26-07-2020، 11:54
این دفع باز بلند شدم ولی هنوزم کسی نبود .... دوباره خزیدم داخل کیسه خواب بازم صدای پا اومد ... دیگ طاقت نداشتم بلند شدم و با صدایی که از خشم و عصبانیت میلرزید رو به ارش گفتم : خدا لعنتت کنع ارش با این داستانت ... بچع عا شمام صدای پا میشنوین؟؟؟
ارش بلند شد و خندید نگار هم پشت سرش قهقهه زد ... مهراد بلند شد و گفت : عشقم صدای پا نیست ... صدای باده باعث میشه برگا خش خش صدا بدن فک میکنی یکی روش راه میرع.....
-مهراد میترسم ....
خنده نگار و ارش شدت گرفت . این دفعه امیر و سارا و مهتابم خندیدن .... سامی خواب خواب بود ...
مهراد : عشقم بیا پیش من بخواب ... من کیسه خواب ندارم ور تشک خوابیدم . واس توعم جا هست ... بیا پیش من اگ میترسی ...
-با خوش حالی بلند شدم و رفتم پیش مهراد و سرم و گذاشتم رو بازوش دستش و دور کمرم حلقه کرد و بغلم کرد ... با ارامش به خواب رفتیم ....
صبح ک بیدار شدیم هنوزم تو بغل مهراد بودم .... نمیخواستم از بغلش بیام بیرون ... ارامش خاصی داشت..... اروم صداش کردم : مهراد ... مهرااااد.....
+هوومممم.....
-بیدار شو زود باش ....
دستشو دورم فشار داد و گفت: بخوابیم باو کی ب کیع همع خوابن ....
-مهرااد... هوووفف .... عشقم ....
با گفتن عشقم مهراد سریع بلند شد و با گیجی نگام کرد ... خودمم از چیزی ک گفتم شوکه بودم ...
+چی چی چییی دوباره بگو !!!!!!!!!!!!!!!!
-خب حالا پا شو بیخیال....
+جان مهراد دوباره بگو خیلی حال داد ...
-پاشو میگم...
+پا شدم کههه ... بگو عشقم ... بگو نفسممم ... بگو زندگیییممم.....
سارا با اخم بلند شد و گفت : خیلی خرییییننن خودتون خواب ندارین نمیزارین ما بخوابییمم...
سامی : سایه بگو دگ ذوق مرگ شد پسره
رفتم اروم در گوشش گفتم : عشقم ... مهراد عشقمههه .. مهراد زندگیمهه .. مهراد نفسمههه.. بازم بگم؟؟؟؟
مهرادم مث من اروم اومد در گوشم گفت : میگی بگو من ک بدم نمیاد...
-تو یبار ازین کارا نکنییی
مهراد با تعجب اومد گونمو محکم بوسید و گفت : چطوره؟؟؟؟ دوس داری؟؟؟
-پسره پررو ....
امیر: عه مهراد هنو بزارین پاشیم بعد حالمونو بهم بزنین ...
-بچع عا مهتاب کو؟؟؟
همه با تعجب بلند شدن و نگاه کردن که مهتاب نبود .....
سامی : کجا رف اخع؟؟؟ دیشب خودم دیدم اینجا خوابید !!!!!!!!!!
-من میرم دنبالش.....
+سایه مگ نگفتم تنهایی قرار نیس جایی بری؟؟؟؟؟؟
-بیا با هم بریم پسسس............
بلند شدم و مهتاب و صدا میزدم ... بغضم گرفته بود .... نکنه علی اومدع باشه بهش دزدیده باشه؟؟
مهراد متوجه بغضم شد و گفت : عشقم بغض کرده؟؟؟؟؟؟ قربونت دل نازک عشقم بشم من
بعدم منو تو بغلش گرفت و فشرد .... بوسه ای روی سرم گذاشت و لبخندی به رویم زد ...
مهتاب : اوووو نگاشون کن کفترای عاشق
-کوفت بیشعور.... عه مهتاب کجا بودی؟؟؟؟ عوضی نگرانمون کردییی...
رفتم بغلش و گریه کردم ....
مهتاب : سالمم بابا رفتم خودمو تخلیه کردم جیش بم فشار اورده بود . دستم کثیفه نمیتونم بغلت کنم .....
-عه عوضی ..... حالمو بهم زدییی....
مهراد خندید و گفت : خب بیاین بریم بچع عا نگرانن ...
به بچه ها که رسیدیم دیدیم بالاسر ارش نشستند و با ترس به چیزی نگاه میکنن... رفتیم نزدیک مهتاب گفت چی شده بچه ها بی توجه به پیدا کردن مهتاب به تبری که به درخت تکیه داده شده بود اشاره کردند ....
-ارش عوضی .... مگ نگفتی داستانه الکی بود .... این تبر چی میگ الان؟؟؟
ارش بلند شد و خندید نگار هم پشت سرش قهقهه زد ... مهراد بلند شد و گفت : عشقم صدای پا نیست ... صدای باده باعث میشه برگا خش خش صدا بدن فک میکنی یکی روش راه میرع.....
-مهراد میترسم ....
خنده نگار و ارش شدت گرفت . این دفعه امیر و سارا و مهتابم خندیدن .... سامی خواب خواب بود ...
مهراد : عشقم بیا پیش من بخواب ... من کیسه خواب ندارم ور تشک خوابیدم . واس توعم جا هست ... بیا پیش من اگ میترسی ...
-با خوش حالی بلند شدم و رفتم پیش مهراد و سرم و گذاشتم رو بازوش دستش و دور کمرم حلقه کرد و بغلم کرد ... با ارامش به خواب رفتیم ....
صبح ک بیدار شدیم هنوزم تو بغل مهراد بودم .... نمیخواستم از بغلش بیام بیرون ... ارامش خاصی داشت..... اروم صداش کردم : مهراد ... مهرااااد.....
+هوومممم.....
-بیدار شو زود باش ....
دستشو دورم فشار داد و گفت: بخوابیم باو کی ب کیع همع خوابن ....
-مهرااد... هوووفف .... عشقم ....
با گفتن عشقم مهراد سریع بلند شد و با گیجی نگام کرد ... خودمم از چیزی ک گفتم شوکه بودم ...
+چی چی چییی دوباره بگو !!!!!!!!!!!!!!!!
-خب حالا پا شو بیخیال....
+جان مهراد دوباره بگو خیلی حال داد ...
-پاشو میگم...
+پا شدم کههه ... بگو عشقم ... بگو نفسممم ... بگو زندگیییممم.....
سارا با اخم بلند شد و گفت : خیلی خرییییننن خودتون خواب ندارین نمیزارین ما بخوابییمم...
سامی : سایه بگو دگ ذوق مرگ شد پسره
رفتم اروم در گوشش گفتم : عشقم ... مهراد عشقمههه .. مهراد زندگیمهه .. مهراد نفسمههه.. بازم بگم؟؟؟؟
مهرادم مث من اروم اومد در گوشم گفت : میگی بگو من ک بدم نمیاد...
-تو یبار ازین کارا نکنییی
مهراد با تعجب اومد گونمو محکم بوسید و گفت : چطوره؟؟؟؟ دوس داری؟؟؟
-پسره پررو ....
امیر: عه مهراد هنو بزارین پاشیم بعد حالمونو بهم بزنین ...
-بچع عا مهتاب کو؟؟؟
همه با تعجب بلند شدن و نگاه کردن که مهتاب نبود .....
سامی : کجا رف اخع؟؟؟ دیشب خودم دیدم اینجا خوابید !!!!!!!!!!
-من میرم دنبالش.....
+سایه مگ نگفتم تنهایی قرار نیس جایی بری؟؟؟؟؟؟
-بیا با هم بریم پسسس............
بلند شدم و مهتاب و صدا میزدم ... بغضم گرفته بود .... نکنه علی اومدع باشه بهش دزدیده باشه؟؟
مهراد متوجه بغضم شد و گفت : عشقم بغض کرده؟؟؟؟؟؟ قربونت دل نازک عشقم بشم من
بعدم منو تو بغلش گرفت و فشرد .... بوسه ای روی سرم گذاشت و لبخندی به رویم زد ...
مهتاب : اوووو نگاشون کن کفترای عاشق
-کوفت بیشعور.... عه مهتاب کجا بودی؟؟؟؟ عوضی نگرانمون کردییی...
رفتم بغلش و گریه کردم ....
مهتاب : سالمم بابا رفتم خودمو تخلیه کردم جیش بم فشار اورده بود . دستم کثیفه نمیتونم بغلت کنم .....
-عه عوضی ..... حالمو بهم زدییی....
مهراد خندید و گفت : خب بیاین بریم بچع عا نگرانن ...
به بچه ها که رسیدیم دیدیم بالاسر ارش نشستند و با ترس به چیزی نگاه میکنن... رفتیم نزدیک مهتاب گفت چی شده بچه ها بی توجه به پیدا کردن مهتاب به تبری که به درخت تکیه داده شده بود اشاره کردند ....
-ارش عوضی .... مگ نگفتی داستانه الکی بود .... این تبر چی میگ الان؟؟؟