13-12-2014، 17:45
«در این واپسین لحظات و ساعات عمر که با مرگ و حیات رنگ خورده و شبح زیبای مرگ به تموج و تلاطم در برابرم نمودار می شود، خود را به خواست خداوند می سپارم. از او طلب می کنم که آنی ما را به حال خود وا مگذارد. هدایت را از او طلب می کنم. زیرا آن کس را که خدا واگذارد کیست او را هدایت کند.»
مثل فردا شب در ۴۷سال قبل در زندان شهربانی رژیم شاه، جوانی ۳۲ساله درحال نوشتن این جملات وصیت نامه، خود را برای قرار گرفتن در برابر جوخه تیرباران آماده می کند. رضا صفار هرندی وصیت نامه خود را این گونه به پایان می برد:
«در این ساعات که در مشت زمان خرد می شود و هر آن ما را به زندگانی جاودانه دیگری سوق می دهد بهترین ارمغان برای شما ازنظر ایده، تمسک بحبل الله المتین سفارش می نماید. حق و حقیقت گوهری است درخشان که در اعماق اقیانوس مواج و ژرف مرگ پنهان است. آخرین کلام خود را به این آیات خاتمه می دهم:... انالله و انا الیه راجعون»
فضای بهجت آمیزی بین او و سه همراهش که منتظر سحرگاه لقای معبودند برقرار است. وقتی آن ها را برای بردن به میدان تیرباران صدا می زنند مرتضی نیک نژاد با آسودگی می گوید: «بگذارید مسواکم را بزنم، می آیم!»(۱) دهان خوشبوی این جوان برومند می خواهد به گاه «سبوح قدوس» آخرین فریاد الله اکبر را سردهد.
در گوشه دیگری از «بند» محمد بخارایی دوست گریان خود حمید را که تحمل فراقش را ندارد دلداری می دهد: «من از روزی که خودم را شناختم هر سال در ماه رمضان از خداوند شهادت در راهش را آرزو می کردم. حالا که ما موفق شده ایم به این توفیق ما گریه می کنی!»(۲) و بعد خطاب به جمع می گوید: «هر جا مجلسی برای ما بود و به یاد ما بودید جشن بگیرید!» سخن وداع صادق امانی در این جمع، کلام بخارایی را تکمیل می کند: «ما چهار نفر باهم صحبت می کردیم که سبک ترین حکم درمورد ماست. دشمنان خیال می کنند که شدیدترین حکم را به ما دادند! ما تا لحظاتی دیگر در جوار رحمت حق هستیم و در این تردید نداریم. اما برسر شما اسرا چه می آورند؟ ما وظیفه خود می دانیم که برای شما دعا کنیم. اما خود شما هم باید مراقب باشید، وظیفه دوران اسارت سنگین تر از آمادگی برای شهادت است. شما باید بهوش باشید. ما هم برای شما دعا می کنیم.»(۳)
مثل فردا شب در ۴۷سال قبل در زندان شهربانی رژیم شاه، جوانی ۳۲ساله درحال نوشتن این جملات وصیت نامه، خود را برای قرار گرفتن در برابر جوخه تیرباران آماده می کند. رضا صفار هرندی وصیت نامه خود را این گونه به پایان می برد:
«در این ساعات که در مشت زمان خرد می شود و هر آن ما را به زندگانی جاودانه دیگری سوق می دهد بهترین ارمغان برای شما ازنظر ایده، تمسک بحبل الله المتین سفارش می نماید. حق و حقیقت گوهری است درخشان که در اعماق اقیانوس مواج و ژرف مرگ پنهان است. آخرین کلام خود را به این آیات خاتمه می دهم:... انالله و انا الیه راجعون»
فضای بهجت آمیزی بین او و سه همراهش که منتظر سحرگاه لقای معبودند برقرار است. وقتی آن ها را برای بردن به میدان تیرباران صدا می زنند مرتضی نیک نژاد با آسودگی می گوید: «بگذارید مسواکم را بزنم، می آیم!»(۱) دهان خوشبوی این جوان برومند می خواهد به گاه «سبوح قدوس» آخرین فریاد الله اکبر را سردهد.
در گوشه دیگری از «بند» محمد بخارایی دوست گریان خود حمید را که تحمل فراقش را ندارد دلداری می دهد: «من از روزی که خودم را شناختم هر سال در ماه رمضان از خداوند شهادت در راهش را آرزو می کردم. حالا که ما موفق شده ایم به این توفیق ما گریه می کنی!»(۲) و بعد خطاب به جمع می گوید: «هر جا مجلسی برای ما بود و به یاد ما بودید جشن بگیرید!» سخن وداع صادق امانی در این جمع، کلام بخارایی را تکمیل می کند: «ما چهار نفر باهم صحبت می کردیم که سبک ترین حکم درمورد ماست. دشمنان خیال می کنند که شدیدترین حکم را به ما دادند! ما تا لحظاتی دیگر در جوار رحمت حق هستیم و در این تردید نداریم. اما برسر شما اسرا چه می آورند؟ ما وظیفه خود می دانیم که برای شما دعا کنیم. اما خود شما هم باید مراقب باشید، وظیفه دوران اسارت سنگین تر از آمادگی برای شهادت است. شما باید بهوش باشید. ما هم برای شما دعا می کنیم.»(۳)