03-07-2015، 14:02
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و زنگو زدم خونه ی
بنفشه اینا آپارتمان نبود یه خونه دو طبقه که طبقه بال امخصوص برای مهمونی و جشن هستش بالاخره درو این بنفشه باز کرد ساعت 8 بود
ولی انگار کسی نیومده بود! رفتم تو خونه دیگه عادت داشتم بنفشه که به استقبال نمیومد من باید میرفتم همین که وارد شدم دیدم بنفشه با یه
دامن طلایی رنگ دنباله دار منتظرمه به به این دختر چه جیگری شد اصلا بهش نمیومد اینجوری باشه تا منو دید یه جیغی کشید که پرده ی
گوشام پاره شد. اومد جلو می خواست ماچم کنه که گفتم : بنفشه نه تروخدا الان یه جوری ماچ میکنی هر چی آرایش کردم پاک میشه. با حرفم
پقی زد و شروع کرد به خندیدن چون زیاد به خندیده ی بلند نداشتم یه لبخند زدم وقتی خوب خندید و خالی شد بهم گفت : عجب هلویی شدی لبینا
بمیری که با یکم آرایش از لولو تبدیل به هلو میشی؛ یکی محکم زد تو سرش و گفتم بنفشه میبندی اون دهنتو یا راه اومده رو برگردم ؛ عه
راستی چرا کسی نیومده؟؟ ؛ همون جور که داشتن با دستش سرشو نوازش میکرد گفت : الان میان تو برو تو اتاق من لباستو در بیار الان
میرسن ، رفتم تو اتاقش لباسامو در اوردم دامنمو پوشیدم و به موهام دستی کشدم مشغول زدن رژ بودم که صدای آیفون اومد نفشه درو باز کرد
و گفت : اومدن ، منم وقتی کارم تموم شد رفتم بیرون هیچ کس نبود ولی از طبقه بالا صدای آهنگ میومد اِی نامردا منتظر من نموندین؟؟ با
حرص پله هارو بالا رفتم وقتی در سالو باز کردم از چیزی که دیدم تعجب کردم باورم نمیشد کسی جز آرتان و بنفشه و نیما نبود به چشام اعتماد
نداشتم مگه بنفشه نگفته بود مهمونا بیشتر از 25 تا شده پس بقیه کجان؟ آرتان که دید مثل خنگا اونجا وایستادم اصلا از جام تکون نمی خورم
اومد کنارم یکی از دستاش پشتش بود اون یکی رو اورد جلو و با صدای گیرا گفت : اجازه میدی راهنماییت کنم؟ ؛ یا قمربن بنی هاشم این پسر
چرا اینقدر خواستنی شده؟ یه کت و شلوار سیاه رنگ و پیرهن سفید رنگ اینکه همیشه پاپیون می زد پرا کراوات بسته؟ اینجا چه خبره؟ بی
اختیار دستمو گذاشتم روی دستش و لبخندی زدم که باعث شد اونم لبخند بزنه با کفشای پاشنه بلندم تق و تق کنارش راه افتادم ببینم کجا منو می
بره! اینجا یه چیزی میلنگه این نیما چرا یه جا نشسته کرم نمیریزه؟؟ انگار آرتان متوجه حالم شده بود که گفت : یکم صبر کن جواب سوالتو
میگیری؛ سرمو فقط تکون دادم که دیدم به یه مبل دو نفره رسیدم با اون یکی دستش اشاره کرد بشینم دستمو از توی دستش بیرون اوردم و
نشستم چند دقیقه گذشت هیج کدوم چیزی نمیگفتیم خسته شده بودم از این مسخره بازیا خوشم نمیومد بلند شدم برم که آرتان دستمو از پشت
گرفت تعجب کردم این پسر چرا اینجوری میکنه؟ برگشتم تو چشاش یه چیزی بود که نمیفهمیدم چیه با صدای آرومی گفت میشه بشینی؟ الان کیکو
میاریم و بعد 10 دقیقه می تونی بری بازم بهش اعتماد کردم و رفتم بشینم ولی ایندفعه روی یه مبل تک نفره نشستم نیما رفت پایین وقتی برگشت
توی دستش که کیک بود شمع 24 سالگیه آرتام روش بود ولی چرا کسی دست نزد؟ نیما کبریتو داد به بنفشه اونم شعمارو روشن کرد آرتان بعد
اینکه آرزو کرد شعمارو فوت کرد دست زدم ولی کسی هیچ عکس العملی نشون ندادن وا این چه تولدیه؟ دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و گفتم :
اینجا چه خبره؟ این چه تولدیه اگه قرار بود من بیام اینجا فقط سکوت شمارو ببینم خب بهتر بود تو خونه میموندم. نیما که تا اون لحظه ساکت
بود گفت: لبینا راسش تولد یه بهوه بود درسته امروز تولد آرتانه ولی ما بخاطره چیز دیگه گفتیم بیای.. ؛ نذاشتم ادامه بده پاشدم و بلند داد زدم:
مگه من عروسک خیمه شب بازی شمام که.. ؛ آرتان نذاشت ادامه بدم گفت : لبینا.. بنفشه داد زد: خفه شین ببینم هی میگم الان آرتان خودش
میگه ولی هیچی نمیگین! همون بهتر که ندونه لبینا جون بابت کادوت ممنون و زحمت کشیدی اومدی دیگه مزاحمت نمیشیم بیا بریم پایین حاضر
شو برو خونتون بیشتر از این اذیت نشی! آرتان اعتراض کرد:
بنفشه اینا آپارتمان نبود یه خونه دو طبقه که طبقه بال امخصوص برای مهمونی و جشن هستش بالاخره درو این بنفشه باز کرد ساعت 8 بود
ولی انگار کسی نیومده بود! رفتم تو خونه دیگه عادت داشتم بنفشه که به استقبال نمیومد من باید میرفتم همین که وارد شدم دیدم بنفشه با یه
دامن طلایی رنگ دنباله دار منتظرمه به به این دختر چه جیگری شد اصلا بهش نمیومد اینجوری باشه تا منو دید یه جیغی کشید که پرده ی
گوشام پاره شد. اومد جلو می خواست ماچم کنه که گفتم : بنفشه نه تروخدا الان یه جوری ماچ میکنی هر چی آرایش کردم پاک میشه. با حرفم
پقی زد و شروع کرد به خندیدن چون زیاد به خندیده ی بلند نداشتم یه لبخند زدم وقتی خوب خندید و خالی شد بهم گفت : عجب هلویی شدی لبینا
بمیری که با یکم آرایش از لولو تبدیل به هلو میشی؛ یکی محکم زد تو سرش و گفتم بنفشه میبندی اون دهنتو یا راه اومده رو برگردم ؛ عه
راستی چرا کسی نیومده؟؟ ؛ همون جور که داشتن با دستش سرشو نوازش میکرد گفت : الان میان تو برو تو اتاق من لباستو در بیار الان
میرسن ، رفتم تو اتاقش لباسامو در اوردم دامنمو پوشیدم و به موهام دستی کشدم مشغول زدن رژ بودم که صدای آیفون اومد نفشه درو باز کرد
و گفت : اومدن ، منم وقتی کارم تموم شد رفتم بیرون هیچ کس نبود ولی از طبقه بالا صدای آهنگ میومد اِی نامردا منتظر من نموندین؟؟ با
حرص پله هارو بالا رفتم وقتی در سالو باز کردم از چیزی که دیدم تعجب کردم باورم نمیشد کسی جز آرتان و بنفشه و نیما نبود به چشام اعتماد
نداشتم مگه بنفشه نگفته بود مهمونا بیشتر از 25 تا شده پس بقیه کجان؟ آرتان که دید مثل خنگا اونجا وایستادم اصلا از جام تکون نمی خورم
اومد کنارم یکی از دستاش پشتش بود اون یکی رو اورد جلو و با صدای گیرا گفت : اجازه میدی راهنماییت کنم؟ ؛ یا قمربن بنی هاشم این پسر
چرا اینقدر خواستنی شده؟ یه کت و شلوار سیاه رنگ و پیرهن سفید رنگ اینکه همیشه پاپیون می زد پرا کراوات بسته؟ اینجا چه خبره؟ بی
اختیار دستمو گذاشتم روی دستش و لبخندی زدم که باعث شد اونم لبخند بزنه با کفشای پاشنه بلندم تق و تق کنارش راه افتادم ببینم کجا منو می
بره! اینجا یه چیزی میلنگه این نیما چرا یه جا نشسته کرم نمیریزه؟؟ انگار آرتان متوجه حالم شده بود که گفت : یکم صبر کن جواب سوالتو
میگیری؛ سرمو فقط تکون دادم که دیدم به یه مبل دو نفره رسیدم با اون یکی دستش اشاره کرد بشینم دستمو از توی دستش بیرون اوردم و
نشستم چند دقیقه گذشت هیج کدوم چیزی نمیگفتیم خسته شده بودم از این مسخره بازیا خوشم نمیومد بلند شدم برم که آرتان دستمو از پشت
گرفت تعجب کردم این پسر چرا اینجوری میکنه؟ برگشتم تو چشاش یه چیزی بود که نمیفهمیدم چیه با صدای آرومی گفت میشه بشینی؟ الان کیکو
میاریم و بعد 10 دقیقه می تونی بری بازم بهش اعتماد کردم و رفتم بشینم ولی ایندفعه روی یه مبل تک نفره نشستم نیما رفت پایین وقتی برگشت
توی دستش که کیک بود شمع 24 سالگیه آرتام روش بود ولی چرا کسی دست نزد؟ نیما کبریتو داد به بنفشه اونم شعمارو روشن کرد آرتان بعد
اینکه آرزو کرد شعمارو فوت کرد دست زدم ولی کسی هیچ عکس العملی نشون ندادن وا این چه تولدیه؟ دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و گفتم :
اینجا چه خبره؟ این چه تولدیه اگه قرار بود من بیام اینجا فقط سکوت شمارو ببینم خب بهتر بود تو خونه میموندم. نیما که تا اون لحظه ساکت
بود گفت: لبینا راسش تولد یه بهوه بود درسته امروز تولد آرتانه ولی ما بخاطره چیز دیگه گفتیم بیای.. ؛ نذاشتم ادامه بده پاشدم و بلند داد زدم:
مگه من عروسک خیمه شب بازی شمام که.. ؛ آرتان نذاشت ادامه بدم گفت : لبینا.. بنفشه داد زد: خفه شین ببینم هی میگم الان آرتان خودش
میگه ولی هیچی نمیگین! همون بهتر که ندونه لبینا جون بابت کادوت ممنون و زحمت کشیدی اومدی دیگه مزاحمت نمیشیم بیا بریم پایین حاضر
شو برو خونتون بیشتر از این اذیت نشی! آرتان اعتراض کرد: