02-09-2014، 14:24
ارمین:
سانیار نگاهی بهم کرد وگفت: راستش اروین....
پریدم وسط حرفشو گفتم: اروین چی؟
سرشو پایین انداختو گفت: تصادف کرده.البته تصادف کاملا از عمد بوده!
گیج گفتم: یعنی چی؟
سرشو اورد بالا و نگاهی به چشمام کرد و دورباره سرشو انداخت پایین وگفت ما دقیقا کسی که نفس و نگین رو دزدیده با کسی که به اروین صدمه رسونده یکیه یا ن. اما میدونم تصادف کاملا عمدی بوده
عصبی اخمامو تو هم کشیدمو گفتم:یعنی میخواستن اروین رو بکشن؟
سانیار : آره امـآ خوشبختانه به هدفشون نرسیدن
چنگی تو موهام زدم
هضم این همه اتفاق تو ی روز خیلی سخت بود برام
کلافه گفتم: الان حالش چطوره؟
سرشو اورد بالا و گفت: متاسفانه تو کماست.
من: واییییی
از جاش بلند شد و به طرف تلفن رفتو
چشمامو بستم و روی هم فشار دادم و سرمو تو دستم گرفتم!
از جام بلند شدم که سانیار گوشی به دست برگشت سمتمو گفت : کجا میری؟
کلافه زمزمه کردم: میرم ابی به دست و صورتم بزنم
و از اتاق زدم بیرون.
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
نگاهی به سانیار که مشغول با تلفن بود کردم
با کی حرف میزنه؟
سانیار نگاهی بهم انداخت و گرفت: بله اینجاست . چشم قربان. بله نگران نباشید. بااجازه
وتلفن رو قطع کرد
سانیار سرهنگ بو....
مکالکه اش رو قطع کرد
صدای داد وبیداد میومد
با تعجب نگاهی بهم کرد وگفت:صدای کیه؟
ازجام بلند شدم
کی بود که کلانتری رو گذاشته بود رو سرش؟
صدا برام اشنا بود
در اتاق رو باز کردم
صدا از توراهروی اونور میومد
به سمت اون راهرو رفتم
بازوم کشیده شد: کجا میری ارمین؟
مگاهی بهش کردم وبه شدت بازومو از دستش کشیدم و گفتم : میرم ببینم صدای کیه؟
به راهرو که نزدیک شدم صدا برام واضح شد
این که صدی ایدین بود.
داشت با بازپرس شریعنی دعوا میکرد
سریع نزدیکش شدم
اگه مامورا میگرفتنش امشبو باید بازداشگاه میبود
دستمو روی سونش گذاشتم و برش گردوندم
شدم سرگرد ناصری
اخمی غلیط کردمو گفتم: چه خبراه اینجا؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپآآآس نشع فراموش حرف اضافی خاموش هع×ـ×
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نفسـ:
دقتی رو چهره اش کردم
هر کی بود قبلا دیدیه بودمش
وایسا ببینم اینکه.....
مه
با چشمایی ریز شده رو بهش گفتم: ببینم تو همون استاد نگار نیستی .همون که اون شب باهاش رقصید
لبخندی زد وگفت: نه میبینم حافظه ی خوبی داری!
با عصبانیت نگاهش کردمو گفتم: از جون من چی میخوای!
لبخندشو پر رنگ تر کرد و گفت: خودتو البته اون میکرو یو اس بی رو) usb(
چی؟
چی چی رو؟
اخمی کردمو گفتم: منظور؟
منظور من اون میکرو چی چی بود اما اون یه چیز دیگه گرفت!
خند ه ای کرد وگفت: خواهرتو دوست داشتم امـآ خب لیاقت دوست داشتن منو نداشت به جاش اون پسره ی الوات.....
پریدم وسط حرفشوگفتم: اولا الوات خودتی دوما تو غلط کردی نگارو دوست داشتی سوما کسی لیاقت نداره تویی نه نگار چهارما منظور....
اومد جلو صندلیم و دستاشو دو طرف صندلی گذاشت و صورتشو هم زدیک کرد و گفت: بزار حرفمو بزنم خانومی بعد برام اولا دوما راه بنداز واسه ی من!
خیلی سریع با اولین سپاس میذارم!
سانیار نگاهی بهم کرد وگفت: راستش اروین....
پریدم وسط حرفشو گفتم: اروین چی؟
سرشو پایین انداختو گفت: تصادف کرده.البته تصادف کاملا از عمد بوده!
گیج گفتم: یعنی چی؟
سرشو اورد بالا و نگاهی به چشمام کرد و دورباره سرشو انداخت پایین وگفت ما دقیقا کسی که نفس و نگین رو دزدیده با کسی که به اروین صدمه رسونده یکیه یا ن. اما میدونم تصادف کاملا عمدی بوده
عصبی اخمامو تو هم کشیدمو گفتم:یعنی میخواستن اروین رو بکشن؟
سانیار : آره امـآ خوشبختانه به هدفشون نرسیدن
چنگی تو موهام زدم
هضم این همه اتفاق تو ی روز خیلی سخت بود برام
کلافه گفتم: الان حالش چطوره؟
سرشو اورد بالا و گفت: متاسفانه تو کماست.
من: واییییی
از جاش بلند شد و به طرف تلفن رفتو
چشمامو بستم و روی هم فشار دادم و سرمو تو دستم گرفتم!
از جام بلند شدم که سانیار گوشی به دست برگشت سمتمو گفت : کجا میری؟
کلافه زمزمه کردم: میرم ابی به دست و صورتم بزنم
و از اتاق زدم بیرون.
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
نگاهی به سانیار که مشغول با تلفن بود کردم
با کی حرف میزنه؟
سانیار نگاهی بهم انداخت و گرفت: بله اینجاست . چشم قربان. بله نگران نباشید. بااجازه
وتلفن رو قطع کرد
سانیار سرهنگ بو....
مکالکه اش رو قطع کرد
صدای داد وبیداد میومد
با تعجب نگاهی بهم کرد وگفت:صدای کیه؟
ازجام بلند شدم
کی بود که کلانتری رو گذاشته بود رو سرش؟
صدا برام اشنا بود
در اتاق رو باز کردم
صدا از توراهروی اونور میومد
به سمت اون راهرو رفتم
بازوم کشیده شد: کجا میری ارمین؟
مگاهی بهش کردم وبه شدت بازومو از دستش کشیدم و گفتم : میرم ببینم صدای کیه؟
به راهرو که نزدیک شدم صدا برام واضح شد
این که صدی ایدین بود.
داشت با بازپرس شریعنی دعوا میکرد
سریع نزدیکش شدم
اگه مامورا میگرفتنش امشبو باید بازداشگاه میبود
دستمو روی سونش گذاشتم و برش گردوندم
شدم سرگرد ناصری
اخمی غلیط کردمو گفتم: چه خبراه اینجا؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپآآآس نشع فراموش حرف اضافی خاموش هع×ـ×
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نفسـ:
دقتی رو چهره اش کردم
هر کی بود قبلا دیدیه بودمش
وایسا ببینم اینکه.....
مه
با چشمایی ریز شده رو بهش گفتم: ببینم تو همون استاد نگار نیستی .همون که اون شب باهاش رقصید
لبخندی زد وگفت: نه میبینم حافظه ی خوبی داری!
با عصبانیت نگاهش کردمو گفتم: از جون من چی میخوای!
لبخندشو پر رنگ تر کرد و گفت: خودتو البته اون میکرو یو اس بی رو) usb(
چی؟
چی چی رو؟
اخمی کردمو گفتم: منظور؟
منظور من اون میکرو چی چی بود اما اون یه چیز دیگه گرفت!
خند ه ای کرد وگفت: خواهرتو دوست داشتم امـآ خب لیاقت دوست داشتن منو نداشت به جاش اون پسره ی الوات.....
پریدم وسط حرفشوگفتم: اولا الوات خودتی دوما تو غلط کردی نگارو دوست داشتی سوما کسی لیاقت نداره تویی نه نگار چهارما منظور....
اومد جلو صندلیم و دستاشو دو طرف صندلی گذاشت و صورتشو هم زدیک کرد و گفت: بزار حرفمو بزنم خانومی بعد برام اولا دوما راه بنداز واسه ی من!
خیلی سریع با اولین سپاس میذارم!