امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

*گل مثل گل آرا | به قلم خودم *

#5
ـ حالا که زاییده شده ...!
با دوباره صدا زدنم از طرف بلد نگو بی توجه به پسره به طرف ریاست رفتم پسر پرو بیشعور. اع اع میاد تو چشام زل میزنه میگه وحشی .
به ریاست رسیدم حظور کسی رو کنارم هس کردم برگشتم طرف کسی که کنارم بود که این که همون پسرس با اخم بهش گفتم :
- مشکل داری ها؟
در حالی که پوزخند میزد گفت :
- فک کنم کسی که مشکل داره شمای اخه اسممو صدا زدن .
فک کنم این همون آرش کمالی باشه من با یه پوزخند گفتم:
- اتفاقا منم صدا زدن .
زمزمه کرد:
- پس گل دارا توی ؟
- چیزی گفتید ؟
درحالی که در میزد گفت :
- آره گفتم درحالی که خودت خیلی زشتی اسمت قشنگه !!
وبی توجه به من داخل دفتر ریاست شد ودر رو پشت سرش بست .دستامو از هرس مشت کرده بودم. نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط بشم بعداز چند دقیه در زدم و وارد ریاست شدم .
کمالی رو صندلی نشسته بود جلو صندلی یک میز بزرگ بود که دو نفر پشتش نشسته بودند یک اقای میانسال که عینک به چشماش داشت به من اشاره کرد وگفت :
-بشیند!
کنار کمالی رو صندلی بقلیش نشستم !
مرد میانسال شروع کرد :
- خوب خانم کیانی و اقای کمالی حرفی برای گفتن دارید ؟ خجالت نمیکشید ؟ اینجا دانشگاست چاله میدون نیست ... با هردتونم چون ترم اولی هستید این دفعه نادید گرفته میشه میتونید برید .
اروم زمزمه کردم :
- بله 
بلند شدم کمالی بند نشد هه حتما وای میسه واسه چاپ لوسی فقط چه جوری فهمیدن ما داریم دعوا میکنیم ؟به توجه به همه از دفتر ریاست خارج شدم خارج شدن من همانا و برخوردم با یه چیزسخت همانا.
- اخخ 
خیلی دردم اومد دستم بالا اوردم تا دماغم رو بمالونم که دستم تو هوا موند نفسم حبس شد. اونم همینطور فقط نگاهم میکرد . به خودم آومدم ببخشید زیر لبی گفتم واز کنارش رد شدم .
- خانم کیانی؟
ایستادم جون جواب دادنشو ندارم حتی نمیتونستم تکون بخورم نفس عمیقی کشیدم به خودم مسلط شدم برگشتم طرفش با صدای که سعی میکردم نلرزه
گفتم :
- بله استاد ؟
- حالتون خوبه ؟
با این حرفش سرم روبالا گرفتم تو چشماش خیره شدم چشمای سیاه ناخوداگاه نگاهم کشیده شد به موهای قهویش با صدای آرمان به خودم اومدم :
- خانم با شمام حالتون خوبه ؟
سرم رو شرمگین پایین انداختم وگفتم:
- ب له 
ثانیه دیگه نگاهم کرد ووارد دفتر ریاست شد ولی من همچنان به جای خالیش نگاه میکردم ...
** آرمان**
وارد دفتر ریاست شدم اقای سیدی پشت میز نشسته بود با یکی از دانشجو ها حرف میزد صدای گوشیم به صدا در اومد مامان بود جواب دادم :
- سلام برمادر عزیزم .
- سلام پسرم خوبی ؟
میدونستم برای چی زنگ زده جوابشو دادم:
- اگر بگین امروز برام قرار نگزاشتین خوبم .
مامان در جوابم گفت:
- اخه پسرم دختر نسیم خانومه ها همون دوست قبلیم .
- مادر من ...
-آرمان اگر میخوای خوشحالم کنی این قرار رو قبول کن شاید از این دختره خوشت اومد ...
نفسومو بیرون فرستادم :
- باشه مامان فقط بخواتر روی ماه شما فقط برام ساعت قرار رو مکانشو پیام بدید .
- باشه پسرم .
- کاری نداری مامان .
نه پسرم خدا پشتو پناهت .
گوشی رو قط کردم . به ساعت مچیم نگاه کردم تا چند دقیقه دیگه کلاس بعدیم شروع میشد بخواتر همین از ریاست بیرون اومدم به طرف کلاس رفتم عادت داشتم همیشه سر کلاسام زود حاظر بشم .


** گــل آرا**
از دانشگاه اومده بودیم روی کاناپه لم داده بودم حوصلم خیلی سر رفته بود . موهامو که توصورتم افتاده بود فوت کردم نرفت بالا دوباره فوتش کردم .... اه اصلا چرا نمیره بالا ؟ بیخیال موهام شدم وباانگشتام بازی کردم درهمون هین گفتم:
- میگم آوا ؟
آاوا در حالی که نگاه از ناخوناش بر نمیداشت وتمام هواسش به اونا بود که مبادا لاک زدنش خراب بشه گفت :
- هووم ؟
- حوصلم سررفته بریم بیرون ؟
- باشه فقط کجا ؟
در حالی که از روی کاناپه بلند میشدم گفتم : 
- یه قبرستونی میریم به هرحال...
به طرف کمد رفتم یه مانتوی مشکیی معمولی مغنه مشکی ویه شلوار معمولی مشکی ... تیپ همیشگیم همین بود خیلی ساده بودم . باصدای آوا به طرفش برگشتم :
- ایییییییی واه واه واه اینا چیه پوشیدی خبر مرگت؟
بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم دست رو کشید وبه طرف کمد خودش رفت درحالی که تو کمد شنا میکرد گفت :
- کجاییی دیگه ؟
بعد از چند دقیه سرشو بیرون اورد . برگشت طرفم لبخند شیطون زد یه مانتوی صورتی جلو گرفت . اول نگاش کردم دیدم چیزی نمیگه دوباره نگاش کردم دیدم نه واقعان چیزی نمیگه بعد از چند دقیه سکوتو شکستم :
- من اینو بپوشم؟
سرشو به نشونه آره تکون داد رفتم چیزی بگم که دستشو به جلوی دهنم گرفت ... دو دل بودم که بپوشم یا نپوشم جهنم یه لباسه دیگه ...
پوشیدم خیلی بهم میومد استایلمو قشنگ نشون میداد ...!
به کمک آوا یک شال سفید وشلوار سفیدم پوشیدم رفتم جلوی آینه وااای خدا چه جیگریم من آوا هم درحالی که دستاشو تو هوا تکون میداد گفت :
- ازلولو هلو ساختم 
درحالی که اداشو درمیاوردم گفتم :
- دوتا لباس بهم دادی دیگه ...

آوا در حالی که غر غر میکرد گفت :
- برو لب در منم میام .
صدای رویا از حموم اتاق اومد :
- شیرمو حلالتون نمیکنم اگر بدون من برین !
پوففی کشیدم و از اتاق بیرون رفتم تصمیم نداشتم از خونه خارج بشم . چون میدونستم آوا ورویا کارشون خیلی طول میکشه !
یه ربی گذشته بود من بسی در چرت زدن بودم ...
- بـریم .
با جیغ آوا هفت متر پریدم بالا وبرگشتم طرفش که چیزیش بگم که دهنم اندازه قار چی باز مونده بود ... شبیه این دخترا تو مجله ها شده بود ولی رویا تیپ ساده ی زده بود .
از خونه بیرون زدیم مثل همیشه زنگ زدیم تاکسی تلفنی بعد از چند دقیقه اومد سوار شدیم انقدر ازدست راننده هرس خوردم هعی از اینه نگاهمون میکرد اخرشم آوا برگشت طرفش وگفت :
- مردم هیز شدن به خدا فقط بلدن دین دین کنن ...
راننده کمتر نگاهمون کرد رسیدم ادرس این پاساژٖ رو از جی پی اس گوشی آوا گرفته بودیم .
از ماشین پیاده شدیم دهنم باز مونده بود برگشتم طرف آوا وگفتم:
- فک کنم فقط یه مونجق سرش یه میلون باشه .
آوا و رویا خندیدن وارد پاساژ شدیم . ماشالله آوا همه مغازه ها رو سر میزد حتی لباس خاک به سرفورشیام ولی اخرشم هیچ چیزی نمیخرید. من فقط یک گردبند خریده بود که پروانه ظریف وخوشگلی داشت همین ...برگشتم طرف آوا وبا حالتی که کلافگی داخلش موج میزد گفتم:
- خسته نشدی !
خیلی ریلکس جواب داد :
- نه
باهرس گفتم:
- من میرم کافی شاپی که اون موقعه دیدیم توم هرچی میخوای بخر ...
برگشتم طرف رویا وگفتم :
- توم باهام میای ؟
رویا که انگار از جای آزاد شده سرشو به نشونه آره تکون داد... به سمت رویا رفتم دستشو گرفتم وبا هم به طرف کافی شاپ حرکت کردیم .کافی شاپ نمای زیبای داشت باترکیب رنگ های قرمز وسفید شیک بود والبته رومانتیک .
روی صندلی های که کنار پنجره بودن نشستیم . 
بعد از چند دقیقه با صدای کسی به خودم اومدم :
- چی میل دارید ؟
سرم رو بالا آوردم ولی از چیزی که دیدم نفس بریده شده بود انگار کسی با یک چاقو گلمو بریده بود باصدای رویا بهش خیره شدم :
-گل آرا چی میخوری ؟
بریده بیرده گفتم :
- قهوه
رویا نگران نگهای بهم انداخت ولی بازم چیزی نگفت دوباره سرم رو بالا گرفتم اره خودش بود .سرم رو پایین انداختم با صدای رویا به طرفش برگشتم :
- میگم گلی آرا خیلی خوشگل شدی ها ؟
لبخندی از روی تشکر زدم وزمزمه کردم :
- چشمات قشنگه ...
سنگینی نگاهی رو روی خودم هس کردم سرم رو بالا گرفتم بادیدن ارمان که حالا نگاهم میکرد لبخند محوی زدم و سرم رو به نشونه سلام تکون دادم ...اونم لبخندی زد وسرشو تکون داد .
با صدای آوا هم من هم رویا به طرفش برگشتیم :
-ووووای خدا چقدر خسته شدم . یه فروشنده میخواستم بم یه لباسو بندال کنه ...
همه از صدای آه وناله آوا به طرفمون برگشتن ... 
سرم رو پایین انداختم آوا هم کنارمون نشست نمیدونم چرا نمیتونستم نگاهمو کنترل کنم چرا نمیتونستم ؟ فقط دوست داشتم نگاهش کنم سرم رو بالا گرفتم ودوباره خیره به آرمان نگاه کردم اون هم به من نگاه میکرد نمیدونم چرا خجالت کشیدم شرمگین سرم رو پایین انداختم .
**آرمان **
کلافه بودم خیلی کلافه. دختره امروزیم مثل همون دخترای قبلی یا با ارایش زیاد یا اونقدر گیج که ... نفسمو بیرون فرستادم دوباره برای برا هزارم سرم رو بالا گرفتم وبه صورت خندون گل آرا نگاه کردم ... نمیدونم چه طوری با چه روی به طرف میزشون رفتم فقط اینو میدونستم که میخوام با گل آرا حرف بزنم همین !
- خانم کیانی ؟
سرش روبالا گرفت با صدای جدی که کمی میلرزید گفت :
- بفرمایید .
نمیدونستم چه جوری بگم ولی خیلی بی پروا گفتم :
- اگر میشه تنها ...
اول کمی نگاهم کرد بعد بلند شد من هم بی درنگ به طرف میز خودم راهنمایش کردم ...
نشست از دوستاش فاصله داشتیم ... برگشتم طرفش گفتم :
- میتونم گل آرا صدات کنم ؟
معلوم بود از لحنم شکه شد ولی با صدای گرفته ولی بند گفت :
- نه 
لبخندی زدم فک کنم من از همین جسارتش خوشم اومده ادامه دادم:
- نمیخواستم درمورد درسو دانشگاه باهاتون صحبت کنم.
نگاهش بیشتر رنگ تعجب گرفت .
- راستش چه جوری شروع کنم ... من از روزی که شما رو دیدم درسته که فقط یک هفته میگزره ولی هس خاصی به شما دارم . فقط میخواستم بدونم شما ازدواج دارید یا نه میدونم خیلی زوده خیلی خیلی زود . 
به گل ارا نگاه کردم رنگش زرد بود خیلی زرد با صدای ملایمی که شبیه زمزمه بود گفتم :
- خوب نظرت چیه ؟
انگار تازه به خودش اومده بود گفت :
-چی؟
** گل ارا **
دهنم شبیه ماهی تکون میخورد میدونستم یه خوابه مثل همیشه که خواب میبینم خوابی که تموم میشه پس جوابشو دادم :
- باشه ...
چشماش برق زد برقی که نمیدونستم نشونه چیه وفقط فهمیدم اینا خواب نیست ...!
همه چیز مثل باد گزشت با هم دوست شده بودیم ولی هیچ وقت زیاد روی نمیکردیم آرمان هم هیچ وقت از خط قرمز جلو نمیرفت فقط مثل دوتا دوست معمولی بودیم ولی اون روز همه چیز فرق کرد :
- گـــلی بلنننننند شو 
صدای آوا که میگفت :
- نه این بلند بشو نیست .
وبعد هم صدای رویا :
- گل آرا خانم آقا آرمان پشت دره تو جیبش انگشتره عاشق یه دختره ...
سراسیمه بلند شدم آوا ورویا هر هر میخندیدن جوابشونو باهرس دادم :
-کوفت . زهر مار آخه اینم شوخی ؟
بلند شدم دست صورتم روشستم . همراه با آوا و رویا صبحونه خوردیم مثل هر روز تیپ زدم ولی کمی هم ارایش چاشنی صورتم کردم رژلب وریمل همین ...از اتاق بیرون اومدم رویا وآوا مثل همیشه بهم زل زده بودند جوابشونو دادم:
- خوشگل ندید؟
آوا باصدای آرومی گفت :
- دختر با همین ارایش کم ؟
شونه ای بالا انداختم.
مثل هرروز سوار تاکسی تلفنی شدیم بین راه فقط سکوت و سکوت بود که گریبان گیر بود ...
کمی زود اومده بودیم روی نیم کت ها نشسته بودیم وبه قول معروف مگس میپروندیم . تا اینکه رویا با صدای که شبیه پچ پچ بود گفت :
- این کمالی داره میاد این طرف ...
به طرف کمالی برگشتم که حالا خیلی نزدیک بود با چند قدم دیگه فاصلمون رو طی کرد وگفت :
- سلام خانم ها ...
جوابشو با سر دادیم ...
برگشت طرفم لبخندی زد وگفت :
- خانم کیانی میتونم وقتتونو بگیرم ؟
میخواستم بگم نه ولی یاد اون دفعه که منو رسوند افتادم. با لبخنده زورکی گفتم :
- بفرمایید ؟
- میشه تنها حرف بزنیم ؟
رفتم جوابشو بدم که با صدای آرمان شوکه شدم :
- خانم کیانی میشه بیاین ؟
همه به طرف ما برگشته بودن ونگاهمون میکردن . به طرفی که ارمان میگفت رفتم نقطه ای از دانشگاه که نزدیک دفتر ریاست بود ولی خلوت ...
برگشت طرفم لبخندی زد وگفت :
- خوبی ؟
نگاش کردم بعد بالحن کلافه ای گفتم :
- ارمان فقط میخواستی اینو بگی ؟
دست تو جیپ کوتش کرد حلقه ای در اورد که تک نگین ساده ای داشت ... لبخند محوی زد وگفت :
- اینو بگیر دستت کن ...
- اما ما که نه به خانوادهامون گفتیم نه به هیچکس چه جوری ...
وسط حرفم پرید :
- نگران اونش نباش . امروز خودم میخوام ببرمت پیش خانوادم .
با صدای بلندی گفتم :
- امروز ؟
- اره مگه چیه تازه بعد از دانشگاه ضبط دارم توم میتونی بیای همکارامو ببینی ... 
کمی نگران شدم خوب کاش قبلا بهم میگفت با صداش به خودم اومدم :
- گلی ؟
با هرس گفتم :
- گلی گلی گلی خوبه منم بهت بگم آری ؟
خندید ولی زود لبخندش با یه خم عوض شد. گفت :
- کمالی باهات چیکار داشت ؟
از لحنش بدم اومد . در پاسخش گفتم :
- به خودم مربوطه .
میخواستم از کنارش رد شم که مچ دستمو گرفت اولین بار بود که بهم دست میزد از برخورد دستش با دستم گر گرفته بودم . حرفش رو تکرار کرد :
- میگم باهات چیکار داشت ؟
- هیچی خودش میخواست باهام حرف بزنه . 
دستم رو فشار داد کمی دردم اومد :
- اخ
عصبی زمزمه کرد :
- چی میگفت ؟
اخمی کردم دیدم حالا وقت دعوا نیست بخواتر هیمن گفتم :
- تا اومد بگه نزاشتی ...
انگار اروم شده بود دستم رو از دستش جدا کردم دل خور بهش نگاهی کردم وبه طرف رویا وآوا که داخل محطوطه بودن رفتم .
** آرمان **
هر روز برام جذاب تر از روز قبل میشد نمیدونستم چرا ولی میدونستم عاشقش شدم نمیدونم این دختر داخل چشماش چی داشت واقعان نمیدونستم ...

**گل آرا **
کلاسام تموم شده بود میدونستم ارمان داخل کدوم کلاسه به طرف همون کلاس رفتم .
در زدم باصدای ارمان که میگفت:
-بفرمایید.
وارد کلاس شدم تعدادی دانشجو دورش جمع شده بودن لبخندی بهم زد از روی صندلی بلند شد در حالی که وسایلشو جمع میکرد به دانشجو ها گفت :
- سوالاتتون رو دفعه بدی جواب میدم !
به طرف من اومده لبخندی زد اشاره کرد بریم بیرون به عنوان تایید حرفش سرم رو تکون دادم ( مام انگار با زبون اشاره باهم حرف میزنم) از این فکر لبخندی زدم که ارمان گفت :
- چرا میخندی ؟
برگشتم طرفش جواب دادم :
- هیچی ...
از دانشگاه خارج شدیم ارمان برگشت طرفم گفت:
- میرم ماشین روبیارم ...
- باشه 
رفت ایستادم . خیلی خوشحالم واییی بالاخر یه ضبط فیلمو از نزدیک میبینم ...
باصدای کمالی از خیالاتم بیرون اومدم :
- گل ارا تو چه نسبتی با تهرانی داری ؟
به خشکی شانس حالا من جواب اینو چی بدم ؟ پاسخشو دادم:
- به خودم مربوطه جناب .
یک متر ازش فاصله گرفتم وپشتمو بهش کردم ایش چه زود پسر خاله میشه نکبت ...با احساس کشیده شدن به طرف کمالی برگشتم . اخ چرا همه امروز مچ منو میگیرن اخم کرد دستم رو کشیدم تا شاید ولش کنه ولی نه ول نکرد هیچ بیشتر فشار داد.
دستم رو بالا اورد اشاره به حلقه داخل دستم که تازه دستم کرده بودم کرد وگفت :
- این چیه ؟
میخواستم بگم به توچه ولی دیدم چنتا دانشجو جمع شدن ونگاهمون میکنن . 
- فک نکنم به شما ربطی داشته باشه ...
میتونستم رگه های خشم رو داخل چشماش ببینم ...ولی با اومدن ارمان همه چیز عوض شد . ارمان دستم روکشید وپرتم کرد کنار ماشینش به طرف کمالی رفت همه دانشجو ها نگاهمون میکردن ارمان زیر لب غرید :
- داشتی چه غلطی میکردی ؟
وبدون اینکه بزار کمالی جواب بده مشتی کاشت زیر چشمش جیغ زدم :
- ارمان .
ارمان کمالی رو ولش کرد . به طرفم اومد دستم رو گرفت وبه طرف ماشن پرتم کرد زیر لب غرید :
- سوار شو .
بدنم لرزید خیلی ترسیده بودم فورا سوار ماشین شدم میدونستم همه مردم داشتن مارو نگاه میکردن ولی برنگشتم طرفشون خجالت میکشیدم . ارمان هم سوار شد ماشینو روشن کرد معلوم بود عصبانیه خیلی عصبانی .
زمزمه کردم :
- ارمان ؟
جواب نداد بدتر اخم کرد .دیگه نتونستم بغضم رو نگه دارم زدم زیر گریه ارمان برگشت طرفم خواست چیزی بگه که
قبل از اون شروع کردم :
- به خدا من هیچ کاری نکردم اون اومد طرفم من حتی بهش سلامم نکردم من ازش بدم میاد ارمان باور کن ...
دیگه به هق هق رسیده بودم که دیدم ماشین پارک شده برگشتم طرف ارمان این دفعه اخم نداشت برعکس لبخند زد بود دستشو جلو ارود به صورتم کشید گر گرفته بود اروم اشک هامو پاک کرد لبخند زد زمزمه کرد :
- ببخشید . 
سرم رو به نشون باشه تکون دادم دوباره حرکت کرد ولی این دفعه عصبی نبود هیچ برام اهنگم گزاشت:
الان چند ساله که میگذرکه بامه
عقل و هوش منو برده اون چشای نازشو چشای نازشو
دوتا دونه که صبح تا شبو دیدم
شب با هم رو تختو فردا صبح دوباره گیجیمو صبح دوباره گیجیمو
چه ساده دلِ منو بردی با یه نگاهت
نمیتونم برم از کنارت
♫♫♫
چه ساده دیدم هرچی خواستیم جوره
هرجا که خواستیم بوده
واسه دوتا دیوونه
روی ابرا چه زندگی خوبه اوووو یه
جوره هرجا که خواستیم بوده
واسه دوتا دیوونه روی ابرا چه زندگی خوبه اوووو یه
♫♫♫
همیشه به همیم
دنیا هیشکیو شبیه ما ندید
اینکه بخندی بدون که مهمه واسم
اونایی که شاد نیستنم تو اشتباهن
تو بغل من لم میدی بم میگی تو بغلتم
هوا دونفرس از بس میشه حرفای دو نفره زد
پای عشق و حال همیم عیجیب غریبیم
اینا واقعیه هیشکدوم عجی مجی نیست
زندگیمون رو رواله
هرجا عشق باشه رو به راهه
میشینیم پس
واسه موفقیتا میگییم جشن وو وو
♫♫♫
تو با چشمات دیوونم کن همین
قول میدم تا تهش تو این دیوونرو داری تو دیوونتو داری تو
تو که سوپرایز کردی منو با عشقت
هر سالم که میگذره همین روزو یادته همین روزو یادته
♫♫♫
چه ساده دلِ منو بردی با یه نگاهت
نمیتونم برم از کنارت
چه ساده دیدم هرچی خواستیم جوره
هرجا که خواستیم بوده
واسه دوتا دیوونه
روی ابرا چه زندگی خوبه اوووو یه
جوره هرجا که خواستیم بوده
واسه دوتا دیوونه روی ابرا چه زندگی خوبه اوووو یه
♫♫♫
ما یه نفریم با هم یه نفرِ قوی
قول دادیم که هیچ جایی یه نفره نریم
ما قهر نمیکنیم با هم
سر هیچیزی بحث نمیکینم با هم
لج بازی نمیکنیم نقش بازی نمیکنیم
به هم پاس میدیم تک بازی نمیکنیم
♫♫♫
سرمون گرمه
ماها دوتایی جمعمون جمعه
فکر نمیپریم
وقتی دوتاییم دل نمیکنیم
خبرا موثق هدفا مشخص
داره هی میشه قدما بلندتر
خود خود خودمونیم عوض نمیشیم
اگه راحم سخت باشه عقب نمیریم
برنده میشیم به همه میگیم همو دوست داریم
ماها قول دادیم پشت هم شبو روز باشیم
اره قول دادیم شبو روز باشیم
♫♫♫
الان چند ساله که میگذرکه بامه
عقل و هوش منو برده اون چشای نازشو چشای نازشو
دوتا دونه که صبح تا شبو دیدم
شب با هم رو تختو فردا صبح دوباره گیجیمو صبح دوباره گیجیمو
چه ساده او یه یه او یه یه او یه یه
سرمون گرمه ماها دوتایی جمعمون جمعه
سرمون گرمه ماها دوتایی جمعمون جمعه
سرمون گرمه ماها دوتایی جمعمون جمعه
سرمون گرمه
می خندیدم واونم همراهیم میکرد ... با صدای بلندی گفتم :
- اخه این اهنگ کجاش به ما میخورد ؟
خندید من هم همراهش خندید ماشین ایستاد ارمان برگشت طرفم گفتم : 
- پیاده شو !
- اینجاس؟
سرشو تکون دادو گفت :
- اره ...
برگشتم طرفش گفتم :
- چه جور فیلمیه ؟
- پلیسی جنای ...
سرمو تکون دادم . از ماشین پیاده شدیم ساختمونی که داخلش ضبط داشتند واقعان بزرگ بود یه ساختمون دو طبقه که نمای مدرنی داشت ...
با ارمان وارد ساختمون شدیم شلوغ نبود خلوتم نبود . همه ارمانو میشناختن ارمان هم همینطور .
مرد جونی به طرفمون اومد اول نگاهی به من انداخت از نگاهش خوشم نیومد نمیدونم چرا فقط اینو میدونم که یه حالتی شدم.برگشت طرف ارمان انگار خیلی باهم صمیمی بودن با هم دست دادن ارمان برگشت طرفم گفت :
- ایشون نامزدم گل ارا .وگل ارا ایشون هم مهران همکار وداداشم .
مهران دستشو جلو ولی من فقط سر تکون دادم بهش بر خورد به درک ولی ارمان لبخند عمیقی زد . مردی به طرفمون اومد که موهای بلندی داشت به ارمان گفت :
- برو اتاق گیرم !
ارمان سرشو تکون داد به مهران گفت :
- خانمم رو دست میسپارم چند دقیقه دیگه میام ...
مهران برگشت طرفم لبخند زد ولی من فقط نگاهش کردم نمیدونم چرا یه هس بدی داشتم خیلی بد . مهران خیلی صمیمی گفت:
- گل ارا بیا این اطرافو بهت نشون بدم .
به اجبار دنبالش رفتم فقط حرف میزد همه جور سوالیم میپرسید مثلا (از چه غذای خوشت میاد )(چه رنگی دوست داری ) کلافه شده بودم پوفی کشیدم وبه طرف مهران برگشتم گفتم :
- اقا مهران میشه منو ببرید اتاق گیریم پیش ارمان ؟
فک کنم فهمید خسته شدم چون سرشو تکون داد اشاره کرد بریم طبقه پایین برگشتم طرفش :
- مگه اتاق گیریم بالا نبود ؟
درجوابم کمی فکر کرد ولی فورا جواب داد:
- ارمان دیگه اتاق گیریم نیس پایینه .
سرم رو به نشونه فهممیدن تکون دادم دنبال مهران راه افتادم کلی راه رفت این ساختمونم شبیه پاساژه ... مهران روبروی دری ایستاد گفت :
- ارمان اینجاس بفرمایید در رو باز کرد وارد شدم ولی کسی داخل اتاق نبود برگشتم طرف مهران گفتم :
- اینجا که کسی نیس ...
مهران خندید به طرف اومد . گفت:
- تو دیگه خیلی خنگی ...
یه قدم بهم نزدیک شد یک قدم عقب رفتم . یک قدم جلو اومد به دیوار برخورد کردم چیزی نمونده بود که بهم برسه ترسیده بودم حتی نمیتونستم جیغ بزنم نمیدونستم اشک بریزم نمیتونستم .با یک قدم فاصلمون رو طی کرد من فقط چشامو بسته بود م همین. نفساش که به گردنم میخورد باعث مورمور شدنم میشد . 
** ارمان **
گریمم تموم شده بود . دنبال گل ارا میگشتم . میخواستم ببینمش نمیدونم چرا انگار معتادش شده بود فقط دوست داشتم ببینمش همین ...
همه جارو دنبالش گشتم پیداش نکردم معلوم نیست این مهران کجا بردتش ... به طرف طبقه پایین ساختمون رفتم یکی از بچه های ضبط رودیدم برگشتم طرفش :
- آرش ؟
برگشت طرفم :
- مشکی پیش اومده آرمان؟
- نه نه مهرانو ندیدی ؟ باهمون خانمی که با من بود ؟
- چرا چرا دیدمشون داشت به طرف اتاقای که قرار وسایلمونو رو بزاریم میرفتن مهران داشت همه جارو نشونشون میداد .
سرم رو تکون دادم به طرف اتاقا رفتم نمیدونم چرا مهران میخواسته اتاقارو نشون گل ارا بده اخه خالین ...
دوتا اتاق بیشتر نبود در اولی رو باز کردم کسی نبود از اتاق دومی صدای اومد مثل صدای پا رفتم طرف اتاق دستگیررو اروم کشیدم در باز نشد ... میدونستم همیشه یه کلید یدک بالای در اتاق ها میزارن کلید رو برداشتم داخل در چرخوندم اروم در رو باز کردم از چیزی که دیدم خونم به جوش اومد بود گل ارا نه نه اون نمیتونه این کارو بکنه داد زدم :
- مهران عوضی .
برگشت طرفم نگاهم کرد به ترفش رفتم تا میورد زدم اونم کم نمیاورد . داد زد :
- خود نامزد ت خواست 
از چیزی که شنیدم خونم به جوش اومد اونقدر محکم زدمش که خون بالا اورد پرتش کردم بیرون . برگشتم طرف گل ارا فقط نگاهم میکرد عادی بود خیلی عادی بدتر به جوش اومدم .
** گل ارا **
برگشت طرفم تو نگاهش هر چیزی رو دیدم نفرت خشم وهر چیزی .به طرفم اومد دستم رو کشید پرتم کرد به دیوار خوردم از درد اهی کشیدم به طرفم اومد دستم روکشید دنبال خودش میکشوند همه نگاهمون میکردن زمزمه کردم :
- من دارم چیکار میکنم چی شد چی شد که مهران اون حرفو زد چی شد که من حتی جیکم نزدم .
پرتم کرد داخل ماشین ترسیده بود. میخواست باهام چیکار کنه؟ تازه به خودم اومد جیغ زدم :
- به خدا ارمان .
داد زد :
- خفو شو دیگه ...
میلرزیدم گریه میکرد و از ارمان خواهش میکردم ماشینو نگه داره ولی نگه نمیداشت انگار کاراش دست خودش نبود واقعان کاراش دست خودش نبود نمیدونست داره چیکاره میکنه . دیگه نفس کم اورده بودم خدایا خودمو میسپارم دست خودت کمکم کن . 
ماشین ایستاد بدتر ترسیدم . ارمان از ماشین پیاده شد به طرفم اومد ترس ولم نمیکرد دستم رو کشید . جیغ میزد دستم رو تکون میدادم . ارمان دید نمیتونه تکون بده بلندم کرد بدتر جیغ کشیدم نفس کم اورده بود با موشت میکوبیده به کمرش ولی اون هیچ چیز نمیفهمید ...
در خونه ی سیاه رنگی رو باز کرد دست از تقلا برداشته بودم فقط اشک میرختم همین پرتم کرد روی مبل اونقدر ترسیده بودم که نمتونستم خونه رو تجسم کنم ...

آروم چشامو بازکردم ضعف داشتم بدنم کوفته بود. سردرد شدید نمیدونستم کجام لباس ابی گشادی تنم بود .همه چیز یادم اومد خدایا اون چقدربده حالم ازت بهم میخوره ارمان ازت بدم میاد دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم نفسم به سختی بالا می اومد . 
در اتاق باز شد با اومدن ارمان داخل اتاق دیگه واقعان کارام دست خودم نبود فقط جیغ می کشیدم حالم دست خودم نبود ارمان به طرفم اومد میخواستم کمکم کنه که بیشتر جیغ کشیدم :
- دست بهم نزن !
معلوم بود از کارش پشیمونه خیلی پشیمون با ورود پرستار شروع به هق هق کردن کردم . پرستار برگشت طرف ارمان :
- جناب تهرانی خودتونم میدونید ما فقط بخواتر شما نبردیمش پزشک قانونی ... 
ارمان جواب داد :
- قعطا زحمات شما بی پاداش نمیمونه.
وهمراه با پرستار از اتاق خارج شد .
به سختی نفس میکشیدم دستم رو روی گلوم گزاشتم به همه چیز فکر کردم حالا جواب اقاجونو چی بدم؟ چی بهش بگم میکشتم دوباره با صدای بلندی شروع کردم به گریه کردن خدایا حالا من چیکار کنم ؟ ارمان ازت بدم میاد حالم ازت به هم میخوره ... با باز شدن در اتاق به طرف در برگشتم خود لعنتیش بود !
سرم رو ازش برگردوندم نمیخواستم نگاهش کنم ... به طرف تخت اومد روی صندلی کنار تخت نشست اروم زمزمه کرد :
- ببخشید ...
جیغ زدم :
- ببخشید با ببخشید گفتن تو چی حل میشه ؟ چی درست میشه من جواب بقیه رو چی بدم جواب بابام رو چی بدم ازت بدم میاد لعنتی ازت بدم میاد .
حال خودم اصلا دست خودم نبود . سرشو تکون داد گفت :
- باور کن متاسفم باور کن سر حرفم هستم سر کاریم که کردم هستم ...
دیگه نمیخواستم باهاش حرف بزنم فقط چشمامو بستم وشروع کردم به اشک ریختن ...
با صدای ارمان به طرفش برگشتم :
- یادم رفت بگم مرخصی بلند شو بریم .
- من باتو هیج جا نمیام ...
بی توجه به حرفم رفت طرف جالباسی کنار اتاق گفت :
- نگران نباش نمیای پیش خودم میری پیش مامان بابام تا مادرم با خانوادتون تماس بگیره . نگران نباش خانوادت از این موضوع با خبر نمیشن یه خواستگاری سنتی ساده و...
پریدم وسط حرفش :
- من نمیخوام روی نهس تورو ببینم ازت بدم میاد ...
ارمان که معلوم بود سعی میکنه عصبانیتشو کنترل کنه گفت :
- گل ارا یه کاری نکن خودم پشیمون شم هم خودت .
- نمیتونی با این حرفا منو بترسونی اصلا به درک هر کاری باهام کردی به درک فقط ولم کن ... من به حرفت گوش نمیدم .
ارمان داد زد :
- غلت میکنی به حرفم گوش ندی .
لباسامو به طرفم پرت کرد در حالی که از اتاق خارج مشید گفت :
- به پرستار میگم بیاد کمکت 
از اتاق خارج شد .

بعد از چند دقیقه پرستاری وارد اتاق شد .لبخند دل نشینی زد واومد کنار تخت کمک کرد بلند بشم با کمک پرستاره لباسامو پوشیدم بعد از چند دقیقه پرستار گفت :
- میرم به شوهرت بگم بیاد ...
از اتاق رفت بیرون . من فقط به چیزی که فکر میکردم این بود که چه خاکی بریزم به سرم همین دوباره اشکم شروع کردن زمزمه کردم :
- خدایا مگه من خودمو به خودت نسپردم چرا اینجوری شد ؟چرا من حالا چیکار کنم ؟ 
در اتاق باز شد ارمان وارد شد با دیدن اشکای من اخم کرد روی تخت نشسته بودم وفقط نگاهش میکردم به طرفم اومد کمک کرد از روی تخت بلند شم. با صدای که ازخودمم به سختی شنیدم گفتم :
- کجا میریم ؟
نفسشو بیرون فرستاد . در جوابم گفت:
- میریم خونتون بعدم خونه مادرم .
- من باهات جای نمیام . 
به توجه به حرفم دستمو گرفت کمک کرد از در خارج بشم هنوز به خودم مسلط نبودم وقشنگ نمیتونستم راه برم از در بیمارستان خارج شدیم . ماشین ارمان روبروی بیمارستان پارک بود سوار شدیم . نمیدونم چرا حرفی نمیزدیم نه من نه ارمان من فقط به سرنوشت خودم فک میکردم و حالا فهمیدم ارمان چه جور ادمیه ولی اون به چی فکر میکرد ؟نمیدونم ...
ماشین حرکت کرد برگشتم طرف ارمان درحالی که نمیتونستم بغضمو پنهان کنم گفتم :
- چرا ؟
-...
جیغ زدم :
- چرا لعنتی چرا ؟ 
-...
جواب نداد رمو به طرف پنجره برگردوندم ودوباره این اشک های سمج سرم رو به پنجره تکیه دادم وچشامو بستم این فقط صدای اهنگ بود که سکوت رو شکست :
منو ببخش اگه خوابتو میبینم
اگه پای تو میشینم
اگه دیوونتم
منو ببین
بی تو طاقت نمیارم
نه بیدارم نه میخوابم
هنوز روانیتم




منو ببخش اگه همش تو میای تو فالم
اگه هستی خیلی خوبه حالم
منو ببخش واسه این کارم
منو ببخش دوست دارم


منو ببخش اگه بخشیدی من میرم
چشامو بستم ولی دیدم
هنوز روانیتم
منو نبین
وقتی با گریه میخوابم
نمیخوابم بی تابم
هنوز دیوونتم


منو ببخش اگه خوابتو میبینم
اگه پای تو میشینم
اگه دیوونتم
منو ببین
وقتی با گریه میخوابم
نمیخوابم بی تابم
هنوز روانیتم
و بعد هم هق هق من . با توقف ما شین به طرف ارمان برگشتم اون هم هماهنگ به طرفم برگشت گفت:
- . لازم نیست تا یک هفته بیای دانگاه خودم مرخصیتو میگیرم به دوستادم بهتره چیزی نگی ... 
سرم رو تکون دادم از ماشین پیاده شدم . 
- گل ارا 
برگشتم طرفش . لبخند زد وگفت :
- منم دنبالت میام .
به طرفم اومد خواست دستم رو بگیره که دستمو کنار کشیدم و بی توجه به ارمان به طرف ساختمون رفتم . در زدم صدای نگران آوا توی گوشیده پیچیده شد :
- گل ارا خودتی ؟
ارمان به جای من جواب :
- درو باز کنید آوا خانم .
در با صدای تیکی باز شد وارد خونه شدم هم آوا هم رویا چشماشون خیلی قرمز بود رنگ آوا زرد زرد بود . رفت حرفی بزنه که باداد کسی قلبم ایستاد :
- میکشمت ه.ر.ز.ه 
برگشت طرف آروین . خدایا اروین اینجا چیکار میکرد به طرفم اومد سیلی محکمی به گوشم زد .اخی گفتم. ارمان تازه به خودش اومد حمله ور شد به طرف اروین .اروین نمیدونست داره چیکار میکنه هر دو به هم پریده بودند اروین مشت مکمی به صورت ارمان زد ارمان پخش زمین شد افتاد روی زمین جیغ زدم :
- ارمان . کشتیش لعنتی 
اروین به طرفم اومد موها م روکشید جیغ خفیفی کشید موهام رو میکشید ودنبال خودش میکشوند جیغ میکشدم و دستو پا میزدم هیچکس نمیتونست اروین رواروم کنه .میخواستم از خونه خارجم کنه . جیغ کشیدم :
- ارمان نزار منو با خودش ببره تور خدا خواهش میکنم ارررمان .
اروین بیشتر موهامو کشیدم پرتم کرد داخل ماشین نفسم به سختی بالا میاومد اشک هام امونمو بریده بودند . اروین سوار ماشن شد ماشینو روشن کرد. هیچ کسو نمیدید حالش خیلی بود داد کشید :
- میکشمت خودم کلتو زیر اب میکنم .
ومن فقط اشک میرختم .

****
برگشتم طرف اروین میترسیدم باهاش حرف بزنم تقریبا به کاشان رسیده بود . ترس رو کنار گزاشتم گفتم :
- اروین میشه به بابا چیزی نگی ؟
خنده عصبی کرد . ولی یهوبرگشت طرفم تو صورتم داد زد :
- چی بگم ؟ بگم دخترت معلوم نیس چه کارای میکرد چی بگم ؟بگم دخترت شبا توخونش نبود ؟برو برو خداروشکربه خاطر مریضی قلبی آقاجون هیچی بهش نمیگم . ولی خودت میگی میخواستی بیای کاشان . 
باصدای بلند تری دادزد:
- فهمیدی ؟
سرم رو به نشونه باشه تکون دادم . خدایا چرا من ؟ چرا من مگه من چه گناهی کردم ؟ حالا چه خاکی به سرم بریزم باصدای اروین به طرفش برگشتم :
-گمشو پایین ...
رسیده بودیم اروم از ماشین پیاده شدم هنوز حالم خوب نبود برای بار هزارمین بار در خونه رو حلاجی کردم حالا چی بهشون بگم ...؟با کشیده شدن دستم توسط اروین از فکر بیرون اومدم وارد خونه شدیم 
***
یک هفته از اومدنم به کاشان میگذره هیچ کس از اون موضوع به غیر از اورین خبری نداره ولی بازم نمیزاره برم بیرون گوشیمو ازم گرفته چند روزه حالم خیلی بده نمیدونم چرا ...هروقت مامان یا باباحالمو میپرسن اروین میگه داره درس میخونه اینو خودش بهم گفت ...


*دوهفته بعد *
داخل دستشوی بودم دستم میلرزید اگر مثبت باشه چه غلتی بکنم چه خاکی بریزم تو سرم؟ 
چشامو بستم نفس عمیقی کشیدم سرم رو پایین انداختم میترسیدم چشامو باز کنم ولی بالاخر چی ؟ اروم چشامو باز کردم از چیزی که دیدم نفسم بالا نیومد خدایا چیکار کنم شروع کردم به گریه کرد تو سرم خودم میزدم حالا من با این بچه چیکار کنم ؟ نگاهم به تیغی که کنار سرویس بود افتاد. اره من خودمو میکشم بهترین کار همینه اره به طرف تیغ رفتم خوب نگاهش کردم برق میزد تیغ رو روی دستم گزاشتم چرا دروغ بگم میترسیدم خیلی میترسیم با مردن من این بچم میمیره از این فکر قلبم درد اومد اشکام جاری شدن این بچه چه گناهی داشت یهو فکری به ذهنم رسید. اره فرار میکنم اره میرم. ولی با کدوم پول ؟ یاد سند خونه تهران افتادم خودشه تو گاوصندوق باباست اره .این بهترین راه اره میرم یه جای دور ...یه جای که هیچکس دستش بهم نرسه اره میرم .
تست بیبی چک رو داخل دستمالی پیچوندم وداخل سطل انداختم .این تستو به هزار بدبختی خریدم ... از در دستشوی بیرون اومدم به ساعت نگاه کردم ۷ بود میدونستم فقط رادوین خونس مامان بابا واروین برای مهمونی یکی ازفامیلای درومون رفته بودند...
از در اتاق خارج شدم به طرف اتاق مامان بابارفتم صندوق اونجا بود. وارد اتاق شدم درو پشت سرم بستم گاو صندوق پشت کمد لباسای بابا بود رفتم طرف کمد. بازش کردم رمز داشت رمز تولد مامان ... نبود . رمز تولد خودش ...نیست رمز تولد اروین وراوین هم امتحان کردم نبود اخرین امیدم بود رمز تولد خودمو وارد کردم باز شد بغضم رو قورت دادم فک نمیکردم انقدر دوستم داشته باشه ...داخل گاوصندوقونگاه کردم کمی پول برداشتم حدود ۳۰ ملیون وسند خونه تهران . همینا کافی بود درصندوقو بستم زیر لب گفتم:
- ببخشید اقاجون ...
کمدو مثل اول کردم وبه طرف تاقم برگشتم به اتاقم . اتاقم لبخندی زدم خاطره های زیادی با این اتاق داشتم اتاق که دوسالی میشد رنگشو نارنجی کرده بودیم عاشق رنگش بودم . باید زودتر دست به کار میشدم بالشتارو جوری روی تخت گزاشتم وپتو رو روش کشیدم که انگار کسی خوابیده یک ساک دستی برداشتم فقط یک مانتووسند خونه وپولا همینارو داشتم ...با سرعت از در اتاق خارج شدم میدونستم اروین به خاطر منم که شده زود از مهمونی بیرون میاد ... از دربیرون رفتم به در خونه نگاه کردم همه خاطراتمو به یاد اوردم . نه گل ارا تو باید بری وگرنه بدبخت میشی اره من باید برم ... به طرف ایستگاه راه اهن کاشان حرکت کردم ...
تمام راه بغضم رو قورت میدادم حدود ۳ساعت راه بیشتر نبود سه ساعتی که برای من یک عمرگزشت . از قطار پیاده شدم زندگیم پیچیده شده بود خیلی پیچیده .نمیدونستم چیکار کنم باخودم بااین بچه با ارمان راستی ارمان دیگه حالم ازش بهم میخوره دیگه نمیخوام درمورد ارمان فکر کنم حتی بهش نمیگم حاملم اره این بهترین راهه .تاکسی سوار شدم . ادرس خونه روبهش دادم میدونستم اوا و رویا هنوز اونجا زندگی میکنن...
- خانم رسیدم ...
باصدای راننده دست از افکارم کشیدم پول تاکسی رو حساب کردم ساعت ۱۱ شب بود. به طرف ساختمون رفتم در زد بعد از چند دقیقه صدای خسته رویا داخل گوشی پیچید :
- کیه ؟
اب دهنم رو قورت دادم اروم گفتم :
- منم گل ارا 
صداش رنگ تعجب گرفت :
- گ گل ارا تو اینجا چیکار میکنی ...
- درو باز کن رویا .
در باصدای تیکی باز شد .
فورا داخل خونه شدم اوا بایدن من چشماش رنگ غم گرف رفت حرفی بزنه که گفتم :
- هیـــس هیچی نگید فقط گوش بدید ...!
به طرف کاناپه رفتم نشستم ولی اوا ورویا همنجوری ایستاده بودند گفتم :
- میشه بشینید ؟
هردو با تردید نشستند نفس عمیقی کشیدم . همه ماجرارو براشون تعریف کردم از همون لحظه ای که با ارمان برای ضبط رفتم تاهمین الان هردشون هم پای من اشک میرختند . اوا در حالی که اشکاشو پاک میکرد گفت :
- گل ارا واقعان میخوای نگهش داری ؟
- اره من این بچه رو میخوام ...
سرشو تکون داد . رویاگفت :
راستی ارمان...
پریدم وسط حرفش :
- نمیخوام بدونم ...
- ولی گل ارا ...
- رویا خواهش میکنم بزار فراموشش کنم خواهش میکنم . 
رویا سرشو به نشونه باشه تکون داد .
هردوشون نگاه نگرانی بهم انداختن برگشتم طرف اوا گفتم:
- اوا من باید این خونه رو بفروشم حتی به پایین ترین قیمت من باید برم باشه ؟کمک میکنی ؟
نفس عمیقی کشید وگفت :
- ولی کجا ؟
- نمیدونم ولی فقط میخوام برم یه جای دور یه جای که کسی پیدام نکنه ...
سرشو تکون داد بعد گفت :
- به سامیار ( نامزد اوا )میگم کمکمون کنه ...
سرم رو تکون دادم رویا لبخندی زد ولحن پرو شوری گفت :
- خوب مامان کوچولو امشبو پیش ما میمونی دیگه ؟
پوزخندی زدم . دیگه حتی خنده دار ترین جمله ها هم شادم نمیکرد. 
آوا دستم رو گرفت به طرف اتاق خواب بردو گفت :
- رویا مامان کوچولو رو ولش کن خستس میخواد بخوابه ...
و درحالی که برام تشک شید میکرد گفت :
- بخواب گلی . خودم همین الان به سامیار زنگ میزنم .
سرمو تکون دادم . ورفتم تا بخوابم ... زود خوابم برد.
***
از اون روز ۳ ماه میگذره . الان ایرلندم . با کلی پارتی بازی یه ویزا جور کردم .البته همه کارارو اقا سامیار کرد. خونه بعد از دو روز به خوبی فروخته شد پولش حدود ۳۰۰ میلیون شده بود مشکلی نداشتم ولی ترسناک بود خیلی ترسناک یک دختر تنها با یه بچه تو شکمش تو این کشور درندش ... باصدای موبایلم از خیال بیرون اومدم نگاه به صفحه گوشی جدیدم انداختم آوا بود دلم براش خیلی تنگ شده بود جواب دادم :
- الو 
- سسلام گل ارا خوبی چه خبر ؟
خندیدم :
- صبر کن اروم ...
- باش باش کمی شوکه شدم
هر دوخندیدم :
کمی حرف زدیم از همه چیز از دختر همسایه تا مرغ همسایه بعد از یک ساعت اوا گفت :
- خوبه دیگه گمشو قبضم زیاد میاد . خدافس .
خندیدم :
- خدافس خانوم گدا 
بعد از خداحافظی گوشی رو داخل شارژ گزاشتم اونقدر حرف زده بودیم که داشت خاموش میشد . 
پوفی کشیدم حوصلم سر رفته بود خیابونای دوبلین رو تقریبا بلد بودم ولی میترسیدم گمشم ترسو کنار گزاشتم . یک بلوز استین بلند مشکی پوشیدم با یک شلوار معمولی لی موهامم دم اسبی پشتم بستم ...از خونه بیرون اومدم باصدای دانیل به طرفش برگشتم :
- سلام گل ارا جان .
ادم صمیمی بود اول فکر میکردم نیتی داره ولی بعد متوجه شده که نه ادم خوبیه .تنها کسی که میشناختمش اون بود . اروم گفت :
- حالت خوبه ؟
- ممنون .
- بالاخر از خونه بیرون اومدی ؟
خندیدم وگفتم :
- اره حوصلم سررفته بود ... 
سرشو تکون داد گفت :
- اتفاقا حوصله منم سر رفته .
به طرفم اومد دستم رو گرفت دوستم رو از دستش بیرون کشیدم . کمی جا خورد گفتم :
- گناه داره ...
متعجب نگاهم کرد وگفت :
- گناه ؟
سرمو به نشونه اره تکون دادم .
پاسخ
 سپاس شده توسط MONA-GH


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: *گل مثل گل آرا | به قلم خودم * - روزيتا - 14-04-2015، 14:14

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان