24-07-2020، 19:39
بلاخره رسیدیم کلاردشت.ساعت سه نصف شب بود . چون تعطیلات بود همه اومده بودن شمال و ترافیک شده بود .واقعا جای قشنگی بود . با اینکه شب بود ولی بازم جای قشنگی بود . برق همه خونه ها خاموش بود . بغیرزچند تاش . خوابم میومد . با اینکه نصف راهو خواب بودم ولی باز خوابم میومد . بچه ها همه خسته بودن . گوشی نگار زنگ خورد . –کیه نگار؟؟؟ ساعت سه نصف شب!!!!!!
نگار با لبخندی به گوشیش نگاه میکرد و بو به من گفت : ارش . شماره هامونو به هم دادیم .
با چشم های گرد شده به نگار نگاه میکردیم ک نگار گفت : چیه خب !؟ واس اینکه نصف راه گم و گور نشیم .
مهتاب یک ابروشو بالا انداخت و گفت : اینش بعدا معلوم میشه ..
-خب جواب بده دیگ گوشیت هلاک شد پسره پشت گوشی هم هلاک شد ...
نگار چشم قره ای به من رفت و گوشیش و جواب داد :
نگار : سلام ارش چطوری؟
.....
نگار : چیزی نیس گوشیم تو کیفم بود واس همین در جواب دادم چیشدع مگ؟!!!
.....
نگار : عه شما رسیدین؟؟ ما تو جاده ایم هنوز گمتون کردیم انگار ...
....
نگار : باش بفرس . بابای .
نگار گوشی رو قطع کرد و گفت : میخواد ادرسش و بفرسته .
بلاخره پیدا کردیم و رسیدیم . ماشین رو تو پارکینگ پارک کردیم . وقتی پیاده شدیم ارش و مهراد اومدن باهامون کوله هامونو گرفتن و باهم رفتیم . حیاط بزرگی داشت . یه طرف حیاط که سمت دیوار بود کلی گل کاشته بودن و اون طرف حیاطم گل بود . نگاهم به سمت ویلا افتاد . یه ویلای دو طبقه که پله میخورد میرفت بالا . ویلای بزرگی بود . دور و بر ویلاهم چند تا ویلای بزرگ دیگه بودن .
وارد ویلا که شدیم سامی و امیر رضا داشتن باهم صحبت میکردن . ما که رفتیم تو ساکت شدن و اومدن سمت ما . داخل ویلا خیلی قشنگ بود . شومینه هم داشت . برای هر کدوممون هم یه اتاق بود . شیش تا اتاق طبقه بالا دوتا هم طبقه پایین . اتاق پایین و امیر رضا و سامی موندن . اتاق بالا هم منو مهراد و مهتاب و نگار و ارش و سارا .
من رفتم تو اتاق خودم تا لباسام و عوض کنم . تو ماشین با بچه ها بحث کردیم که جلو پسرا شال سرمون باشه یا نه . بلاخره بچه ها گفتن که چون قراره چهار روز بمونیم و ماعم چهار روز طاقت نمیاریم شال نمیزاریم . موهام که تا زیر کمرم بود و باز گذاشتم . یه تیشرت مشکی و یه شلوار مچی مشکی پوشیدم . گوشیمو گرفتم و رفتم پایین . پسرا نشسته بودن . همه بی حال بودن . دخترا که اومدن پایین صحبت کردیم که الان بریم بخوابیم فردا بریم بگردیم . رفتم سمت اتاقم و همین که چشم هام و بستم خوابم برد بس که خسته بودم .
چشم هام و باز کردم و دیدم مهراد جلوی در اتاق وایساده و لبخند به لب نگام میکنه . ترسیدم و بلند شدم . مهراد خندش گرفت و اومد رو تختم نشست و گفت . صبح ... نه بعد از ظهر بخیر .
-چرا بعد از ظهر !!؟ مگ ساعت چنده ؟؟
گوشیم رو برداشتم و به ساعت نگاه کردم . سه بعد از ظهر بود .... من عادت داشتم ظهر بیدار شم ولی خیلی بخوابم تا ساعت دو الان سه بود . خندم گرفته بود . پرسیدم : بچه ها بیدار شدن ؟؟
+بچه ها که ساعت یازده بیدار شدن رفتن دور بزنن من موندم پیشت چون خواب بودی دلمون نیومد بیدارت کنیم .
-هوووف . تو غذا خوردی؟؟
+اره خوردم .
-میشه با منم باز غذا بخوری . تنهایی چیزی از گلوم پایین نمیره یکی باید باهام غذا بخوره .
+باشه حتما حالا پاشو زود باش تا خیست نکردم .
-باورت میشه هنوزم خوابم میاد (یه خمیازه بلندی کشیدم که دهنم مث دهن کروکدیل تا اخر باز شد )
مهراد خندید و گفت : اره معلومه پاشو تا با اب یخ نیومدم بالا سرت .
بلند شدم و گفتم : دسشویی کجاس؟؟!!!
+سمت پله ها بقل اتاق سارا .
غذامون رو ک خوردیم پا شدم ظرفا رو شستم . بعد شستن ظرفا رفتیم تو پذیرایی نشستیم .
-مهراد یچیزی بگم .
+بگو
-گیتارت و میاری یکم بخونی برام ؟؟؟
+عه صدامو دوست داری ؟؟ منم صدام و دوست دارم . ولی یه شرطی داره ...
-پفففف ... حالا چه شرطی ؟؟!!!
+عوممم توعم باهام بخونی .
-عه صدامو دوس داری .؟؟ منم صدامو دوست دارم ..
مهراد از این که حرف خودشو بهش میزدم خندش گرفت و گفت : اره صداتو دوست دارم چجورم دوست دارم . میخونی برام ؟؟؟
-اگه تو بخونی منم باهات میخونم .
+پس برم گیتارم و بیارم ...
مهراد رفت گیتارش و بیاره که صدای ماشین بچه ها اومد .بچه ها اومدن همین که منو دیدن خندیدن . سارا گفت : عه بیدار شدی میخواستیم تازه بیایم بیدارت کنیم ک
مهراد با گیتارش اومد و وقتی دید بچه ها اومدن یه نگاهی ب من کرد با نگاهش خندم گرفت . نگار که متوجه نگاهمون شد گفت : اوووو مهراد خان میخواس برا سایه بخونه . مث اینکه ما مزاحمشون شدیم . بچه ها همه خندشون گرفت . مهراد سرش و انداخت پایین و خندید منم کوشن رو مبل و گرفتم و انداختم تو صورت نگار که خنده بچه ها شدت گرفت . مهتاب گفت : پس از نبودن ما داشتین سو استفاده میکردین ؟! خب حالا ما اومدیم برا ماهم باید بخونین . مهراد اومد رو مبل رو به روی من نشست و گفت . باشه میخونم . اهنگ درخواستی ندارین .
ارش یه اهنگ گفت و مهراد شروع به خوندن کرد . اصلا متوجه متن اهنگ نشدم . فقط غرق خوندن و صدای مهراد بودم صداشو دوست نداشتم . از بچگی عاشق صداش بودم . بهم ارامش میداد .
بعد اینکه مهراد خوند به من نگاه کرد که عاشقانه نگاهش میکردم و لبخندی بهم زد . منم لبخند زدم که ارش گفت : عه زشته اینجا بچه نشسته عا . بعد به سارا اشاره کرد . همه خندیدیم که سارا ک تازه فهمید چی شده با اخم کوسن رو مبل و پرت کرد تو صورت ارش .
مهتاب : بچه ها ناهار چی کفت میکنیم ؟؟
سامی : همون چیزی که تو کوفت میکنی
مهتاب : خب چی باید کوفت کنیم ؟؟؟
-کباب ... میریم جنگل کباب میزنیم . هوم؟؟
امیر ابرویی بالا انداخت و گفت : من میرم کباب میگیرم .
سارا بلند شد و گفت : منم باهات میام تو که نمیدونی چه چیزایی باید بگیریم .
-من فلشم و میارم اهنگای منو میزاریمممم . حرف نباشه .
سامی گفت : ای بابا باز این با اهنگاش شروع کرد .
-عه حرف نباشه . مگر اینکه بخواین مهراد از اول تا اخر براتون مث ضبت ماشین بخونه .
مهتاب : تو که بدت نمیاد سایه !!!!!!..
مهراد سرش و انداخت پایین و خندید . سرم و برای مهتاب تکون دادم (یعنی میکشمت )
-من میرم اماده شم . راستی نگار بزنگ بوگو سارا گوجه هم بگیره کباب کنیم .
نگار سرش و تکون داد و گوشیش و برداشت . رفتم سمت اتاقم که اماده شم .
هودی سرمه ایم رو برداشتم . شلوار جذب سرمه ای هم پوشیدم و پاچش و مثل همیشه تا زدم . کتونی مشکیم هم برداشتم و رفتم پایین . اماده شده بودم . بچه ها هم اماده شده بودن . هدز فریم و گرفتم و گوشیم هم برداشتم . فلشم هم گذاشته بودم تو جیبم . زیلو و بقیه وسیله هارو گذاشتیم صندوق ماشین . فلشم و وصل کردم به ماشین سامی . چون ماشین سامی سیستم داشت . منم عاشق سیستم ماشینم . من رفتم تو ماشین سامی . کنار سامی جلو نشستم که اهنگارو تنظیم کنم . ارش هم بجای من رفته بود پیش نگار . اهنگ و انتخاب کردم و صداش و زیاد کردم
بچه ها همه اهنگ و میخوندن . چه پسرا که تو ماشین ما بودن و چه دخترا پیش نگار . اهنگه واقعا مناسب سیستم بود :
قلبه من بی تو میلرزه... نفسم بنده... به اون ناز چشات ... الهی من فدات ...
وصل عطر نفساتم ... مگه یه ادم ... چند بار عاشق میشه ... نه بی تو نمیشه ....
یجوری میخوامت که مجنون لیلی شو نمیخواست ... اخه دو تا دستام ب جز دستای تو چی میخواست ....
از این که این دل بی تو باشه بد جوری میترسه... یه تو میخوام که بودنش به این دنیا می ارزه...
اخه ماه تو چشماته .. نم بارون رو موهاته ... همه چیم وصل توعه ... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته ...
اره اره .. ماه تو چشماته.... نم بارون رو موهاته... همه چیم وصل توعه... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته....
پایه ثابت خنده هامی تو . دلیل بودن هوامی تو ... روبه رواله حالم .. من پرنده تو بالم ...
دوتاییمون باشیم یجای ناب ... یجایی که فقط دیدی تو خواب ... زل بزنم تو چشمات .. وای از دیوونگی هات ...
یجوری میخوامت که مجنون لیلی شو نمیخواست ... اخه دو تا دستام ب جز دستای تو چی میخواست ....
از این که این دل بی تو باشه بد جوری میترسه... یه تو میخوام که بودنش به این دنیا می ارزه...
اخه ماه تو چشماته .. نم بارون رو موهاته ... همه چیم وصل توعه ... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته ...
اره اره .. ماه تو چشماته.... نم بارون رو موهاته... همه چیم وصل توعه... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته....(امیرماهان/پای ثابت)
مردم بعضیاشون یجوری نگامون میکردن . بعضیاشونم مهربون نگامون میکردن . ما بی توجه بهشون داد میزدیم و میخوندیم . قرار شد بریم چمن مکارود . جای قشنگی بود . دلم واس جنگل تنگ شده بود . من و مهراد رفتیم هیزم جمع کنیم . با سکوت میرفتیم . که مهراد سکوت و شکست و گفت : سایه ...
-هوم
دلخور گفت : سایه ....
-جااانم . بله ...
+اها حالا شد .
-خب بوگو چی میخوای بگی زود بوگو بریم .
+سایه هنوز فکراتو نکردی؟؟؟؟
-چرا کردم ...
+خب زود تر فکراتو بک...چیییی!!!!! فکراتو کردیییی؟؟؟؟!!!!!!! خو چرا جوابتو بم نمیگی؟؟؟
-فکر کردم تا الان جوابم و فهمیده باشی .....
+ن راسش خودت ک میدونی این موقع ها مغزم کار نمیکنه
-دوست داری جوابم بت چی باشه ؟؟؟
+معلومه !!! بگو اره .. بگو میخوام باهم باشیم .. بگو سایه .. بگو...
-اره .. میخوام باهم باشیم ....
مهراد با ذوق دستم و گرفت و گفت : سایه من بیدارم ؟؟!!!! بعد خودش و نیشگون گرفت و گفت : مث اینکه واقعا بیدارم . بعد منو بغل کرد و تو هوا تو بغلش چرخوند ....
-مهراد جو گیر نشو حالا بزارم پایین ..مهراد الان دوتایی .....
هنوز حرفم تموم نشده بود که افتادیم . با اینکه افتاده بودیم مهراد هنوز ولم نکردم بود . چند سانتی متر صورتمون باهم فاصله داشت ... چشم های خمارش برق میزد . برق خوش حالی . شادی و میشد تو چشم هاش دید . نفص های گرمش بهم میخورد . مهراد که انگار تازه متوجه حالتمون شده بود خندش گرفت و بلند شد لباسامون خاکی شده بود . لباس هامونو که پاک کردیم رفتیم هیزم جمع کردیم و برگشتیم . مهتاب با دیدنمون گفت : فکر کردیم گم شدین میخواستیم بیایم دنبالتون .
هیزم هارو انداختم زمین و نشستم . مهرادم اومد کنارم نشست . دستش و گذاشت رو دستم . منم دستش و گرفتم . امیر که متوجه حرکتمون شده بود گفت : چیشدهههه !!!
بچه ها نگاه امیر و دنبال کردن و دست منو مهراد که تو دست هم بود و دیدن .
همه با چشم های گرد شده نگاهمون میکردن . مهراد گفت : چیز خاصی نشده . من و سایه باهم رل زدیم ...
رو به سارا که دهنش باز مونده بود کردم و گفتم : ببند مگس میره توش ...
بچه ها همه هنوز شوکه بودند که سامی شروع کرد با دهنش اهنگ عروسی زد . بچه هام دست میزدن و میخندیدن. مهراد سرش و انداخته بود پایین میخندید و منم لبم و گزیدم و سرم و انداختم پایین .
ارش گفت : خب دادا رل زدی شام نمیدی به مناسبت رل زدنتون ؟؟
مهراد خیلی خون سرد گفت : هر موقع شما و نگار خانم به مناسبت رل زدنتون شام دادین ماهم میدیم ....
نگار و ارش از تعجب و خشم و خجالت سرخ شده بودن .
بقیه بچه ها هم با چشم های گرد شده نگاهشون میکردن .
امیر: خب .... چه اتفاقایی میوفته ما ازش بی خبریم .... مبارکه ....
سامی دوباره شروع کرد اهنگه عروسی خوندن ....
-بسع دیگ هوووف کباب چیشد ؟؟
نگار : اره اره .. کباب چیشد ؟
ناهار که خوردیم من میخواستم یکم تنهایی قدم بزنم . رفتم تو دل جنگل . هندزفریم رو برداشتم و اهنگ پلی کردم و راه افتادم . الان دیگ رل داشتم . بازم میتونستم عاشقی کنم . معمولا زیاد عاشق کسی نمیشم ولی اگه بشم همه جوره پاش میمونم . تو همین فکر و خیال بودم که صدای ماشین اومد . یه جیپ قرمز که توش چهار تا پسر نشسته بودن . صدای اهنگشونم زیاد بود . خودشونم مث خر میخندیدن . بی توجه به اونا راه میرفتم که دیدم صدای اهنگشون کم شد . یه نفر انگار سوت زد . بی توجه بهش راه رفتم . یکی از پسرا صدا زد : خشگله صبر کن بینم تنهایی چیکار میکنی اینجا ... اینجا گرگاش زیاده بیا سوار شو ...
ترسیدم و خواستم برم سمت بچه ها . زیاد از بچه ها دور شده بودم . متوجه شدم یه نفر داره از پشت سرم میاد . برگشتم دیدم یه پسر بور با یکمی ته ریش داره میاد سمتم . وقتی برگشتم اونم دویید سمتم . با ترس منم دوییدم . فرار میکردم و مهراد و صدا میکردم . پسر گفت : عشقت نمیتونه نجاتت بده کوچولو . امشب مال منی....
نگار با لبخندی به گوشیش نگاه میکرد و بو به من گفت : ارش . شماره هامونو به هم دادیم .
با چشم های گرد شده به نگار نگاه میکردیم ک نگار گفت : چیه خب !؟ واس اینکه نصف راه گم و گور نشیم .
مهتاب یک ابروشو بالا انداخت و گفت : اینش بعدا معلوم میشه ..
-خب جواب بده دیگ گوشیت هلاک شد پسره پشت گوشی هم هلاک شد ...
نگار چشم قره ای به من رفت و گوشیش و جواب داد :
نگار : سلام ارش چطوری؟
.....
نگار : چیزی نیس گوشیم تو کیفم بود واس همین در جواب دادم چیشدع مگ؟!!!
.....
نگار : عه شما رسیدین؟؟ ما تو جاده ایم هنوز گمتون کردیم انگار ...
....
نگار : باش بفرس . بابای .
نگار گوشی رو قطع کرد و گفت : میخواد ادرسش و بفرسته .
بلاخره پیدا کردیم و رسیدیم . ماشین رو تو پارکینگ پارک کردیم . وقتی پیاده شدیم ارش و مهراد اومدن باهامون کوله هامونو گرفتن و باهم رفتیم . حیاط بزرگی داشت . یه طرف حیاط که سمت دیوار بود کلی گل کاشته بودن و اون طرف حیاطم گل بود . نگاهم به سمت ویلا افتاد . یه ویلای دو طبقه که پله میخورد میرفت بالا . ویلای بزرگی بود . دور و بر ویلاهم چند تا ویلای بزرگ دیگه بودن .
وارد ویلا که شدیم سامی و امیر رضا داشتن باهم صحبت میکردن . ما که رفتیم تو ساکت شدن و اومدن سمت ما . داخل ویلا خیلی قشنگ بود . شومینه هم داشت . برای هر کدوممون هم یه اتاق بود . شیش تا اتاق طبقه بالا دوتا هم طبقه پایین . اتاق پایین و امیر رضا و سامی موندن . اتاق بالا هم منو مهراد و مهتاب و نگار و ارش و سارا .
من رفتم تو اتاق خودم تا لباسام و عوض کنم . تو ماشین با بچه ها بحث کردیم که جلو پسرا شال سرمون باشه یا نه . بلاخره بچه ها گفتن که چون قراره چهار روز بمونیم و ماعم چهار روز طاقت نمیاریم شال نمیزاریم . موهام که تا زیر کمرم بود و باز گذاشتم . یه تیشرت مشکی و یه شلوار مچی مشکی پوشیدم . گوشیمو گرفتم و رفتم پایین . پسرا نشسته بودن . همه بی حال بودن . دخترا که اومدن پایین صحبت کردیم که الان بریم بخوابیم فردا بریم بگردیم . رفتم سمت اتاقم و همین که چشم هام و بستم خوابم برد بس که خسته بودم .
چشم هام و باز کردم و دیدم مهراد جلوی در اتاق وایساده و لبخند به لب نگام میکنه . ترسیدم و بلند شدم . مهراد خندش گرفت و اومد رو تختم نشست و گفت . صبح ... نه بعد از ظهر بخیر .
-چرا بعد از ظهر !!؟ مگ ساعت چنده ؟؟
گوشیم رو برداشتم و به ساعت نگاه کردم . سه بعد از ظهر بود .... من عادت داشتم ظهر بیدار شم ولی خیلی بخوابم تا ساعت دو الان سه بود . خندم گرفته بود . پرسیدم : بچه ها بیدار شدن ؟؟
+بچه ها که ساعت یازده بیدار شدن رفتن دور بزنن من موندم پیشت چون خواب بودی دلمون نیومد بیدارت کنیم .
-هوووف . تو غذا خوردی؟؟
+اره خوردم .
-میشه با منم باز غذا بخوری . تنهایی چیزی از گلوم پایین نمیره یکی باید باهام غذا بخوره .
+باشه حتما حالا پاشو زود باش تا خیست نکردم .
-باورت میشه هنوزم خوابم میاد (یه خمیازه بلندی کشیدم که دهنم مث دهن کروکدیل تا اخر باز شد )
مهراد خندید و گفت : اره معلومه پاشو تا با اب یخ نیومدم بالا سرت .
بلند شدم و گفتم : دسشویی کجاس؟؟!!!
+سمت پله ها بقل اتاق سارا .
غذامون رو ک خوردیم پا شدم ظرفا رو شستم . بعد شستن ظرفا رفتیم تو پذیرایی نشستیم .
-مهراد یچیزی بگم .
+بگو
-گیتارت و میاری یکم بخونی برام ؟؟؟
+عه صدامو دوست داری ؟؟ منم صدام و دوست دارم . ولی یه شرطی داره ...
-پفففف ... حالا چه شرطی ؟؟!!!
+عوممم توعم باهام بخونی .
-عه صدامو دوس داری .؟؟ منم صدامو دوست دارم ..
مهراد از این که حرف خودشو بهش میزدم خندش گرفت و گفت : اره صداتو دوست دارم چجورم دوست دارم . میخونی برام ؟؟؟
-اگه تو بخونی منم باهات میخونم .
+پس برم گیتارم و بیارم ...
مهراد رفت گیتارش و بیاره که صدای ماشین بچه ها اومد .بچه ها اومدن همین که منو دیدن خندیدن . سارا گفت : عه بیدار شدی میخواستیم تازه بیایم بیدارت کنیم ک
مهراد با گیتارش اومد و وقتی دید بچه ها اومدن یه نگاهی ب من کرد با نگاهش خندم گرفت . نگار که متوجه نگاهمون شد گفت : اوووو مهراد خان میخواس برا سایه بخونه . مث اینکه ما مزاحمشون شدیم . بچه ها همه خندشون گرفت . مهراد سرش و انداخت پایین و خندید منم کوشن رو مبل و گرفتم و انداختم تو صورت نگار که خنده بچه ها شدت گرفت . مهتاب گفت : پس از نبودن ما داشتین سو استفاده میکردین ؟! خب حالا ما اومدیم برا ماهم باید بخونین . مهراد اومد رو مبل رو به روی من نشست و گفت . باشه میخونم . اهنگ درخواستی ندارین .
ارش یه اهنگ گفت و مهراد شروع به خوندن کرد . اصلا متوجه متن اهنگ نشدم . فقط غرق خوندن و صدای مهراد بودم صداشو دوست نداشتم . از بچگی عاشق صداش بودم . بهم ارامش میداد .
بعد اینکه مهراد خوند به من نگاه کرد که عاشقانه نگاهش میکردم و لبخندی بهم زد . منم لبخند زدم که ارش گفت : عه زشته اینجا بچه نشسته عا . بعد به سارا اشاره کرد . همه خندیدیم که سارا ک تازه فهمید چی شده با اخم کوسن رو مبل و پرت کرد تو صورت ارش .
مهتاب : بچه ها ناهار چی کفت میکنیم ؟؟
سامی : همون چیزی که تو کوفت میکنی
مهتاب : خب چی باید کوفت کنیم ؟؟؟
-کباب ... میریم جنگل کباب میزنیم . هوم؟؟
امیر ابرویی بالا انداخت و گفت : من میرم کباب میگیرم .
سارا بلند شد و گفت : منم باهات میام تو که نمیدونی چه چیزایی باید بگیریم .
-من فلشم و میارم اهنگای منو میزاریمممم . حرف نباشه .
سامی گفت : ای بابا باز این با اهنگاش شروع کرد .
-عه حرف نباشه . مگر اینکه بخواین مهراد از اول تا اخر براتون مث ضبت ماشین بخونه .
مهتاب : تو که بدت نمیاد سایه !!!!!!..
مهراد سرش و انداخت پایین و خندید . سرم و برای مهتاب تکون دادم (یعنی میکشمت )
-من میرم اماده شم . راستی نگار بزنگ بوگو سارا گوجه هم بگیره کباب کنیم .
نگار سرش و تکون داد و گوشیش و برداشت . رفتم سمت اتاقم که اماده شم .
هودی سرمه ایم رو برداشتم . شلوار جذب سرمه ای هم پوشیدم و پاچش و مثل همیشه تا زدم . کتونی مشکیم هم برداشتم و رفتم پایین . اماده شده بودم . بچه ها هم اماده شده بودن . هدز فریم و گرفتم و گوشیم هم برداشتم . فلشم هم گذاشته بودم تو جیبم . زیلو و بقیه وسیله هارو گذاشتیم صندوق ماشین . فلشم و وصل کردم به ماشین سامی . چون ماشین سامی سیستم داشت . منم عاشق سیستم ماشینم . من رفتم تو ماشین سامی . کنار سامی جلو نشستم که اهنگارو تنظیم کنم . ارش هم بجای من رفته بود پیش نگار . اهنگ و انتخاب کردم و صداش و زیاد کردم
بچه ها همه اهنگ و میخوندن . چه پسرا که تو ماشین ما بودن و چه دخترا پیش نگار . اهنگه واقعا مناسب سیستم بود :
قلبه من بی تو میلرزه... نفسم بنده... به اون ناز چشات ... الهی من فدات ...
وصل عطر نفساتم ... مگه یه ادم ... چند بار عاشق میشه ... نه بی تو نمیشه ....
یجوری میخوامت که مجنون لیلی شو نمیخواست ... اخه دو تا دستام ب جز دستای تو چی میخواست ....
از این که این دل بی تو باشه بد جوری میترسه... یه تو میخوام که بودنش به این دنیا می ارزه...
اخه ماه تو چشماته .. نم بارون رو موهاته ... همه چیم وصل توعه ... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته ...
اره اره .. ماه تو چشماته.... نم بارون رو موهاته... همه چیم وصل توعه... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته....
پایه ثابت خنده هامی تو . دلیل بودن هوامی تو ... روبه رواله حالم .. من پرنده تو بالم ...
دوتاییمون باشیم یجای ناب ... یجایی که فقط دیدی تو خواب ... زل بزنم تو چشمات .. وای از دیوونگی هات ...
یجوری میخوامت که مجنون لیلی شو نمیخواست ... اخه دو تا دستام ب جز دستای تو چی میخواست ....
از این که این دل بی تو باشه بد جوری میترسه... یه تو میخوام که بودنش به این دنیا می ارزه...
اخه ماه تو چشماته .. نم بارون رو موهاته ... همه چیم وصل توعه ... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته ...
اره اره .. ماه تو چشماته.... نم بارون رو موهاته... همه چیم وصل توعه... دست توعه نقطه ضعف من اشکاته....(امیرماهان/پای ثابت)
مردم بعضیاشون یجوری نگامون میکردن . بعضیاشونم مهربون نگامون میکردن . ما بی توجه بهشون داد میزدیم و میخوندیم . قرار شد بریم چمن مکارود . جای قشنگی بود . دلم واس جنگل تنگ شده بود . من و مهراد رفتیم هیزم جمع کنیم . با سکوت میرفتیم . که مهراد سکوت و شکست و گفت : سایه ...
-هوم
دلخور گفت : سایه ....
-جااانم . بله ...
+اها حالا شد .
-خب بوگو چی میخوای بگی زود بوگو بریم .
+سایه هنوز فکراتو نکردی؟؟؟؟
-چرا کردم ...
+خب زود تر فکراتو بک...چیییی!!!!! فکراتو کردیییی؟؟؟؟!!!!!!! خو چرا جوابتو بم نمیگی؟؟؟
-فکر کردم تا الان جوابم و فهمیده باشی .....
+ن راسش خودت ک میدونی این موقع ها مغزم کار نمیکنه
-دوست داری جوابم بت چی باشه ؟؟؟
+معلومه !!! بگو اره .. بگو میخوام باهم باشیم .. بگو سایه .. بگو...
-اره .. میخوام باهم باشیم ....
مهراد با ذوق دستم و گرفت و گفت : سایه من بیدارم ؟؟!!!! بعد خودش و نیشگون گرفت و گفت : مث اینکه واقعا بیدارم . بعد منو بغل کرد و تو هوا تو بغلش چرخوند ....
-مهراد جو گیر نشو حالا بزارم پایین ..مهراد الان دوتایی .....
هنوز حرفم تموم نشده بود که افتادیم . با اینکه افتاده بودیم مهراد هنوز ولم نکردم بود . چند سانتی متر صورتمون باهم فاصله داشت ... چشم های خمارش برق میزد . برق خوش حالی . شادی و میشد تو چشم هاش دید . نفص های گرمش بهم میخورد . مهراد که انگار تازه متوجه حالتمون شده بود خندش گرفت و بلند شد لباسامون خاکی شده بود . لباس هامونو که پاک کردیم رفتیم هیزم جمع کردیم و برگشتیم . مهتاب با دیدنمون گفت : فکر کردیم گم شدین میخواستیم بیایم دنبالتون .
هیزم هارو انداختم زمین و نشستم . مهرادم اومد کنارم نشست . دستش و گذاشت رو دستم . منم دستش و گرفتم . امیر که متوجه حرکتمون شده بود گفت : چیشدهههه !!!
بچه ها نگاه امیر و دنبال کردن و دست منو مهراد که تو دست هم بود و دیدن .
همه با چشم های گرد شده نگاهمون میکردن . مهراد گفت : چیز خاصی نشده . من و سایه باهم رل زدیم ...
رو به سارا که دهنش باز مونده بود کردم و گفتم : ببند مگس میره توش ...
بچه ها همه هنوز شوکه بودند که سامی شروع کرد با دهنش اهنگ عروسی زد . بچه هام دست میزدن و میخندیدن. مهراد سرش و انداخته بود پایین میخندید و منم لبم و گزیدم و سرم و انداختم پایین .
ارش گفت : خب دادا رل زدی شام نمیدی به مناسبت رل زدنتون ؟؟
مهراد خیلی خون سرد گفت : هر موقع شما و نگار خانم به مناسبت رل زدنتون شام دادین ماهم میدیم ....
نگار و ارش از تعجب و خشم و خجالت سرخ شده بودن .
بقیه بچه ها هم با چشم های گرد شده نگاهشون میکردن .
امیر: خب .... چه اتفاقایی میوفته ما ازش بی خبریم .... مبارکه ....
سامی دوباره شروع کرد اهنگه عروسی خوندن ....
-بسع دیگ هوووف کباب چیشد ؟؟
نگار : اره اره .. کباب چیشد ؟
ناهار که خوردیم من میخواستم یکم تنهایی قدم بزنم . رفتم تو دل جنگل . هندزفریم رو برداشتم و اهنگ پلی کردم و راه افتادم . الان دیگ رل داشتم . بازم میتونستم عاشقی کنم . معمولا زیاد عاشق کسی نمیشم ولی اگه بشم همه جوره پاش میمونم . تو همین فکر و خیال بودم که صدای ماشین اومد . یه جیپ قرمز که توش چهار تا پسر نشسته بودن . صدای اهنگشونم زیاد بود . خودشونم مث خر میخندیدن . بی توجه به اونا راه میرفتم که دیدم صدای اهنگشون کم شد . یه نفر انگار سوت زد . بی توجه بهش راه رفتم . یکی از پسرا صدا زد : خشگله صبر کن بینم تنهایی چیکار میکنی اینجا ... اینجا گرگاش زیاده بیا سوار شو ...
ترسیدم و خواستم برم سمت بچه ها . زیاد از بچه ها دور شده بودم . متوجه شدم یه نفر داره از پشت سرم میاد . برگشتم دیدم یه پسر بور با یکمی ته ریش داره میاد سمتم . وقتی برگشتم اونم دویید سمتم . با ترس منم دوییدم . فرار میکردم و مهراد و صدا میکردم . پسر گفت : عشقت نمیتونه نجاتت بده کوچولو . امشب مال منی....