اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: کدوم شخصیت هارو بیشتر دوست دارید؟؟
سایه
مهراد
سامی
مهتاب
نگار
ارش
امیر رضا
سارا
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس

#1
Rainbow 
سلام دوستان این اولین بارمه که میخوام رمان بنویسم و خودمم عاشق این رمانم
ژانر: ماجرایی / طنز / عاشقانه /غمگین
لطفا نظرتونو در مورد رمان بهم بگین چون اولین بارمه راهنمایی کنین ممنان
من دیگه اون سایه ضعیف قبل نیستم . کسایی رو پیدا کردم که کمکم میکنن . دوستای واقعیم رو . مهتابم ... خواهرم ... دوستی که از خواهر باهام نزدیک تره ... کسی که وقتی از خونوادم دور بودم و افسرده بودم کمکم کرد ... بهم زندگی کردن اموخت ... عشق ورزیدن اموخت ... از وقتی باهاش اشنا شدم همه ی دوستای قبلیم رو پر دادم . الان مهتاب و نگار و سارا برام موندن . ما چهار تا به چهار افریته معروفیم ... به اذیت کردنامون ... به رو مخ رفتنامون ... به شیطنتامون ... به دعوا راه انداختنامون ... هر جا دعوا میشد ماهم بودیم ... علاقه خاصی به دعوا داشتیم ...
امروز جواب کنکور میاد ... خانواده مهتاب و نگار و سارا خانه ما جمع شده بودند .... من پای گوشی نشسته بودم و داشتم نتایج را میخواندم اول برای خودم را خواندم ... مثل همیشه تپش قلب گرفتم استرس داشتم رتبه خوبی اورده بودم رتبه بچه هارا خواندم خدا را شکر همه یکجا قبول شدیم . قرار شد خانواده هایمان باهم سر خانه صحبت کنند . از انجا که چالوس قبول شده بودیم از پدرم خواستم با عمویم صحبت کند که به ویلای او برویم . چون وقتی پسر عموهایم دانشگاه چالوس قبول شدند انجا میرفتند و الان هم خالی بود میتوانستیم انجا بمانیم . پدرم هم موافقت کرد و با عمویم و خانواده بچه ها صحبت کرد همه قبول کردند . قرار شد پسر عمویم کلید را بیاورد و با ما به چالوس بیاید تا کمک کند . پسر عموم قد بلندی داشت و چشم های عسلی زیبا و صورت مغروری داشت . هر دختری او را میدید میخواست مخش را بزند . ترسیدم دختر ها وقتی ببیننش ابرو ریزی کنند .
قرار شد جمعه بریم که شنبه کلاس داشتیم . ما با ماشین نگار میریم و پسر عموم با ماشین خودش . تو همین فکر و خیال بودم که گوشیم زنگ خورد . من : بله سامیار ؟(پسرعموم)
سامیار: سایه من قراره با رفیقام بیام مشکلی نداره که؟؟
+ با رفیقات؟؟ با کیا ؟؟!!!!
-با ارش و امیررضا و مهراد اخه اونام مثل اینکه قراره برن دانشگاه واسه همین طبقه بالا رو میدیم اونا بشینن
+ اونا قراره بیان بالاااا ؟؟؟؟!!!!!! مگه بالا واس خودتون نبود؟؟؟
-چرا بود واسه همین خودمم میام پیش اونا میمونم
+هوووف باشه
-جمعه ساعت نه میریم یادت باشه جلو خونه ما اماده باشین .باشه ای گفتم و قطع کردم .
جمعه:
-مهتاب میشه انقد غر نزنی خونه خودشونه دوست داره طبقه بالاشو بده به اونا تازه خودشم هست
مهتاب : هوووف باشه بابا سایه توعم کشتیمون با این پسر عموی نکبتت
نگار : ای بابا بسه دیگه سایه این ماشین پسر عموته؟؟
-اره اونان مثل اینکه راه افتادن ماهم پشت سرشون بریم
سارا : وای اون پسر خوشتیپه رو نگا بقل دست راننده نشسته چقد جذابه
-کدوم؟! اها امیر رضا رو میگی اون کجاش خشگله هنوز مهراد و ندیدی
نگار : اون راننده خوشگله با بقل دستیش بقیه رو هنوز ندیدم
-وا نگار خانوم واسه پسر عموم نقشه نکشااا
مهتاب : خاک تو سر پسر ندیدتون بریزن .. سایه فلشتو بده یه اهنگ خوب بزاریم این نگارم که همش تتلو گوش میده حالمون و بد کرد
-بیا بگیرش
مهتاب فلشو وصل کرد با اولین اهنگش هممون ذوق کردیم چون باهاش خاطره داشتیم اون اهنگ شده بود اهنگ دوستیمون البته کلی اهنگ واسه دوستیمون انتخاب کرده بودیم اینم جزوش بود:
مگه میشه از نگات ... دل برید و خسته شد ... تو خود عشقی و عشق... کم میاره پیش تو ....
کاش یه جوری بشه که ... چشم به راهت نشینم .... مثلا تو باشی و من .... واسه تو بمیرم ....
اون چشمات منو دیوونه کردن اخرش ... انقد خوبی که من دلم نمیشه باورش ....
اون چشمات منو دیوونه کردن اخرش ... انقد خوبی که من دلم نمیشه باورش ...
تو گل شقایقم .... تو تک تک دقایقم ... واسه اون تک گل باغی ...
شب باتو شیرین میشه... حالا دیدی میشه ... میشه که همیشه باشی .... (مهرادجم/گل شقایق حتما گوش بدین خیلی خفنه)
نفهمیدم کی خوابم برد انقدر که غرق اهنگ شده بودم . من زیاد اهنگ گوش میکنم و یجورایی عادت کردم . با صدای ترمز نگار بیدار شدم . نگار : بچه ها این پسرا وایسادن اینجاس؟؟؟
-اره اینجاس پیاده شین وسیله هارو برداریم
مهتاب : نگار صندوق عقب و باز کن
سارا که خواب بود رو بیدارش کردیم . با حالت خواب الود راه میرفت ... هممون مسخرش کردیم و خندیدیم سرش . پسرا منتظرمون بودن . رفتم و به پسر عموم سلام کردم : سلام سامی
مهتاب : سلام اقا سامیار
نگار : سلام
سارا : سلاااااااااااام (وسط سلامش یه خمیازه بلند کشید )
سعی کردم جلوی خندمو بگیرم . مهتاب با ارنجش به سارا ضربه زد . نگار هم که خندش گرفته بود . سامی جلوی خندشو گرفت و گفت : سلام خوب هستین ... سایه معرفی میکنی دوستاتو ؟؟؟
بچه هارو معرفی کردم و بعدم سامی گفت : خوش بختم خب منم همسایه هاتونو معرفی میکنم بهتون ... به اون پسر مو بوره اشاره کرد : ایشون اقا ارشه ... ارش : سلام .... بعد به اون پسر مو مشکیه اشاره کرد وای چقد جذابه موهای مشکی که یکم حالت فر داشت روی صورتش ریخته بود یکم ته ریش داشت با چشم های جذاب قهوه ای : ایشون مهراده ... مهراد سلامی کرد و بعدش یه لبخند زد . بعد به اون پسر عینکیه اشاره کرد عینک ته استکانی زده بود مو های فر بلندش هم بیرون انداخته بود و روش کلاه کپ گذاشته بود : این امیر رضاس : امیر رضا فقط لبخند زد و بعد رو به سامی گفت : خب داداش فک کنم معرفی بسه بریم بالا که من بد جور خستم
رفتیم داخل و وسایل و گذاشتیم پسرا هم رفتن طبقه بالای ما همین که درو بستم دخترا شروع کردن :
نگار : واییییی این امیر رضاعه خیلی مغرور بود دیدی سلامم نکرد . خداییش جذابه
-ولی معلومه ازون نچسباس
مهتاب : هیچکدوم خشگل نیستن یکی از یکی ایکبیری تر
-وا مهتاب چیکار داری هر چقدر ایکبیری باشن ولی خداییش جذابن ولی مهراد از همشون بهتره
سارا که رو مبل ولو شده بود گفت : بخوابین بابا
نگاه معنی داری به مهتاب کردم و پرسیدم : بخوابیم فردا مرتب کنیم خونه رو ؟!
مهتاب با خشم نگاهم کرد و گفت : چیییی فردا که دانشگاه داریم ببخشیدا میرسیم مرتب کنیم ؟؟
نگار گفت : خب بجای زر زدن بیاین مرتب کنیم خونه رو
من بلند شدم و کوله سارا را برداشتم و به صورتش پرت کردم . سارا جیییغغغ بلندی کشید که هممون زدیم زیر خنده . سارا با خشم به طرفم خیز برداشت . سریع پا شدم پریدم رو مبل ها . اونم پشت سرم میومد . از رو مبل ها که پریدم رفتم سمت در و وارد راه پله شدم . نفهمیدم چطور از پله ها رفتم بالا ... همونطور که میرفتم بالا از پله ها با یک چیز صفت برخورد کردم . داشتم میوفتادم که دست نیرومندی بازومو گرفت و منو به سمت خودش کشید تا نیوفتم از پله ها .....
نظر و سپاس فراموش نشه

روزی دو پارت رمانم و میزارم ساعت هاش و نمیدونم خودمم ولی روزی دو پارتشو میزارم حتما . Angel Heart Big Grin با نظر و سپاس خوش حالمون کنین اگه سپاس ها بیشتر شد روزی سه پار میزارم Smile Heart
قَــبـلَــنـآ دَرمُـــونــ✨اَلــآنــآ دَردیـــ(:
پاسخ
 سپاس شده توسط A3aalll ، آرمان کريمي 88 ، Ryhn ، Atena 1385
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 22-07-2020، 12:59

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان