19-02-2015، 21:51
عدالت برترین فضلیت انسانی است که تکلیف هر انسان و جامعه ای رسیدن به آن است تا انسانی عادل و جامعه ای عادلانه ای تحقق یابد. عدالت در میان اهداف عقلانی و وحیانی، برترین است؛ چرا که انسان عادل و جامعه معتدل همان غایتی است که عقل و وحی می جوید و تحقق آن را خواستار است.(حدید، آیه ۲۵؛ نساء، ایه ۱۳۵؛ مائده، آیات ۸ و ۴۲؛ اعراف، آیه ۲۹؛ یونس، ایات ۴ و ۴۷ و آیات دیگر)
عقل به معنای همه قوت و قدرت تشخیص انسان نیز در میان همه کمالات و فضایل، عدالت را برترین می یابد و آن را هدف خویش قرار می دهد. این عقل همان چیزی است که دین و اخلاق از لوازم آن است.(اصول کافی، ج ۱، کتاب عقل و جهل)
از منظر اسلام، عدالت تنها یک مفهوم اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و مانند آن نیست، بلکه مفهومی است که همه هستی را معنا می بخشد. این مفهوم هر چند که برای بسیاری از مفاهیم توهمی و تخیلی است و برای آن ما به ازای خارجی تصور نمی کنند و امری انتزاعی نمی دانند، ولی شکی نیست که همگان به خوبی مفهوم آن درک می کنند و حقیقت آن را در لباس ها و جامه های گوناگون می شناسند.
جلوه های عینی و ملموس عدالت را می توان گاه در برابری یعنی مساوات، گاه دیگر در انصاف، و گاه دیگر قسط و یا وضع هر چیزی در جایگاه نفس الامری اش مشاهده و ردگیری کرد.
گونه های عدالت در حوزه ها و رویکردها
ما بارها از عدالت در حوزه های گوناگون سخن گفته یا شنیده ایم. عدالت در توزیع ثروت(اقتصاد) یا در توزیع قدرت(سیاست) یا برابری فرصت های علمی( فرهنگی)، یا مساوات در حقوق و امکانات(اجتماعی اقتصادی سیاسی) از مواردی است که به اشکال گوناگون از آن سخن گفته شده است.
اندیشمندان گاه نگاهی سلبی به عدالت داشته و مثلا خواهان رفع تضییع حقوق افراد شده ؛ و گاه دیگر با نگاه اثباتی خواهان توزیع ثروت و قدرت شده اند. این دو رویکرد سلبی و اثباتی موجب شده تا دو گونه عدالت را در مفاهیم عدالت شناسایی و ردگیری کنیم.
البته روشن است که نگاه سلبی به مفهوم عدالت و چنین رویکردی، یک رویکرد محافظه کارانه است؛ چنان رویکرد اثباتی و ایجابی را می بایست در جرگه رویکردهای اصلاحی و انقلابی قرار داد که خواهان توزیع قدرت و ثروت از طریق تغییرات بنیادین فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می شود.
هم چنین می توان از رویکردهای حداقلی و حداکثری نیز سخن به میان آورد؛ زیرا برخی تنها خواهان عدالت در حوزه ای از حوزه ها از جمله اقتصادی هستند، در حالی که بخشی دیگر خواهان عدالت حداکثری در همه حوزه و ابعاد زندگی بشر بلکه فراتر در هستی هستند که نگرش اسلامی ناظر به این رویکرد حداکثری است.
مردم بیش تر با عدالت اقتصادی که در قسط خودنمایی می کند و در میزان و میکال یعنی ترازو و پیمانه نمود می یابد، آشنا هستند.(هود، آیه ۸۵؛ اسراء، آیه ۳۵؛ الرحمن ، آیه ۹ و آیات دیگر) چرا که مسایل اقتصادی اگر نگویم هم سنگ مسایل عبادی در ساخت انسان و جامعه و جهان نقش دارد، دست کم در ردیف پس از آن قرار دارد.(بقره، آیه ۳ و ۴ و آیات دیگر)
دادگاه عادلانه خداوند در دنیا و آخرت، البته فراگیر عمل می کند و همه چیز از خرد(مثقال) و بزرگ فکر و عمل آدمی را در ترازو و میزان می گذارد تا حکم نهایی را انجام دهد(انبیاء، آیه ۴۷) اما شکی نیست که در قسطاس مستقیم (شعراء، آیه ۱۸۲) و میزان قسطی خداوند(انبیاء، آیه ۴۷) امور و اعمال اقتصادی نقش و جایگاه بسیار مهمی در کنار افکار و اعمال عبادی ایفا می کند.
عدالت هر گاه در ارتباط با امام نسبت به امت باشد، از آن به عدالت سیاسی یاد می شود؛ و اگر در ارتباط امت نسبت به امام و حکومت باشد از آن به انصاف تعبیر می شود؛ هر چند که از برخی از روایات این معنا به دست می آید که انصاف می تواند هم در روابط سیاسی و هم اجتماعی باشد و هم از دو طرف اعمال شود؛ چرا که انصاف نوعی از عدالت نرم است که مبتنی بر عواطف عقلانی است. به سخن دیگر، عدالت اگر مبتنی بر عقلانیت خالص باشد یک گونه از عدالت است و اگر مبتنی بر عقلانیت انسانی همراه با تاثرپذیری از عواطف و احساس انسانی باشد، گونه ای دیگر است که از آن به انصاف یاد می شود. در چنین نگره ای از عدالت، از خشکی عدالت کاسته می شود و انعطاف بیش تر از خود بروز می دهد و کمی به احسان که برخاسته از تقدم عواطف بر عقلانیت است نزدیک می شود.
به سخن دیگر، سه گونه عدالت را می توان با توجه به نسبت عقل و عاطفه ردگیری و شناسایی کرد. یک عدالت عقلانی خالص که خشک است؛ دوم عدالتی که عاطفه در آن ضعیف است(انصاف)، سوم عدالتی که عاطفه در آن قوی است.(احسان)
نوع دیگری از عدالت به نام عدالت اجتماعی پس از عدالت های اقتصادی و سیاسی در جامعه بشری از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است که ناظر به روابط میان انسانی است. در عدالت اجتماعی به چگونگی روابط میان خانواده و اعضای آن و نیز روابط همکاران ، اقشار مختلف مردم، گروه های مردمی توجه می شود. بر اساس آموزه های اسلامی در این نوع از عدالت که از آن به عدالت اجتماعی یاد می شود بهتر آن است که عاطفه در آن نقش روشن تری ایفا کند و شکل احسانی عدالت بسیار کاربردی تر و مفید تر است در حالی که در عدالت اقتصادی توجه بیش تر به عقل و میزان بهتر و شایسته تر است.
به هر حال، در گونه شناسی عدالت می توان انواع و گونه های بسیاری را شناسایی و ردگیری کرد. این گونه ها در زندگی انسان نقش به سزایی دارد. اجرای عدالت فراگیر در همه زندگی انسان از مهم ترین اهداف و فلسفه بعثت پیامبران و هدف نهایی عقلانیت برتر انسانی است.(حدید، آیه ۲۵)
البته چنان که گفته شد نگرش اسلام به عدالت، رویکردی حداکثری است به گونه ای که حتی به فراتر از انسان، به هستی نیز می نگرد و خواهان عدالتی است که هم تامین کننده منافع انسانی باشد(حدید، ایه ۲۵) و هم دیگر موجودات هستی از این عدالت انسانی در مقام خلافت الهی بهره مند شوند(بقره، آیات ۳۰ تا ۳۲) و انسان در مقام تعلیم و تربیت بلکه مظهریت در ربوبیت (همان و نیز : آل عمران، آیه ۷۹ و آیات دیگر) حق کمالی هر موجودی را ادا نماید و آنها را به کمال بایسته و شایسته آن ها برساند؛ نه این که با بی عدالتی، فساد را در جامعه انسانی یا دیگر موجودات هستی در زمین و آسمان پدید آورد.(روم، ایه ۴۱)
در این میان عدالت در میان انسان ها گام نخستینی است که انسان با برداشتن آن می تواند عدالت حداکثری و فراگیر را در انسان و جهان تحقق بخشد. از این روست که همه آموزه های عقلانی و وحیانی از کتاب های اسمانی و پیامبران الهی برای آشنایی با عدالت و در نهایت قیام همگانی توده های انسانی به عدالت نازل شده و در خدمت این مهم در آمده است.(حدید، آیه ۲۵)
عدالت و فضایل دیگر انسانی از دیدگاه عقل عملی
عدالت به عنوان یک فضلیت انسانی، دارای مبانی هستی شناسی، انسان شناسی و ارزش شناسی است. عقل انسانی به معنای (ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان) عقلی است که انسان بدان معنا، ماهیت و هویت می یابد و همه ارزش وجودی انسان بدان است؛ چرا که اگر عقل را از انسان برداریم، چیزی از انسانیت نمی ماند. کرامت و شرافت انسانی به عقل است. اما این عقل از نظر اسلام عقلی است که خداوند و هستی و فلسفه وجود و نیز فلسفه زندگی بدان شناخته می شود و انسان را به معرفت و درک و شناختی خاص می رساند و هم چنین مسیر زندگی او را مشخص کرده و باید و نباید هایش را به او نشان می دهد. از این روست که دراسلام عقل با توجه به مدرکات آن به دو دسته عقل نظری و عقل عملی دسته بندی می شود.
عقل نظری همان عقلی است که به حوزه شناختی و هست ها توجه دارد و هست ها را از نیست ها باز می شناسد و نسبت به هست ها ، آگاهی حصولی یا حضوری می یابد. این گونه است که عقل تنها مرتبط به مغز و ذهن نیست، بلکه به قلب نیز ارتباط داده می شود؛ چرا که هر دو دسته از شناخت و معرفت را به دست می آورد و عقل بر اساس این تعریف تنها به علوم حصولی محدود نمی شود بلکه علوم حضوری را نیز کسب می کند.
عقل عملی در حقیقت مبتنی بر شناخت از هست ها، در مقام ارزش گذاری می نشیند و باید ها و نبایدها را مشخص می کند. پس در حقیقت عقل عملی دارای احکامی است که ما از آن به احکام مستقل عقل یاد می کنیم.
این معنای عقل که در اسلام بیان شده در دو جنبه شناختی و عملی به بیان هست ها و ارزش گذاری می پردازد و خوب و بد را تبیین می کند.
بر اساس آن چه گذشت به خوبی می توان دریافت که چرا اسلام معتقد به اثبات عقلانی اصول دین اسلام است و تقلید در این حوزه را بر نمی تابد؛ چرا که بر این باورست که دین و اخلاق زاییده عقل است و هر جایی که عقل و عقلانیت حضور داشته باشد دین و اخلاق نیز حضور خواهد داشت؛ چرا که دین و اخلاق(حیا) از لوازم عقل و عقلانیت است.(اصول کافی، ج ۱، کتاب عقل و جهل)
عقل انسانی هم نسبت به هستی و انسان درک درستی دارد و هم می تواند خوب و بد را تشخیص دهد و به ارزش گذاری بپردازد. از نظر عقل انسانی، برترین و نخستین حقیقت و فضلیت در هستی عدالت است و می بایست به عنوان بنیاد همه هستی ها و فضایل از آن یاد کرد.
از این روست که در قرآن عدالت از مفاهیم بنیادین دانسته شده است؛ چرا که بر اساس آموزه های قرآنی، اسلام چیزی جز فطرت انسانی نیست.(روم، آیه ۳۰) اما غیر از عدالت مفاهیم دیگری است که عقل عملی آنها را به عنوان فضایل انسانی شناخته و به ارزشگذاری از آن ها پرداخته است. از جمله این فضایل می توان به صداقت، شجاعت، احسان، ایثار، حریت و آزادی و مانند آن اشاره کرد.
همه این ها چه در حوزه فردی و چه اجتماعی از فضایلی است که هر کسی دوست می دارد به آن متصف و شناخته شود و از این که متصف به اضداد آن ها یعنی ظلم، دروغ، بخل و استبداد شود، گریزان است و آن را زشت و ناپسند می داند.
فضایل اجتماعی، به عنوان حقوق طبیعی مورد توجه قرار می گیرد و هر انسان، گروه، جامعه و دولتی می کوشد تا از طرق مختلف از جمله جامعه پذیری، تربیت و تعلیم آن ها را آموزش دهد و در افراد جامعه و جامعه نهادینه کند.
نسبت عدالت و آزادی
عدالت را به سبب فراگیری نسبت به دیگر فضایل انسانی می توان جنس الاجناس دانست؛ چرا که به نوعی فضایل دیگر را تحت پوشش خود قرار می دهد، هر چند که از یک لحاظ خود عدالت قسم از اقسام فضایل در کنار صداقت و آزادی است؛ اما به یک معنا می توان آن را مقسم قرار داد و برخی از مصادیق فضایل انسانی را تحت آن قرار داد.
اگر چنین تصوری سخت است می بایست گفت که نوع نسبت و ارتباط میان عدالت با برخی از فضایل همانند آن رابطه ای است که در علم اصول فقه از آن به حکومت یاد می شود. به این معنا که اصل عدالت حاکم بر بسیاری از فضایل دیگر است.
در اسلام تقوا به معنای پرهیز و اجتناب از هر زشتی و پلیدی عقلانی، عقلایی و شرعی ستایش شده است. اجتناب از گناه و تابوهای شرعی نیز از جمله مصادیق آن اصل کلی تقواست. از نظر اسلام اگر انسانی بخواهد به تقوای کامل و تمام دست یابد می بایست از همه آن چه به عنوان زشتی گفته شده پرهیز کند؛ اما باید توجه داشت که تقوای کامل و تمام تنها به این معنای سلبی و منفی یعنی اجتناب باز نمی گردد، بلکه شامل یک معنای اثباتی و ایجابی نیز می شود؛ زیرا برای دست یابی به وقایه و سپر محافظ از تجلیات خشم الهی یعنی دوزخ لازم است تا تنها به اجتناب و پرهیز بسنده نشود، بلکه اموری را که به عنوان واجب و مستحب گفته شده نیز توجه شود و آن را به عنوان مقتضی در دستور کار قرار دهد. بنابراین، تقوای کامل و تمام تنها به معنای سلبی آن تحقق نمی یابد یعنی تنها با اجتناب و پرهیز از پلیدی و زشتی به دست نمی آید، بلکه با عمل به واجبات و مستحبات به معنای مقتضی وقایه نیز می بایست توجه کرد.
پس تقوای کامل و تمام در مفهوم قرآنی و فرهنگ قرآن، یک امری سلبی نیست بلکه ایجابی نیز است. از این روست که در آیات قرآنی عمل به عدالت عامل تقرب به تقوا دانسته شده و خداوند به صراحت می فرماید: اعدلوا هو اقرب للتقوی؛ عدالت ورزد که عدالت نزدیکتر به تقواست.(مائده، آیه ۸)
در این ایه خداوند به صراحت هدف هر انسانی را در زندگی اش تقوا دانسته و آن را غایت مقصود تلاش های انسانی می داند؛ چرا که تقوا در مفهوم قرآنی تنها به معنای سلبی نیست که اجتناب از اموری چون ظلم به نفس و دیگری یا گناه و زشتی و مکروهات و محرمات باشد، بلکه بار مثبت و ایجابی نیز دارد که در این آیه به روشنی معلوم شده است؛ چرا که عمل به عدالت را گامی بسیار نزدیک برای تحقق تقوا می داند.
در این آیه هم چنین این نکته مورد توجه قرار گرفته است که این هدف مهم و غایی در زندگی انسان ، یعنی تقوا امری فراگیر و عام تر از عدالت است و نسبت میان تقوا و عدالت نسبت عموم و خصوص است؛ چرا که تقوا شامل اموری از جمله عدالت و غیر آن می شود، اما این گونه نیست که عدالت همان تقوا باشد؛ هر چند که عدالت نزدیک ترین مفهوم و مصداق به تقواست.
از این آیه هم چنین به دست می آید که عدالت نسبت به دیگر مفاهیم هم تراز خود در یک تراز واقعی قرار ندارد، چرا که نمی توان عدالت را هم تراز با احسان و ایثار و یا صداقت و آزادی و مانند آن قرار داد، بلکه در میان فضایل انسانی یک سر و گردن بالاتر است و نزدیک مفهوم و مصداق به تقوای کامل است که مفهوم عام و دربرگیرنده ای است که اتصاف به همه خیر و اجتناب از همه شرور است.
تقدم عدالت بر آزادی در هنگام تزاحم
بیان این تفاوت ها میان مجموعه ای از فضایل انسانی که گاه به شکل حقوق طبیعی در حوزه عمل قضایی، اجتماعی و سیاسی از آن یاد می شود، از آن روست که تا دانسته شود که در هنگام تزاحم میان این حقوق کدام یک مقدم است و به عنوان اهم می بایست از مهم جدا شده و مقدم شود.
اگر بپذیریم که عدالت برتر از همه فضایل انسانی یا یکی از برترین ها و نخستین هاست، باید در هنگام سنجش میان آن و دیگر فضایل آن را برتر دانسته و مقدم کنیم. این تقدم و اهمیت بخشی زمانی معنا می یابد که در مقام اجرا ما می بایست یکی از این ها را فدای دیگری کنیم.
در اسلام همواره عدالت بر بسیاری از حقوق طبیعی و فضایل مقدم شده و بر اهمیت خاص آن تاکید شده است. این تقدم به ویژه در امور اجتماعی لازم و ضروری دانسته شده است؛ چرا که اگر این گونه نشود ممکن است جامعه از مسیر تکاملی و کمالی خود دور شود و موانع جدی در سر راه آن پدید آید؛ چرا که کمال تنها در سایه سار عدالت به دست می اید.
آزادی به معنای رهایی از هر گونه قید و بند، یکی از فضایل انسانی و حقوق طبیعی انسان است. خداوند انسان را آزاد و حر آفریده است و تنها بندگی خود را برای او اثبات می کند. از این روست که از انسان می خواهد پاسدار حق آزادی خود باشد و اجازه ندهد تا از درون توسط هواهای نفسانی و بیرون از طریق وسوسه های شیطانی و یا عوامل انسانی و یا غیر انسانی به بند کشیده و برده و یا بنده چیزی غیر از خدا شود. از نظر قرآن آزادی مطلق زمانی تحقق می یابد که انسان از همه کس و همه چیز رها و بریده شود و به سوی خداوند بگریزد.(ذاریات، آیه ۵۰ و آیات دیگر) پیامبران ماموریت داشته تا این روشنگری را داشته باشند و زمینه رهایی از بندها و قیود دست و پاگیر را فراهم آورند.(اعراف، ایه ۱۵۷ و آیات دیگر)
آزادی از بندهای نفسانی یک امر شخصی است و اما آزادی از بندهای دیگر یک مساله اجتماعی و از فضایل انسانی است که عقل عملی به عنوان یک امر خوب و زیبا ارزش گذاری کرده و اسلام نیز به حکم دین فطری آن را تایید و امضا کرده است.
اما مشکلی که آزادی با آن مواجه است، درگیری با مساله عدالت به ویژه در عمل اجتماعی است؛ چرا که آزادی به معنای رهایی از هر قید و بندی از جمله قانون است. چنین مفهومی از آزادی همواره با مساله عدالت در تضاد خواهد بود؛ چرا که این مفهوم آزادی به یک معنا منفعت و شخص محور است؛ هر چند که ظاهری اجتماعی دارد؛ چرا که تنها منافع شخص را مد نظر قرار می دهد و منافع اجتماعی را نادیده می گیرد که در قالب عدالت تبیین و تحدید می شود.
در رویکردهای اومانیستی و لیبرالیستی همواره آزادی از عدالت برتر دیده شده و منافع شخصی بر منافع عمومی مقدم شده و از اهمیت بیش تری برخوردار است. در این رویکرد، آزادی برتر از عدالت است و منفعت شخصی بر منفعت جمعی می چربد و مقدم می شود. از این روست که در فرهنگ لیبرالی، مفهوم سرمایه داری و اقتصاد باز معنایی دیگر می یابد و حقوق فردی در جامعه چنان قدرت پیدا می کند که حقوق اجتماعی و جمعی نادیده گرفته می شود. در هنگام تزاحم میان عدالت و آزادی این آزادی است که به عنوان اهم مقدم می شود و عدالت فدای ازادی می شود.
بسیاری از اندیشمندان غربی تلاش کردند تا به نوعی نوعی تعادل میان دو اصل عدالت و آزادی ایجاد کنند. از جمله این ها می توان به جان رالز( ۱۹۲۱ ۲۰۰۲) از فیلسوفان سیاسی قرن بیستم اشاره کرد. او تلاش کرد تا عدالت را در هنگام تزاحم با آزادی لیبرالی در جایگاهی قرار دهد که کم تر نادیده گرفته شود. بحث های او در باره دمکراسی مشورتی و نظریه ای که در مقاله مشهور خود (عدالت به مثابه انصاف) در سال ۱۹۵۸ می نگارد تلاشی برای تحقق این امر بوده است. او تلاش کرد تا اجتماعی عادلانه ای را با شهروندان آزاد تبیین نماید.
هدف رالز از ارایه نظریه عدالت، تعریف و دفاع از یک مفهوم خاص عدالت اجتماعی و بنای یک مفهوم اخلاقی عملی نظام مند از عدالت از دیدگاهی لیبرال و به منظور مقابله با فایده گرایی و شهودگرایی است. به نظر رالز عدالت مقدم ترین فضلیت نظام های اجتماعی و در واقع فضلیتی است که به هیچ روی نمی توان از آن صرف نظر کرد. رالز با تبیین یک جامعه فرضی بر آن است تا میان لیبرالیته (ازادی های فردی و شخصی) با عدالت اجتماعی نسبتی ایجاد کند که درگیری میان آن ها را به یک همیاری تبدیل کند تا هم منافع عموم و مشترک جامعه حفظ شود و هم آزادی های فردی محدود نشود.
البته رویکرد رالز مانند همه غربیان مبتنی بر تفکر سود و منفعت است. از این روست که تلاش می کند تا توزیع درست ثروت و سود را با مسئولیت های اجتماعی در هم آمیزد که مقتضی عدالت است تا این گونه بتواند دمکراسی لیبرال، اقتصاد بازار را با دولت رفاهی و عدالت باز تولید و تلفیق کند.
البته اسلام به گونه ای دیگر به این مساله پرداخته و هر چند که آزادی را از حقوق طبیعی می داند، ولی هرگز اجازه نمی دهد تا در هنگام تزاحم با عدالت، عدالت فدای آزادی شود؛ زیرا از نظر اسلام دست یابی انسان به کمالات فردی نیز تنها در سایه همگرایی اجتماعی است.(سوره عصر و آیات دیگر)
از نظر آموزه های اسلامی، فضایل انسانی حتی در شکل شخصی آن، تحت تاثیر عوامل بیرونی هستند که جامعه آن را شکل می دهد. پس همان گونه که تحقق آزادی و عدالت و دیگر فضایل انسانی به تعلیم و تزکیه و تربیت وابسته است، این جامعه است که این شرایط و بستر را فراهم می آورد.
هم چنین از نظر آموزه های اسلامی، نمی توان فضایل را تحمیل کرد، بلکه می بایست با روشنگری و تعلیم و تربیت جامعه را متمایل به آن ها کرد و به عنوان ارزش ها توجه مردمان را بدان جلب نمود. جامعه باید به سمتی هدایت شود که آزادی و عدالت از درون آن رشد کند و خود مردم بدان گرایش یابند و خود ایشان آن را در همه سطوح اجتماعی تا سطح دولت و حاکمیت و حوزه های سیاسی گسترش دهند.(حدید، آیه ۲۵)
پس باید توجه داشت که هر انسانی به سبب اصل اراده که در آدمی نهادینه شده موجودی مرید و مختار است و با آزادی می توان خود و جامعه را بسازد و شرایط درونی و محیطی خود را تغییر دهد و این گونه سرنوشت فردی و جمعی خود را به دست گیرد و با قدرت و سلطه اعمال نفوذ کند. پس این توان و قدرت جهت تغییر شرایط درونی و هم بیرونی و محیط زیست، به او امکان آن را می دهد به نوعی فراگیر و همه جانبه آزادی عمل داشته باشد.
اما از نظر اسلام، انسان تنها نمی بایست منافع شخصی خود را مد نظر قرار دهد؛ چرا که حتی دست یابی به منافع شخصی تنها در گرو توجه به منافع جمعی شدنی است. از این روست که در دو حوزه آزادی شخصی و عدالت اجتماعی موظف به حرکت است. به سخن دیگر، هر انسانی از نظر اسلام موظف است که خود را از همه قیودات آزاد سازد و هم موظف و مکلف به دخالت در حوزه عمومی و اجتماعی است. از نظر اسلام حالت سکوت و انفعال و عدم مشارکت در امور اجتماعی و منافع جمعی عملی مذموم و ناپسند و موجب خسران و زیان ابدی است.
از نظر اسلام تا آزادی اجتماعی در جامعه واقعیت و عینیت نیابد نمی توان از آزادی درونی سخن گفت، بلکه این آزادی اجتماعی است که شاریط را برای خودسازی آسان تر و فراهم تر می سازد.
وقتی اسلام به مساله آزادی اجتماعی بیش تر از آزادی درونی توجه می دهد، بی شک مسایل عمومی و اجتماعی مقدم بر امور شخصی خواهد بود. پس به سادگی می توان دریافت که عدالت که یک امر اجتماعی صرف است مقدم بر ازادی خواهد بود که بیش تر جنبه فردی آن قوی است.
پس همواره عدالت بر آزادی در هنگام تزاحم مقدم می شود و هر گاه میان ازادی شخصی چنان که سرمایه داری و اقتصاد باز وجود دارد، و عدالت تزاحمی رخ دهد. این عدالت است که مقدم می شود؛ چرا که عدالت اهم و مهم ترین آن فضایل و حقوق انسانی است.
عقل به معنای همه قوت و قدرت تشخیص انسان نیز در میان همه کمالات و فضایل، عدالت را برترین می یابد و آن را هدف خویش قرار می دهد. این عقل همان چیزی است که دین و اخلاق از لوازم آن است.(اصول کافی، ج ۱، کتاب عقل و جهل)
از منظر اسلام، عدالت تنها یک مفهوم اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و مانند آن نیست، بلکه مفهومی است که همه هستی را معنا می بخشد. این مفهوم هر چند که برای بسیاری از مفاهیم توهمی و تخیلی است و برای آن ما به ازای خارجی تصور نمی کنند و امری انتزاعی نمی دانند، ولی شکی نیست که همگان به خوبی مفهوم آن درک می کنند و حقیقت آن را در لباس ها و جامه های گوناگون می شناسند.
جلوه های عینی و ملموس عدالت را می توان گاه در برابری یعنی مساوات، گاه دیگر در انصاف، و گاه دیگر قسط و یا وضع هر چیزی در جایگاه نفس الامری اش مشاهده و ردگیری کرد.
گونه های عدالت در حوزه ها و رویکردها
ما بارها از عدالت در حوزه های گوناگون سخن گفته یا شنیده ایم. عدالت در توزیع ثروت(اقتصاد) یا در توزیع قدرت(سیاست) یا برابری فرصت های علمی( فرهنگی)، یا مساوات در حقوق و امکانات(اجتماعی اقتصادی سیاسی) از مواردی است که به اشکال گوناگون از آن سخن گفته شده است.
اندیشمندان گاه نگاهی سلبی به عدالت داشته و مثلا خواهان رفع تضییع حقوق افراد شده ؛ و گاه دیگر با نگاه اثباتی خواهان توزیع ثروت و قدرت شده اند. این دو رویکرد سلبی و اثباتی موجب شده تا دو گونه عدالت را در مفاهیم عدالت شناسایی و ردگیری کنیم.
البته روشن است که نگاه سلبی به مفهوم عدالت و چنین رویکردی، یک رویکرد محافظه کارانه است؛ چنان رویکرد اثباتی و ایجابی را می بایست در جرگه رویکردهای اصلاحی و انقلابی قرار داد که خواهان توزیع قدرت و ثروت از طریق تغییرات بنیادین فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می شود.
هم چنین می توان از رویکردهای حداقلی و حداکثری نیز سخن به میان آورد؛ زیرا برخی تنها خواهان عدالت در حوزه ای از حوزه ها از جمله اقتصادی هستند، در حالی که بخشی دیگر خواهان عدالت حداکثری در همه حوزه و ابعاد زندگی بشر بلکه فراتر در هستی هستند که نگرش اسلامی ناظر به این رویکرد حداکثری است.
مردم بیش تر با عدالت اقتصادی که در قسط خودنمایی می کند و در میزان و میکال یعنی ترازو و پیمانه نمود می یابد، آشنا هستند.(هود، آیه ۸۵؛ اسراء، آیه ۳۵؛ الرحمن ، آیه ۹ و آیات دیگر) چرا که مسایل اقتصادی اگر نگویم هم سنگ مسایل عبادی در ساخت انسان و جامعه و جهان نقش دارد، دست کم در ردیف پس از آن قرار دارد.(بقره، آیه ۳ و ۴ و آیات دیگر)
دادگاه عادلانه خداوند در دنیا و آخرت، البته فراگیر عمل می کند و همه چیز از خرد(مثقال) و بزرگ فکر و عمل آدمی را در ترازو و میزان می گذارد تا حکم نهایی را انجام دهد(انبیاء، آیه ۴۷) اما شکی نیست که در قسطاس مستقیم (شعراء، آیه ۱۸۲) و میزان قسطی خداوند(انبیاء، آیه ۴۷) امور و اعمال اقتصادی نقش و جایگاه بسیار مهمی در کنار افکار و اعمال عبادی ایفا می کند.
عدالت هر گاه در ارتباط با امام نسبت به امت باشد، از آن به عدالت سیاسی یاد می شود؛ و اگر در ارتباط امت نسبت به امام و حکومت باشد از آن به انصاف تعبیر می شود؛ هر چند که از برخی از روایات این معنا به دست می آید که انصاف می تواند هم در روابط سیاسی و هم اجتماعی باشد و هم از دو طرف اعمال شود؛ چرا که انصاف نوعی از عدالت نرم است که مبتنی بر عواطف عقلانی است. به سخن دیگر، عدالت اگر مبتنی بر عقلانیت خالص باشد یک گونه از عدالت است و اگر مبتنی بر عقلانیت انسانی همراه با تاثرپذیری از عواطف و احساس انسانی باشد، گونه ای دیگر است که از آن به انصاف یاد می شود. در چنین نگره ای از عدالت، از خشکی عدالت کاسته می شود و انعطاف بیش تر از خود بروز می دهد و کمی به احسان که برخاسته از تقدم عواطف بر عقلانیت است نزدیک می شود.
به سخن دیگر، سه گونه عدالت را می توان با توجه به نسبت عقل و عاطفه ردگیری و شناسایی کرد. یک عدالت عقلانی خالص که خشک است؛ دوم عدالتی که عاطفه در آن ضعیف است(انصاف)، سوم عدالتی که عاطفه در آن قوی است.(احسان)
نوع دیگری از عدالت به نام عدالت اجتماعی پس از عدالت های اقتصادی و سیاسی در جامعه بشری از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است که ناظر به روابط میان انسانی است. در عدالت اجتماعی به چگونگی روابط میان خانواده و اعضای آن و نیز روابط همکاران ، اقشار مختلف مردم، گروه های مردمی توجه می شود. بر اساس آموزه های اسلامی در این نوع از عدالت که از آن به عدالت اجتماعی یاد می شود بهتر آن است که عاطفه در آن نقش روشن تری ایفا کند و شکل احسانی عدالت بسیار کاربردی تر و مفید تر است در حالی که در عدالت اقتصادی توجه بیش تر به عقل و میزان بهتر و شایسته تر است.
به هر حال، در گونه شناسی عدالت می توان انواع و گونه های بسیاری را شناسایی و ردگیری کرد. این گونه ها در زندگی انسان نقش به سزایی دارد. اجرای عدالت فراگیر در همه زندگی انسان از مهم ترین اهداف و فلسفه بعثت پیامبران و هدف نهایی عقلانیت برتر انسانی است.(حدید، آیه ۲۵)
البته چنان که گفته شد نگرش اسلام به عدالت، رویکردی حداکثری است به گونه ای که حتی به فراتر از انسان، به هستی نیز می نگرد و خواهان عدالتی است که هم تامین کننده منافع انسانی باشد(حدید، ایه ۲۵) و هم دیگر موجودات هستی از این عدالت انسانی در مقام خلافت الهی بهره مند شوند(بقره، آیات ۳۰ تا ۳۲) و انسان در مقام تعلیم و تربیت بلکه مظهریت در ربوبیت (همان و نیز : آل عمران، آیه ۷۹ و آیات دیگر) حق کمالی هر موجودی را ادا نماید و آنها را به کمال بایسته و شایسته آن ها برساند؛ نه این که با بی عدالتی، فساد را در جامعه انسانی یا دیگر موجودات هستی در زمین و آسمان پدید آورد.(روم، ایه ۴۱)
در این میان عدالت در میان انسان ها گام نخستینی است که انسان با برداشتن آن می تواند عدالت حداکثری و فراگیر را در انسان و جهان تحقق بخشد. از این روست که همه آموزه های عقلانی و وحیانی از کتاب های اسمانی و پیامبران الهی برای آشنایی با عدالت و در نهایت قیام همگانی توده های انسانی به عدالت نازل شده و در خدمت این مهم در آمده است.(حدید، آیه ۲۵)
عدالت و فضایل دیگر انسانی از دیدگاه عقل عملی
عدالت به عنوان یک فضلیت انسانی، دارای مبانی هستی شناسی، انسان شناسی و ارزش شناسی است. عقل انسانی به معنای (ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان) عقلی است که انسان بدان معنا، ماهیت و هویت می یابد و همه ارزش وجودی انسان بدان است؛ چرا که اگر عقل را از انسان برداریم، چیزی از انسانیت نمی ماند. کرامت و شرافت انسانی به عقل است. اما این عقل از نظر اسلام عقلی است که خداوند و هستی و فلسفه وجود و نیز فلسفه زندگی بدان شناخته می شود و انسان را به معرفت و درک و شناختی خاص می رساند و هم چنین مسیر زندگی او را مشخص کرده و باید و نباید هایش را به او نشان می دهد. از این روست که دراسلام عقل با توجه به مدرکات آن به دو دسته عقل نظری و عقل عملی دسته بندی می شود.
عقل نظری همان عقلی است که به حوزه شناختی و هست ها توجه دارد و هست ها را از نیست ها باز می شناسد و نسبت به هست ها ، آگاهی حصولی یا حضوری می یابد. این گونه است که عقل تنها مرتبط به مغز و ذهن نیست، بلکه به قلب نیز ارتباط داده می شود؛ چرا که هر دو دسته از شناخت و معرفت را به دست می آورد و عقل بر اساس این تعریف تنها به علوم حصولی محدود نمی شود بلکه علوم حضوری را نیز کسب می کند.
عقل عملی در حقیقت مبتنی بر شناخت از هست ها، در مقام ارزش گذاری می نشیند و باید ها و نبایدها را مشخص می کند. پس در حقیقت عقل عملی دارای احکامی است که ما از آن به احکام مستقل عقل یاد می کنیم.
این معنای عقل که در اسلام بیان شده در دو جنبه شناختی و عملی به بیان هست ها و ارزش گذاری می پردازد و خوب و بد را تبیین می کند.
بر اساس آن چه گذشت به خوبی می توان دریافت که چرا اسلام معتقد به اثبات عقلانی اصول دین اسلام است و تقلید در این حوزه را بر نمی تابد؛ چرا که بر این باورست که دین و اخلاق زاییده عقل است و هر جایی که عقل و عقلانیت حضور داشته باشد دین و اخلاق نیز حضور خواهد داشت؛ چرا که دین و اخلاق(حیا) از لوازم عقل و عقلانیت است.(اصول کافی، ج ۱، کتاب عقل و جهل)
عقل انسانی هم نسبت به هستی و انسان درک درستی دارد و هم می تواند خوب و بد را تشخیص دهد و به ارزش گذاری بپردازد. از نظر عقل انسانی، برترین و نخستین حقیقت و فضلیت در هستی عدالت است و می بایست به عنوان بنیاد همه هستی ها و فضایل از آن یاد کرد.
از این روست که در قرآن عدالت از مفاهیم بنیادین دانسته شده است؛ چرا که بر اساس آموزه های قرآنی، اسلام چیزی جز فطرت انسانی نیست.(روم، آیه ۳۰) اما غیر از عدالت مفاهیم دیگری است که عقل عملی آنها را به عنوان فضایل انسانی شناخته و به ارزشگذاری از آن ها پرداخته است. از جمله این فضایل می توان به صداقت، شجاعت، احسان، ایثار، حریت و آزادی و مانند آن اشاره کرد.
همه این ها چه در حوزه فردی و چه اجتماعی از فضایلی است که هر کسی دوست می دارد به آن متصف و شناخته شود و از این که متصف به اضداد آن ها یعنی ظلم، دروغ، بخل و استبداد شود، گریزان است و آن را زشت و ناپسند می داند.
فضایل اجتماعی، به عنوان حقوق طبیعی مورد توجه قرار می گیرد و هر انسان، گروه، جامعه و دولتی می کوشد تا از طرق مختلف از جمله جامعه پذیری، تربیت و تعلیم آن ها را آموزش دهد و در افراد جامعه و جامعه نهادینه کند.
نسبت عدالت و آزادی
عدالت را به سبب فراگیری نسبت به دیگر فضایل انسانی می توان جنس الاجناس دانست؛ چرا که به نوعی فضایل دیگر را تحت پوشش خود قرار می دهد، هر چند که از یک لحاظ خود عدالت قسم از اقسام فضایل در کنار صداقت و آزادی است؛ اما به یک معنا می توان آن را مقسم قرار داد و برخی از مصادیق فضایل انسانی را تحت آن قرار داد.
اگر چنین تصوری سخت است می بایست گفت که نوع نسبت و ارتباط میان عدالت با برخی از فضایل همانند آن رابطه ای است که در علم اصول فقه از آن به حکومت یاد می شود. به این معنا که اصل عدالت حاکم بر بسیاری از فضایل دیگر است.
در اسلام تقوا به معنای پرهیز و اجتناب از هر زشتی و پلیدی عقلانی، عقلایی و شرعی ستایش شده است. اجتناب از گناه و تابوهای شرعی نیز از جمله مصادیق آن اصل کلی تقواست. از نظر اسلام اگر انسانی بخواهد به تقوای کامل و تمام دست یابد می بایست از همه آن چه به عنوان زشتی گفته شده پرهیز کند؛ اما باید توجه داشت که تقوای کامل و تمام تنها به این معنای سلبی و منفی یعنی اجتناب باز نمی گردد، بلکه شامل یک معنای اثباتی و ایجابی نیز می شود؛ زیرا برای دست یابی به وقایه و سپر محافظ از تجلیات خشم الهی یعنی دوزخ لازم است تا تنها به اجتناب و پرهیز بسنده نشود، بلکه اموری را که به عنوان واجب و مستحب گفته شده نیز توجه شود و آن را به عنوان مقتضی در دستور کار قرار دهد. بنابراین، تقوای کامل و تمام تنها به معنای سلبی آن تحقق نمی یابد یعنی تنها با اجتناب و پرهیز از پلیدی و زشتی به دست نمی آید، بلکه با عمل به واجبات و مستحبات به معنای مقتضی وقایه نیز می بایست توجه کرد.
پس تقوای کامل و تمام در مفهوم قرآنی و فرهنگ قرآن، یک امری سلبی نیست بلکه ایجابی نیز است. از این روست که در آیات قرآنی عمل به عدالت عامل تقرب به تقوا دانسته شده و خداوند به صراحت می فرماید: اعدلوا هو اقرب للتقوی؛ عدالت ورزد که عدالت نزدیکتر به تقواست.(مائده، آیه ۸)
در این ایه خداوند به صراحت هدف هر انسانی را در زندگی اش تقوا دانسته و آن را غایت مقصود تلاش های انسانی می داند؛ چرا که تقوا در مفهوم قرآنی تنها به معنای سلبی نیست که اجتناب از اموری چون ظلم به نفس و دیگری یا گناه و زشتی و مکروهات و محرمات باشد، بلکه بار مثبت و ایجابی نیز دارد که در این آیه به روشنی معلوم شده است؛ چرا که عمل به عدالت را گامی بسیار نزدیک برای تحقق تقوا می داند.
در این آیه هم چنین این نکته مورد توجه قرار گرفته است که این هدف مهم و غایی در زندگی انسان ، یعنی تقوا امری فراگیر و عام تر از عدالت است و نسبت میان تقوا و عدالت نسبت عموم و خصوص است؛ چرا که تقوا شامل اموری از جمله عدالت و غیر آن می شود، اما این گونه نیست که عدالت همان تقوا باشد؛ هر چند که عدالت نزدیک ترین مفهوم و مصداق به تقواست.
از این آیه هم چنین به دست می آید که عدالت نسبت به دیگر مفاهیم هم تراز خود در یک تراز واقعی قرار ندارد، چرا که نمی توان عدالت را هم تراز با احسان و ایثار و یا صداقت و آزادی و مانند آن قرار داد، بلکه در میان فضایل انسانی یک سر و گردن بالاتر است و نزدیک مفهوم و مصداق به تقوای کامل است که مفهوم عام و دربرگیرنده ای است که اتصاف به همه خیر و اجتناب از همه شرور است.
تقدم عدالت بر آزادی در هنگام تزاحم
بیان این تفاوت ها میان مجموعه ای از فضایل انسانی که گاه به شکل حقوق طبیعی در حوزه عمل قضایی، اجتماعی و سیاسی از آن یاد می شود، از آن روست که تا دانسته شود که در هنگام تزاحم میان این حقوق کدام یک مقدم است و به عنوان اهم می بایست از مهم جدا شده و مقدم شود.
اگر بپذیریم که عدالت برتر از همه فضایل انسانی یا یکی از برترین ها و نخستین هاست، باید در هنگام سنجش میان آن و دیگر فضایل آن را برتر دانسته و مقدم کنیم. این تقدم و اهمیت بخشی زمانی معنا می یابد که در مقام اجرا ما می بایست یکی از این ها را فدای دیگری کنیم.
در اسلام همواره عدالت بر بسیاری از حقوق طبیعی و فضایل مقدم شده و بر اهمیت خاص آن تاکید شده است. این تقدم به ویژه در امور اجتماعی لازم و ضروری دانسته شده است؛ چرا که اگر این گونه نشود ممکن است جامعه از مسیر تکاملی و کمالی خود دور شود و موانع جدی در سر راه آن پدید آید؛ چرا که کمال تنها در سایه سار عدالت به دست می اید.
آزادی به معنای رهایی از هر گونه قید و بند، یکی از فضایل انسانی و حقوق طبیعی انسان است. خداوند انسان را آزاد و حر آفریده است و تنها بندگی خود را برای او اثبات می کند. از این روست که از انسان می خواهد پاسدار حق آزادی خود باشد و اجازه ندهد تا از درون توسط هواهای نفسانی و بیرون از طریق وسوسه های شیطانی و یا عوامل انسانی و یا غیر انسانی به بند کشیده و برده و یا بنده چیزی غیر از خدا شود. از نظر قرآن آزادی مطلق زمانی تحقق می یابد که انسان از همه کس و همه چیز رها و بریده شود و به سوی خداوند بگریزد.(ذاریات، آیه ۵۰ و آیات دیگر) پیامبران ماموریت داشته تا این روشنگری را داشته باشند و زمینه رهایی از بندها و قیود دست و پاگیر را فراهم آورند.(اعراف، ایه ۱۵۷ و آیات دیگر)
آزادی از بندهای نفسانی یک امر شخصی است و اما آزادی از بندهای دیگر یک مساله اجتماعی و از فضایل انسانی است که عقل عملی به عنوان یک امر خوب و زیبا ارزش گذاری کرده و اسلام نیز به حکم دین فطری آن را تایید و امضا کرده است.
اما مشکلی که آزادی با آن مواجه است، درگیری با مساله عدالت به ویژه در عمل اجتماعی است؛ چرا که آزادی به معنای رهایی از هر قید و بندی از جمله قانون است. چنین مفهومی از آزادی همواره با مساله عدالت در تضاد خواهد بود؛ چرا که این مفهوم آزادی به یک معنا منفعت و شخص محور است؛ هر چند که ظاهری اجتماعی دارد؛ چرا که تنها منافع شخص را مد نظر قرار می دهد و منافع اجتماعی را نادیده می گیرد که در قالب عدالت تبیین و تحدید می شود.
در رویکردهای اومانیستی و لیبرالیستی همواره آزادی از عدالت برتر دیده شده و منافع شخصی بر منافع عمومی مقدم شده و از اهمیت بیش تری برخوردار است. در این رویکرد، آزادی برتر از عدالت است و منفعت شخصی بر منفعت جمعی می چربد و مقدم می شود. از این روست که در فرهنگ لیبرالی، مفهوم سرمایه داری و اقتصاد باز معنایی دیگر می یابد و حقوق فردی در جامعه چنان قدرت پیدا می کند که حقوق اجتماعی و جمعی نادیده گرفته می شود. در هنگام تزاحم میان عدالت و آزادی این آزادی است که به عنوان اهم مقدم می شود و عدالت فدای ازادی می شود.
بسیاری از اندیشمندان غربی تلاش کردند تا به نوعی نوعی تعادل میان دو اصل عدالت و آزادی ایجاد کنند. از جمله این ها می توان به جان رالز( ۱۹۲۱ ۲۰۰۲) از فیلسوفان سیاسی قرن بیستم اشاره کرد. او تلاش کرد تا عدالت را در هنگام تزاحم با آزادی لیبرالی در جایگاهی قرار دهد که کم تر نادیده گرفته شود. بحث های او در باره دمکراسی مشورتی و نظریه ای که در مقاله مشهور خود (عدالت به مثابه انصاف) در سال ۱۹۵۸ می نگارد تلاشی برای تحقق این امر بوده است. او تلاش کرد تا اجتماعی عادلانه ای را با شهروندان آزاد تبیین نماید.
هدف رالز از ارایه نظریه عدالت، تعریف و دفاع از یک مفهوم خاص عدالت اجتماعی و بنای یک مفهوم اخلاقی عملی نظام مند از عدالت از دیدگاهی لیبرال و به منظور مقابله با فایده گرایی و شهودگرایی است. به نظر رالز عدالت مقدم ترین فضلیت نظام های اجتماعی و در واقع فضلیتی است که به هیچ روی نمی توان از آن صرف نظر کرد. رالز با تبیین یک جامعه فرضی بر آن است تا میان لیبرالیته (ازادی های فردی و شخصی) با عدالت اجتماعی نسبتی ایجاد کند که درگیری میان آن ها را به یک همیاری تبدیل کند تا هم منافع عموم و مشترک جامعه حفظ شود و هم آزادی های فردی محدود نشود.
البته رویکرد رالز مانند همه غربیان مبتنی بر تفکر سود و منفعت است. از این روست که تلاش می کند تا توزیع درست ثروت و سود را با مسئولیت های اجتماعی در هم آمیزد که مقتضی عدالت است تا این گونه بتواند دمکراسی لیبرال، اقتصاد بازار را با دولت رفاهی و عدالت باز تولید و تلفیق کند.
البته اسلام به گونه ای دیگر به این مساله پرداخته و هر چند که آزادی را از حقوق طبیعی می داند، ولی هرگز اجازه نمی دهد تا در هنگام تزاحم با عدالت، عدالت فدای آزادی شود؛ زیرا از نظر اسلام دست یابی انسان به کمالات فردی نیز تنها در سایه همگرایی اجتماعی است.(سوره عصر و آیات دیگر)
از نظر آموزه های اسلامی، فضایل انسانی حتی در شکل شخصی آن، تحت تاثیر عوامل بیرونی هستند که جامعه آن را شکل می دهد. پس همان گونه که تحقق آزادی و عدالت و دیگر فضایل انسانی به تعلیم و تزکیه و تربیت وابسته است، این جامعه است که این شرایط و بستر را فراهم می آورد.
هم چنین از نظر آموزه های اسلامی، نمی توان فضایل را تحمیل کرد، بلکه می بایست با روشنگری و تعلیم و تربیت جامعه را متمایل به آن ها کرد و به عنوان ارزش ها توجه مردمان را بدان جلب نمود. جامعه باید به سمتی هدایت شود که آزادی و عدالت از درون آن رشد کند و خود مردم بدان گرایش یابند و خود ایشان آن را در همه سطوح اجتماعی تا سطح دولت و حاکمیت و حوزه های سیاسی گسترش دهند.(حدید، آیه ۲۵)
پس باید توجه داشت که هر انسانی به سبب اصل اراده که در آدمی نهادینه شده موجودی مرید و مختار است و با آزادی می توان خود و جامعه را بسازد و شرایط درونی و محیطی خود را تغییر دهد و این گونه سرنوشت فردی و جمعی خود را به دست گیرد و با قدرت و سلطه اعمال نفوذ کند. پس این توان و قدرت جهت تغییر شرایط درونی و هم بیرونی و محیط زیست، به او امکان آن را می دهد به نوعی فراگیر و همه جانبه آزادی عمل داشته باشد.
اما از نظر اسلام، انسان تنها نمی بایست منافع شخصی خود را مد نظر قرار دهد؛ چرا که حتی دست یابی به منافع شخصی تنها در گرو توجه به منافع جمعی شدنی است. از این روست که در دو حوزه آزادی شخصی و عدالت اجتماعی موظف به حرکت است. به سخن دیگر، هر انسانی از نظر اسلام موظف است که خود را از همه قیودات آزاد سازد و هم موظف و مکلف به دخالت در حوزه عمومی و اجتماعی است. از نظر اسلام حالت سکوت و انفعال و عدم مشارکت در امور اجتماعی و منافع جمعی عملی مذموم و ناپسند و موجب خسران و زیان ابدی است.
از نظر اسلام تا آزادی اجتماعی در جامعه واقعیت و عینیت نیابد نمی توان از آزادی درونی سخن گفت، بلکه این آزادی اجتماعی است که شاریط را برای خودسازی آسان تر و فراهم تر می سازد.
وقتی اسلام به مساله آزادی اجتماعی بیش تر از آزادی درونی توجه می دهد، بی شک مسایل عمومی و اجتماعی مقدم بر امور شخصی خواهد بود. پس به سادگی می توان دریافت که عدالت که یک امر اجتماعی صرف است مقدم بر ازادی خواهد بود که بیش تر جنبه فردی آن قوی است.
پس همواره عدالت بر آزادی در هنگام تزاحم مقدم می شود و هر گاه میان ازادی شخصی چنان که سرمایه داری و اقتصاد باز وجود دارد، و عدالت تزاحمی رخ دهد. این عدالت است که مقدم می شود؛ چرا که عدالت اهم و مهم ترین آن فضایل و حقوق انسانی است.