07-08-2020، 15:31
#SAYE(سایه)
از خواب بیدار شدم ... ساعت هفت غروب بود ... صدای بچه ها نمیومد ... رفتم بیرون دیدم همه رو تراس نشستن ... من رفتم پیششون ... داشتن در مورد شام حرف میزدن .
امیر : بریم اون دریاچه سبزه .... اسمش و یادم نی...
ارش : من میدونم کجا رو میگی.. اونجا شب قشنگ نیس...
مهتاب : هر جا میریم شب نمونیم...
سامی : میترسی بخوریمت...
مهتاب : من از کسی نمیترسم این صد بار.... تازشم تو فقط حجیم کردی خودتو وگرنه هیچ زوری نداری خودت و چس نکن الکی....
سامی : میخوای نشونت بدم؟؟؟ امتحانش مجانیع!؟...
مهراد : شما چه مرگتونه؟؟؟
-والا برا منم سواله ...
رفتم کنار مهراد نشستم و مهراد دستش و دورم حلقه کرد ...
امیر : پ کجا میریم؟؟؟
سارا : همین جا...
امیر : یعنی چی؟؟
سارا : یعنی چی نداره خب ... ما اان ر. تراسیم دیگ ..رو تراس میز ناهار خوری هست ... اونجا شام میخوریم ...
نگار : اگع میخوای برا اینا شامشونو بیاری بالا کلفتی کنی راه های دیگ عم هست...
سارا : هووف ... پ چیکار میکنیییم؟؟
مهراد: اصلا هرچی سایه بگه...
امیر : ای بابا اینا شروع کردن ...
با صدای زنگ گوشی ارش همه به طرفش برگشتیم...
نگار : کیه عشقم؟؟؟
ارش : همون رفیقم ک پاترولش و گرفته بودم ...
جواب داد:
-جانم دادا
.....
-قربونت ... کوچیکتم ....
.....
نمیدونم راستش...
.....
اوکی . بهشون میگم ...
....
خبر میدم بهت .. فدات شم داداش ... فعلا...
سامی : هوم؟؟
ارش : نگران شام امشب نباشین . مهمونی داریم ... ساعت هشت و نیم . مهمونی که نع تویع باغ رفیقم دوستاشو برا تولد دوست دخترش دعوت کرده . گفت ماهم دعوتیم . یعنی من راجع به شما گفته بودم اونم گف رفیقات خیلی پایه ان اونارم بیار خوش بگذرونن...
نگار : ارش قول الکی نده من لباس نیاوردم ...
-لباس میخوای چیکار بابا .. عروسی عمت نی کع تولد رفیق ارشع...
نگار : مگ نشنیدی ارش بهش میگف داداش ... داداش ارش هم میشع برادر شوهر من ... تولد دوست دختر داداش ارش میشه تولد جاریم . نباید لباس بخرم؟؟ خیلی دیر گف اوووف..
از طرز فکر نگار خندیدیم . ارش نگار و بغل کرد و گفت : اینا بهمون حسودی میکنن تو بیخیال . خودم زنگ میزنم میپرسم لباس و اینا چجوری باید بپوشیم ...باشه عشقم؟؟
نگار خودش و تو بغل ارش بیشتر جا کرد و باشه ای گفت ...
من رفتم اماده بشم . هودی مشکیم و با شلوار لی سرمه ای پوشیدم و تا زدم . کتونی سفیدم و پوشیدم و گوشی و هندزفریمو برداشتم . باید یچیزی براش میخریدیم . تو نیم ساعت . من ک نمیشناختمش... ولی یه دست بند براش میخرم . ارش از رفیقش راجع به لباس پرسید اونم گفت حتی با شرتم بیاین اشکالی نداره . موهامو با اتو صاف کردم و روی شونم ریختم . رفتم پایین . بچه ها اماده بودن . سارا شومیز زرد و شلوار مشکی جذب و یه صندل زرد پوشید . موهاشم از دو طرف تیغ ماهی بافت . لامصب همه جا مجهز میره . مهتاب کت لی با یه شلوار لی پوشیده بود . موهاشم بالا دم اسبی بسته بود . سامی هم پیراهن مردونه لی با یه شلوار مشکی پوشیده بود . وقتی دید مهتاب مث خودش لی پوشیده حرصش گرفت . مهتابم حرصش گرفت . نگار و ارش هم ست کرده بودن . نگار پیراهن چهار خونه قرمز مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود . ارش هم مث اون . نگار موهاشو باز گذاشته بود . مهرادم تیشرت سرمه ای با شلوار مشکی . امیر هم تیشرت سفید و شلوار مشکی پوشیده بود .
بعد از خرید کادو باغ رو پیدا کردیم و ساعت نه رسیدیم . تقریبا مهمون زیاد داشت . باغ بزرگی هم بود . مهتاب و سارا پرتنر نداشتن و باهم بودن . امیر . سامی هم باهم . من و مهراد و ارش و نگار دست رلامونو گرفته بودیم . دوست ارش با یه دختر گندمی و چشم ابرو مشکی ک جذابیت زیادی داشت و معلوم بود تولد اونه اومدن سمتمون . بعد از تبریک کادو هامونو بهش دادیم . اسم دختر هانیه بود . دوست ارش هم اسمش رضا بود .
هانیه : خب از خودتون پذیرایی کنین غریبی نکنین . دوستای رضا دوستای منم هستن . خوش بگذره .
از خواب بیدار شدم ... ساعت هفت غروب بود ... صدای بچه ها نمیومد ... رفتم بیرون دیدم همه رو تراس نشستن ... من رفتم پیششون ... داشتن در مورد شام حرف میزدن .
امیر : بریم اون دریاچه سبزه .... اسمش و یادم نی...
ارش : من میدونم کجا رو میگی.. اونجا شب قشنگ نیس...
مهتاب : هر جا میریم شب نمونیم...
سامی : میترسی بخوریمت...
مهتاب : من از کسی نمیترسم این صد بار.... تازشم تو فقط حجیم کردی خودتو وگرنه هیچ زوری نداری خودت و چس نکن الکی....
سامی : میخوای نشونت بدم؟؟؟ امتحانش مجانیع!؟...
مهراد : شما چه مرگتونه؟؟؟
-والا برا منم سواله ...
رفتم کنار مهراد نشستم و مهراد دستش و دورم حلقه کرد ...
امیر : پ کجا میریم؟؟؟
سارا : همین جا...
امیر : یعنی چی؟؟
سارا : یعنی چی نداره خب ... ما اان ر. تراسیم دیگ ..رو تراس میز ناهار خوری هست ... اونجا شام میخوریم ...
نگار : اگع میخوای برا اینا شامشونو بیاری بالا کلفتی کنی راه های دیگ عم هست...
سارا : هووف ... پ چیکار میکنیییم؟؟
مهراد: اصلا هرچی سایه بگه...
امیر : ای بابا اینا شروع کردن ...
با صدای زنگ گوشی ارش همه به طرفش برگشتیم...
نگار : کیه عشقم؟؟؟
ارش : همون رفیقم ک پاترولش و گرفته بودم ...
جواب داد:
-جانم دادا
.....
-قربونت ... کوچیکتم ....
.....
نمیدونم راستش...
.....
اوکی . بهشون میگم ...
....
خبر میدم بهت .. فدات شم داداش ... فعلا...
سامی : هوم؟؟
ارش : نگران شام امشب نباشین . مهمونی داریم ... ساعت هشت و نیم . مهمونی که نع تویع باغ رفیقم دوستاشو برا تولد دوست دخترش دعوت کرده . گفت ماهم دعوتیم . یعنی من راجع به شما گفته بودم اونم گف رفیقات خیلی پایه ان اونارم بیار خوش بگذرونن...
نگار : ارش قول الکی نده من لباس نیاوردم ...
-لباس میخوای چیکار بابا .. عروسی عمت نی کع تولد رفیق ارشع...
نگار : مگ نشنیدی ارش بهش میگف داداش ... داداش ارش هم میشع برادر شوهر من ... تولد دوست دختر داداش ارش میشه تولد جاریم . نباید لباس بخرم؟؟ خیلی دیر گف اوووف..
از طرز فکر نگار خندیدیم . ارش نگار و بغل کرد و گفت : اینا بهمون حسودی میکنن تو بیخیال . خودم زنگ میزنم میپرسم لباس و اینا چجوری باید بپوشیم ...باشه عشقم؟؟
نگار خودش و تو بغل ارش بیشتر جا کرد و باشه ای گفت ...
من رفتم اماده بشم . هودی مشکیم و با شلوار لی سرمه ای پوشیدم و تا زدم . کتونی سفیدم و پوشیدم و گوشی و هندزفریمو برداشتم . باید یچیزی براش میخریدیم . تو نیم ساعت . من ک نمیشناختمش... ولی یه دست بند براش میخرم . ارش از رفیقش راجع به لباس پرسید اونم گفت حتی با شرتم بیاین اشکالی نداره . موهامو با اتو صاف کردم و روی شونم ریختم . رفتم پایین . بچه ها اماده بودن . سارا شومیز زرد و شلوار مشکی جذب و یه صندل زرد پوشید . موهاشم از دو طرف تیغ ماهی بافت . لامصب همه جا مجهز میره . مهتاب کت لی با یه شلوار لی پوشیده بود . موهاشم بالا دم اسبی بسته بود . سامی هم پیراهن مردونه لی با یه شلوار مشکی پوشیده بود . وقتی دید مهتاب مث خودش لی پوشیده حرصش گرفت . مهتابم حرصش گرفت . نگار و ارش هم ست کرده بودن . نگار پیراهن چهار خونه قرمز مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود . ارش هم مث اون . نگار موهاشو باز گذاشته بود . مهرادم تیشرت سرمه ای با شلوار مشکی . امیر هم تیشرت سفید و شلوار مشکی پوشیده بود .
بعد از خرید کادو باغ رو پیدا کردیم و ساعت نه رسیدیم . تقریبا مهمون زیاد داشت . باغ بزرگی هم بود . مهتاب و سارا پرتنر نداشتن و باهم بودن . امیر . سامی هم باهم . من و مهراد و ارش و نگار دست رلامونو گرفته بودیم . دوست ارش با یه دختر گندمی و چشم ابرو مشکی ک جذابیت زیادی داشت و معلوم بود تولد اونه اومدن سمتمون . بعد از تبریک کادو هامونو بهش دادیم . اسم دختر هانیه بود . دوست ارش هم اسمش رضا بود .
هانیه : خب از خودتون پذیرایی کنین غریبی نکنین . دوستای رضا دوستای منم هستن . خوش بگذره .