مرسی
نماز نخونده بودم
اگه طول می کشه جون همین الان می نویسمش
......................................................................................................
ادامه:
پشت در دانشکده عمران امیرکبیر وایستادیم و منتظر نوبت انتخاب رشته مونیم
دختری با عجله از لابه لای صف رد شد که صدای تیام باعث شد برگرده:
-هوی دختره؟
خونت رنگین تر از مائه؟
ما منتظریم
دختر که موهای مشکی ش از شالش بیرون زده بود و با دست داخلشون می زد:
-نه میحوام برم استاد جلیلی رو ببینم
امضاشو میخوام
تیام بلند خندید و گفت:
-مگه بازیگره
دختر کیفشو رو شونه ش انداخت:
-نه مهندس ناظر زهره فضلی هستم از شرکت نوا
ایشون سرپرست گروه نظارت هستن
و بدو بدو دور شد
پام روی جسم صورتی رنگ که رفت همه ی توجه منو جلب کرد
خم شدم و برش داشتم و رو به تیام گفتم:
-کیف پوله؟
سری تکون داد و گفت:
-فکر کنم مال اون سیاره س
دختره ی از خود راضی
در حالی که جلوی خنده مو می گرفتم:
-نگو تیام
بیچاره
می دونی چقدر درس خونده؟
بدو بریم بهش بدیم
و دستش رو کشیدم و به داخل ساختمون رفتیم
تیام با دستش به میز چوبی کنار در اشاره کرد
-همونه
سری تکون دادم:
-اوهوم
خانوم فضلی؟
زهره خانوم؟
به طرفمون برگشت:
-بله؟
کیف رو به سمتش گرفتم:
این مال شماست
چشماش برق زد:
-واااااااااااااییییییییییییی مرسی یییییییییییییییییییییییییییییییی
اما نمی دونستم چقدر راه هست که باید باهم بریم...
نماز نخونده بودم
اگه طول می کشه جون همین الان می نویسمش
......................................................................................................
ادامه:
پشت در دانشکده عمران امیرکبیر وایستادیم و منتظر نوبت انتخاب رشته مونیم
دختری با عجله از لابه لای صف رد شد که صدای تیام باعث شد برگرده:
-هوی دختره؟
خونت رنگین تر از مائه؟
ما منتظریم
دختر که موهای مشکی ش از شالش بیرون زده بود و با دست داخلشون می زد:
-نه میحوام برم استاد جلیلی رو ببینم
امضاشو میخوام
تیام بلند خندید و گفت:
-مگه بازیگره
دختر کیفشو رو شونه ش انداخت:
-نه مهندس ناظر زهره فضلی هستم از شرکت نوا
ایشون سرپرست گروه نظارت هستن
و بدو بدو دور شد
پام روی جسم صورتی رنگ که رفت همه ی توجه منو جلب کرد
خم شدم و برش داشتم و رو به تیام گفتم:
-کیف پوله؟
سری تکون داد و گفت:
-فکر کنم مال اون سیاره س
دختره ی از خود راضی
در حالی که جلوی خنده مو می گرفتم:
-نگو تیام
بیچاره
می دونی چقدر درس خونده؟
بدو بریم بهش بدیم
و دستش رو کشیدم و به داخل ساختمون رفتیم
تیام با دستش به میز چوبی کنار در اشاره کرد
-همونه
سری تکون دادم:
-اوهوم
خانوم فضلی؟
زهره خانوم؟
به طرفمون برگشت:
-بله؟
کیف رو به سمتش گرفتم:
این مال شماست
چشماش برق زد:
-واااااااااااااییییییییییییی مرسی یییییییییییییییییییییییییییییییی
اما نمی دونستم چقدر راه هست که باید باهم بریم...