نمیدونم چرا بعضی از کلمه ها موقعی اینجا کپی میشه به هم می چسبه .. شرمنده دیگه !
همه جا پر درخت بود .. هوا مه گرفته بود. یه کم اونطرف تر انگار یه چیزی اتیش گرفته بود چون نورش جلوی پامو روشن کرده بود .. صداهای نا وضوحی مثل گریه دختر بچه میومد .. جلوتر که رفتم یه کلبه داشت می سوخت .. همون دختر که توی کابوس قبلیم بود وسط آتیش نشسته بود و گریه میکرد و پشت سر هم یه کلمه رو تکرار میکرد .. صداش اونقدر کم بود که چیزی نمیشنیدم ..
سریع جلو رفتم ، ولی یه چیزی ساق پامو گرفت و به سرعت منو رو زمین میکشوند .. وقتی چشامو باز کردم توی اتاق زیر شیروونی بودم و همه جارو خون گرفته بود
--
نفس نفس زنان از خواب پریدم .. اصابم به هم ريخته بود ، میدونستم اگه همینجوری ادامه پیدا کنه دیوونه میشم ! نباید جدی میگرفتم ولی ذهنمو درگیر کرده بود ، تصمیم گرفتم هر طور که شده صبح اون روز وارد اتاق زیر شیروونی بشم.
**
فراز _ ای بابا این دوباره زنگ زد اوقات منو تلخ کنه ! بنال
_ برو دنبال آروین با هم دیگه گمشین بیاین اینجا
فراز _ عروسیته ؟
_ خفه شو
فراز _ باشه باشه چشاتو ببندی ظاهر میشم ..خدافظ
20 دقیقه گذشته بود و من تو خونه منتظر اون دوتا تحفه بودم .. صدای ایفون بلند شد و من با غرغر رفتم درو براشون باز کردم.
_ احمق ! بزنم لهت کنم ؟
فراز _ خب از حموم اومده بودم بیرون داشتم به خودم میرسیدم ..
آروین _ چته لنگ ظهر مزاحم اوقات خوشم شدی ؟
شروع کردم دو تا کابوس رو براشون تعریف کردن
_ نمیدونم چرا .. احمقانه به نظر میاد که به خاطر 2 تا خواب اصابم به هم بریزه ولی به شدت ذهنمو مشغول کرده .. دلم میخواد برم تو اتاق زیر شیروونی و ببینم هیچی نیست و خیالم راحت شه !
اورین _ فراز فک کنم این خل شده
_ ای دَرد .. کمکم میکنین یا نه ؟
فراز _ خیله خب حالا چجوری میخوای قفلشو باز کنی؟
_ یکی از پنزای مامانمو ورداشتم !
آروین _ الان مثلا تو بلدی چجوری با این اون در درپیتو وا کنی ؟
_ براهمین به شما زنگ زدم !
آروین _ آخه من بابام دزد بوده یا ننم ؟
_ پس میگی چیکار کنیم ؟
فراز _ قفلش چجوریه ؟
_ از این قفل قدیمیاس .. اصلا با خونه هماهنگی نداره
فراز _ خب اینو که با پیچ گوشتی هم میشه باز کرد! البته فکر کنم
**
_ چرا باز نمیشه پس ؟
فراز _ ناراحتی بدم خودت انجامش بدی ؟ صبر کن یه لحظه .. آها .. باز شد .. چه راحت
آروین _ تو از کجا یاد گرفتی اینو ؟
فراز _ تو از اول عمرم که باهام نبودی حتما ازیه جایی یاد گرفتم دیه
_ این که باز نمیشه ؟
فراز _ چی ؟ شاید گیر کرده .. هلش بده
_ آروین عین تن لش اونجا واینسا بیا کمک بده
بعد از چند بار هل دادن در باز شد .. یه اتاق بزرگ چوبی ، دقیقا عین همون چیزی که توی خواب دیدم .. زبونم بند اومده بود .. ولی من که هیچ وقت اینجا نیومده بودم
آروین _ چته ؟
_ اونی که تو خواب دیدم دقیقا همین شکلی بود ..دنبال دقتر خاطرات بگردین .. رنگش قرمزه ..
آروین _ فرنام کم کم دارم نگرانت میشم
_ خفه شو .. مث آدم دنبال اون دفتر بگرد لعنتی
آروین _ باشه باشه ..
هر جا گشتیم خبری از اون دفتره نبود .. یه لحظه عقب عقب رفتم و به تخت خیره شدم .. سریع رفتم سمت رو تختی و شروع کردم به پاره کردنش .. عین دیوونه ها شده بودم ولی دست خودم نبود .. یه کم که تو پنبه ها دنبالش گشتم بلاخره دستم بهش خورد ، وقتی بیرون آوردمش باورم نمیشد دفتر خاطرات سوخته سوخته بود به طوری که نوشته هاش معلوم نمیشدن .. دفتر شروع کردم تکون دادن که یه برگه کاغذ از بینش افتاد ، سالم بود ، سریع برداشتمش .. عکس یه دختر بچه با موهای بلند مشکی که یه پسر بچه ..
کاغذ بی اختیار از دستم افتاد .. دو زانو افتادم رو زمین .. فراز و آروین دویدن طرفم
آروین _ چی شد ؟
_ چه اتفاقی داره میفته ؟
فراز خم شد و کاغذو برداشت :
_ این عکس چیه مگه ؟
_ این دختر همون دختریه که من تو خواب میبینم لابد اونجا ترسناک تره .. اون بچه ای که .. اون بچه ای که بغلشه منم !
فراز_ مطمئنی تویی ؟ یه بار دیگه به عکس نگاه کن! تو که گفتی مامان و بابات اصلا اینجا نیومدن !
_ اره فراز مطمئنم ..
آروین _ یعنی میگی .. مامان و بابات یه چیزیو ازت مخفی میکنن ؟
_ چیزی غیر از این نمیتونه باشه
آروین _ باشه ، پاشین فعلا بریم از اینجا بیرون، بریم پارکی جایی حال و هوات عوض شه بعدشم باید از مامان و بابات در مورد این عکسه بپرسی ..
_ هه .. به نظرت اونا واقعیتو میگن ؟
آروین _ حالا تو پاشو .. این اتاقه داره حس بدیو بهم منتقل میکنه ..
فراز _ آره پاشو داداش ..
**
_ سلام
_ سلام .. کجا بودی ؟
_ با فراز و آروین رفته بودیم بیرون .. مامان یه لحظه همین جا وایسا کارت دارم
سریع رفتم تو اتاق و تو کشوی مزم دنبال عکس میگشتم ولی نبود .. عجیب بود ولی عکسه دیگه نبود .. من مطمئن بودم که عکسه رو گذاشته بودم توی کشور کمدم .. لعنتی حالا چیکار کنم .. خدایا یه اتفاقایی داره میفته
_ فرنام ؟ چیکارم داشتی ؟
_ هیچی مامان بیخیال
سریع گوشیمو برداشتم و به آروین زنگ زدم
_ آروین اون عکسه نیست
آروین _ چی ؟
_ عکسی که توی اتاق زیر شیروونی پیدا کردم
آروین _ مطمئنی ؟ همه جا رو گشتی ؟
_ فک میکنی نگشتم ؟ آروین دارم دیوونه میشم ..کابوسا ، اتاقه ، عکسه و حالام غیب شدنش
آروین _ هی هی .. آروم باش آروم .. ببین تو فقط دو تا کابوس دیدی .. دلیل نمیشه به خاطر اون دو تا و یه عکس که ممکنه هر جایی انداخته باشیش انقد عصبی شی
_ نمیدونم نمیدونم .. فقط حس بدی دارم ..
آروین _ میخوای بیای خونه من ؟
_ نه .. خسته م .. بیخیال
آروین _ باشه پس صبح ساعت 5 منتظر باش میام دنبالت
_ پــوف باشه .. خدافظ
آروین _ خدافظ ..
رو تختم دراز کشیدم .. شاید حق با آروین بود ..فعلا تنها چیزی که میخواستم این بود که دیگه اون کابوسا سراغم نیان ..
**
فراز _ خوشگله مزاحم نمیخوای ؟
_ همینم کم مونده !
فراز _ خیلیم دلت بخواد ..
_ فک کردم گفتی ساعت 5 میای ؟ الان ساعت 6 هسجناب آروین !
آروین _ زهرمار ! تو و فراز که هیچی همراهتون نمیوردین تا الان داشتم وسیله ها رو جمع میکردم .. انگار چه تحفه ایه .. " من هیچ کوفت و زهرماری همراهم نمیارم " فرازم که فقط منتظره تو زر بزنی
_ خیله خب بابا .. معلومه سر صبح از دنده سگ بلند شدی
فراز _ پاچه منو ببینی متوجه همه چی میشی !
آروین _ بمیر بابا ! غلط کنم من دفعه دیگه به شما پیشنهادی بدم ..
_ خفه میشی یا نه ؟ تا خود 12 شب میخوای غر بزنی؟ راه بیفت تا بیش تر از این روزمونو زهرمار نکردی
فراز _ من فلشمو اوردم تا از شر آهنگای ماشین بابات خلاص شیم ..
آروین _ اوه مث اینکه زحمت حمل کردن این وسیله نقلیه رو به خودت دادی ؟ سنگین بود ؟
فراز _ چه جورم ! کمرمو داغون کرد
آروین _ مسخره
_ تا اونجا چه قدر راه هست ؟
آروین _ حدودا نیم ساعتی راهه
فراز _ حالا میخوایم بریم اونجا غاز بچرونیم ؟
آروین _ ناراحتی همینجا پیادت کنم ؟
فراز _ نه جدا خو هدفت از کوه رفتن چی بود ؟ نه که کم قیافه نحس شما دو تا رو میبینم حالا باید باهاتون کوه هم بیام !
_ حالا خوبه خودت دم به دیقه زنگ میزنی میگی بریم دَدَر .. این آروین بدبخت فقط یه بار پیشنهاد داد که من و تو زهرمارش کردیم ..
آروین _ خوبه خودتم میدونی !
_ ما اینیم دیه
آروین _ فراز فلشتو بزن اهنگ گوش کنیم دیه ! فقط میخواستی بگی دارم ؟
فراز _ همینجوری گفتم .. کی حوصله حمل فلش روداره ؟
_ جدا نیوردی ؟
فراز _ نه بابا .. حسش نبود
آروین _ فراز امروز به شدت هوش کردم یه کتک درست حسابی بهت بزنم
فراز _ اتفاقا منم تنم میخاره
_ فراز من که میدونم تو فلشو اوردی .. مسخره بازی در نیار بزار دیه ! حالم از کل کلاتون به هم خورد
فراز _ باشه بابا
تااونجا دیگه آهنگ گوش کردیم .. فک کنم همه تو عالم خواب به سر میبردیم ..
آروین _ خب همینجاس ..
فراز _ چه قد دنجه ! اگه به چشمام اطمینان نداشتم با جرئت میگفتم منو آروین اینجا نیورده !
آروین _ فراز عزیزم تو حرف نزنی نمگین لالی !
_ تا صبح همینجا دعوا کنین فقط .. پاشین وسایلو وردارین دیه
( هنوز جاهای آروم رمانه .. کم کم هیجانش بیش تر میشه .. )
_ تا صبح همینجا دعوا کنین فقط .. پاشین وسایلو وردارین دیه
( هنوز جاهای آروم رمانه .. کم کم هیجانش بیش تر میشه .. )