امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمانภครเ๓نوشته خودم

#28
بعد از رفتن شایان به اتاقم رفتم و در کمد چوبی کنار تختم رو باز کردم و دنبال آلبومم گشتم
آلبوم عکسای بچگی م
لای یکی از صفحه ها عکسی رو دیدم که دختری با موهای بلند وبسیار شاد کنار پسری که فکر می کرد همه ی دنیاشه ایستاده بود
دستی به موهای کوتاهم کشیدم و صدایی در گوشم تکرار می شد که می گفت حق نداری موهاتو کوتاه کنی
و من با خنده می گفتم چرا؟؟؟
و اون اخم می کرد و می گفت چون من میگم
لبخندی روی لبانم نشست
از اون همه دیوونگی به کجا رسیدم؟
الان دیگه از گذشته م هیچی نمونده بود
حتی موهای بلندم
من خیلی وقته از دختر بودن دست کشیدم
نگاهمو از عکس گرفتم و به روبروم نگاه کردم و به گذشته برگشتم


چهار سال قبل:
یه روز بارونی بود و هوا داشت تاریک می شد
-سال اولی بود که دانشگاه اومده بودم و هنوز با نسیم آشنا نشده بودم-
تازه کلاسام تموم شده بود
یه دفعه بارون گرفت
اول نم نم بود ولی یه دفعه تند شد
انقدر تند که احساس کردم الان سیل میاد!
سریعا خودمو به خیابون اصلی رسوندم و سوار اولین ماشین که با حرکت دستم ایستاد شدم
آروم سلام کردم-همیشه هرجا میرم حتی تو تاکسی سلام می کنم-ماشین شخصی بود
یه 206نقره ای که قطره های بارون هم باعث از بین رفتن تمیزی ش نشده بود!
اول همه چیز عادی بود ولی یه دفعه به خودم اومدم
من یه دختر تنها بودم که زیر بارون ایستاده بودم و سوار یه ماشین شخصی شدم
اگه بلایی سرم می اومد چی؟
با این فکر لرزیدم و آروم گفتم:
-لطفا منو به نزدیک ترین آژانس برسونید
هیچ حرفی نزد
از ترس می لرزیدم و این لرزش به تمام تنم و حتی تن صدام سرایت کرد ولی سعی کردم محکم باشم و با داد گفتم:
-می شنوید صدای منو؟
هنوز هم سکوت....
نه اینطوری نمیشه
در حالی که هق هق می کردم با کیفم دوسه بار روی شونه ش زدم:
-آقا...آقا....آ....ق...ااااااااااااا
لط    فا  منو  پی یا  ده ک نن...
یه دفعه برگشت به سمتم
از ترس جیغی کشیدم و اشکام روی صورتم جاری شد

با تعجب به من نگاه کرد و گفت:
-تو چرا گریه می کنی؟
از خونسردی ش حرصم گرفت
با داد گفتم:
-تو که صدای منو می شنوی چرا هیچی نمیگی؟
نمی بینی دارم سکته می کنم
خیلی خونسرد گفت:
تو هندزفری تو گوشمو ندیدی؟
و دستمالی به سمتم گرفت:
-اشکاتو پاک کن
همونطور که دستمالو می گرفتم با هق هق گفتم:
-تو چ  چ چرا منو سوار کردی؟
حق به جانب گفت:
میخوای پیاده ت کنم؟
دیدم زیر بارونی
داری خیس میشی
می تونستی سوار نشی...
حق با اون بود
به دستم نگاه کردم که مانتوی آبی نفتی مو مچاله کرده بود و فشار می داد





ادامه دارد......
پاسخ
 سپاس شده توسط ÆҐÆŠĦ ، ( lιεβ ) ، Silver Sun ، esiesi


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمانภครเ๓نوشته خودم - sober - 17-09-2015، 0:59

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان