید و بی حرف از ویلا زد بیرون
منم که خیالم راحت شد خواستم از امیرسام جدا شم
امیرسام:هی کجا
بعد منو کشید سمت خودشو با شدت بیشتر شروع کرد به ب*و*سیدن
با نفس نفس و طلبکارانه گفتم
_چرا خدمتکارتو می *و*سی
امیرسام : به همون دلیچ که تو ریئستو می *و*سی
_حالا که من میخوام برم چرا نمیذاری
امیرسام : میخوام عشقمو ب *و*سم حرفیه
چشام از حدقه زده بود بیرون حالا تو اون هیری ویری یاد اون آهنگه افتادم
حالاااا وقتشهههه حالاااا وقتشههههه یکی از ما باس کوتااااه بیاد
ناخوداگاه نیشم باز شد
امیرسام : چیزه خنده داری میبینی
خواست بره که دستشو کشیدم
_هوی آقا سر کجا داشتم عشقمو می *و*سیدماا
بی تابانه برگشت
ل*ب*ا*مون روهم قفچ شدو شروع کردیم به ب*و*سیدن هم
باورم نمیشد امیرسام اعتراف کرد بهترین ش عمرم بود جدا از اون دختره
_ببین امیر اون ش اتفاقی رادوینو دیدم اسرار کرد ک...
+هیسس میدونم ، اونقدری میشناسمت که بدونم با یه سر بیرون نمیری و به
منم دروغ نمیگی
_ س چرا انقدر اذیتم کردی
با شیطنم ابروهاشو داد بالا گفت :
_یکم زبونت باید کوتاه میشد که اونجوری جوابمو ندی
با حرص نگاش کردم که زد زیر خنده
_امیر یه قولی بهم بده
+چه قولی ؟؟
_اینکه همیشه بهم اعتماد داشته باشی
+همیشه باورت دارم
بدون حرفی ب*غ*لش کردمو دوری این مدتو جبران کردم
_امیر برو بخواب فردا میخوایم بری سر کارا
امیرسام:باشه
منم رفتم اتاقمو از ذوق تا صبح تو جام غلط میخوردمو خچ بازی در میاوردم
یعنی زندگی داره روی خوششو به من نشون میده
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
با صدای کشیده و خوابالودی گفتم
_الووووو
+خواب بودی
_آره کارتو بگو، اصن شما؟
+رادوینم
یهو خواب از کلم رید
_عههه ببخشید خوابالود بودم
+عی نداره عزیزم
_کاری داشتی
+زنگ زدم حالتو بپرسم
مرتیکه چلغوزه گلابیه گاوه... منو از خواب بیدار کرده حالمو بپرسه
_خوبم
+دریا جان من ایرانو زیاد بلد نیستم میای باهم بریم بیرون
بی میچ گفتم
_ باشه
امیرسام بفهمه دسته خر نشه برام خوبه
رادوین آدرسشو برام اس ام اس کرد از تختم به زور دل کندم بعد از این که
دستو و صورتمو شستم رفتم یه چی هم خوردم
دوباره رفتم اتاقم که حاضر شم یه تیو خیلی ساده زدم رفتم جایی که قرار
داشتیم
_سلام
رادوین : سلام دریا ببخشیدا
_نه باو این چ حرفیه بزن بریم یکم بگردیم
اول بردمش برج میلاد بعد یه رستوران قشنگ
تو این مدت انقدر خندوندتم که دل درد گرفتم
بعد از این که یکم دیگه گشتیم گفتم
_رادوین من دیگه باید برم
رادوین : چرا زوده که حالا
_نه امیرسام نگران میشه
رادوین : چرا
_چی چرا
رادوین : چرا نگران میشه
یه لبخند ملیح زدمو گفتم
_خوب یجوریا نامزدم حساب میشه
رادوین سرشو تکون دادو گفت آها
_خدافظ
ماشین گرفتمو رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم دیدم امیرسام اومده
_سلام
امیرسام:سلام کجا بودی
با یکم دلهوره گفتم
_رادوین بهم زنگ زد گفت که زیاد ایرانو بلد نیس گفت برم باهاش بیرون
گفتم الان اخمای امیرسام میره توهمو سرزنشم میکنه
امیرسام: با شه عزیزم ولی گفتم من از این سره خوشم نمیاد سعی کن کمتر
باهاش برخورد داشته باشی
کلمو کج کردم و مظلوم گفتم
_چشم
امیرسام:حالا بیا اینجا
به ب*غ*لش اشاره کرد
منم که از خدا خواسته دوییدم رفتم ب*غ*لش
امیرسام:دریا چقد لاغری
_خوبه اوندفعه بهم گفتی چاقا هنو یادمهههه
امیرسام:کی؟
_همون روز که تو اتاقت دنبال اتو میگشتم بد ملق شدم روت
امیرسام:کوچولویه خنگ منی تو
الان یعنی تعریف کرد حالا هرچی بود من به ایه تعریف میزارم
_امیر برات مهم نیست که من مبه تو ولدار نیستم تنهام بی کسم
امیرسام دستشو گذاشت رو ل*ب*م
امیرسام : هیسسسس دیگه نشنوم س من چیکارم که میگی بی کسی
_از حالا شدی همه کسم
امیرسام : دیگه نشنوم ازتا
_چشم
بلند شدم برم آشپزخونه یه چی درست کنم
امیرسام : کجا
_برم یه چیز درست کنم بخوریم
امیرسام : نمیخواد بشین سرجات ، سفارش میدم
_ای بابا زخم معده میگیریم انقد غذایه بیرونو میخوریم
امیرسام : خیلیم خوبه هیپی نمیشه
چشمامو ریز کردم و گفتم
_نکنه دستپخت منو دوست نداری
امیرسام : چرا حرف میزاری دهنم
_ س چی هااااا
امیرسام:عجباا میخوام خانومم ب*غ*لم بشینه حرفیه
منم که نتونستم نیشمو ببندم تا بناگوش باز شد
امیرسامم خندید
امیرسام:هعی یادش بخیر قدیما دخترا یکم حیا داشتن
_یعنی چییی
امیرسام:همینجوری گفتم
هیپوقت فکر نمیکردم امیرسام اخمو شخصیت شوخم داشته باشه درحالی
که فکر میکردم حواسم نبود با لبخند به امیرسام زل زده بودم
امیرسام:چیشد دریا
_ها هیپی هیپی
بلند شدم برم غذا درست کنم
_چی دوست داری درست کنم
امیرسام:واسا فک کنم
_فقط یه چیز حاضری بگو هااا
امیرسام:مبلا ؟
_تخم مرغ با نمک یا با گوجه یا یاز...
امیرسام:واقعا مرسی
_آها راسی نیرو یادم رفتا
امیرسام:انقدر خودتو زحمت نده
_نه بابا چ زحمتی
امیرسام : روو
رفتم تا یه چی درست کنم تا روده کوچیکه بزرگرو نبلعیده
سریو یه زرشک لو سر هم بندی کردم و میزو چیدم
اومدم امیرسامو صدا کنم که یهو مبچ جن از شتم ظاهر شد
امیرسام : به به چ بوهایی میاد
_بعله دیگه گفتم شما این همه زحمت میکشی یه ناهار تپچ بهت بدم سر حال
بیایی
+مرسی گلم
رفت شت صندلی نشستو دست به کار شد
منم تنهاش نذاشتمو همراهیش کردم
ناهار که تموم شد امیرسام رفت ا تیوی منم ظرفارو شستمو یکم جمو و جور
کردمو رفتم یشش
ر یشش نشستم که دیدم بعله اقا دارن فوتبال میبینن و تق تق تخمه میشکنن و
اصلا تو این دنیا نیستن
_اهم اهم
یهو امیرسام برگشت
امیرسام : عههه تو کی اومدی
_همون وقتی که شما تو فوتبالتون غرق شده بودین
خندیدو باز مشغول شد
_حالا نمیشه یه چیزه دیگه ببینیم
امیرسام : ن لیگ برتره
_حالا هر چی که میخواد باشه به من چ اخه اهههه
امیرسام:نیمه دومه یکم بصبر
منم که رگ لجبازیم زده بود بالا کوتاه بیا نبودم
_عههه حوصلم سر رفت کنترلو بده من بینم
اومدن کنترلو ور دارم که امیرسام زود تر از من قا یدش
امیرسام:ن ن نمیشه
_که اینطوریاس؟؟
امیرسام:اوهووووم
اومدم شیرجه بزنم رو دسته امیرسام و کنترلو بقا م که م که دستمو خوندو
دور کمرمو حلقه کردو برای نگه داشتنم خوابوندم رو مبچ
از بس نزدیکم بود حرارت بدنشو حس میکردم
اصلا رفته بودیم یه دنیای دیگه
هر دومون چشامون بین ل و چشم هم در نوسان بود
تا اینکه دیگه طاقت نیاوردیمو ل*ب*ا*مونو گذاشتیم رو هم
در اووووج لاو ترکوندن بودیم که یهو این گزارشگره گفت :
گللللچ گللللچ توی دروازهههه گچ برای ..... تیم
امیرسام:ای توو روحتتت
_هااا؟؟ با من بووودی؟؟
اومدم یه چک بزنمش که گفت
امیرسام:نهه بابااا با بازی بودم
_اهاااا
منم از جام اشدمو گفتم
_من میرم اتاقم
امیرسام که بد ضد حال خورده بود
دهنشو کج کرد قیافشو که اونجوری دیدم انگار دلم ضعف رفتو دو طرف
صورتشو گرفتمو لپشو محکم ب*و*س کردم
امیرسام چشاش درشت شد یه چشمک بهش زدمو رفتم اتاقم
یعنی تا آخر رابطمون میشه همینطور خوب بمونه
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
***امیرسام***
داشتم میرفتم اتاقم که دیدم در اتاق دریا نیمه بازه از لای در نگاه کردم دیدم
خیلی مظلوم خوابیده رفتم و کنارشو آروم موهاشو زدم شت گوشش
این وروجک کی اومد تو زندگیم اگه نباشه یعنی میتونم از این به بعد زندگی
کنم
گونشو آروم ب*و*سیدمو تورو کامچ کشیدم روش از اتاق اومدم بیرون
***دریا***
صبح که از خواب بیدار شدم منگ تو جام نشسته بودم یاد خوابم افتادمو نیشم
تا بناگوش باز شد
وایییی چقد ق شنگ بود خواب دیدم لباس عروس و شیدم و امیر سامم کنارمه
میخواستم ادامشو ببینم که فک کنم یام بازر گانی اومد
از جام ریدمو رفتم جلو آیینه خودمو با لباس عروس تصور میکردمو تکون
تکون میخوردم یه دفعه در اتاق باز شد
امیرسام:چیکار میکردی دریا
_هیپی هیپی ، کاری داشتی
امیرسام:میخواستم بهت بگم من دارم میرم
_باشه برو به سلامت، خدافظ
امیرسام:خدافظ
رفتم ایین بد از اینکه صبحانه خوردم یه آهنگ گذاشتمو شروع کردم
ر*ق*صیدن خوشی زده زیر دلم که صدا زنگ اف اف اومد
رفتم درو زدم حتما امیرسام دیدم باز زنگو میزنن ووووف دیدم کسیم معلوم
نبود از اف اف
شالمو سر کردمو رفتم دم در ویلا یهو یه عالمه گچ اومد رو به روم و از شت
گلا چهره رادوین نمایان شد
_اینا چیه
رادوین: تولدت مبارک
یهو یادم اومد امروز تولدمه خودم یادم رفته بود
_تو از کجا میدونی
رادوین : اونموقو که برای ثبت نام اومده بودی دیدم
بهش یه لبخند زدمو گلو ازش گرفتم
رادوین : میای بریم بیرون
دوست داشتم امش کنار امیرسام باشم
_خیلی دوس داشتم بیام ولی به دوستام قول دادم
رادوین : باشه عزیزم
بعد یه جعبه گرفت سمتم
_لازم نبود ، مرسی
رادوین : خواهش میکنم ، دیگه من میرم
_باشه خدافظ
رادوین : خدافظ
رفتم خونه میخواستم برای امش یه غذا خوشمزه درست کنم شعله گازو کم
کردمو رفتم حموم
بعد از اینکه درومدم یه لباس راحت وشیدم رفتم یکم قر بدم تا زمان بگذره
تقریبا ساعت شیش بود که رفتم اتاقم حاضرشم لباس تنگ قرمزمو که تا زانو
بود ب*غ*لاش چاک داشت وشیدم
یه رژ قرمز زدمو با یه آرایش چشم ارایشم تکمیچ شد رفتم رو مبچ نشستم تا
امیرسام اومد رفتم کیفو از دستش گرفتم امیرسام یه نگاه بهم انداخت
امیرسام : خبریه؟
_اوومم شاید
امیرسام:یعنی چی شاید؟!
_شاید خبری باشه...
امیرسام:مبلا چی؟؟
_فک کن
امیرسام کلافه بهم نگاه کرد که یه لحظه دلم سوخت که اذیتش نکنم
امیرسام:ای بابا از کجا بدونم ؟؟؟
_خوب یکم راهنماییت میکنم ، امروز چندمه؟؟
امیرسام: ۱۴ مهر
_خوب امروز چه روزیه؟؟
امیرسام خبی نگام کرد
امیرسام: ۱۴ مهر دیگه
دهه اینو من میخوام سر به سرش بزارم اون میپیپونم
_نه باباااا راس میگی
امیرسام:آاااره
یه چشم غره بهش رفتم که
خندش گرفت و ساکت شد
به طرفه له هاا رفت
فک کنم رفت لباس عوض کنه
شونه ایی بالا انداختمو رو مبچ نشستم و مشغول فک کردن شدم
اصلا میدونه امروز چه روزیه
اخه اون چ میدونه کی تولدمه
خوب حالا بگم بهش یا نگم اصلا بزارم سر میز شام بهش بگم
تو فکر بودم که دیدم امیرسام اومدو دستمو کشیدو بردم شت باغ
تو شک بودم که یه ارچه طرفم گرفت و گفت :
امیرسام : اینو بزن رو چشت
_واس چییی؟!!!
امیرسام : به حرفم گوش کن عههه
در حالی که یه نیمم علامت سوال و یه نیمه دیگه علامت تعج شده بود
ارچرو دوره چشام بستم
دستمو گرفت و به طرفی هدایتم کرد
_اووو نرسیدیم ؟؟! چقدر دورم میدی
امیرسام : حرف نباشه
دیگه داشت حرصم در میومدا بزنم شتکش کنمااا عههه
ارچرو از رو چشام ورداشت
امیرسام : خوب میتونی اروم چشاتو باز کنی
تا اومدم چشامو باز کنم
احساس کردم یه چیزی داره روی سرم ریخته میشه
کامچ که چشام باز کردمو موقعیتمو درک کردم دهنم از تعج و شوق و ذوق
باز مونده بود
کلیییی گچ رنگارنگ خوشگچ از بالا ریخت رو سرم
همون گلایی که منن عاشقشونمم..
همون موقو چلیک صدای عکس گرفتن شنیدم
برگشتم دیدم امیرسام با یه لبخند ملیح داره ازم عکس میگیره
بدونه معطلی ریدم ب*غ*لش
امیرسام:تولدت مبارک دریای من
_تو از کجا میدونستی؟!!
امیرسام:از تو شناسنامت.
با تشکر و عشق تمام زل زدم تو چشماش
دور ورمو نگاه کردم که دیدم همه جا با گلای خوشگلو زیبا تزئیین شده
روی یه جا خیلی کار شده بود ولی از این جا معلوم نبود که چیه
رفتم جلو
دیگه نزدیک بود از ذوق س بیوفتم
با گلای رز قرمز یه قل درست شده بود و اسمه منو امیرسام توش نوشته بود
امیرسام دولا شدو یه گچ از وسط اون قل برداشت و گرفت سمتم
گلوش گرفتم و بوش کردم که حس کردم یه چیزی داخلشه
یه چیزی لای گلبرگا برق میزد
ورش داشتم و از تعج و خوشحالی یه جیغ خفیف کشیدم..
امیرسام اومد نزدیکمو
حلقه رو ازم گرفتو جلوم زانو زد .....
دو دستی جلوی دهنمو گرفتمو با چشمای اشکی ناشی از خوشحالی زل زدم
تو چشماش
امیرسام:حاضری توی تمامه عمرم کنارم باشی؟؟عشقم باشی ؟؟ هدفم برای
زندگی باشی ؟؟ دلیچ نفس کشیدنم باشیی ؟؟ دنیام باشی؟
دیگه هق هقم گرفته بود از خوشحالی
با ناباوری و ذوق بهش نگاه میکردم...
این سررر یعنیی همون سریه که من روز اول دیدم
مغرور..و سردد..ولی نه
این سر مغرور و سرد
عشقم شده ....
عشقشممم
دنیاشم.... دنیامه ...
مگه میشهه قبول نکنممم ..
اگه عشقمو قبول نکنم س کی رو قبول کنم ؟
ببین حالم چقد خوبه چه عالیه
لبخند تو باعبه این خوشحالیه
با تو ر از دلخوشیم خوب معلومه
لحظه لحظه بودنه تو آرزومه
وقتی هستی عشقو مستی همه چی هست
چی شد مهرت اینطوری به دلم نشست
سکوت کرده بودو با ناراحتی و استرس به اشکام نگاه میکرد ..میترسید ..
فهمیدم از تو چشاش خوندم... میترسید منو از دست بده ..
_ خوب معلومه ، معلومه این بزرگترین آرزومه که تا اخره عمرم یشت باشم..
.
خوب معلومه که تمومه دنیام تویی
اونی که از این زندگی میخوام تویی
خوب معلومه عشقه منی همه کسم
ارزومه یه روزی به تو برسم
اومد ب*غ*لم کرد و چند دور تو هوا تابم داد...
گذاشتم زمینو زل زد تو چشمام
تیکه ای از موهامو فرستاد شت گوشمو صورتشو به صورتم نزدیک کرد
خوب معلومه هیشکی جاتو نمیگیره
وقتی هستی غمه دنیا یادم میره
هر چی بگی هر چی بخوای همون میشم
سختم باشه کنارت آسون میشه
ل*ب*ا*شو رو ل*ب*ا*م گذاشت و نرم و اروم ب*و*سید
خودشو ازم جدا کرد
امیرسام:دوست دارم دریا
_منم دوست دارم
منو سفت تو ب*غ*لش فشار داد سرشو تو موهام فرو کردو یه نفسه عمیق
کشید
خ معلومه که تمومه دنیام تویی
اونی که از این زندگی میخوام تویی
خوب معلومه عشقه منی همه کسم
آرزومه یه روزی به تو برسم
چشای امیرسام خمار شده بود منم که اصن توی حال و هوای دیگه ای بودم
سرشو اورد ایین و یه گاز ریز از گلوم گرفت که یه اخ گفتم
همون کافی بود تا جری تر بشه
ولی الان وقتش نبود
هر چند دل کندن برای منم سخت بود
_امیر من گشنمه بریم شام بخوریم؟؟
امیرسام : وووف باشه بریم
رفتیم سمت میز شام
به طور زیبایی میز تزئین شده بود
دو تا شمو بلند ایه دار این ور اون ور میز بود
روی رو میزیه سفید به طور قشنگی گلبرگای گچ رز چیده شده بود
امیرسام اومدو صندلیو برام کشید عق تا بشینم
خودشم رفت روی صندلی روبه روم نشست
زل زده بود تو چشامو هیپی نمیگفت
واقعا فکر نمیکردم همپین سو رایز قشنگی برام درست کنه
_کی وقت کردی این همه تدارکو ببینی؟!
همونطور که به چشمام زل زده بود گف
امیرسام:وقتی شما خوابه هفت ادشاهو میدیدی
به تیکش توجه نکردمو سوال بعدیو رسیدم
_تنهایی این همه کارو کردی؟؟
امیرسام : نه ولی ایدش با خودم بود
_ س کی این کارارو کرده ؟!
یه نگاه عاقچ اندرسفیهانه بهم کردو گفت :
امیرسام : دیزاینر
یه اها زیر ل گفتمو ترجیح دادم ساکت باشم تا هی سوتی ندم
امیرسام دره یه ظرف استیلو برداشت و برای هردومون غذا کشید
در طول غذا خوردن حس میکردم که همش داره به من نگاه میکنه
سرمو بلند کردمو با نگام غافلگیرش کردم
_چرا غذاتو نمیخورم
امیرسام : زیاد میچ ندارم
زیر لب گفتم :
_پ حداقچ بزار من بخورم
اخه سر جون اینجوری که تو نگاه میکنی ادم یه لقمه هم از گلوش ایین
نمیره
با خنده گفت :
+چیزی گفتی؟؟
اخههه چرا این انقدر شنواییش خوبه؟؟؟!!!
_نه نه هیپی
انگار که اشتهاش باز شده بازم واسه خودش غذا کشیدو مشغول شد
غذام تموم شده بود و داشتم دور دهنمو اک میکردم که با صدایی غافلگیر
شدم
برگشتم دیدم که یه خانوم از سمت ساختمون اومدو به طور حرفه ای شروع به
ویالون زدن کرد
برگشتم و به امیرسام که داشت با لبخند نگام میکرد ، نگاه کردم
_وایی امیییر
بلند شدو اومد طرفم
دستشو جلوم دراز کردو با چشماش اشاره کرد که بلند بشم
رفتیم وسط باغ
امیرسام دور کمرمو گرفتو منم دستامو دور گردنش حلقه کردم
خیلی هماهنگ داشتیم با اهنگ میر*ق*صیدیم
سرمو گذاشتم روی سینشو عطرشو وارده ریه هام کردم
دستامو رو صورت امیرسام گذاشتم
_امیر
امیرسام : جانم
_بریم بشینیم
امیرسام : بریم
رفتیم روی تابی که تو حیاط بود نشستیم
سرمو گذاشتم رو سینه امیرسام
تاب آروم تکون میخورد
امیرسام تو فکر بود
_به چی فکر میکنی امیرسام
امیرسام : به ماه
_به ماه!!!
امیرسام:آره
_چرا حالا ماه
+چون من مبله ماه تنها و سرد بودم ولی با اومدن تو به زندگیم از همون روز
اولی که دیدمت کم کم متوجه گرمای خورشیدم شدم
از ذوق لبخند زدمو بیشتر تو ب*غ*ل امیرسام فرو رفتم
یعنی خدا امیرسامو برام فرستاده تا همه سختی هایی که تو زندگی کشیدم
جبران شه
امیرسام:دریا کی ازدواج کنیم
_ها؟؟؟
امیرسام:ازدواج
_زوده حالا
امیرسام:از فردا بریم برای خرید وسایچ خونه...که حداکبر تا ۱ماه دیگه تو
لباس عروس ببینمت
_به نظره من یکم زوده
امیرسام:هیپم زود نیست
_چمیدونم ببینیم چی میشه
سرمو اوردم بالا و دا شتم به ا سمون نگاه میکردم که باز صدای ویالون خش
شد
happy birthday ولی این دفعه با ریتم
سرمو اوردم ایین که دیدم یه خانومی داره یه کیکیو روی میز میاره اینور
دیگه از خوشحالی رو ا بند نبودم
طرح کیک به شکچ ماه و خورشید بود
و خیلی خوشگچ و منظم 2۳ تا شمو روش چیده شده بود
با امیرسام همزمان از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت میز کیک
به غیر از منو امیرسام ۳ نفر دیگه هم بودن
ویالونیست ، گارسون و عکاس
البته همشون خانوم بودن
بعد از عکس گرفتن با کیک و بریدنش با ژستایی که عکاسه داد درمون در
اومد
ولی عکسای خوبی از اب در اومدن
بازم نشستیم رو تا و داشتیم کیک میخوردیم
یه خمیازه بلند کشیدم که از چشم امیرسامم دور نموند
امیرسام : خوابت میاد
_یکم
امیرسام : خوب برو بخواب
_اخه دلم نمیاد انقدر زود بخوابم
امیرسام : زود نیست که
بعدم ساعتشو بهم نشون داد که دود از کلم رید
ساعت ۴ نصف ش بود
واقعا هر وقتی یش امیرسامم اصلا متوجه گذر زمان نمیشم
_اوووه چه قدر زود گذشت اصلا متوجه نشدم
امیرسام:اره منم ، برو بخواب چشات داره میره واس خواب
_باش س ش بخیر
امیرسام:خوب بخوابی
سریو لپشو ب*و*س کردمو تندی رفتم تو ساختمون
همون طور که لباسمو با یه لباسه راحت عوض میکردم به امشبم فکر میکرد
واقعا فکر نمیکردم امیرسام همپین سو رایزی به این قشنگی درست کرده
باشه
خدایا شکرت که همپین عشقیو بهم دادی
یعنی میشه دیگه تا اخر عمرم در کنار امیرسام خوشبخت بمونم؟؟
رو تخت دراز کشیدمو چون که خیلی خسته بودم سریو خوابم برد
صبح با صدای الارم مرغ خروسیه گوشیم بیدار شدممم
دههه یادم رفت اینو تنظیم کنم که هر روز زنگ نزنه
با چشمای بسته داشتم دنبالش میگشتم که خفش کنم ولی لامص نبود
دیگه مجبور شدم چشمامو باز کنم ، گوشیو یدا کردمو زنگشو بستم
وووف ولی چه فایده خواب از سرم رید
ساعتو نگاه کردم که دیدم ساعت ۱۱
قربونه خودم برم که وا سه لنگه ظهر الارمه گو شیمو تنظیم کردم ، واقعاا خ سته
نباشم
اشدم رفتم دستشویی و بعد از انجام کارای مربوطه رفتم ایین تا یه چی بریزم
تو شکمم
طبق عادتم رو ا ن آشپزخونه نشسته بودمو درحالی که اهامو تاب میدادمو
مبلا صبحانمو میخوردم گفتم یکم لوس بازی در بیارم
به امیر زنگ بزنم ، چی بگم مبلا آها
آه عشقم دلتنگتم
بعد امیرسامم بگه منم دل تنگتم عشقم
از تصورش نیشم تا بناگوش باز شد
تلفنو برداشتمو شمارشو گرفتم
_الو
امیرسام:بله
با کلی احساس گفتم
_امیییییر
من کی انقد لوس شدم باید یکم خودمو درست کنم
امیرسام: هوم ؟
_کی میای
امیرسام:میام حالا فعلا کار دارم خدافظ
بووووق
مات و مبهوت به تلفن زل زده بودمو شیفته حرف زدنش بودم :|
واقعا اون سره دیش امیرسام بود شک دارم
این سره تعادل نداره
حوصلم حسابی تو خونه سر رفته بود
رفتم حاضر شم تا برم خودمو یه کلاسی چیزی ثبت نام کنم
یه تیو مشکی زدم با یه رژ صورتی موهامم کج ریختم تو صورتم بعد از اینکه
آل استارامو وشیدم از ویلا زدم بیرون
آژانس گرفتمو بهش آدرس باشگاه رو گفتم
آموزش انواع ر*ق*صارو انتخاب کردم
اومدم از باشگاه بیرون
خیلی دلم میخواست کلاس موسیقی هم برم ولی فعلا وقت نمیشد شاید بعدا
هوا خیلی خوب بود ،
داشتم قدم زنان میرفتم که یکی از سرای ول خیابون افتاد دنبالم
گوشیشو الکی گذاشت کنار گوشش
سره : ننه عروستو یدا کردم
شدید خندم گرفته بود ولی بهش اخم کردم تا خود خونه کلی تیکه خوردم
من دیگه غلط کنم تنها میام بیرون اینطوری تیو بزنم
باغبون در ویلارو باز کرد
عههه امیرسام اومده که ماشینش تو حیاطه
وارد ویلا شدم
آرمان : دریا
برگشتم سمتش
_واییییی آرمان تو اینجا چیکار میکنی
دوییدم برم ب*غ*لش کنم آرمانو خیلی دوس داشتم مبچ داداشم ، کلی انرژی
مببت به آدم میداد
چند قدم مونده بود برسم که با کله رفتم تو یه چیزه سفت
امیرسام اومده بود بین منو آرمان
قیافمو کج و کوله کرده بودمو کلمو میمالیدم
امیرسام : عه دریا ندیدمت حالا چرا بدو بدو میکردی؟؟
اَی آدم جل من که میدونم از عمد اینکارو کردی
_ازشوق ، اومدم به آرمان خوش آمد بگم
آرمان:چطوری دریا خانم
_خوبم مرسی تو خوبی آرمانی
وایییی خدا چقدر با آرمان شلوغ کاری کنیم
امیرسام : آرمان جان میتونی وسایلتو هرکدوم از اتاقای بالا خواستی بزاری
_وای یعنی اینجا میمونی
آرمان:نه یه دو روز تا خونم حاضر شه ، میخواستم برم هتچ امیرسام نذاشت
امیرسام رفت سمت اتاقش
امیرسام:دریا بیا اتاقمون بزار آرمان استراحت کنه خستس
_جاااان!!!اتاقمون!!!
برای اینکه زایو بازی در نیارم لبخند زدمو گفتم
_باشه
رفتم تو اتاق دیدم امیرسام دست به سینه طلبکار وایساده
_وا چیه
امیرسام:اولا کجا بودی
_حوصلم سر رفته بود رفتم کلاس ثبت نام کنم
امیرسام:خواستی بری بیرون از این به بعد حتما به من بگو
_ا...
نذاشت حرفمو بزنم
امیرسام:دوما بار آخریه میبینم شیرجه میزنی میخوایی آرمانو ب*غ*ل کنی
سر به زیر گفتم :
_باش
جلویه امیرسام شیرجه زدم سمتم آرمان بپم حق داره ناراحت بشه
بدون هی حرف دیگه ای از اتاق اومدم بیرون و رفتم تا از آرمان ذیرایی کنم
یه شربت خنک درست کردم و تو ۳ تا لیوان ریختم و چند برش از کیکی که
خته بودم گذاشتم توی یه ظرف
رفتم توی ذیرایی که دیدم آرمان و امیرسام لباساشونو عوض کردنو روی مبچ
نشستن
بعد از گذاشتن شربتا و کیک رفتم روی مبچ ب*غ*لیه امیرسام نشستم
روبه آرمان گفتم
_خوب چ خبر؟؟
ارمان : هی گفتم یه چند ماهی بیام ایران حالو هوا عوض کنم حوصلم وکید
اونور
_اها خوب کردی
ارمان: شما چ خبر؟
امیرسام دستمو گرفت و گفت :
+منو دریا به زودی قراره ازدواج کنیم
آرمان : واایی چ عااالی خیلی خوشحال شدم ، مبارک باشه
_مرسی
امیرسامم از ابراز خوشحالی آرمان خوشحال شدو جو کمی تغییر کرد مشغول
حرف زدن شدن
رفتم توی آشپزخونه تا برای ناهار یه چی ردیف کنم
سرسری برای اینکه ناهار خوردنمون دیر تر نشه یه خورشت قیمه و برنج
درست کردم
داشتم سالاد درست میکردم که امیرسام وارد اشپزخونه شد
امیرسام:به به چه بوهایی میاد چ کردی
_کاری نکردم که
با کمک امیرسام سفررو چیدیم و رفتیم سر میز نشستیم
داشتیم ناهار میخوردیم که آرمان گفت
امیرسام:خوب حالا عروسیتون کی هست؟؟
_معلو...
امیرسام رید وسط حرفمو گفت
امیرسام : یه ماه دیگه
آرمان:اها ، راستی من یه دوست دارم که یه تالار مجلچ داره اگه دوست داشتین
یه روز بریم اونجا تالارشو ببینین شاید خوشتون بیاد
امیرسام : چرا که نه ، س باهاش هماهنگ کن یه روز بریم
آرمان:باش
منم که کلا بید مجنونم اینجا یکی از من نظر نگیره یه وقت
ناهارو که خوردیم بعد جمو کردن سفره آرمان گفت که میره یکم استراحت
کنه
امیرسام : دریا
_بله
امیرسام : بیا بشین یشم
رفتم یشش نشستم
دستشو انداخت شتمو روی سرمو ب*و*سید
امیر سام : بابت لحن صبحم معذرت میخوام اع صابم سره یه قراردادی به هم
ریخته بود
سرمو تکون دادم و گفتم :
_اشکال نداره
_میرم یکم بخوابم خستم
امیرسام:باشه برو
اشدم رفتم تو اتاقم تا یکم بخوابم
وقتی اشدم هوا تاریک بود
بیا ابروم جلو آرمانم رفت حالا میگه این چقدر خوش خوابه
لباسمو عوض کردم و یکم به قیافم سروسامون دادمو رفتم بیرون
_سلام
آرمان:ساعت خوااب
_ببخشید یکم زیادی خوابیدم
آرمان:چرا معذرت خواهی میکنی بابا خودمم لنگه توام
لبخندی زدمو رفتم تا یکم میوه بشورم
میوه هارو توی ظرفی چیدم و رفتم توی سالن
ظرفو گذاشتم روی میزو روی مبلی نشستم
مشغول میوه خوردن بودم که آرمان گفت
آرمان:حوصم وکید جمو کنین بریم یه ور
_من که ایه
امیرسام : باش بریم
بعد از این که حاضر شدیم تصمیم گرفتیم بریم دربند
رفتیم سوار ماشین امیرسام شدیم آرمان جلو نشست و منم عق
امیرسام ماشین و روشن کردو از ویلا زدیم بیرون
یه آهنگ ملایم تو ماشین خش شد
_عهههه من آهنگ آروم دوست ندارم
آرمان یه لبخند شیطانی زد
آرمان : واسا فلش خودمو بزنم
امیرسام اخم ریزی کرد
امیرسام : نمیخواد همین خوبه
_نوچ بزار آرمان
امیرسام چیزی نگفت و با همون اخم رانندگی کرد
یه آهنگ خز اومد که اون لحظه خیلی باهاش حال کردم
)آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخ ماتو وا کن آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی
چشماتو وا کن(
همونطور که همراه آهنگ اَدا اَطفار در میوردم به امیرسام زل زده بودم
امیرسام از آیینه ماشین بهم نگاه کردو اخماش جاشو به یه لبخند کوچیک داد
با لبخونی گفت
امیرسام : دیوونه
نیشمو باز کردمو تا به دربند برسیم خچ بازیمو با آرمان ادامه دادم
تا برسیم دل درد گرفتم از بس تو راه از دست آرمان خندیدم
رفتیم رو یه تخت چوبی نشستیم اون موقو آبگوشت خیلی حال میداد بخاطر
همین آبگوشت سفارش دادیم
مبلا خوا ستم حرفه یی بازی در بیارم یازو م شت بزنم از و سط نصف شه که
نمیدونم چرا ریدو تلو افتاد تو آبگوشت امیرسام
برای اینکه زایو نشم نیشمو باز کردمو با حالت مظلومی گفتم
_من نبودم دستم بود
امیرسام بیپاره هم غذاشو عوض کرد
آرمانم غی زد زیر خنده
آرمان:خیلی خوب بود
_خیلی خوشت اومده تو آبگوشت توهم یاز رت کنم
آرمان:نه نه قربون دستت
بعد از اینکه غذا تموم شد رو تخت لم دادیمو از هوای آزاد استفاده میکردیم
بعله
آرمان:میدونید الان چی حال میده
_چی
آرمان:قلیون
آرمان:خونم آماده شده دیگه برم
_نه تروخدا نرووو
واییی کاش آرمان نره میخوام با امیرسام یه قهر درست حسابی کنم اگه آرمان
نباشه حوصلم سر میره
_کاش نمیرفتی
آرمان:میام یشتون بابا ، حالا اجازه میدین برم رنسس
ل برچیدم
_اصن برو راه باز جاده دراز
آرمان موهامو بهم ریخت و از له ها رفت ایین و از آرمان خدافظی کردیم
امیرسام:دریا ناراحتی
از اون موقو باهاش حرف نزده بودم
بدون اینکه جوابی بهش بدم رفتم اتاقم
دارم براش اون باشه که با من اونطوری حرف نزنه
رفتم اتاقمو تو جام دراز کشیدم روز خوبی بود جدا از آخراش رفتن آرمان و
برخورد امیرسام
آرمان : خونم آماده شده دیگه برم