امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

*گل مثل گل آرا | به قلم خودم *

#2
- گلی آرمانت از دست رفت ...
مثل فنر از جا بلند شدم زمزمه کردم :
-چی شده؟
دیگه داشت گریم میگرفت که باچهارتا چشم شیطون وخندون برخورد کردم . به طرفشون خیز برداشتم که آوا گفت :
- دیرمیشه ها خود دانی ؟
زمزمه کردم امروز روزشه امروز بالاخره میبینمش بالاخر به آرزوم میرسم .باید آماده میشدم به طرف کمد لباسام که گوشه اتاق بود رفتم یه مانتوی مشکی ساده که دگمه های طلایی داشت پوشیدم با یه شلوار مشکی تفنگی یک مقنه هم سرم کردم مثل همیشه فقط ضد افتاب زدم . کارم تموم شد به طرف آوا برگشتم خدا دختره جو زده یه مانتوی قرمز پوشیده بود یه شلوار لی خیلی تنگم پاش کرده بود موهاشم از زیر مغنه کج ریخته بود. برگشتم به رویا نگاه کردم یعنی الان دقیقا میخوام سرمو بکوبم به دیوار ...
رویا مغنشو تا ابروهاش پایین داده بود ودر حالی که داشت چادرشو تنظیم میکرد گفت :
- آوا موهاتو تو نکن .
آوا در پاسخ گفت :
- برو بابا بچه مثبت .
من اگر این دوتا رو ول کنم تا صبح دعوا میکنن وسط حرفشون پریدم:
- بس کنید روز اول دانشگاه دیرمون میشه ها ...
دیگه بحث نکردن...
به تاکسی تلفنی زنگ زدیم بعد از ۵ دقیقه تاکسی اومد . سوار شدیم . نمی دونم چرا ولی کاملا ترسیده بود نمیدونم چرا ومیتونستم عرق سردی که رو پیشونیم نشسته بود رو حس کنم با صدای راننده به خودم اومد :
-خانما رسیدم.
کرایه رو حساب کردیم وپیاده شدیم. آوا با صدای بلندی گفت :
- چه شلوغه 
راست میگفت ... نمای دانشگاه یه ساختمون خیلی بزرگ بود که دورتادورشو یک محیط سبز خیلی بزرگ پوشونده بود .
حدود نیم ساعت دنبال مکان کلاس اولمون گشتیم .وارد کلاس شدیم دخترا وپسرا جدا شده بودند دخترا یک طرف وپسرا طرف دیگه صندلی دوم نشستم آوا کنارم ورویا پشت سرم نشست . 
میدونستم قرار ببینشم همین الان میدونستم نفسم بند اومده بود . 
دوتا دختر روبروم حرف میزدند .دختره اولی گفت :
- وای باورت میشه سارا بالاخر این بازیگرو میبینم خیلی دوسش دارم اسمشم مثل خودش جیگر آرمان وای خدا...
دستمو مشت کردم . ولی با چیزی که دیدم حتی جرعت تکون خوردنم نداشت آرمان وارد کلاس شد همه به احترامش بلند شدند فقط من نشسته بودم ومیخ صورتش شده بودم . 
روی صندلی نشست لبخندی زد وشروع کرد به حرف زدن :
- خوب هر چند که لازم به معرفی نیست آرمان تهرانی هستم استاد شما در اصول کارگردانی نمایش تلویزیونی .
کسی سوالی نداره ؟
کی از دخترا دستشو بالا برد .
آرمان گفت :
- سوالتون خانم؟
دختر با کلی نازه وعشوه شروع کرد ومنم شروع کردم به هرس خوردن :
- شما دیگه فیلم جدید ندارین اصلا چرا اومدین استاد شدید ؟ شما که کارتون حرف نداره ...
آرمان پاسخ داد :
- فک نکنم اینا به شما ربطی داشته باشه والبته من بازیگری رو ول نکردم فقط کمتر نقش میگیرم .
دختره که حصابی کنف شد بود نشست آرمان ادامه داد :
- برای آشنا بیشتر اسامیتونرو میخونم وشما بلند شد. 
چند تا اسمو خوند حالا اسم رویا رو پرسید :
- رویا کاظم زاده 
رویا ایستاد حالا نوبت من بود ...
ـ گل آرا کیانی ؟
اروم ایستادم نگاه گزاری بهم کرد واسم بعدی رو خوند ولی من همنجوری ایستاد بود که آوا پاشو رو پام گزاشت . 
- اخ 
همه به طررفم برگشتم آرمان پرسید :
- مشکی پیش اومده خانم کیانی ؟
نفسم حبس شده بود نمیتونستم حرف بزنم باصدای آرومی گفتم :
- نـ ه 
نشستم هنوز شکه بودم .

اونقدر شوکه بودم که هیچی از حرفای آرمان نمیفهمیدم باورتون میشه انقدر منتظر دیدنش بود ولی حالا که دیدمش ...
- خانم کیانی ؟
با صداش اونقدر گیج شدم که نمیدونستم کجاست به صندلی که تا چند دقیه قبل نشسته بود نگاه کردم نبود سرمو چرخوندم پشتم بود آب دهنم رو  قورت دادم . اشاره به کلاسور بستم کرد وگفت:
- شما چرا نت برداری نمیکنین ؟
- ن ت برداریـ ی؟
اونقدر گیج بود که نمیتونستم کلما ت رو درست بیان کنم...
- خانم شما انگار تو باغ نیستیدا ...
با این حرفش همه کلاس ترکیدند از خنده سرم رو پایین انداختم وبالحن شرمنده ای گفتم :
- ببخشید .
پس لطفا تکرار نشه وشروع کنید به نت برداری ... 
سرمو تکون دادم خودکاری برداشتم تا شروع کنم به نوشتن ولی دستم میلرزید فک کنم از ترس یا استرس بود ... انقدر دستم میلرزید که نمیتونستم خودکار روتو دستم بگیرم . ولی بخواتر این که دیگه زایه نشم با دستای لرزون شروع کردم به نوشتن ...!
                              * * *
- خسته نباشید .
همون موقع بود که آوا ورویا سریع به طرفم اومدند . 
آوا بالحن نگرانی گفت :
- خوبی ؟
سرمو به نشون آره تکون دادم بلند شدم وسایلمو جمع کنم که آرمان گفت :
- خانم کیانی لطفا بشیند . لطفا تنهامون بزارین .
آوا ورویا نگاه نگرانی بهم انداختند واز کلاس خارج شدن با قدمهای سست به طرف میزآرمان رفتم .
آروم گفتم :
- باهام کاری داشتید استاد 
نگاهی بهم انداخت وگفت :
- میشه نت  های که نوشتیدرو ببینم...
فقط نگاهش کردم . دوباره تکرار :
- خانم باشمام
پاسخ
 سپاس شده توسط نفیسه:-) ، MONA-GH


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: *گل مثل گل آرا | به قلم خودم * - روزيتا - 05-04-2015، 14:30

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان