18-09-2020، 13:38
میخواستم ازشون حرف بکشم . داشتم نقشه میکشیدم . اها به فکرایی ب ذهنم رسید . میخوام زنگ بزنم ب مهراد بگم . گوشی و برداشتم و رفتم تو اتاق ...
# MEHRAAD(مهراد)
سایه زنگ زد و گفت که برای اینکه بفهمه امیر چشه میخواد شام بریم پایین تا بفهمیم . منم ب بچه ها گفتم که شام قراره دخترا درست کنن ماهم بریم پایین . امیر عکس العمل خاصی نشون نداد . بقیه هم قبول کردن .
ساعت 8:30
رفتیم پایین پیش دخترا . بوی قرمه سبزی تو خونه پیچیده بود . سایه و سارا اومدن پیشمون بهمون سلام کردن بقیه تو اشپز خونه بودن از همونجا سلام کردن . سامی رف سمت در اشپز خونه .
سامی : عشقم میای پیشم؟
هیچ جوابی نشنیدیم . امیر وقتی دید سامی عشقم عشقم راه انداخته نفسشو با حرص بیرون داد و چشم قرره رفت . فک کنم باز حسودی کرده ک خودش سینگله همه رل دارن . سارا نشسته بود پیش علی باهم حرف میزدن . میدونستم علی هنوز یه حسایی ب سایه داره ولی بیخیال بودم . چون داشت فراموش میکرد و میدونستم سارا رو دوص داره . امیر انگار مشکلی با سارا و علی نداشت . فک کنم حدس سایه غلطه . امیر از رل زدن سارا و علی ناراحت نیست . سامی دوباره مهتابو صدا زد .
سامی : مهتابم بیا عشقم خسته میشی .
مهتاب جواب نداد ولی اومد پیشمون . رفت پیش سامی نشست . سامی دستشو گرفت . امیر خیره شده بود به دستشون . انگار یه غمی تو چشمای مهتاب و امیر بود . ولی هرچی تو چشمای مهتاب بود عشق نبود . شاید عذاب . شاید هرچیز دیگه ای .
#MAHTAB( مهتاب)
دیگ حالم نزدیک بود بهم بخوره . بلند شدم رفتم سمت اتاق . میخواستم گریه کنم . عذاب وجدان داشتم . امیر گناهی نداشت فقط ما بهش عذاب میدادیم . وقتی چشمای خرماییشو میدیدم ک اونطوری با بغض نگامون میکنه میخواستم سامی و بکشم خودمم خفه کنم ک چرا اونشب شراب خوردم ک الان باعث شه سوژه دست سامی بشم . اتاقامون تو یه راه رو بود . اول راه رو دستشویی بود تا اخر راه رو اتاق بود . یعنی در اتاقا بود . من جلو در اتاقم نشستم . یهو دیدم صدا اومد . امیر بود . کنارم وایساده بود . خیلی نکاهش غم داشت در حدی ک منم بغضم گرفت . نمیخواستم اونجا باشم . نمیخواستم اون وضعشو ببینم . رفتم تو اتاقم . درو خواستم ببیندم ک اونم اومد تو . واسه اینکه چشاشو نبینم سرمو انداختم پایین .
-چیکار داری؟
+هه .. من چیکار دارم ؟؟؟!!!! تو برا چی انقد منو عذاب میدی؟؟؟ چرا جلو من دست سامی و میگیری؟ مگه من چیکار کردم که باید اینطوری عذاب بکشم؟ من چیکارت کردم؟ خودتو بزار جای من . میدونی چقد سخته عشقت جلوت به یکی دیگه بگه عشقم؟؟ میدونی چقد سخته که عشقت جلوت دست یکی دیگه رو بگیره؟؟ اصن به حال من فکر کردی؟ نه فکر نکردی . امیر چی میگه این وسط .. خودمون باهمیم ک*ون ل*ق امیر . هه . تقصیر تو نیست . تقصیر منه ک عاشق تو شدم . یادم رفته بود ادما فقط بلدن دل بشکنن .
اشکم داشت در میومد . خلی دلم واسش سوخت . با یه بغضی تعریف میکرد که اشکم درومده بود . دلم هم برا اون هم برا خودم ک شده بودم ابزیچه ک این پسر مهربونو برنجونم میسوخت . همش تقصیر سامی بود . کاش میتونستم همه چیو ب امیر بگم . کاش همین الان میتونستم بگم و این عذاب وجدان لعنتی تموم بشههه .
# MEHRAAD(مهراد)
سایه زنگ زد و گفت که برای اینکه بفهمه امیر چشه میخواد شام بریم پایین تا بفهمیم . منم ب بچه ها گفتم که شام قراره دخترا درست کنن ماهم بریم پایین . امیر عکس العمل خاصی نشون نداد . بقیه هم قبول کردن .
ساعت 8:30
رفتیم پایین پیش دخترا . بوی قرمه سبزی تو خونه پیچیده بود . سایه و سارا اومدن پیشمون بهمون سلام کردن بقیه تو اشپز خونه بودن از همونجا سلام کردن . سامی رف سمت در اشپز خونه .
سامی : عشقم میای پیشم؟
هیچ جوابی نشنیدیم . امیر وقتی دید سامی عشقم عشقم راه انداخته نفسشو با حرص بیرون داد و چشم قرره رفت . فک کنم باز حسودی کرده ک خودش سینگله همه رل دارن . سارا نشسته بود پیش علی باهم حرف میزدن . میدونستم علی هنوز یه حسایی ب سایه داره ولی بیخیال بودم . چون داشت فراموش میکرد و میدونستم سارا رو دوص داره . امیر انگار مشکلی با سارا و علی نداشت . فک کنم حدس سایه غلطه . امیر از رل زدن سارا و علی ناراحت نیست . سامی دوباره مهتابو صدا زد .
سامی : مهتابم بیا عشقم خسته میشی .
مهتاب جواب نداد ولی اومد پیشمون . رفت پیش سامی نشست . سامی دستشو گرفت . امیر خیره شده بود به دستشون . انگار یه غمی تو چشمای مهتاب و امیر بود . ولی هرچی تو چشمای مهتاب بود عشق نبود . شاید عذاب . شاید هرچیز دیگه ای .
#MAHTAB( مهتاب)
دیگ حالم نزدیک بود بهم بخوره . بلند شدم رفتم سمت اتاق . میخواستم گریه کنم . عذاب وجدان داشتم . امیر گناهی نداشت فقط ما بهش عذاب میدادیم . وقتی چشمای خرماییشو میدیدم ک اونطوری با بغض نگامون میکنه میخواستم سامی و بکشم خودمم خفه کنم ک چرا اونشب شراب خوردم ک الان باعث شه سوژه دست سامی بشم . اتاقامون تو یه راه رو بود . اول راه رو دستشویی بود تا اخر راه رو اتاق بود . یعنی در اتاقا بود . من جلو در اتاقم نشستم . یهو دیدم صدا اومد . امیر بود . کنارم وایساده بود . خیلی نکاهش غم داشت در حدی ک منم بغضم گرفت . نمیخواستم اونجا باشم . نمیخواستم اون وضعشو ببینم . رفتم تو اتاقم . درو خواستم ببیندم ک اونم اومد تو . واسه اینکه چشاشو نبینم سرمو انداختم پایین .
-چیکار داری؟
+هه .. من چیکار دارم ؟؟؟!!!! تو برا چی انقد منو عذاب میدی؟؟؟ چرا جلو من دست سامی و میگیری؟ مگه من چیکار کردم که باید اینطوری عذاب بکشم؟ من چیکارت کردم؟ خودتو بزار جای من . میدونی چقد سخته عشقت جلوت به یکی دیگه بگه عشقم؟؟ میدونی چقد سخته که عشقت جلوت دست یکی دیگه رو بگیره؟؟ اصن به حال من فکر کردی؟ نه فکر نکردی . امیر چی میگه این وسط .. خودمون باهمیم ک*ون ل*ق امیر . هه . تقصیر تو نیست . تقصیر منه ک عاشق تو شدم . یادم رفته بود ادما فقط بلدن دل بشکنن .
اشکم داشت در میومد . خلی دلم واسش سوخت . با یه بغضی تعریف میکرد که اشکم درومده بود . دلم هم برا اون هم برا خودم ک شده بودم ابزیچه ک این پسر مهربونو برنجونم میسوخت . همش تقصیر سامی بود . کاش میتونستم همه چیو ب امیر بگم . کاش همین الان میتونستم بگم و این عذاب وجدان لعنتی تموم بشههه .