25-09-2014، 11:11
قسمت 5
آرمین-آخه این پسره تاکی میخواد به این کاراش ادامه بده؟
-نمیدونم.نمیدونم چقدر باید بهش بگم که دوسش ندارم
-اینجوری نمیشه باید واسه خودش به عشق پیدا کنه
-یعنی چی؟
-یعنی یکی پیدا بشه که امیر عاشقش بشه اون طرفم عاشق امیر باشه.اینجوری دیگه فراموشت میکنه
-آره کاش که این اتفاق بیفته.
رسیدیم بیمارستان.
آیسان روی صندلی های بیمارستان نشسته بودو گریه میکرد.
من-آیسان عزیزم چی شده؟
-خودمم نمیدونم از دکتر بپرس.
رفتم پیش دکتر
-آقای دکتر حال امیر چطوره؟ خوب میشه؟
-خوشبختانه خون زیادی ازش خارج نشده. و همون مقدار خونی هم که از بدنش رفته رو جبران کردیم.یعنی بهش اهدا کردیم.
-کی مرخص میشه؟
-فردا
-چقدر زود
-اخه دیگه نیازی به موندن نداره. ما همه ی تلاشمونو کردیم.
-خیلی ممنون. واقعا خسته نباشید
-وظیفمون بود.
سریع رفتم پیش آیسان تا بهش بگم.
-آیسان آیسان
-چی شد آدرینا؟
-دکتر گفت حالش خوبه و فردا مرخص میشه.
-جدی میگی؟
-آره عزیزم
-وای چقدر خوب
-دیگه گریه نکن.
-باشه
-ما داریم میریم خونه بیا برسونیمت
-من شب می مونم اینجا
-آیسان جان واسه چی میخوای بمونی؟ امیر حالش خوبه دیگه فردا میایم دنبالش.الکی اذیت نکن خودتو
-آخه..
-آخه نداره بیا بریم
-باشه
من و آرمین آیسانو رسوندیم دم خونشو رفتیم خونمون.
هیشکی نمیدونست که آیسان امیر و به چشم داداش دوست داره یا چیز دیگه ای. ولی هرچی بود آیسان خیلی ام دوست
داشت خیلی زیاد.
وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودمو زود خوابیدم.
صبحم حدودا ساعت 9 و نیم 10 بیدار شدم.
میخواستم برم بیمارستان.
صبحانه رو اماده کردم تا آرمین بخوریم.
آرمین-جایی میخوای بری؟
-آره میرم بیمارستان. امیر امروز مرخص میشه.زتشه اونجا نباشم
-آهان
-تو نمیای؟
-نه
-آره اینجوی بهتره.
صبحانه رو که خوردیم از خونه زدم ییرون
وقتی رسبدم بیمارستان فقط آیسان اونجا بود. فکر میکنم هیچکدوم از رفیقای امیر از ماجرا خبر نداشتن. چون اگه میدونستن چه
اتفاقی افتاده حتما میومدن بیمارستان.
آیسان پشت در اتاق امیر منتظر بود که بلاخره امیر اومد بیرون
من-امیر خوبی؟
هیچی نمیگفت حتی بهم نگاهم نمیکرد.
من-امیر چرا اینکارو با خودت کردی؟
میخواستم دستشو بگیرم و کمکش کنم که دستشو کشید اونور.
آیسان -امیرجان بریم خونه ی من. به مراقبت نیاز داری.
با یه لبخند کوچیک امیر جواب مثبتو به آیسان داد و به منم به چشم خوره رفت و بعدشم سوار ماشین آیسان شدو رفتن.
نمیدونستم چرا این رفتارو داشت. اگه از عشق من رگشو زده بوده پس چرا بهم کم محلی کرد. شایدم انقدر مست کرده بوده
اینکارو کرده. به هرحال منم سوار ماشینم شدم و رفتم خونه.
آرمین-آخه این پسره تاکی میخواد به این کاراش ادامه بده؟
-نمیدونم.نمیدونم چقدر باید بهش بگم که دوسش ندارم
-اینجوری نمیشه باید واسه خودش به عشق پیدا کنه
-یعنی چی؟
-یعنی یکی پیدا بشه که امیر عاشقش بشه اون طرفم عاشق امیر باشه.اینجوری دیگه فراموشت میکنه
-آره کاش که این اتفاق بیفته.
رسیدیم بیمارستان.
آیسان روی صندلی های بیمارستان نشسته بودو گریه میکرد.
من-آیسان عزیزم چی شده؟
-خودمم نمیدونم از دکتر بپرس.
رفتم پیش دکتر
-آقای دکتر حال امیر چطوره؟ خوب میشه؟
-خوشبختانه خون زیادی ازش خارج نشده. و همون مقدار خونی هم که از بدنش رفته رو جبران کردیم.یعنی بهش اهدا کردیم.
-کی مرخص میشه؟
-فردا
-چقدر زود
-اخه دیگه نیازی به موندن نداره. ما همه ی تلاشمونو کردیم.
-خیلی ممنون. واقعا خسته نباشید
-وظیفمون بود.
سریع رفتم پیش آیسان تا بهش بگم.
-آیسان آیسان
-چی شد آدرینا؟
-دکتر گفت حالش خوبه و فردا مرخص میشه.
-جدی میگی؟
-آره عزیزم
-وای چقدر خوب
-دیگه گریه نکن.
-باشه
-ما داریم میریم خونه بیا برسونیمت
-من شب می مونم اینجا
-آیسان جان واسه چی میخوای بمونی؟ امیر حالش خوبه دیگه فردا میایم دنبالش.الکی اذیت نکن خودتو
-آخه..
-آخه نداره بیا بریم
-باشه
من و آرمین آیسانو رسوندیم دم خونشو رفتیم خونمون.
هیشکی نمیدونست که آیسان امیر و به چشم داداش دوست داره یا چیز دیگه ای. ولی هرچی بود آیسان خیلی ام دوست
داشت خیلی زیاد.
وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودمو زود خوابیدم.
صبحم حدودا ساعت 9 و نیم 10 بیدار شدم.
میخواستم برم بیمارستان.
صبحانه رو اماده کردم تا آرمین بخوریم.
آرمین-جایی میخوای بری؟
-آره میرم بیمارستان. امیر امروز مرخص میشه.زتشه اونجا نباشم
-آهان
-تو نمیای؟
-نه
-آره اینجوی بهتره.
صبحانه رو که خوردیم از خونه زدم ییرون
وقتی رسبدم بیمارستان فقط آیسان اونجا بود. فکر میکنم هیچکدوم از رفیقای امیر از ماجرا خبر نداشتن. چون اگه میدونستن چه
اتفاقی افتاده حتما میومدن بیمارستان.
آیسان پشت در اتاق امیر منتظر بود که بلاخره امیر اومد بیرون
من-امیر خوبی؟
هیچی نمیگفت حتی بهم نگاهم نمیکرد.
من-امیر چرا اینکارو با خودت کردی؟
میخواستم دستشو بگیرم و کمکش کنم که دستشو کشید اونور.
آیسان -امیرجان بریم خونه ی من. به مراقبت نیاز داری.
با یه لبخند کوچیک امیر جواب مثبتو به آیسان داد و به منم به چشم خوره رفت و بعدشم سوار ماشین آیسان شدو رفتن.
نمیدونستم چرا این رفتارو داشت. اگه از عشق من رگشو زده بوده پس چرا بهم کم محلی کرد. شایدم انقدر مست کرده بوده
اینکارو کرده. به هرحال منم سوار ماشینم شدم و رفتم خونه.