امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)

#10
قسمت 8

وبار ه خندیدم این بار بلند تر. بیشتر خودم و جنبوندم. تلو تلو خوردم رفتم سمت ترشیا لیوان مشروبش و سر کشیدم. خودش تو دهنم مزه گذاشت. سیگارش و ازش گرفتم. تند تند پک می زدم بهش.
ارشیا با فاصله یکمی ازم می رقصید. حس می کردم که فاصله اش ازم خیلی کمه. چرخش دستش و دور کمرم حس می کردم. وقتی میومدم تو حالت گیجی یه چرخ بزنم حس می کردم که دستش حلقه میشه دورم اما نمی فهمیدم یعنی چی. نمی دونستم باید چی کار کنم. یا واضح تر بگم هیچی حالیم نبود که بخوام به این حرکتاش اخم کنم. یا اعتراض.
اونقدر سرخوش و مست بودم که فقط می خندیدم و اونم ابلهانه به خنده های عجیب من لبخند می زد.
چراغا که کم نور بود یه آهنگ خارجی آرومم شروع کرد به خوندن. دست ارشیا پیچید دور کمرم و کشیدم تو بغلش.
یه چیزایی حالیم بود. می دونستم که داریم می رقصیم اما نمی فهمیدم که این رقص تانگو .. والس یا هر چی ... چرا این جوریه؟ مگه نباید دستش دور کمرم باشه؟ پس چرا این دستاش انقدر انحرافی به بالا و پایین حرکت می کنن؟؟؟
تو یه لحظه که تونستم بالاخره نیشم و ببندم اونم به خاطر حرکت سر ارشیا که حس می کردم الانه که کله اش بخوره تو دماغم موقعیتم و درک کرد.
این پسره ی بی شعور خیلی داشت از فرصت استفاده می کرد. حالا درسته که من مستم تو که نیستی تو باید یکم آدم باشی. بی شخصیت خیز برداشته بود برای لبهام.
تو اون گیجی یه دونه زدم تو سینه اش و کشیدار گفتم: گمــــــــــشو اون ور. چقــدر بهم می چســبی گرمم شـــــد.
اون و از خودم دور کردم و همون جور تلو تلو خورون یه دور دور خوردم چرخیدم رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب خوردم. همون جور منگ برگشتم و بی توجه به آهنگ و نور کم و بچه ها که هنوزم در حال رقص بودن رفتم سمت اتاق مامان بابای شیده. در اتاق و باز کردم و رفتم تو.
واقعاً تعادل نداشتم. تقریباً پرت شدم رو تخت دونفره و تو یه آن چشمهام بسته شد و با دهن باز فکر کنم خوابم برد. البته خواب و بیدار بودم چون یکم بعد صدای باز و بسته شدن در اتاق و شنیدم. حتی حس کردم که یکی تکونم میده.
شیده: آرشین ... آرشین خوابی؟؟؟ حالت خوبه؟
مثل فنر از جام بلند شدم. دستهام و حائل بدنم کردم و از کمر خودم و بالا کشیدم. چشمهام باز باز بود گرد گرد. سرم و کج کردم و به شیده نگاه کردم.
شیده رو تو هاله میدیدم در عین حال با یه صدای عجیب و کشدار گفتم: نــــــــــــــــــــه ... من بیدارم. خوب خوبم.
اصلاًهم خوب نبودم. تابلو عجیب غریب رفتار می کردم و اونقدر روم زیاد بود که می خواستم خودم و هوشی نشون بدم.
شیده گرفته گفت: مرسی بابات امشب. یکم جو و عوض کردی. با رقصیدنت و شادی کردنت. اولش فکر کردم از دستم ناراحتی. اما یه دنیا تشکر...
حرفهاش مفهوم نبود تنها چیزی که فهیدم این بود که مستی و گیجی من باعث شده بود دقیقاً همون کاریو انجام بدم که شیده می خواست یعنی میمون و رقاص کاباره شدم.
منگ نیشم و باز کردم و بی خود سرم و چند بار بالا پایین کردم.
شیده سرش پایین بود و با رو تختی ور می رفت. ناراحت بود تو همون حالت گفت: الان به محسن زنگ زدن.... گفتن شوهر خاله اش فوت کرده.
سرم و کج کردم به چپ و با نیش باز نگاش کردم. حرفش و تکرار کردم.
من: شوهر خاله اش فوت کرده .... هه ....
یه خنده ریز کردم. دوباره تکرار کردم.
من: فوت شد رفت؟
دوباره خندیدم.
من: یعنی مرده؟
یهو پق زدم زیر خنده. بلند بلند خندیدم و یهو محکم کوبوندم به بازوی شیده. همچین محکم کوبیدم که شیده که انتظار خنده و ضربه ام و نداشت و تازه با تعجب سرش و بلند کرده بود و بهم نگاه می کرد تعادلش و از دست داد و پرت شد رو زمین.

هنوزم شیده تو هاله بود. هنوزم هیچی حالیم نبود. کلمات و زمزمه می کردم اما معنیشون و نمی دونستم.

بلند بلند می خندیدم و خنده ام بند نمیومد.

من: شیده افتاد..... (خنده) .... شوهر خاله محسن مرد..... (خنده) .... من مستم .... (خنده) ..... من خوبم... اما امشب یکی رفت پیش خدا ... (خنده) ......

تو یه لحظه خنده ام بند اومد. سیخ تو جام نشستم و مثل جن زده ها به رو به روم خیره شدم. شیده که ترسیده و نگران دستش و به تخت گرفته بود که بلند شه با دیدن من آروم گفت: آرشین ... چته؟؟ چی شده؟

سریع برگشتم سمتش که باعث شد از ترس یه تکونی بخوره.

تند از جام بلند شدم و ایستادم. منگ به اطرافم نگاه کردم. خیره شدم به دری که تو اتاق بود. تلو تلو خورون رفتم سمت در. شیده هم دنبالم.

شیده: چی شده آرشین؟ کجا داری میری؟ بیا بگیر بخواب اصلاً. خدا بگم این ارشیا رو چی کار کنه 10 بار بهش گفتم زیر زیرکی گیلاست و پر نکنه ها گوش نکرد. الان من تو رو با این حالت چی کار کنم؟؟؟

اونقدر داغون بودم که نمی فهمیدم شیده چی میگه.

رفتم سمت در و در و باز کردم رفتم تو.

شیده: آرشین اینجا اومدی چی کار؟؟

جدی برگشتم سمتش و با چشمهایی که به زور باز میشد سعی کردم صاف تو چشمهاش نگاه کنم.

کشدار گفتم: می خوام بـــــــرم حمام. من بــــــاید دوش بگیرم.

چشمهاش گرد شد. اومد جلوم و بگیره اما دیر شده بود. چون دستم رفت سمت شیر و با یه حرکت بازش کردم و آبی بود که از تو دوش رو سرمون باریده میشد.

شیده جیغ کشید و یکم خودش و کشید عقب.

با حرص و داد گفت: آرشین دیوونه خیس شدم. کدوم خری با لباس دوش می گیره؟؟؟

اما من که حالیم نبود. زیر دوش واسه خودم بلند بلند می خندیدم.

نمی دونم چقدر زیر دوش بودم. نمی دونم کی منو از تو حموم و زیر آب بیرون آورد و کی من رسیدم به تخت. فقط حس کردم یکی داره لباسهام و در میاره.

تو مستی هم گارد گرفتم که اگه بی ناموسی شد بزنم طرف و له کنم اما با دیدن شیده بی خیال شدم.

لباسام عوض شد نمی دونم با چی. تلپ شدم رو تخت و چشمهام بسته شد. صدای زنگ گوشیم و شنیدم. اما حس جواب دادن بهش و نداشتم.

صدای زنگ قطع شد و صدای حرف زدن شیده اومد.

شیده: سلام. بله موبایل آرشینه. شما؟؟؟

.......

نفهمیدم شیده چی گفت چون حس کردم معده ام داره میاد تو حلقم. سریع از جام بلند شدم و با حداکثر سرعت که باعث شد 2 بار بخورم تو در و 4 بار برم تو دیوار خودم و رسوندم به دستشویی و هر چی تو معده ام بود و از دهن خارج کردم.

حالم که بهتر شد یه دستی اومد و من و دوباره برد تو اتاق.

حس می کردم دنیا دور سرم می پیچه....

یه دستی از رو تخت بلندم کرد. یه مایع تلخی به زور ریخته شد تو حلقم. بعد از اون یه مایه ترش...

نمی دونم تو اون وضعیت اینا چی بود به خوردم می دادن. مسموم نشم خوبه.

دوباره جنازه شدم رو تخت.

یکم حالم بهتر شده بود اما هنوزم حس می کردم که دلم می خواد بیاد تو دهنم.

یکی موهام و نوازش کرد و بعد از اون صدای شیده رو شنیدم.

شیده: آرشین.. آرشین جان پاشو اومدن دنبالت عزیزم. پاشو بریم بیرون.

پا شدم نشستم. چشمهام طاق اتاق و میدید. هوشیاریم خیلی کم بود. چرت و پرت می گفتم. آدمها رو می دیدم. می شناختم اما تمرکزی روی حرفهام و حرکاتم نداشتم.

شیده یه چیزی تنم کرد و یه شالم انداخت رو سرم. کمکم کرد و بردم دم در. نمی تونستم بوتام و بپوشم. هی خم میشدم بوتم و می گرفتم دستم. میومدم پام و بلند کنم ببرم تو کفش می خوردم به در. دوباره امتحان می کردم این بار می خوردم تو دیوار.

شیده هم هر چی تلاش کرد نتونست بوتام و پام کنه. آخرش خسته شد و بی خیال شدیم.

شیده یه دمپایی پام کرد و بازوم و گرفت و با اون یکی دستشم کیف و کفشم و گرفت و رفتیم از خونه بیرون.

من: شیـــــــده کی اومده دنـــــــــبالم؟

شیده؟: دوست پسرت.

یه ذوقی کردم که نگو. با ذوق گفتم: آزاد جونــــــی اومده؟ کی از مســـــافرت برگشت؟ به خاطر من اومده؟؟؟

شیده در و باز کرد و از ساختمون اومدیم بیرون. جوابم و نداد. یکم به این ور و اون ور نگاه کردم.

با چشم دنبال آزاد می گشتم.

-: سلام خانم خوب هستید؟

شیده: سلام شما زنگ زده بودید؟؟؟

پسر: بله من بودم. حالش خوبه؟؟؟

فکر کنم ایستاده یه چرت زدم چون نفهمیدم کی چشمهام رو هم افتاد. وقتی صدا ها رو شنیدم چشمم و باز کردم. چشمهام و ریز کردم و به پسری که جلوم ایستاده بود خیره شدم. اما چیزی نمیدیدم. چون شیده وقتی داشت حاضرم می کرد لنزام و برداشته بود و عینکمم نزاشته بود به چشمم. منم که کور. تا همین جام که اومدم شیده دستم و گرفته بود وگرنه از همون بالا سقوط می کردم.

صدای پسر برام آشنا بود اما خودش هاله بود. با یه حرکت دست شیده رو از بازوم جدا کردم. تلو تلو خوردم رفتم جلو. می خواستم ببینم کی اومده دنبالم.

اونقدر رفتم جلو که دستهام مماس شد با بدن طرف. اما قدش بلند بود چیزی نمی دیدم. با حرص از این کوریم دستم و بردم بالا و انداختم دو طرف صورت یارو و کشیدمش پایین و صاف آوردمش نزدیک صورتم تو فاصله ی 5 سانتی از خودم. حالا می تونستم ببینمش. چشمهای گردشم خیلی واضح شده بود.

اول اخم کردم. یکم فکر کردم. یهو بلند خندیدم و کشدار گفتم: اااااه این که آزاد نیـــــــــست. این کوهی جون خودمونه. اینجا اومدی چی کار؟؟؟

یه دستم و گرفتم به گوشش که صورتش از جلوی چشمهای کور شده ام کنار نره. نمی فهمیدم اما فکر کنم داشتم یه جورایی گوشش و می کشیدم چون سرش کج شد سمت دستم. با دست دیگه ام به خودم اشاره کردم و گفتم: آخــــــی اومدی دنبال من؟؟؟؟ بچه ی خوب .... دوست تراسیِ با معرفت ....

چشمهای خمارم و مل مل دادم و نیشم و باز کردم تا کل دندونام پیدا باشن.....

یه ضربه که می خواستم آروم باشه اما محکم بود و صدای بلندی هم ایجاد کرد زدم رو گونه ی کوهیار.

من: نــــــازی ... پسر خوب ...

دوباره نیشم و باز کردم و دستم و از گوش کوهیار جدا کردم. برگشتم سمت شیده. بی ثبات تکون می خوردم.

من: وسایلم و بده به کوهی من با اون میرم ....

رو پام بند نبودم. یه تکونی خوردم و پاهام پیچید تو هم و از پشت نزدیک بود بخورم زمین که کوهیار کمرم و گرفت.

تو همون حالت سرش و برگردوند و رو به شیده گفت: من میبرمش تو ماشین بعد میام وسایل و می گیرم ازتون.

شیده سریع گفت: نه ... نه بزارید من وسایل و میارم ....

با کمک کوهیار سوار ماشین شدم. هنوزم واسه خودم می خندیدم. کوهیار در و روم بست و وسایل و از شیده گرفت و برد گذاشت رو صندلی عقب.

تو این فرصت من در ماشین و باز کردم و نصف تنم و بیرون آوردم و خواستم پیاده شم.

بلند به شیده گفتم: من بوســـــــــــت نکردم. بیا ببــــــــــــوسمت .....

خواستم پیاده شم که کوهیار اومد و به زور چپوندم تو ماشین و گفت: نمی خواد بعداً ببوسش الان باید بریم.

در ماشین و روم بست و رفت که خودش سوار شه. سرسری از شیده خداحافظی کرد.

تا کوهیار نشست و ماشین روشن شد شیشه رو تا ته کشیدم پایین و تا کمر بدنم و از شیشه آوردم بیرون و با دستهای باز مثل عقاب پنجه انداختم رو شیده و به زور کشیدمش تو بغلم و به زور یه بوس گنده ازش گرفتم و آویزون گردنش شدم. بدون اختیار بلند حرف می زدم و تقریباً داد می کشیدم.

من: دلم برات تنگ میشه عشــــــــــــــــــــقم.. ... بیا با ما بریم.

نمی دونم چه جوری آویزون شیده بودم که اون بدبخت فقط داشت دست و پا می زد و به زور اسمم و صدا می کرد. کوهیار از پشت و تو ماشین لباسم و کشید و به زور من و از شیده جدا کرد. شیده به سرفه افتاد و من نشستم سر جام.

کوهیار قفل مرکزی و زد و شیشه ها رو هم کشید بالا با یه بوق از شیده خداحافظی کرد و راه افتاد. به زور من و رو صندلی نگه می داشت.

حال عجیبی داشتم فکر می کردم می تونم پرواز کنم با اصرار می خواستم شیشه ماشین و پایین بکشم و خودم و از شیشه آویزون کنم . چند بارم محکم با دست کوبوندم به بازو و شکم کوهیار.

تو مستی میرفتم جلو تو حلقش که قیافه اش و ببینم و اونم به زور با یه دست می فرستادم عقب و می نشوندم سر جام و میگفت: یکم آروم بگیری میرسیم خونه.

نمی دونم کجا بودیم تنها حسی که داشتم حس بالا اومدن دل و رودم تا تو حلقم بود. سریع یه دستم و گذاشتم رو دهنم و تو همون حال تند تند اون یکی دستم و کوبوندم به بازوی کوهیار وقتی نگاهم کرد با دست به بیرون و خودم و حالم اشاره کردم. سریع نگه داشت کنار خیابون و قفل در و زد. تندی پیاده شدم و نشستم کنار جوب. چند تا عق زدم و یکم حالم بهتر شد. کوهیار اومد کنارم و کمرم و ماساژ داد و زیر لبم یه چیزایی می گفت مثل: ماشین و بدبختی و بی ظرفیت و کاه و کاهدون و اینا .....

نمی فهمیدم چی میگه. با هر بار بالا اومدن حالم بهتر میشد. کمرم و صاف کردم و به کوهیار نگاه کردم. هنوز گیج بودم. دست بردم و یقه اش و گرفتم و کشیدمش پایین سمت خودم با مستی گفتم: داری چی بلغور می کنی کوهی؟؟؟ خوب بگو منم بشنوم من غیبت دوســـــــــــت ...

خواستم بگم دوست دارم که دوباره حالت تهوع گرفتم و قبل هر حرکتی هر چی تو معده ام باقی مونده بود که فکر کنم دیگه خالی شده بود و غیر زدآب چیزی توش نمونده بود و خالی کردم رو کوهیار ....

هر دو مات لباس زرد شده ی کوهیار بودیم.

گیج سرم و بالا آوردم و به چشمهاش نگاه کردم و مست و مظلوم گفتم: زرد شد ....

زل زدم تو چشمهاش .... چشمهاش می چرخید ... دنیا شد چرخ و فلک ... چشمهام رفت بالا و بی حال افتادم و هیچی نفهمیدم....



رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط saeedrajabzade ، جوجو خوشگله ، GAME LOVE


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 11-08-2014، 10:26

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمـان *مــ ــن اربــاب تــوام!!!
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
  رمـان طلـآیه
  رمـان غرور تلـخ
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان