امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه

#2
یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه پست اول


"به نام خدا
میدونی بهترین یونجه مال كجاست..............؟
اشكال نداره میرم از یه گاو دیگه میپرسم

ای کثافت بی شعور!!
این اس ام اسای جلف چیه برا من میفرستن!! اه اه.......
اس ام اس رو هنوز کامل نخونده بودم که صدای بلبل بلند شد........چَه چَه می زد لاکردار!!
زنگ بلبلی هم عالمی داره!!
چادرمو برداشتم و با دنپایی های نارنجی پاره پوره کنج حیاط دویدم سمت در و داد زدم:کیه؟؟
مملی از پشت در گفت:اون توپ ما افتاده تو خونه ات ....بدش بیاد اینور!!
این ور و اون ورو نگاه کردم کنار باغچه افتاده بود انداختم بالا و خواستم شوت کنم که یادم افتاد برادران محترم کفتر باز درحال دید زدن ان!!و این بود که منصرف شدم........
توپ رو از بالای دیوار پرت کردم براش و گفتم:حواست باشه دیگه اینورا نیوفته ها!!
داشتم بر میگشتم طرف خونه که تالاپ یه چی خورد تو سرم...... ای بر پدرت لعنت!!
چادرمو زدم به کمرم و به قول مامان خدا بیامرزم عین این هِتِه ها (لات ها) زدم بیرون..........:چرا حواست نیست بچه؟؟
یه چاقو که گوشه ی دیوار حیاط بود برداشتم و توپو خالی کردم.......و پرت کردم طرفش...

والا...فکر کرده من اعصاب دارم........
انجمن شورای سبزی پاک کن ها دم در بودن و داد زدن:هو دختره!!چیکارش داری؟؟بچه یتیمو میزنی؟؟
تو دلم گفتم شما خفه!!فعلا من از همه یتیم ترم......
برگشتم تو خونه و به در تکیه دادم و سرم رو گرفتم تو دستام....همیشه این طور بودم...اعصابم در حد شعبون بی مخ بود!!
اخوی کفتر باز از بالای بوم اطلاع رسانی کرد:بچه ها جیم شین نادر داره میاد!!
حالا مثلا نادر کدوم خریه .... اینا ازش میگرخن!!
صرفا جهت اطلاع: نادر برادر مملی (مخفف محمد علی)بود یعنی پسرای شمسی جووون صاب خونه محترم من!!
همون جور به در تکیه داده بودم که بی شرف با مشت افتاد به جون در:باز کن درو ....د بهت میگم باز کن
درو باز کردم و گفتم:بله؟؟فرمایشی بود؟؟
نادر نگام کرد و گفت:شنیدم اشک مملی رو دراوردی؟؟
من:پو!!من؟؟برو عمو دلت خوشه!!اون برادر تو رو غرق شدن تایتانیک هم ناراحت نمیکنه چه برسه به من!!
نادر صداش رفت بالا...و همزان با افزایش ولوم ،،،زوم اراذل و اوباش کوچه هم رو ما بیشتر شد!!

نادر:پس توپشو عمه ام اومده بود جر داده بود دیگه؟؟
من:صداتو برا من نبر بالاها!!بخوام ببرم بالا گوش اسمون کر میشه...افتاد؟؟
نادر:ولوم پایین واسه ادمای زبون فهمه نه واسه امثال توی زبون نفهم...
من:زبون نفهم هستم که هستم تورو سننه ؟؟
نادر نگام کرد و گفت:ننه ام پیغام داده باید بزنی تو فاز تخلیه وگرنه به خاک بابات قسم با خاک این جا زیر و روت میکنم!!

من:چرا اونوقت؟؟
نادر:زکی!!یه دختر تنها...کم سن و سال...بی ننه بابا....بی پول...به پیشنهاد من که جواب منفی دادن خانوم....صداش رو هم که واسه ما میبره بالا....بازم بگم؟؟
چه بهتر...گورمو گم میکنم میرم یه جای بهتر...

من:باش!! وقت میخوام
نادر:نوچ ....فردا که میری مدرسه تون خانوم کوچولو دیگه نباس بیای اینجا ....میری خونه جدید
من:فردا؟؟چی میگی نادر؟؟من کجا برم؟؟
نادر برگشت و راهشو کشید ونرفت و گفت:اگه بیشتر عقل داشتی بیشتر رو پیشنهاد من فکر میکردی ؟؟....مهلت تا فردا
من:شتر در خواب بیند پنبه دانه...مهلت تا قیامتم بهم بدی جواب من همونه!!
نادر خنده ی بلندی کرد و این دفعه دیگه رفت.......
پچ پچ ها شروع شد و اخوی های کفتر باز نمایان شدند.....
    آفریدگارم...
  اگر تو نبودی،
 ما بی دلیل ترین اتفاق زمین بودیم...
 تو هستی
 وما محکمترین بهانه ی خلقت شدیم
     دوستت داریم و سپاس...

Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط کابوس عشق ، Radka ، صنوبر ، happy-girl ، زینب رهبر ، ستایش*** ، نفسممممممم ، SOOOOHAAAA ، نرسا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: یه رمان طنز و باحال و صد در صد عشقولانه - دیانا18 - 19-08-2014، 7:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان