یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه (/showthread.php?tid=161661) |
یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - دیانا18 - 18-08-2014 سلام من عضو جدیدم و میخوام کارمو شروع کنم... من دیانا هستم 18 ساله و اهل مشهد عاشق رمانم مخصوصا خنده دار و صد البته عاشقووووووووووونه امیدوارم همایتم کنید و منم بتونم رمانای قشنگ قشنگ بذارم من خودم تا به حال ننوشتم ولی دارم سعی خودمو میکنم حالا بریم شروع کنیم: فعلا فقط یه معرفی کوچیک دوس داشتین سپاس فراموش نشه:cool: اسم نویسنده فکر کنم آیه!!!!!!!!!! اسم رمان لپ های خیس و صورتیه داستان یه دختر بدبخته دبیرستانیه.......بدبخت میگم یعنی واقعا بدبخت...درحد بیخانمان های زلزله پاکستان گفتم بیخانمان.... اما از اون اتفاق های عادی که برای همه بیخانمان ها میوفته واسه این نمیوفته...یه اتفاقای دیگه میوفته .....هه !! یه جورایی که خودتون حس کنید جای اون دختره بدبختو بیچاره شدید.... یه قصه ی رقابابتی بین دو تا مدرسه هم قاطی این هس (مثلا مخه..)به اضافه حسودی بعضیا به این دختره......!! قراره بیان ترورش کنن) یعنی یه زندگی مسخره .......شاد.......عجیب.......گاهی رومنس یه شب یه دزده بی ادب میاد خونه ی این قایم بشه..... خلاصه یه وضعی میشه ...البته همین دزده زندگی ایشو عوض میکنه....صاب خونه اش هم گیره به این..و در یک حرکت ناگهانی از خونه پرتش میکنه بیرون...و این میشه یه بیچاره اسمون جل و بد شانس!! بسه دیگه چه قدر بگم بخونید ببینید چیه ژانر رمان یه جوریه که نمیشه گفت چه جوریه؟؟(گرفتین؟؟) منظورم اینه که همه چی باهم هست ...دقیق نمیگم چون نمیتونم لو بدم که... در کل بدونین واقعیه....این دفعه دیگه نمیخوام رمانم تخیلی باشه (برخلاف اون دو تا قبلی ها) علت نامگذاری: این دختره یه ذره گیجه بعضی وقت ها تو رمان با این گیج بازیهاش فکر کنم بره رو مختون یهنی راستش رو بخواین اسم دیگه رمان گیج مَنگولیه..... اما بنا به دلایلی به این اسمه رسیدیم دلیل اینکه میگه لپ های خیس به خاطر اینکه یه روی داستان غمه و اون روی دیگه که شادیه با نماد لپ صورتی نشون داده شده فضای داستانی: برای اینکه با فضا بیشتر مانوس بشین اینا رو میگم یک سوم فضا ها تو مدرسه اس(مربوط میشه به قسمت طنز رمان) اخه اینا دو تا دبیرستان تیزهوشان اند که پشت هم ساخته شدن...یکی پسرانه یکی دخترانه بعد این دختره خیلی تعریفش توشهر میپیچه که اره مخه و اینا .........از اون طرف همه میگن ما کسی به مخی این ندیدیم به جز.... یک سوم دیگه توی خیابون ها (مربوط میشه به قسمت های ادبی و اجتماعی) و بقیه هم که........... شخصیت اصلی: شخصیت اصلی همون دختره اس....با این که خیلی تو زندگیش بالا و پایین داشته اما همه چی رو به بازی و شوخی میگیره یعنی رو اعصابمون میخواد لی لی کنه !! البته بعضی وقت ها همچین با جذبه میشه که من دستام رو کیبرد خشک میشه الان دارید به این میفکرید که پس اون یکی شخصیت اصلی چی شد؟؟ حالا اون بماند!! زود زود پست میذارم RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - دیانا18 - 19-08-2014 پست اول "به نام خدا میدونی بهترین یونجه مال كجاست..............؟ اشكال نداره میرم از یه گاو دیگه میپرسم ای کثافت بی شعور!! این اس ام اسای جلف چیه برا من میفرستن!! اه اه....... اس ام اس رو هنوز کامل نخونده بودم که صدای بلبل بلند شد........چَه چَه می زد لاکردار!! زنگ بلبلی هم عالمی داره!! چادرمو برداشتم و با دنپایی های نارنجی پاره پوره کنج حیاط دویدم سمت در و داد زدم:کیه؟؟ مملی از پشت در گفت:اون توپ ما افتاده تو خونه ات ....بدش بیاد اینور!! این ور و اون ورو نگاه کردم کنار باغچه افتاده بود انداختم بالا و خواستم شوت کنم که یادم افتاد برادران محترم کفتر باز درحال دید زدن ان!!و این بود که منصرف شدم........ توپ رو از بالای دیوار پرت کردم براش و گفتم:حواست باشه دیگه اینورا نیوفته ها!! داشتم بر میگشتم طرف خونه که تالاپ یه چی خورد تو سرم...... ای بر پدرت لعنت!! چادرمو زدم به کمرم و به قول مامان خدا بیامرزم عین این هِتِه ها (لات ها) زدم بیرون..........:چرا حواست نیست بچه؟؟ یه چاقو که گوشه ی دیوار حیاط بود برداشتم و توپو خالی کردم.......و پرت کردم طرفش... والا...فکر کرده من اعصاب دارم........ انجمن شورای سبزی پاک کن ها دم در بودن و داد زدن:هو دختره!!چیکارش داری؟؟بچه یتیمو میزنی؟؟ تو دلم گفتم شما خفه!!فعلا من از همه یتیم ترم...... برگشتم تو خونه و به در تکیه دادم و سرم رو گرفتم تو دستام....همیشه این طور بودم...اعصابم در حد شعبون بی مخ بود!! اخوی کفتر باز از بالای بوم اطلاع رسانی کرد:بچه ها جیم شین نادر داره میاد!! حالا مثلا نادر کدوم خریه .... اینا ازش میگرخن!! صرفا جهت اطلاع: نادر برادر مملی (مخفف محمد علی)بود یعنی پسرای شمسی جووون صاب خونه محترم من!! همون جور به در تکیه داده بودم که بی شرف با مشت افتاد به جون در:باز کن درو ....د بهت میگم باز کن درو باز کردم و گفتم:بله؟؟فرمایشی بود؟؟ نادر نگام کرد و گفت:شنیدم اشک مملی رو دراوردی؟؟ من:پو!!من؟؟برو عمو دلت خوشه!!اون برادر تو رو غرق شدن تایتانیک هم ناراحت نمیکنه چه برسه به من!! نادر صداش رفت بالا...و همزان با افزایش ولوم ،،،زوم اراذل و اوباش کوچه هم رو ما بیشتر شد!! نادر:پس توپشو عمه ام اومده بود جر داده بود دیگه؟؟ من:صداتو برا من نبر بالاها!!بخوام ببرم بالا گوش اسمون کر میشه...افتاد؟؟ نادر:ولوم پایین واسه ادمای زبون فهمه نه واسه امثال توی زبون نفهم... من:زبون نفهم هستم که هستم تورو سننه ؟؟ نادر نگام کرد و گفت:ننه ام پیغام داده باید بزنی تو فاز تخلیه وگرنه به خاک بابات قسم با خاک این جا زیر و روت میکنم!! من:چرا اونوقت؟؟ نادر:زکی!!یه دختر تنها...کم سن و سال...بی ننه بابا....بی پول...به پیشنهاد من که جواب منفی دادن خانوم....صداش رو هم که واسه ما میبره بالا....بازم بگم؟؟ چه بهتر...گورمو گم میکنم میرم یه جای بهتر... من:باش!! وقت میخوام نادر:نوچ ....فردا که میری مدرسه تون خانوم کوچولو دیگه نباس بیای اینجا ....میری خونه جدید من:فردا؟؟چی میگی نادر؟؟من کجا برم؟؟ نادر برگشت و راهشو کشید ونرفت و گفت:اگه بیشتر عقل داشتی بیشتر رو پیشنهاد من فکر میکردی ؟؟....مهلت تا فردا من:شتر در خواب بیند پنبه دانه...مهلت تا قیامتم بهم بدی جواب من همونه!! نادر خنده ی بلندی کرد و این دفعه دیگه رفت....... پچ پچ ها شروع شد و اخوی های کفتر باز نمایان شدند..... RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - دیانا18 - 20-08-2014 پست دوم ************** چراغا رو خاموش کردم و کنار کیف مدرسه ام سرمو گذاشتم زمین.... هوا یه خورده سرد بود...و من افتاد بودم به بالا کشیدن دماغ نگاهی به قاب عکس بابا کردم.....بغض گرفتم.......شاید باورتون نشه اگه بگم یه هفته پیش مرده....درست یه سال بعد از مرگ مامان........ بابا معلم بود ....اما چون برای عمل مامان کلی بدهی بالا اورده بود مجبور شدیم خونه رو بفروشیم و بیایم اینجا...یه محله پایین و بی فرهنگ!! بابام دق کرد...البته بعد از اینکه بدهیاشو داد...بیچاره بعد مرگش هم به فکرم بود!! حالا من موندم و خودم..... یه اواره ی بیخیال..... "لا اله الا الله...این چه غلطی بود من کردم" یا خدا!!این صدای کی بود؟؟؟....نکنه صبح شد دارن اذان میگن....خدایا نمیذاری حداقل کامل به خواننده ها معرفی بشیم بعد قیامت بشه.... اروم از جام بلند شدم و به طرف پنجره رفتم از گوشه ی پرده یه نگاه کردم....فقط با یه نگاه.....هیچی نفهمیدم!! مقنعه مدرسه رو زدم و رفتم تو روی یارو طرف دیگه بود و حواسش نبود...زدم رو شونه اشو گفتم:هوی !چیه این ساعت شب اذان میگی تو خونه ی من ؟؟ برگشت و جلوی دهنم رو گرفت و کشوندم تو خونه!! تو همون اتاقخودم انداختم و بعد یه نگاه بهم کرد و پقی زد زیر خنده!! ای زهرمار....مرتیکه دلقک!! نگاهش کردم یه پسر جوون همسن و سال خودم بود...یعنی 16.....17 رو داشت پسره:توی خاله ریزه چی میگی به من اخه... من:حالا نه که تو زیر ذره بینی و گنده ای...اینجا چه غلطی میکنی؟؟ پسره:ساکت شو بابا...وگرنه مجبور میشم یا دهنتو ببندم یا اون فکتو بزنم خورد کنم یه نگاهش کردم.... لاغر مردنی بود بیچاره....مال این حرفا نبود غضمیت خان!! من:بدبخت بگیرم اون دماغتو که به دیار باقی میپیوندی....اینجا چیکار میکنی تو اخه؟ پسره:مشخص نیس ؟دزدم دزدی که دزدی هر کی که میخوای باش... من:شازده زدی به کاهدون....این قبری که داری روش گریه میکنی محتویاتش همین بنده ی حقیر و کیف مدرسه امه نکنه میخوای مارو بدزدی؟؟ و پقی زدم زیر خنده...... یه نگاه به چهار دیوار من انداخت و گفت:مادر و بابات خونه نیستن؟؟ اوهو..مادر و بابا؟؟..ادبت بره تو حلق و لوله گوارشیم!! منم با خنده گفتم:نه پاپی و مامی هر دو رفتن مسافرت ...اون دنیا... اول نگرفت چی میگم بعد نگام کرد و گفت:فوت شدن؟؟ من:به تو چه اقا دزده؟؟تو مگه گفتی چرا اینجایی؟ اقا دزده:با بچه ها شرط بسته بودیم بریم از یه دختره لوس از دماخ فیل سر خورده یه چی بدزدیم که خوردیم به مامور بازار.......و الانم در خانه ی شما پناهنده شدیم من بلند شدم و گفتم"جناب عالی بیخود کردی........ دزده:من گفتم حالا تو بگو.........مامان و بابات مردن؟؟ من:پ نه پ ....زنده انو و من به این فلاکت افتادم؟؟ دزده:خدا رحمتشون کنه؟؟حتما قضیه اعتیاد و ایناس دیگه من:خفه شو....تو چی میدونی اخه...سر قرض و بدهی بود و اون هی سوال پرسید و جواب دادم . کل زندگیمو ریختم رو ذوزنقه!! بقیش فردا ایشالا RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - دیانا18 - 21-08-2014 پست سوم فکر کنم از رمان خوشتون نیومده! حالا من میذارم دوس داشتین بخونین... ************ اشک هام که همراه با صحبت هام میریختن تمام صورتمو خیس کرده بودن....اما سبک شده بودم سرمو بلند کردم.....دزده هنوز نشسته !!فک کنم تو شوکه!! اشکامو ا پشت دست پاک کردم و گفتم :حالا نوبت توهه...از خودت بگو تکونی نخورد.....بسه دیگه بابا!!من اونقدرا هم بدبخت نیستم تکونش دادم و گفتم:هو هو اوخی.....خوابیده خوابیده؟؟غلط کرده ........بیشعور!!مگه من لالایی میگم براش؟؟ اصلا مگه اینجا جای خوابه؟؟ نکنه فیلمشه؟؟ (نه بابا خوابه طفلی نیگا کن چشماشو بسته....مگه من قصه حسن کرد میگفتم که این خوابید؟؟عجب ادمیه؟؟) حرصم گرفته بود خنده م گرفته بود دستشویی ام هم گرفته بود بلند شدم و رفتم دستشویی .....تو دستشویی بودم که بلبل شروع کرد نغمه بهاری سر داد(استعاره از زنگ خونه) این وقته شب ؟؟یعنی کدوم الاخی میتونه تویله اشو گم کرده باشه؟؟(کنایه از یهنی کی میتونه باشه؟؟) {ادبیاتم دارم بهتون درس میدم.....ایه اینجا ....ایه اونجا.....ایه همه جا} رفتم دم در که وسط راه دزده بیشعور دستمو کشید و گفت:مامورن؟؟ من:نمیدونم ....اخه ایفون تصویریمون خرابه؟؟ والا....فکر کرده اومده تو کاخ سفید قایم شده!!که من بدونم پشت در چه خبره؟؟ دزده:سوتی موتی ندیا!!شترو دیدی ندیدی من:خوبه خودتم میدونی شکل شتری؟؟یه خنده هم کردم در حد لبخند مونالیزا و رفتم درو باز کردم خودمو زدم به خواب الودگی و رفتم دم در راست میگفت مامور بودن.....البته ماموت نه مامور این هیکله اینا دارن؟؟ ماموره:سروان اکبری ..هس.....برو بگو بزرگترت بیاد من:این خونه کسی رو بزرگتر از من نداره با تعجب نگام کرد و گفت:تنهایی دختر خانوم؟؟ من:بله ماموره:مورد مشکوکی ندیدی؟؟خونه ات کسی نیس من:نه اون یکی ماموره:این خودش مشکوکه ها من:تو که خودت بیشتر مشکوک میزنی....همین الان داشتم میدیدمت .....تو خوابم بودی.......داشتی پشت سر این سروان اکبری بد میگفتی سروان اکبری:پشت سر من بد میگفتی؟؟ اون یکی:نه والا سروان اکبری:من که میدونم اون حرفا رو تو پشت سرم تو اداره در اوردی اون یکی:هی هیچ چی نمیگم پرو بشو فهمیدم بزرگی به هیکل ماموتی نیس به عقله که اینا ندارن درو بستم و رفتم تو....... دزده:رفتن؟؟ من:نه ......لوت دادم.....باید بری دم در دزده:خیلی بی معرفتی اومد بره که گفتم من:شوخی کردم بشین تو تعریف کن دستمو گرفت و گفت:راس میگی من:نیشتو ببند دستمو ول کن...خودتم جمع کن...... دستمو کشید و گفت:بریم بشینیم برات تعریف کنم من:باز که دست منو گرفتی؟؟؟ دزده:من اسمم ماهیاره......با بابا و مامانم تو یه خونه ویلایی زندگی میکنیم تو زعفرانیه من:خوب؟؟ ماهیار:بابام دکتر مغز و اعصابه.......مامان یه شرکت دارو سازی داره........داداشم هم درس میخونه من:خوب؟؟ ماهیار:امشب هم با رفقا زده بودیم بیرون چون مامانم اینا رفتن حج و نیستن...... من:حج؟؟ ماهیار:من این هممه حرف زدم تو فقط از همین خوشت اومد من:نمیدونی چه قدر دوز دارم برم ماهیار ماهیار:همین دیگه تو اسمتو نگفتی.... من:هانا....البته اسم واقعیم نیس......ولی برای اینکه تو محل اسممو ندونن همه هانا صدام میکنن ماهیار:اسم واقعیتو نمیگی؟؟ من:نه اینجوری راحت ترم پشتش یه خمیازه کشیدم و گفتم:نمیخوای بری؟؟ ماهیار:نمی بینی مگه چه مامور بازاریه ........نمیتونم برم من:نکنه.........؟؟نکنه میخوای اینجا بمونی ماهیار:تورو خدا........همین یه شب من:من چه جوری به تو اهتماد کنم ماهیار:اهتماد نه اعتماد......ثانیا نکنه جدی جدی فک کردی من دزدم....... من:فعلا که هستی ماهیار:اخه من کجا برم هانا؟؟ من:خونه ی عمه ام..........چه میدونم هرجا غیر اینجا....... ماهیار:نمیشه برم بیرون میگیرن منو من:الهی بگیرن راحت شم ماهیار مشتشو زد رو قالی رنگ و رو رفته اتاق و گفت:خدایا!!اینم ادم بود مارو انداختی پیشش همه میخوان من یه شب پیششون باشم.......این برا ما افه میاد فکر شیطانی زد تو سرم:قبول...با یه شرط یه فیگور پسر مایه دار گرفت که درسته تو حلقم و بعد گفت:به چه شرطی؟ من:شب تا صبح که میخوام برم مدرسه باید تو دستشویی بخوابی و درم ببندم ماهیار:ها؟؟؟؟؟ RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - دیانا18 - 23-08-2014 پست چهارم سلام!!چطورین میگم بابت تاخیرا ببخشید ********************* پست 4: ساعت شش صبح بود که بلند شدم و رفتم سمت دسشویی چند تا تقه زدم......صدایی نیومد به خاطر فشاری که داشتم متحمل میشدم عصبی شده بودم و رو زمین درجا میزدم یه چند تا تقه دیگه زدم چرا این پسره الدنگ باز نمیکنه درو ؟؟بیشعور اومده رفته تو دستشویی درم نمیاد دیگه نمیدونستم چیکار کنم ،خودمو تکون تکون میدادم تا شاید یادم بره دستشویی دارم اما ..... یهو رو در الومینیومی دستشویی ضرب گرفتم و بلند میخوندم: هلی دان دان .........هله یه دانه یه دانه (ادما بعضی وقت ها به خاطر فشار دسشویی چه کارهایی که نمی کننن!!) ماهیار با یه قیافه وحشتناک یهو دررو باز کرد و یدونه پس گردنی حواله من کرد (بی شعوری چه قدر!!!! حد اقل قبلش یه زنگ خطری ......یه چیزی اخه چرا بی مقدمه عمل میکنی ؟؟؟؟؟ فعلا وقت جر و بحث نداشتم .......سریع رفتم تو دسشویی و...و دست و رومو شستم و اومدم بیرون .......(نه تورو خدا می موندی اون تو) یه اخیشی تو دلم گفتم و با اعصاب اروم رفتم طرف ماهیار:چرا زدی منو؟؟ ماهیار:خوب کاری کردم !!چی میگی تو اصلا؟؟از شب تا صبح منو گذاشته تو دسشویی میگه چرا زدی؟؟ من:میخواستی قبول نکنی......در ضمن کجا از شب تا صبح ؟؟2 -3 ساعت اون تو بودی دیگه..... ماهیار:اونجا هم جا بود اخه........تمام بدنم درد گرفت ......الانم که یه راست باید برم حمام من: حد اقل یه خوبی داشت که تو مجبور شی بری حموم.....چند قرنه به اون موهات شامپو نزدی؟؟ سریع یه نماز مفید-مختصر خوندم و کیفمو برداشتم و قبل از این که همسایه ها بخوان متوجه حضور ماهیار بشن ما زدیم بیرون ...... لباس هام رو هم گذاشتم تو کیف مدرسه ام....از این به بعد باید مثل حلزونا تو خودم زندگی میکردم؟؟ (ها؟؟تو خودم دیگه چیه دختر؟؟یه ذره با ملاحظه حرف بزن.......همون ،منظورم مثل لاک پشت بود که تو لاکش زندگی میکنه اشتباهی گفتم خلزون......خلزون چیه؟؟.......اه بابا همون حلزون.........من امروز زرت و پرت میکنم فقط.......خوبه خودتم میدونی) رفتیم تا سر خیابون مدرسه و اونجا از هم جدا شدیم ماهیار کلی تشکر کرد و گفت که جبران میکنه.....منم تو دلم گفتم تو اول دعا کن خدا بهت عقل و شعور بده ...نمیخوام جبرا کنی!!اخه پسره لندهور تو که زندگی داری ......خونه داری.......پدر و مادر داری........چه مرگته پس؟؟ دیشب استعدادهاشم شکوفا شد .......تو دستشویی برا من کنسرت گذاشته بود اومده بود رو دست زنگ بلبلی خونه....همچین چه چه میزد که نگو و پرس راستی دلم واسه اون زنگ بلبلی خیلی تنگ میشه دلم واسه اون خونه فکسنی و زندگیم خیلی تنگ میشه یعنی واقعا من باید امشبو کجا سر کنم؟؟کجا برم؟؟ این چند ساعتی که ماهیار بود اینقدر در گیر بودم که یادم رفت ته فلاکتم!! وای..حالا چیکار کنم؟؟ نکنه بلایی سرم بیاد؟؟ ........نکنه منم بشم مثل این بیخانمان های ولگرد و کارتون خواب بدبخت که سر چهار راه ها گل میفروشن؟؟(بسه دیگه هر چی انرژی مثبت داشتیم تو زندگی با موج منفی خنثی کردی) خدایا کمکم کن!! اسمونو نگاه کردم و گردنمو کج کردم و گفتم : با شما بودما !! زنگ مدرسه باعث شد که مثل افتا پرست رنگ عوض کنم کارم همین بود ............تو مدرسه یه ادم مغرور و با اصالت جلوه میکردم نه اینکه همه شون یه جوری بودن ،منم باید همرنگشون میشدم......هیچ کی هم وضع زندگی مو نمیدونست ...اصلا به بقیه چه مربوطه؟؟حتی نزدیک ترین دوستام! و این ک همیشه باید ساکت بمونم و این چیزا رو تو دلم نگه دارم باعث میشد دردام بیشتر و زخمام عمیق تر بشه اه کشیدم و از جلوی ناظممون که ناخون ها رو چک میکرد گذشتم و وارد کلاس شدم........ RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - orkide77 - 23-04-2015 هعی بقیشو بزاریددددددد هققق RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - mehroosh tei - 07-05-2015 اسماین رمان رمان لp های خیس و صورتی هست که جلد دوم هم داره من این رمان رو توی سایت رمان... رمان... رمان خوندم خیلیقشنگه RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - Radka - 09-05-2015 بقیشو بزارید دیگه RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - اوای باران - 10-01-2016 سلام من رمانت ازنودهشتیا دانلود کردم یعنی باید بگم دمت گرم یا به قول دوستام دمت بوس RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - r.hadiss - 03-04-2016 چرابعضی ازرمانا نصف اس ادم حالش گرفته میشه:| |