23-08-2014، 10:18
پست چهارم
سلام!!چطورین
میگم بابت تاخیرا ببخشید
*********************
پست 4:
ساعت شش صبح بود که بلند شدم و رفتم سمت دسشویی
چند تا تقه زدم......صدایی نیومد
به خاطر فشاری که داشتم متحمل میشدم عصبی شده بودم و رو زمین درجا میزدم
یه چند تا تقه دیگه زدم
چرا این پسره الدنگ باز نمیکنه درو ؟؟بیشعور اومده رفته تو دستشویی درم نمیاد
دیگه نمیدونستم چیکار کنم ،خودمو تکون تکون میدادم تا شاید یادم بره دستشویی دارم اما .....
یهو رو در الومینیومی دستشویی ضرب گرفتم و بلند میخوندم:
هلی دان دان .........هله یه دانه یه دانه
(ادما بعضی وقت ها به خاطر فشار دسشویی چه کارهایی که نمی کننن!!)
ماهیار با یه قیافه وحشتناک یهو دررو باز کرد و یدونه پس گردنی حواله من کرد
(بی شعوری چه قدر!!!!
حد اقل قبلش یه زنگ خطری ......یه چیزی
اخه چرا بی مقدمه عمل میکنی ؟؟؟؟؟
فعلا وقت جر و بحث نداشتم .......سریع رفتم تو دسشویی و...و دست و رومو شستم
و اومدم بیرون .......(نه تورو خدا می موندی اون تو)
یه اخیشی تو دلم گفتم و با اعصاب اروم رفتم طرف ماهیار:چرا زدی منو؟؟
ماهیار:خوب کاری کردم !!چی میگی تو اصلا؟؟از شب تا صبح منو گذاشته تو دسشویی میگه چرا زدی؟؟
من:میخواستی قبول نکنی......در ضمن کجا از شب تا صبح ؟؟2 -3 ساعت اون تو بودی دیگه.....
ماهیار:اونجا هم جا بود اخه........تمام بدنم درد گرفت ......الانم که یه راست باید برم حمام
من: حد اقل یه خوبی داشت که تو مجبور شی بری حموم.....چند قرنه به اون موهات شامپو نزدی؟؟
سریع یه نماز مفید-مختصر خوندم و کیفمو برداشتم و قبل از این که همسایه ها بخوان متوجه حضور ماهیار بشن ما زدیم بیرون ......
لباس هام رو هم گذاشتم تو کیف مدرسه ام....از این به بعد باید مثل حلزونا تو خودم زندگی میکردم؟؟
(ها؟؟تو خودم دیگه چیه دختر؟؟یه ذره با ملاحظه حرف بزن.......همون ،منظورم مثل لاک پشت بود که تو لاکش زندگی میکنه اشتباهی گفتم خلزون......خلزون چیه؟؟.......اه بابا همون حلزون.........من امروز زرت و پرت میکنم فقط.......خوبه خودتم میدونی)
رفتیم تا سر خیابون مدرسه و اونجا از هم جدا شدیم
ماهیار کلی تشکر کرد و گفت که جبران میکنه.....منم تو دلم گفتم تو اول دعا کن خدا بهت عقل و شعور بده ...نمیخوام جبرا کنی!!اخه پسره لندهور تو که زندگی داری ......خونه داری.......پدر و مادر داری........چه مرگته پس؟؟
دیشب استعدادهاشم شکوفا شد .......تو دستشویی برا من کنسرت گذاشته بود
اومده بود رو دست زنگ بلبلی خونه....همچین چه چه میزد که نگو و پرس
راستی دلم واسه اون زنگ بلبلی خیلی تنگ میشه
دلم واسه اون خونه فکسنی و زندگیم خیلی تنگ میشه
یعنی واقعا من باید امشبو کجا سر کنم؟؟کجا برم؟؟
این چند ساعتی که ماهیار بود اینقدر در گیر بودم که یادم رفت ته فلاکتم!!
وای..حالا چیکار کنم؟؟
نکنه بلایی سرم بیاد؟؟ ........نکنه منم بشم مثل این بیخانمان های ولگرد و کارتون خواب بدبخت که سر چهار راه ها گل میفروشن؟؟(بسه دیگه هر چی انرژی مثبت داشتیم تو زندگی با موج منفی خنثی کردی)
خدایا کمکم کن!!
اسمونو نگاه کردم و گردنمو کج کردم و گفتم : با شما بودما !!
زنگ مدرسه باعث شد که مثل افتا پرست رنگ عوض کنم
کارم همین بود ............تو مدرسه یه ادم مغرور و با اصالت جلوه میکردم نه اینکه همه شون یه جوری بودن ،منم باید همرنگشون میشدم......هیچ کی هم وضع زندگی مو نمیدونست ...اصلا به بقیه چه مربوطه؟؟حتی نزدیک ترین دوستام!
و این ک همیشه باید ساکت بمونم و این چیزا رو تو دلم نگه دارم باعث میشد دردام بیشتر و زخمام عمیق تر بشه
اه کشیدم و از جلوی ناظممون که ناخون ها رو چک میکرد گذشتم و وارد کلاس شدم........
سلام!!چطورین
میگم بابت تاخیرا ببخشید
*********************
پست 4:
ساعت شش صبح بود که بلند شدم و رفتم سمت دسشویی
چند تا تقه زدم......صدایی نیومد
به خاطر فشاری که داشتم متحمل میشدم عصبی شده بودم و رو زمین درجا میزدم
یه چند تا تقه دیگه زدم
چرا این پسره الدنگ باز نمیکنه درو ؟؟بیشعور اومده رفته تو دستشویی درم نمیاد
دیگه نمیدونستم چیکار کنم ،خودمو تکون تکون میدادم تا شاید یادم بره دستشویی دارم اما .....
یهو رو در الومینیومی دستشویی ضرب گرفتم و بلند میخوندم:
هلی دان دان .........هله یه دانه یه دانه
(ادما بعضی وقت ها به خاطر فشار دسشویی چه کارهایی که نمی کننن!!)
ماهیار با یه قیافه وحشتناک یهو دررو باز کرد و یدونه پس گردنی حواله من کرد
(بی شعوری چه قدر!!!!
حد اقل قبلش یه زنگ خطری ......یه چیزی
اخه چرا بی مقدمه عمل میکنی ؟؟؟؟؟
فعلا وقت جر و بحث نداشتم .......سریع رفتم تو دسشویی و...و دست و رومو شستم
و اومدم بیرون .......(نه تورو خدا می موندی اون تو)
یه اخیشی تو دلم گفتم و با اعصاب اروم رفتم طرف ماهیار:چرا زدی منو؟؟
ماهیار:خوب کاری کردم !!چی میگی تو اصلا؟؟از شب تا صبح منو گذاشته تو دسشویی میگه چرا زدی؟؟
من:میخواستی قبول نکنی......در ضمن کجا از شب تا صبح ؟؟2 -3 ساعت اون تو بودی دیگه.....
ماهیار:اونجا هم جا بود اخه........تمام بدنم درد گرفت ......الانم که یه راست باید برم حمام
من: حد اقل یه خوبی داشت که تو مجبور شی بری حموم.....چند قرنه به اون موهات شامپو نزدی؟؟
سریع یه نماز مفید-مختصر خوندم و کیفمو برداشتم و قبل از این که همسایه ها بخوان متوجه حضور ماهیار بشن ما زدیم بیرون ......
لباس هام رو هم گذاشتم تو کیف مدرسه ام....از این به بعد باید مثل حلزونا تو خودم زندگی میکردم؟؟
(ها؟؟تو خودم دیگه چیه دختر؟؟یه ذره با ملاحظه حرف بزن.......همون ،منظورم مثل لاک پشت بود که تو لاکش زندگی میکنه اشتباهی گفتم خلزون......خلزون چیه؟؟.......اه بابا همون حلزون.........من امروز زرت و پرت میکنم فقط.......خوبه خودتم میدونی)
رفتیم تا سر خیابون مدرسه و اونجا از هم جدا شدیم
ماهیار کلی تشکر کرد و گفت که جبران میکنه.....منم تو دلم گفتم تو اول دعا کن خدا بهت عقل و شعور بده ...نمیخوام جبرا کنی!!اخه پسره لندهور تو که زندگی داری ......خونه داری.......پدر و مادر داری........چه مرگته پس؟؟
دیشب استعدادهاشم شکوفا شد .......تو دستشویی برا من کنسرت گذاشته بود
اومده بود رو دست زنگ بلبلی خونه....همچین چه چه میزد که نگو و پرس
راستی دلم واسه اون زنگ بلبلی خیلی تنگ میشه
دلم واسه اون خونه فکسنی و زندگیم خیلی تنگ میشه
یعنی واقعا من باید امشبو کجا سر کنم؟؟کجا برم؟؟
این چند ساعتی که ماهیار بود اینقدر در گیر بودم که یادم رفت ته فلاکتم!!
وای..حالا چیکار کنم؟؟
نکنه بلایی سرم بیاد؟؟ ........نکنه منم بشم مثل این بیخانمان های ولگرد و کارتون خواب بدبخت که سر چهار راه ها گل میفروشن؟؟(بسه دیگه هر چی انرژی مثبت داشتیم تو زندگی با موج منفی خنثی کردی)
خدایا کمکم کن!!
اسمونو نگاه کردم و گردنمو کج کردم و گفتم : با شما بودما !!
زنگ مدرسه باعث شد که مثل افتا پرست رنگ عوض کنم
کارم همین بود ............تو مدرسه یه ادم مغرور و با اصالت جلوه میکردم نه اینکه همه شون یه جوری بودن ،منم باید همرنگشون میشدم......هیچ کی هم وضع زندگی مو نمیدونست ...اصلا به بقیه چه مربوطه؟؟حتی نزدیک ترین دوستام!
و این ک همیشه باید ساکت بمونم و این چیزا رو تو دلم نگه دارم باعث میشد دردام بیشتر و زخمام عمیق تر بشه
اه کشیدم و از جلوی ناظممون که ناخون ها رو چک میکرد گذشتم و وارد کلاس شدم........