امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

« رمان ترسناک تاریکی مرگ »

#3
در را باز کرد . چقدر از دیدن هم خوشحال بودند . به داخل دعوتش کرد . بر روی مبل نشست و با چشم های مشکی رنگش به سهیل خیره شد .
مهرداد - سهیل جان دلم خیلی برات تنگ شده بود . متاسفم دیر به دیر هم دیگه رو میبینیم . سر هر دو تامون سرمون خیلی شلوغه .
سهیل - این چه حرفیه درکت میکنم . منم مشغله کاری زیاد دارم . از شانست امروز کار اونقدرا هم سنگین نبود .
مهرداد - ممنون که وقتت رو در اختیار من دادی سهیل جان . راستش امروز یه بیماری v, به بیمارستان اورده بودن . من توی مطبم بودم که زنگ زدن و گفتن فوری به اونجا برم .
سپس از توی کیفش عکسی از یک پسر تقریبا 20 ساله را به سهیل نشان داد.
مهرداد - اسمش فرنام صعودی هست . خیلی پسر عجیبیه . امروز به من میگفت که تو نباید اینجا باشی ، این انتقام منه و تو نباید دخالت کنی .. و پرستار میگفت که پسره فریاد میزده اون دنبال منه ، اون برمیگرده . به این قضیه مشکوکم . میتونی اطلاعاتی در مورد این پسر برام پیدا کنی ؟
سهیل - خیلی عجیبه . باشه حتما . میتونم عکس رو داشته باشم ؟
مهرداد - حتما .
همان موقع گوشی اش زنگ خورد . از طرز صحبت رسمی اش معلوم بود تلفن کاری است . سهیل به آشپزخانه رفت تا چایی بیاورد و صحبتشان گرم شود و شاید یادی از دوران دبیرستان بکنند . وقتی برگشت مهرداد بلند شده بود .
مهرداد - واقعا متاسفم سهیل جان یه وضعیت فوری برای یکی از بیمارای تیمارستان پیش اومده باید برم . شرمنده داداش .
لبخندی به رویش زد :
سهیل - چقدر تعارف میکنی مهرداد خان ! کارت واجب تره .
و تا دم در بدرقه اش کرد . برگشت و روی مبل نشست . عکس فرنام را از روی میز برداشت و با دقت به آن خیره شد . ترس و افسردگی در صورت آن پسر موج میزد . به نظر نمیرسید پسر شادی بوده باشد . غرق در افکارش بود و همه احتمالات را برای حرف هایش بررسی میکرد که همه جا تاریک شد . به احتمال زیاد فیوز پریده بود . هیچ جا را نمیدید . به هر سختی ای که بود خود را به اتاق کار رساند و از کشوی میز چراغ قوه را برداشت . باید میرفت و فیوز را چک میکرد . هنوز قدمی برنداشته بود که لرزی به جانش افتاد ؛ بدنش مور مور میشد . هوا به طرز عجیبی سرد شده بود . بی توجه به آن وضعیت از اتاق بیرون رفت که چاقویی در سرش فرو رفت .. و همه جا از قبل برایش تاریک تر شد .
***
- کار من نبوده چرا متوجه نمیشید ؟ من فقط برای اینکه در مورد یک بیمار با سروان صحبت کنم به اونجا رفته بودم .
- داستان قشنگی بود آقای مهرداد رحیمی . ولی همه اتهامات به سوی شماست ، آخرین کسی که سروان فراهانی ملاقات کرده . یه سری شاهد که همسایه های ایشون بودن هم شهادت دادند . حرف های شما هم شنیدیم .
سپس رو کرد به سرباز و اشاره کرد که او را ببرند . مهرداد تقلا میکرد و فریاد میزد که بی گناه است اما گوش سروان از این حرف ها پر بود .
***
نای ایستادن نداشت . آبی به صورتش زد ، خواست از دستشویی زندان بیرون بیاید که برقی کوچک ، توجهش را جلب کرد . به طرف آن شیء کوچک فلزی رفت . یک تیغ بود . کارهایش دست خودش نبود مثل اینکه جادو شده باشد . آرام دستش را دراز کرد . تیغ را برداشت ، خیلی تیز بود و انگشتش را برید . دردی حس نکرد .. دستانش میلرزید . تیغ هر لحظه به دست چپش نزدیک تر میشد . می لرزید ، همه بدنش به طرز عجیبی می لرزید . همه چیز قرمز شد ، رنگی جز قرمز نبود و او هنوز دردی احساس نمیکرد .. مثل همیشه ، قرمزی جای خود را به رنگی ابدی داد ، سیاهی !
***
فرنام در تیمارستان به سر میبرد . روز ها به دیوارهای سفید خیره میشد و گاهی با ترس همه جا را نگاه میکرد و در گوشه ای جمع میشد . انگار با ورود این پسر به هر مکانی آن مکان نفرین میشد . هیچ یک از دکترها هم به نتیجه ای نرسیده بودند . چه اتفاقی برایش افتاده بود ؟ چرا با یک مرده فرقی نداشت ؟ ..
پاسخ
 سپاس شده توسط Interstellar ، omidkaqaz ، Δ.н.ο.υ.я.Δ ، ~ aylin ~ ، esiesi ، # αпGεʟ ، sober ، 2ba


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: « رمان ترسناک تاریکی مرگ » - Mason - 30-08-2015، 17:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان