19-05-2020، 23:38
قسمت ۴
وارد کلبه شدیم ؛کلبه یک پله به بالا داشت و در بالا یک راهروی تنگ و تاریک بود ؛ آشپز خانه خفه و کوچک بود ؛ در کل کلبه هولناکی بود.
دور میز عسلی نشستیم.جلی چای هارا مقابلمان گذاشت و کنار ژولی نشست.
پاپی با چشم به آدام اشاره کرد.
آدام سرفه ای کرد و گفت:قبلا این روستا یک منتطقه شاد و شلوغ بود ؛تو مدرسه پنج تا پسر دنی رو اذیت می کردن اونم قدرتی نداشت ؛ اون پسر ارواح رو به اینجا احظار کرد تا انتقام بگیره ؛ولی ارواح به حرف اون پسر گوش ندادن ؛و کل این منطقه......
اشک در چشمان آدام نقش بست ؛ آهی کشید و گفت:کل ساکنان این منطقه کشته شدن ؛و اینجا نفرین شد؛این کلبه هم نفرین شدس.
تمام بدنم بی حرکت و سست شده بود ؛آیا این کلبه واقعا ارواح دارد؟
مایکل :نکنه قراره با ارواح بجنگیم؟
همه مانند من ترسیده بودند این از چهره رفتار و صدایشان مشخص بود.
کیت از جایش بلند شد و گفت:من می خوام برم خونه.
پاپی با صدای بلندی گفت:تا وقتی که اونا از بین نرن ما از اینجا نمی ریم.
مایکل به من نزدیک تر شد و گفت:هممون تو چاه افتادیم خدا به دادمون برسه.
جک تک نگاهی به من کرد و گفت:آلیس؟
صدایش می لرزید و این باعث ترسم می شد. من:بله؟
جک با تردید نگاهی به کیت انداخت و گفت:تو برای چی به این اردو اومدی؟پاپی بلند شد و گفت:از فردا آموزش رو شروع می کنیم ؛اگه الان جلوشون رو نگیریم به شهر میان.کل آدم ها ممیرن.باید جلو گیری کنیم.
دیگر نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم ؛با صدای بلندی گفتم:بسه دیگه ؛تو کجا گفتن انسان از روح قوی تره؟نکنه شوخیه؟
همه سکوت کردن و این نشان می داد که با نظرم موافقن ؛بیش از هر لحظه دوست دارم به خانه برگردم ولی نمی شود
وارد کلبه شدیم ؛کلبه یک پله به بالا داشت و در بالا یک راهروی تنگ و تاریک بود ؛ آشپز خانه خفه و کوچک بود ؛ در کل کلبه هولناکی بود.
دور میز عسلی نشستیم.جلی چای هارا مقابلمان گذاشت و کنار ژولی نشست.
پاپی با چشم به آدام اشاره کرد.
آدام سرفه ای کرد و گفت:قبلا این روستا یک منتطقه شاد و شلوغ بود ؛تو مدرسه پنج تا پسر دنی رو اذیت می کردن اونم قدرتی نداشت ؛ اون پسر ارواح رو به اینجا احظار کرد تا انتقام بگیره ؛ولی ارواح به حرف اون پسر گوش ندادن ؛و کل این منطقه......
اشک در چشمان آدام نقش بست ؛ آهی کشید و گفت:کل ساکنان این منطقه کشته شدن ؛و اینجا نفرین شد؛این کلبه هم نفرین شدس.
تمام بدنم بی حرکت و سست شده بود ؛آیا این کلبه واقعا ارواح دارد؟
مایکل :نکنه قراره با ارواح بجنگیم؟
همه مانند من ترسیده بودند این از چهره رفتار و صدایشان مشخص بود.
کیت از جایش بلند شد و گفت:من می خوام برم خونه.
پاپی با صدای بلندی گفت:تا وقتی که اونا از بین نرن ما از اینجا نمی ریم.
مایکل به من نزدیک تر شد و گفت:هممون تو چاه افتادیم خدا به دادمون برسه.
جک تک نگاهی به من کرد و گفت:آلیس؟
صدایش می لرزید و این باعث ترسم می شد. من:بله؟
جک با تردید نگاهی به کیت انداخت و گفت:تو برای چی به این اردو اومدی؟پاپی بلند شد و گفت:از فردا آموزش رو شروع می کنیم ؛اگه الان جلوشون رو نگیریم به شهر میان.کل آدم ها ممیرن.باید جلو گیری کنیم.
دیگر نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم ؛با صدای بلندی گفتم:بسه دیگه ؛تو کجا گفتن انسان از روح قوی تره؟نکنه شوخیه؟
همه سکوت کردن و این نشان می داد که با نظرم موافقن ؛بیش از هر لحظه دوست دارم به خانه برگردم ولی نمی شود