14-12-2014، 20:55
گفت و گو در باره اهمیت آزادی و عدالت و تقدم و ترجیح علمی و عملی یکی بر دیگری از مهم ترین مباحث به ویژه در سده اخیر است؛ زیرا دو رویکرد سوسیالیزم و لیبرالیزم بر آن هستند که با تقدیم و ترجیح یکی بر دیگر نشان دهند که کدام مکتب فکری انسانی در ساحت نظریه و عمل می تواند مقدم و دارای کارآیی بهتر باشد.
هیچ شکی نیست که آزادی و عدالت از حقوق طبیعی بشر است اما در این که کدام بر دیگر مقدم است و در شرایطی خاص کدام را می توان به خاطر دیگری به مصلحتی عام نادیده گرفت یا کنار گذاشت؟ خود مساله ای میان اندیشمندان و روشنفکران است.
البته برخی گمان کردند که با نابودی مکتب سوسیالیزم روسی به طور طبیعی لیبرالیزم غربی برنده نهایی این میدان است و باید گفت که لیبرالیزم پایان تاریخی این گفت و گو و مجادله را اعلام کرده است؛ در حالی که اگر به دقت در اوضاع جهان دقت شود به سادگی حتی در غرب می توان دریافت که این مجادله پایان نیافته است و نهضت جدید علیه یک درصدی ها خود گواه بر جایگاه عدالت و نقش آن در زندگی عمومی مردم است.
عدالت هدف نهایی
بر اساس آموزه های عقلانی و نیز وحیانی اسلام، عدالت به مثابه هدف و راه مطرح شده است. هدف است به این معنا که جان بر مدار و محور عدالت سامان یافته است، پس باید انسان نیز این گونه رفتار کرده و هر گونه بی عدالتی را از میان بردارد و عدالت را احیا و برپا دارد. قیام به عدالت به معنای آن است که هر چیزی در جای حق و موضع مناسب خود قرار گیرد. پس اگر چیزی به سمت باطل گرایش یافته و از موضع حق و مناسب حقانی خود بیرون رفته باید در جای خود قرار گیرد. از همین روست که گاه عدالت را به وضع کل شی فی موضعه یا احقاق کل ذی حق حقه تعریف و تبیین می شود؛ زیرا دادن حق هر صاحب حقی همان قرار دادن آن چیز در جای مناسب و حقیقی آن است.
البته عدالت به مثابه راه به این است که با عدالت می توان احقاق حق کرد و یا هر چیزی را در جای حق خود قرار داد. پس این رویه همان هدف نیز خواهد بود. از این روست که عدالت یک فضلیت تمام و بی نقص است و هیچ گاه اما و اگری برای آن نیست و شما نمی توانید بگویید یا موردی را بیابید که عدالت خوب نباشد و ظلم و بی عدالتی خوب باشد؛ اما در امور دیگر می توان گفت که شرط و شروط و مصحلتی می توان آن را دگرگون و جا به جا سازد و از اولویت بیاندازد.
آزادی درونی و بیرونی راهی به سوی عدالت
بر اساس آموزه های اسلامی، آزادی راهی به سوی آزادی است. به این معنا که انسان می بایست از درون و برون آزاد باشد تا بتواند به دور از هر گونه فشار و تهدید و اجباری عدالت را اجرا کند و تحقق بخشد. اگر انسان از درون گرفتار هواهای نفسانی باشد و آزاد نباشد، نمی تواند عدالت را مراعات کند. به عنوان مثال کسی که نتواند عدالت را میان قوای نفسانی خود برقرار کند چگونه می تواند عدالت را در حق دیگری داشته باشد و مراعات نماید؟
کسی که خود گرفتار بی عدالتی درونی است وقتی بخواهد عدالت را نسبت به خویشان و اقرباء مراعات کند ممکن است به خاطر همان هواهای نفسانی، ظلم نماید. بنابراین، رهایی و آزادی از بند هواهای نفسانی و مدیریت عقلانی مبتنی بر عدالت در درون نفس گام اساسی برای مراعات عدالت بیرونی در حق خود و دیگری است هر چند که اجرای این عدالت به ضرر و زیان او باشد؛ زیرا در نهایت اجرای عدالت است که به سود او تمام خواهد شد.(مائده، آیه ۸؛ انعام، آیه ۱۵۲)
خداوند در آیاتی از قرآن از جمله آیه ۲۵ سوره حدید می فرماید که پیامبران از سوی خداوند ماموریت یافتند تا مردم را نسبت به حقایق هستی و با قوانین و سنت های حاکم بر جهان و جامعه آشنا کرده و از این راه انگیزه ای برای قیام به عدالت و احقاق حق در همه انسان ها بدون تفاوتی در جنسیت و مذهب و رنگ و قومیت پدید آورند. بنابراین، شناخت نسبت به حقایق هستی و آگاهی با قوانین و سنت های تکوین و تشریع، عامل مهمی در اجرای عدالت از سوی توده های مردم است. این بدان معنا خواهد بود که نخست انسان می بایست آگاه شده و با تعلیم نسبت به حقوق و حقایق خود و دیگران مطلع و دانا شود و سپس بخواهد با نیروی قدرت (آهن) حق را احقاق نماید و عدالت را برقرار سازد.
از همین روست که نخستین گامی که پیامبران پس از تعلیم برداشتند، تشویق مردم به آزادی است؛ زیرا از طریق آزاد سازی خود و جامعه از هر گونه زنجیر و بند درونی و بیرونی است که می توان عدالت را اجرا کرد و احقاق حق نمود.(اعراف، ایه ۱۵۷)
طریقت آزادی برای عدالت
برخی از دانشمندان معاصر بر این باورند که برای دست یابی به توسعه همه جانبه لازم است که آزادی محور قرار گیرد و عدالت در حاشیه باشد؛ آنان با توجه به دو رویکردی که سوسیالیزم و لیبرالیزم در پیش گرفته اند می گویند: جوامع امروزی در مسیر توسعه خود دو تجربه بزرگ تاریخی را گذرانده اند: یکی راه آزادی به عدالت که تجربه لیبرالیسم است و دیگری راه عدالت به آزادی که تجربه سوسیالیسم است. هر چند که آزادی و عدالت دو روی یک سکه اند و هیچ کدام را نمی توان در پای دیگری ذبح نمود؛ ولی تجارب تاریخی نشان داده است که راه عدالت به آزادی یعنی راه سوسیالیسم پایدار نمی ماند؛ زیرا با محدود شدن آزادی حل تعارضات به خشونت می گراید و همه چیز به هم می ریزد؛ ولی راه آزادی به عدالت پایدارتر است؛ چرا که آزادی همراه با مشارکت مردمی است و امکان سازماندهی و بسیج نیروها و مدیریت خردمندانه و مسالمت آمیز تعارضات و توسعه تدریجی و پایدار را عملی می سازد. (ژرف نگری در انقلاب اروپا، رالف دارندورف، ترجمه لاهوتی، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۰)
این سخن راست است که آزادی یک مسیر پایدار به عدالت است؛ اما این بدان معنا نیست که لزوما آزادی به عدالت می انجامد، بلکه آزادی تنها یک راهی است که ممکن است به عدالت نیانجامد؛ چنان که تجربه غربی لیبرالیسم نشان داد. عدالت به عنوان یک فضلیت کامل و مقدس، می بایست هماره مد نظر قرار گیرد؛ زیرا آزادی و هر حق دیگری تنها در سایه عدالت است که خود را به طور کامل نشان می دهد. آزادی به معنای آن است که هر چیزی در مسیر درست خود آزاد باشد که انتخابی داشته باشد. اما همواره این انتخاب به معنای انتخاب درست نخواهد بود؛ زیرا ممکن است انتخابی غلط و بر خلاف عدالت باشد و حقی ضایع شود.
آزادی این امکان را به شخص می دهد تا مسیری حق را بشناسد و انتخاب کند، ولی هرگز و لزوما شناخت مساوی با انتخاب حق و عادلانه نخواهد بود. از این روست که اسلام به آزادی احترام می گذارد و این حق را طبیعی انسان می داند که از دو راه حق و باطل، عدالت و ظلم خود به انتخاب یکی را برگزیند.(انسان، آیه ۳)
پس از نظر اسلام، آزادی به عنوان یک حق طبیعی برای انسان خواهد بود، اما نتیجه این آزادی در انتخاب هماره یک امر ارزشی نخواهد بود، بلکه می تواند ضد ارزشی باشد. از نظر اسلام، زمانی آزادی ارزشی می شود که انتخاب درست و عادلانه صورت گیرد. اما این بدان معنا نیست که اگر کسی انتخاب غلط و نادرستی باشد از او آزادی سلب شود، بلکه باید به او آزادی داد و در همان او را به معروف یعنی همان حق و عدالت و ترک منکر یعنی باطل و ظلم دعوت کرد.
به هر حال، از نظر اسلام و قرآن، عدالت یک تقدم ذاتی دارد که عقل نیز آن را همانند وحیانی کشف و بیان می کند، اما آزادی هر چند که یک حق طبیعی برای انسان است و در چارچوب عدالت معنا می یابد، ولی در نقش طریقت ظهور می یابد و می تواند حق و عدالت را تحقق بخشد یا آن را از میان بردارد.
اگر زمانی در تعارض و تزاحم عدالت و آزادی گرفتار شدیم؛ به این معنا که جامعه ای آزادانه بخواهد ظلم کند، چه باید کرد؟ آیا عدالت را قربانی آزادی کنیم یا آزادی را قربانی عدالت کنیم؟
برخی گفته اند که در حوزه فردی آزادی مقدم است. به این معنا که هر کسی در رفتار شخصی و حریم خصوصی خود می تواند عدالت را نادیده بگیرد و همان طور که در درون آزاد است که به خودش ظلم کند و قوه ای از قوای نفسانی را بر دیگری مقدم کند، آزاد است که هر گونه رفتار ظالمانه دیگری را در پیش گیرد؛ اما در عمل اجتماعی آزادی محدود می شود؛ زیرا این گونه آزادی به معنای تجاوز به حقوق دیگران و ظلم است و نمی توان آن را پذیرفت.
برخی گفته اند که در هر دو حوزه فردی و اجتماعی، آزادی اصالت دارد؛ زیرا در هیچ امری از نظر عقل و شریعت اکراه و اجباری نیست و انسان به طور ذاتی مختار است تا به اراده خود یکی از دو امر حق و باطل یا عدل و ظلم را انتخاب کند.
به نظر می رسد که از نظر اسلام، آزادی مقدم است؛ زیرا اگر اکثریت مردم عدالت را نخواهند، عدالتی تحقق نخواهد یافت و نمی توان به زور مردم را به عدالت مجبور کرد؛ از این روست که برنامه پیامبران، تعلیم و آگاهی سازی و روشنگری در سایه سار آزادی برای رسیدن به حرکت و مشارکت عمومی برای قیام به عدالت است.
پس اگر در شرایطی میان عدالت و آزادی تزاحم ایجاد شد، آزادی مقدم است؛ زیرا نمی توان و نمی بایست به زور و اجبار و یا اکراه عدالت را ایجاد کرد.(حدید، آیه ۲۵)
بنابراین، اگر اکثریت جامعه خواهان ظلم و بی عدالتی هستند، نمی توان با زور آنان را مجبور به پذیرش عدالت کرد؛ چرا که اصولا عدالت واقعی تنها در سایه سار آزادی شکل می گیرد و اسلام هرگز عدالت مبتنی بر زور و خشونت را نپذیرفته و تایید نکرده است. در جایی که آزادی نباشد به طور طبیعی عدالت تحقق نخواهد یافت؛ زیرا آزادی نسبت به عدالت طریقت دارد و اگر آزادی نباشد هرگز عدالتی نخواهد بود.
هیچ شکی نیست که آزادی و عدالت از حقوق طبیعی بشر است اما در این که کدام بر دیگر مقدم است و در شرایطی خاص کدام را می توان به خاطر دیگری به مصلحتی عام نادیده گرفت یا کنار گذاشت؟ خود مساله ای میان اندیشمندان و روشنفکران است.
البته برخی گمان کردند که با نابودی مکتب سوسیالیزم روسی به طور طبیعی لیبرالیزم غربی برنده نهایی این میدان است و باید گفت که لیبرالیزم پایان تاریخی این گفت و گو و مجادله را اعلام کرده است؛ در حالی که اگر به دقت در اوضاع جهان دقت شود به سادگی حتی در غرب می توان دریافت که این مجادله پایان نیافته است و نهضت جدید علیه یک درصدی ها خود گواه بر جایگاه عدالت و نقش آن در زندگی عمومی مردم است.
عدالت هدف نهایی
بر اساس آموزه های عقلانی و نیز وحیانی اسلام، عدالت به مثابه هدف و راه مطرح شده است. هدف است به این معنا که جان بر مدار و محور عدالت سامان یافته است، پس باید انسان نیز این گونه رفتار کرده و هر گونه بی عدالتی را از میان بردارد و عدالت را احیا و برپا دارد. قیام به عدالت به معنای آن است که هر چیزی در جای حق و موضع مناسب خود قرار گیرد. پس اگر چیزی به سمت باطل گرایش یافته و از موضع حق و مناسب حقانی خود بیرون رفته باید در جای خود قرار گیرد. از همین روست که گاه عدالت را به وضع کل شی فی موضعه یا احقاق کل ذی حق حقه تعریف و تبیین می شود؛ زیرا دادن حق هر صاحب حقی همان قرار دادن آن چیز در جای مناسب و حقیقی آن است.
البته عدالت به مثابه راه به این است که با عدالت می توان احقاق حق کرد و یا هر چیزی را در جای حق خود قرار داد. پس این رویه همان هدف نیز خواهد بود. از این روست که عدالت یک فضلیت تمام و بی نقص است و هیچ گاه اما و اگری برای آن نیست و شما نمی توانید بگویید یا موردی را بیابید که عدالت خوب نباشد و ظلم و بی عدالتی خوب باشد؛ اما در امور دیگر می توان گفت که شرط و شروط و مصحلتی می توان آن را دگرگون و جا به جا سازد و از اولویت بیاندازد.
آزادی درونی و بیرونی راهی به سوی عدالت
بر اساس آموزه های اسلامی، آزادی راهی به سوی آزادی است. به این معنا که انسان می بایست از درون و برون آزاد باشد تا بتواند به دور از هر گونه فشار و تهدید و اجباری عدالت را اجرا کند و تحقق بخشد. اگر انسان از درون گرفتار هواهای نفسانی باشد و آزاد نباشد، نمی تواند عدالت را مراعات کند. به عنوان مثال کسی که نتواند عدالت را میان قوای نفسانی خود برقرار کند چگونه می تواند عدالت را در حق دیگری داشته باشد و مراعات نماید؟
کسی که خود گرفتار بی عدالتی درونی است وقتی بخواهد عدالت را نسبت به خویشان و اقرباء مراعات کند ممکن است به خاطر همان هواهای نفسانی، ظلم نماید. بنابراین، رهایی و آزادی از بند هواهای نفسانی و مدیریت عقلانی مبتنی بر عدالت در درون نفس گام اساسی برای مراعات عدالت بیرونی در حق خود و دیگری است هر چند که اجرای این عدالت به ضرر و زیان او باشد؛ زیرا در نهایت اجرای عدالت است که به سود او تمام خواهد شد.(مائده، آیه ۸؛ انعام، آیه ۱۵۲)
خداوند در آیاتی از قرآن از جمله آیه ۲۵ سوره حدید می فرماید که پیامبران از سوی خداوند ماموریت یافتند تا مردم را نسبت به حقایق هستی و با قوانین و سنت های حاکم بر جهان و جامعه آشنا کرده و از این راه انگیزه ای برای قیام به عدالت و احقاق حق در همه انسان ها بدون تفاوتی در جنسیت و مذهب و رنگ و قومیت پدید آورند. بنابراین، شناخت نسبت به حقایق هستی و آگاهی با قوانین و سنت های تکوین و تشریع، عامل مهمی در اجرای عدالت از سوی توده های مردم است. این بدان معنا خواهد بود که نخست انسان می بایست آگاه شده و با تعلیم نسبت به حقوق و حقایق خود و دیگران مطلع و دانا شود و سپس بخواهد با نیروی قدرت (آهن) حق را احقاق نماید و عدالت را برقرار سازد.
از همین روست که نخستین گامی که پیامبران پس از تعلیم برداشتند، تشویق مردم به آزادی است؛ زیرا از طریق آزاد سازی خود و جامعه از هر گونه زنجیر و بند درونی و بیرونی است که می توان عدالت را اجرا کرد و احقاق حق نمود.(اعراف، ایه ۱۵۷)
طریقت آزادی برای عدالت
برخی از دانشمندان معاصر بر این باورند که برای دست یابی به توسعه همه جانبه لازم است که آزادی محور قرار گیرد و عدالت در حاشیه باشد؛ آنان با توجه به دو رویکردی که سوسیالیزم و لیبرالیزم در پیش گرفته اند می گویند: جوامع امروزی در مسیر توسعه خود دو تجربه بزرگ تاریخی را گذرانده اند: یکی راه آزادی به عدالت که تجربه لیبرالیسم است و دیگری راه عدالت به آزادی که تجربه سوسیالیسم است. هر چند که آزادی و عدالت دو روی یک سکه اند و هیچ کدام را نمی توان در پای دیگری ذبح نمود؛ ولی تجارب تاریخی نشان داده است که راه عدالت به آزادی یعنی راه سوسیالیسم پایدار نمی ماند؛ زیرا با محدود شدن آزادی حل تعارضات به خشونت می گراید و همه چیز به هم می ریزد؛ ولی راه آزادی به عدالت پایدارتر است؛ چرا که آزادی همراه با مشارکت مردمی است و امکان سازماندهی و بسیج نیروها و مدیریت خردمندانه و مسالمت آمیز تعارضات و توسعه تدریجی و پایدار را عملی می سازد. (ژرف نگری در انقلاب اروپا، رالف دارندورف، ترجمه لاهوتی، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۰)
این سخن راست است که آزادی یک مسیر پایدار به عدالت است؛ اما این بدان معنا نیست که لزوما آزادی به عدالت می انجامد، بلکه آزادی تنها یک راهی است که ممکن است به عدالت نیانجامد؛ چنان که تجربه غربی لیبرالیسم نشان داد. عدالت به عنوان یک فضلیت کامل و مقدس، می بایست هماره مد نظر قرار گیرد؛ زیرا آزادی و هر حق دیگری تنها در سایه عدالت است که خود را به طور کامل نشان می دهد. آزادی به معنای آن است که هر چیزی در مسیر درست خود آزاد باشد که انتخابی داشته باشد. اما همواره این انتخاب به معنای انتخاب درست نخواهد بود؛ زیرا ممکن است انتخابی غلط و بر خلاف عدالت باشد و حقی ضایع شود.
آزادی این امکان را به شخص می دهد تا مسیری حق را بشناسد و انتخاب کند، ولی هرگز و لزوما شناخت مساوی با انتخاب حق و عادلانه نخواهد بود. از این روست که اسلام به آزادی احترام می گذارد و این حق را طبیعی انسان می داند که از دو راه حق و باطل، عدالت و ظلم خود به انتخاب یکی را برگزیند.(انسان، آیه ۳)
پس از نظر اسلام، آزادی به عنوان یک حق طبیعی برای انسان خواهد بود، اما نتیجه این آزادی در انتخاب هماره یک امر ارزشی نخواهد بود، بلکه می تواند ضد ارزشی باشد. از نظر اسلام، زمانی آزادی ارزشی می شود که انتخاب درست و عادلانه صورت گیرد. اما این بدان معنا نیست که اگر کسی انتخاب غلط و نادرستی باشد از او آزادی سلب شود، بلکه باید به او آزادی داد و در همان او را به معروف یعنی همان حق و عدالت و ترک منکر یعنی باطل و ظلم دعوت کرد.
به هر حال، از نظر اسلام و قرآن، عدالت یک تقدم ذاتی دارد که عقل نیز آن را همانند وحیانی کشف و بیان می کند، اما آزادی هر چند که یک حق طبیعی برای انسان است و در چارچوب عدالت معنا می یابد، ولی در نقش طریقت ظهور می یابد و می تواند حق و عدالت را تحقق بخشد یا آن را از میان بردارد.
اگر زمانی در تعارض و تزاحم عدالت و آزادی گرفتار شدیم؛ به این معنا که جامعه ای آزادانه بخواهد ظلم کند، چه باید کرد؟ آیا عدالت را قربانی آزادی کنیم یا آزادی را قربانی عدالت کنیم؟
برخی گفته اند که در حوزه فردی آزادی مقدم است. به این معنا که هر کسی در رفتار شخصی و حریم خصوصی خود می تواند عدالت را نادیده بگیرد و همان طور که در درون آزاد است که به خودش ظلم کند و قوه ای از قوای نفسانی را بر دیگری مقدم کند، آزاد است که هر گونه رفتار ظالمانه دیگری را در پیش گیرد؛ اما در عمل اجتماعی آزادی محدود می شود؛ زیرا این گونه آزادی به معنای تجاوز به حقوق دیگران و ظلم است و نمی توان آن را پذیرفت.
برخی گفته اند که در هر دو حوزه فردی و اجتماعی، آزادی اصالت دارد؛ زیرا در هیچ امری از نظر عقل و شریعت اکراه و اجباری نیست و انسان به طور ذاتی مختار است تا به اراده خود یکی از دو امر حق و باطل یا عدل و ظلم را انتخاب کند.
به نظر می رسد که از نظر اسلام، آزادی مقدم است؛ زیرا اگر اکثریت مردم عدالت را نخواهند، عدالتی تحقق نخواهد یافت و نمی توان به زور مردم را به عدالت مجبور کرد؛ از این روست که برنامه پیامبران، تعلیم و آگاهی سازی و روشنگری در سایه سار آزادی برای رسیدن به حرکت و مشارکت عمومی برای قیام به عدالت است.
پس اگر در شرایطی میان عدالت و آزادی تزاحم ایجاد شد، آزادی مقدم است؛ زیرا نمی توان و نمی بایست به زور و اجبار و یا اکراه عدالت را ایجاد کرد.(حدید، آیه ۲۵)
بنابراین، اگر اکثریت جامعه خواهان ظلم و بی عدالتی هستند، نمی توان با زور آنان را مجبور به پذیرش عدالت کرد؛ چرا که اصولا عدالت واقعی تنها در سایه سار آزادی شکل می گیرد و اسلام هرگز عدالت مبتنی بر زور و خشونت را نپذیرفته و تایید نکرده است. در جایی که آزادی نباشد به طور طبیعی عدالت تحقق نخواهد یافت؛ زیرا آزادی نسبت به عدالت طریقت دارد و اگر آزادی نباشد هرگز عدالتی نخواهد بود.