17-07-2014، 15:02
قسمت 11
دوروزی گذشته ود.آراد عالی بود.توی همه چی..هیچی برام کم نمیذاشت.هروقت میخواستم بود .تمام این دوروز انقدرشیرین بودو بهم مزه داد که نمیدونم چجوری باید بیانش کنم.از فربد خبری نبود فقط میدونستم که با طلاق موافقت کرده.منم یه کاره نیمه وقت پیش یکی از دوستای آراد پیدا کرده بودم.
آراد که اصرارامو دید با نگه داشتن بچه موافقت کرد اما خوب میدونستم میخواد بچه ی خودمونو داشته باشه.بچه ای که نیمی اش از من و نمی اش از اون باشه..اما هیچکدوممون نمیدونستیم قراره چی بشه...
صبحش مشغول درست کردن لازانیا غذای مورد علاقه ی آراد بودم که زنگ زدند.برداشتم گفت:ببخشید خانوم اومدیم اب رو بنویسیم...
در رو زدم و به خیال اینکه آبه برگشتم آشپز خونه که با صدای باز شدن در ظرف از دستم افتاد و هزار تیکه شد.با ترس برگشتم..
از دیدنش شوکه شدم.قدم قدم نزدیکتر میشد.داشتم سکته میکردم.با لکنت و به زور گفتم:ف....فر....فرب....فربد....
نفسم حبس شده بود و در نمیومد.به میز ناهار خوری 6 نفره تکیه دادم.اومد و روبه روم ایستاد.چشمام قرمز بود صورتش قرمزتر شده بود یه پا خون آشام...
با صدای خشن و لرزون گفت:چطور تونستی؟
با من من گفتم:....م....م....من....
داد زد:خفه شو..
روم خم شد.روی میز افتاده بودم.دوتا دستش رو حائل کرده بود وصورتش رو نزدیک صورتم اورده بود.انقد ر نزدیک که نفس های داغش به صورتم میخورد و چندشم میشد.هنوز محرم بودیم اما ازاینکه میخواد چیکارم کنه تنم میلرزید....
دوست داشتم جیغ بزن.دوست داشتم آراد و صدا بزنم.دوست داشتم اینجا بود تا بهش پناه ببرم.به لبام نگاه کرد و چشماش رو بست و سرش رو اورد جلو...جیغ زدم:نــــــــــــــــه....
چشماشو باز کرد و با خشم گفت:چرا نه؟مگه شوهرت نیستم؟هاااااااااااا؟
مچ دستم رو گرفت و کشون کشون به هال برد برگشت سمتم و داد زد:چرا سئودا؟من پشیمون شدم.برگشتم بگم باهاش تمومم کردم. اما توچیکار کردی؟یعنی لیاقت دوروز وقتم نداشتم؟
اشک هام بی اراده میریخت.
ـ جریان تو با این مرتیکه چی بود؟چی بود که از همون اول ازش فرار میکردی؟
قدرت حرف زدن نداشتم.دید هیچی نمیگم هولم داد و داد زد: دِ حرف بزن لعنتی...
خیلی سعی کردم دستمو به جایی بند کنم اما نتونستم و به میز عسلی بین مبل ها خوردم.درد خیلی وحشتناکی شاید برابر با نیروی سه اسب بخار توی شکمم پیچید!.آه بی جونی کشیدم.تصاویر جلوی چشمام کمرنگ و محو میشدن.با بسته شدن در دیگه چیزی از اطرافم نفهمیدم....
دوروزی گذشته ود.آراد عالی بود.توی همه چی..هیچی برام کم نمیذاشت.هروقت میخواستم بود .تمام این دوروز انقدرشیرین بودو بهم مزه داد که نمیدونم چجوری باید بیانش کنم.از فربد خبری نبود فقط میدونستم که با طلاق موافقت کرده.منم یه کاره نیمه وقت پیش یکی از دوستای آراد پیدا کرده بودم.
آراد که اصرارامو دید با نگه داشتن بچه موافقت کرد اما خوب میدونستم میخواد بچه ی خودمونو داشته باشه.بچه ای که نیمی اش از من و نمی اش از اون باشه..اما هیچکدوممون نمیدونستیم قراره چی بشه...
صبحش مشغول درست کردن لازانیا غذای مورد علاقه ی آراد بودم که زنگ زدند.برداشتم گفت:ببخشید خانوم اومدیم اب رو بنویسیم...
در رو زدم و به خیال اینکه آبه برگشتم آشپز خونه که با صدای باز شدن در ظرف از دستم افتاد و هزار تیکه شد.با ترس برگشتم..
از دیدنش شوکه شدم.قدم قدم نزدیکتر میشد.داشتم سکته میکردم.با لکنت و به زور گفتم:ف....فر....فرب....فربد....
نفسم حبس شده بود و در نمیومد.به میز ناهار خوری 6 نفره تکیه دادم.اومد و روبه روم ایستاد.چشمام قرمز بود صورتش قرمزتر شده بود یه پا خون آشام...
با صدای خشن و لرزون گفت:چطور تونستی؟
با من من گفتم:....م....م....من....
داد زد:خفه شو..
روم خم شد.روی میز افتاده بودم.دوتا دستش رو حائل کرده بود وصورتش رو نزدیک صورتم اورده بود.انقد ر نزدیک که نفس های داغش به صورتم میخورد و چندشم میشد.هنوز محرم بودیم اما ازاینکه میخواد چیکارم کنه تنم میلرزید....
دوست داشتم جیغ بزن.دوست داشتم آراد و صدا بزنم.دوست داشتم اینجا بود تا بهش پناه ببرم.به لبام نگاه کرد و چشماش رو بست و سرش رو اورد جلو...جیغ زدم:نــــــــــــــــه....
چشماشو باز کرد و با خشم گفت:چرا نه؟مگه شوهرت نیستم؟هاااااااااااا؟
مچ دستم رو گرفت و کشون کشون به هال برد برگشت سمتم و داد زد:چرا سئودا؟من پشیمون شدم.برگشتم بگم باهاش تمومم کردم. اما توچیکار کردی؟یعنی لیاقت دوروز وقتم نداشتم؟
اشک هام بی اراده میریخت.
ـ جریان تو با این مرتیکه چی بود؟چی بود که از همون اول ازش فرار میکردی؟
قدرت حرف زدن نداشتم.دید هیچی نمیگم هولم داد و داد زد: دِ حرف بزن لعنتی...
خیلی سعی کردم دستمو به جایی بند کنم اما نتونستم و به میز عسلی بین مبل ها خوردم.درد خیلی وحشتناکی شاید برابر با نیروی سه اسب بخار توی شکمم پیچید!.آه بی جونی کشیدم.تصاویر جلوی چشمام کمرنگ و محو میشدن.با بسته شدن در دیگه چیزی از اطرافم نفهمیدم....