امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون

#29
نگار:
چشماشو با تعجب باز کرد و به من که روی شکمش نشسته بودم و داشتم از خنده غش میکردم، نگاه کرد
براش ابرویی بالا انداختمو نیشمو باز کردم
به سرعت منو از رو خودش کنار زد و به سمت دریا رفت
آخی بچم حالش بد شدSmile
البته خب یکمی دلم براش سوخت
من اگه جاش بودم ...
وای فکرشم وحشتناکه:/
به سمتش رفتم
دستمو رو شونه اش گذاشتم
من:حالت خوبه?
چشم غره ای رفت و گفت :به لطف شما.
در حالی که بازم خنده ام گرفته بود گفتم: تقصیر خودت بودش.
از جاش پاشد و با چشمانی خطرناک و لحنی خطرناک تر گفت:که تقصیر خودم بود?
مظلومو سر به زیرسرمو تکون دادم
اروین:میدونستی خیلی پرویی?
با شیطنت انگشت اشارمو بلند کردمو گفتم:آقا اجازه!?به اقامون رفتیم
نگاه درمونده ای بهم کرد و گفت:اخه دختر جون کمرمو که داغون کردی قفسه ی سینمو پودر کردی .الان این اقاتون چیزی ازش مونده?
با لبخند قری به گردنم دادم و چشمکی براش زدم و بالحن بچگونه ای گفتم:ما اقامونو همه جوره دوست داریم اقاهه
این حرفم باعث شد لبخند کمرنگی رو لبش بشینه .
فقط ما تو ساحل بودیم و هوا هم تاریک شده بود
نمی دونم چرا صدای پا می شنیدم
کمی ترسیده بودم
رو به اروین گفتم:اروین تو صدای پا نمی شنوی?
سرشو به علامت منفی تکون داد و به دور و اطرافمو یه نگاه کرد و به پشت سر من با ترس خیره شد.
وای !!!!
یعنی یه چیزی پشت منه??
من میترسممممممم!!!
از ترس جیغ فرابنفشی کشیدم وبه سمت اروین دویدمو پشتش قایم شدم
اروین با حرکت من زد زیر خنده و به من که پشتش سنگر گرفته بودم نگاهی انداختو گفت
:بیا بیرون کوچولو.چیزی نیس
ایششش مسخره
منو مسخره میکنه!
بی توجه به اروین به سمت صخره رفتمو وسایلمو برداشتم و به سمت کلبه راه افتادم
اروین از پشت بازومو کشید و اومد مقابلم وایساد وگفت:اوفف خانوم مثلا الان قهرن?عزیزم مگه نشنیدی میگن زدی ضربتی ،ضربتی نوش کن
پشت چشمی براش نازک کردم وگفتم:کی گفته من قهرم?فقط چون لباسام خیسه میخوام برم عوضشون کنم
با ادا. زد تو صورتشو گفت:وای خاک به سرم حالا من چه کنم?
با تعجب گفتم:چی رو چیکار کنی?
اروین :خب من لباس با خودم نیاوردم .بعدشم به لطف شما لباسام هم خیسه هم شنی.
چه بی ملاحظه که بدون لباس اومده
عههه نگار به خاطر این همه راه رو اومده ها
نگاهی به لباساش کردم
بیچاره راست میگفت لباساش شنی و خیس بود
ولی چه هیکلی داره ها جون میده واسه.....
وجدان: خاک بر سرت نگار پسر مردم لباس نداره تو به چی توجه میکنی
وجدان جون شما منحرفی به من چه !?
من منظورم این بود که جون میده واسه مشت زدن بهش
وجدان:برو خودتو سیاه کن دختر .هرکی رو بتونی بپیچونی منو نمی تونی!

منحرفففف!!!!
من:بیا بریم .مجبورم یه دست از لباسای خودمو بهت بدم
چشماش درشت شد و گفت :چی?
خنده ام گرفته بود Smile
برای جلوگیری از خنده ام کنار لبمو خاروندمو گفتم:چاره ای دیگه نداریم .حالا هم بیا بریم.
و دستشو گرفتمو کشیدم به سمت کلبه


نـگار:

*******************
اروین:این چیه?
برای جلوگیری از خنده لبمو گاز گرفتمو گفتم:لباسه دیگه
لباسا رو از دستم گرفت و نگاهی بهشون کرد و با عصبانیت گفت:تو شلوار نداری?
من:دارم اما اندازه ات نمیشه .تازه شانس آوردی این دامن رو هم داشتم.
با عصبانیت نگام کرد
من:چیه? چرا اینجوری نگاه میکنی ?برو اینا رو بپوش لباساتو بده به من تا زودتر بشورم.نکنه دلت میخواد تا فردا با همین لباسا سر کنی?
اروین پوفی کشیدو رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد ولی بیرون نمیومد
به در زدم

اروین:بله?
من:اروین درو باز کن
اروین:نمی خواممم
مثل این پسر بچه های غد شده بود
من:حداقل لباساتو بهم بده
از پشت در لباسا رو بهم داد
خدا رو شکر همون هفته ی اول با پس اندازم یه ماشین لباس شویی کوچیک گرفته بودم.
لباساشو انداختم تو ماشین و تصمیم گرفتم برای شام کتلت درست کنم
همین جور که گوشت رو از تو فریزر در میاوردم به اروین با اون لباسا فکر کردم
یه بلیز سیاه و سفید که برای خودم گشاد بود با یه دامن از این گل دارا که سفید بود و گلاش صورتی
چه تیپی زده اروینSmile

**************
 سپاس شده توسط دیانا18 ، mosaferkocholo ، پری خانم ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، saba 3 ، خخخخ ، الوالو ، ماهان ع ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون - Archangelg!le - 28-07-2014، 13:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان