امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون

#22
نگین:
ایشش مزخرف
اداشو در اوردم :واسه ی فرار کردنت منتظر یه تنبیه باش
برو بمیر بابا
لعنتی !!!!
سوار ماشین شدیم
من:الان کجا میریم ?
ارمین:اداره ی پلیس.بعدشم شرکت
می دونستم ارمین همراه با دوستش یک شرکت معماری دارن .چون ارمین قبل از اینکه وارده این شغل بشه عاشق معماری و عمران بوده و حتی بعدش هم ادامه اش رو گرفته .مهندس سرگرد ارمین ناصری.خخخخخ
من:برا چی?
ارمین:اداره بخاطر اینکه سرهنگ کارم داره ولی شرکت برای اینکه (لبخند خزیدی زد )یادته اون اوایل من باعث شدم از کار بی کار بشی?
بیشعور چه با ذوق هم میگه
عصبی نگاش کردم که گفت:از این نگات معلومه که حسابی یادته .ببین یادته بعدش بهت قول دادم خودم برات شغل پیدا کنم?
سرمو تکون دادم
ارمین:خب دیگه.از امروز شما رسما آبدارچی شرکت ما هستین
خدایا هروقت خواستی دیوونه ها رو شفا بدی ارمین رو در نوبت های اول قرار بده

من:ایششش
ارمین:بخور کیشمیش ولی بی شوخی بذار بریم ببینم میتونم یه جایی تو شرکت خودم برات دسته پا کنم .
من:خیلیم دلت بخواد
و رومو ازش برگردوندم
ماشینو روشن کرد و راه افتاد

****************

ارمین:
تا وارد اداره شدم. سانیارو دیدم
براش دست تکون دادم
من:می دونی سرهنگ چه کارم داره
سانیارشونه هاشو به علامت ندونستن بالا انداخت
چون لباسم خیلی خوب نبود رفتم تو اتاقم تا لباس فرمم رو بپوشم
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم سریع به سمت اتاق سرهنگ رفتم
منشی سرهنگ که ستوان دوم ربانی بود از جاش پاشدو احترام گذاشت
من:سرهنگ داخله?
ستوان:منتظرتونن قربان
تشکر ازش کردم و به سمت اتاق سرهنگ رفتم و تقه ای به در زدم و داخل شدم .احترام نظامی گذاشتم که سرهنگ گفت:بیا بشین سرگرد
بعد اینکه نشستم گفتم:من در خدمتم قربان
سرهنگ : میخوام بهت دلیل اینکه گفتم دخترا رو پیش خودت نگه دآری بگم متاسفانه.....

.......................
این داستان ادامه دارد....




نفس:
صدای زنگ آیفون اومد
فکر کنم نگین اینا برگشتن
چقد دیر!!!
بی خیال فیلمو بچسب که جاهای حساسشه
اوخ اوخ صحنه های +18
با دست جلو چشمامو گرفتم ولی ازلای انگشتام داشتم دید میزدم
ایدین:بهتره یا کامل ببینی یا چشماتو کامل ببندی.
یا امام حسین غریب
این کی اومد تو که من نفهمیدم
یه نگاه به ساعت کردم
وای ساعت ده که !!
بدبخت شدم
ایدین:ببینم نفس خانوم شما اصلا لغتی هم خوندی?
اروم سرمو به علامت آره تکون دادم
ایدین:حالا معلوم میشه
کتاب رو برداشت و شروع کرد ازم پرسیدن لغت

ایدینConfusedecret?(راز)
من:ماشین.نه نه.ساعت مچی

ایدین:garden?(باغ)

من:گاراژ
ایدین;:degree?(درجه )
من:ریل قطار
ایدین:نفس پاشو
یا خدا
من باترس:چرا?
ایدین:بهت میگم پاشو
اروم از جام بلند شدم .ایدین دستمو گرفت و به سمت پله ها و پایین کشید .
از پله ها که اومدیم پایین نگین رو دیدیم
نگین:وا کجا دارید میرید?
ایدین:داریم میریم باشگاه. نگران نباش
و دوباره عین کش تنبون دست منو کشید سمت بیرون
اخه باشگاه چرا?

*****************

ایدین:
به ساعت مچیم نگاهی انداختم چند دقیقه به ده مونده بود
عجیبه این مارمولک تا الان ساکت مونده
میخواستم برم یواشکی بهش سر بزنم که زنگ خونه زده شد
از جام بلند شدمو در و باز کردم
نگین و ارمین بودن
چقدر دیر کرده بودن!!
وقتی اومدن تو، نگران به نگین نگاه کردم
فقط کمی رنگ صورتش پریده بود
خوب خدا رو شکر
اما اخمای ارمین بد جوری بهم گره خورده بودن
نکنه اتفاقی افتاده?
ارمین بدون توجه به حضور من به سمت طبقه ی بالا رفتش
نگینم که مثل من داشت مسیر رفت ارمین رو نگاه میکرد گفت:نمی دونم چی شده که آنقدر عصبی شده
و به سمت طبقه بالا رفت
منم تصمیم گرفتم بعدا از ارمین بپرسم چش بوده و فعلا به سراغ نفس برم
برای همین به طبقه ی بالا رفتم و اروم به سمت اتاق نفس رفتم.
در اتاق رو اروم باز کردم

چییییییی?!??!!!

نگین:
ایشش مزخرف
اداشو در اوردم :واسه ی فرار کردنت منتظر یه تنبیه باش
برو بمیر بابا
لعنتی !!!!
سوار ماشین شدیم
من:الان کجا میریم ?
ارمین:اداره ی پلیس.بعدشم شرکت
می دونستم ارمین همراه با دوستش یک شرکت معماری دارن .چون ارمین قبل از اینکه وارده این شغل بشه عاشق معماری و عمران بوده و حتی بعدش هم ادامه اش رو گرفته .مهندس سرگرد ارمین ناصری.خخخخخ
من:برا چی?
ارمین:اداره بخاطر اینکه سرهنگ کارم داره ولی شرکت برای اینکه (لبخند خزیدی زد )یادته اون اوایل من باعث شدم از کار بی کار بشی?
بیشعور چه با ذوق هم میگه
عصبی نگاش کردم که گفت:از این نگات معلومه که حسابی یادته .ببین یادته بعدش بهت قول دادم خودم برات شغل پیدا کنم?
سرمو تکون دادم
ارمین:خب دیگه.از امروز شما رسما آبدارچی شرکت ما هستین
خدایا هروقت خواستی دیوونه ها رو شفا بدی ارمین رو در نوبت های اول قرار بده

من:ایششش
ارمین:بخور کیشمیش ولی بی شوخی بذار بریم ببینم میتونم یه جایی تو شرکت خودم برات دسته پا کنم .
من:خیلیم دلت بخواد
و رومو ازش برگردوندم
ماشینو روشن کرد و راه افتاد

****************

ارمین:
تا وارد اداره شدم. سانیارو دیدم
براش دست تکون دادم
من:می دونی سرهنگ چه کارم داره
سانیارشونه هاشو به علامت ندونستن بالا انداخت
چون لباسم خیلی خوب نبود رفتم تو اتاقم تا لباس فرمم رو بپوشم
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم سریع به سمت اتاق سرهنگ رفتم
منشی سرهنگ که ستوان دوم ربانی بود از جاش پاشدو احترام گذاشت
من:سرهنگ داخله?
ستوان:منتظرتونن قربان
تشکر ازش کردم و به سمت اتاق سرهنگ رفتم و تقه ای به در زدم و داخل شدم .احترام نظامی گذاشتم که سرهنگ گفت:بیا بشین سرگرد
بعد اینکه نشستم گفتم:من در خدمتم قربان
سرهنگ : میخوام بهت دلیل اینکه گفتم دخترا رو پیش خودت نگه دآری بگم متاسفانه.....

.......................
این داستان ادامه دارد....




نفس:
صدای زنگ آیفون اومد
فکر کنم نگین اینا برگشتن
چقد دیر!!!
بی خیال فیلمو بچسب که جاهای حساسشه
اوخ اوخ صحنه های +18
با دست جلو چشمامو گرفتم ولی ازلای انگشتام داشتم دید میزدم
ایدین:بهتره یا کامل ببینی یا چشماتو کامل ببندی.
یا امام حسین غریب
این کی اومد تو که من نفهمیدم
یه نگاه به ساعت کردم
وای ساعت ده که !!
بدبخت شدم
ایدین:ببینم نفس خانوم شما اصلا لغتی هم خوندی?
اروم سرمو به علامت آره تکون دادم
ایدین:حالا معلوم میشه
کتاب رو برداشت و شروع کرد ازم پرسیدن لغت

ایدینConfusedecret?(راز)
من:ماشین.نه نه.ساعت مچی

ایدین:garden?(باغ)

من:گاراژ
ایدین;:degree?(درجه )
من:ریل قطار
ایدین:نفس پاشو
یا خدا
من باترس:چرا?
ایدین:بهت میگم پاشو
اروم از جام بلند شدم .ایدین دستمو گرفت و به سمت پله ها و پایین کشید .
از پله ها که اومدیم پایین نگین رو دیدیم
نگین:وا کجا دارید میرید?
ایدین:داریم میریم باشگاه. نگران نباش
و دوباره عین کش تنبون دست منو کشید سمت بیرون
اخه باشگاه چرا?

*****************

ایدین:
به ساعت مچیم نگاهی انداختم چند دقیقه به ده مونده بود
عجیبه این مارمولک تا الان ساکت مونده
میخواستم برم یواشکی بهش سر بزنم که زنگ خونه زده شد
از جام بلند شدمو در و باز کردم
نگین و ارمین بودن
چقدر دیر کرده بودن!!
وقتی اومدن تو، نگران به نگین نگاه کردم
فقط کمی رنگ صورتش پریده بود
خوب خدا رو شکر
اما اخمای ارمین بد جوری بهم گره خورده بودن
نکنه اتفاقی افتاده?
ارمین بدون توجه به حضور من به سمت طبقه ی بالا رفتش
نگینم که مثل من داشت مسیر رفت ارمین رو نگاه میکرد گفت:نمی دونم چی شده که آنقدر عصبی شده
و به سمت طبقه بالا رفت
منم تصمیم گرفتم بعدا از ارمین بپرسم چش بوده و فعلا به سراغ نفس برم
برای همین به طبقه ی بالا رفتم و اروم به سمت اتاق نفس رفتم.
در اتاق رو اروم باز کردم



گار:
رسیدیم دم کلبه
سعید:کلبه ی قشنگیه فقط حیف که شبا ترسناک میشه
پوففف این تااز ترس منو سکته نده دلش اروم نمیگیره
من:مهم به روزاشه که خیلی قشنگه.حالا میخواید بفرمایید تو یه چایی بخورید?
زشت بود بهش تعارف نکنم
بنده خدا تو بارون منو همراهی کرده
ولی خدا خدا میکردم قبول نکنه
که ایندفعه خدا خواستمو قبول کرد و سعید خیلی محترمانه درخواستمو رد کرد
وارد کلبه شدم
اخیششش
چقدربعد یه درد دل حسابی که پیش بی بی کردم سبک شدم البته که باعث شد نشه برم موسسه موسیقی
ولی به جاش زنگ زدم به سحر و شماره ی موسسه موسیقی ماهین رو که میگفت یکی از دوستاشه ازش گرفتم و بهش زنگ زدم که خانومه بهم گفت فردا صبح بیام تا کارمو ببینه
تصمیم داشتم حالا که دریا بهم نزدیکه .
هر یکی دو روز یکبار برم لب دریا و گیتار بزنم
کار خوبی بود
اینجوری خالی میشدم!!!
لباسامو در اوردم و یه لباس راحتی پوشیدم .
از پنجره به بیرون نگاه کردم
وای چقدر تاریکه دور اطرافم
رفتم سراغ در خونه و قفلش کردم و تموم پنجره ها رو چک کردم
خداییش ترسناکه ها!!!!!
شومینه رو روشن کردم و جلوش نشستم .
چرا حسم بهم میگه کار اشتباهی کردم?
تصمیم گرفتم اتفاقاتی که تو این یک روزه افتاد رو بنویسم
از پانزده سالگیم خاطرات مهمم رو تو یه دفتر مینوشتم
به سمت اتاقم رفتم تا دفتر رو از تو ساکم بیارم

اما..........

*************

اروین:
شماره ی گوشی نگار رو گرفتم
اشغال بود
یعنی چی?
یعنی با کی حرف میزنه?
نگاهی به ساعت کردم ساعت ده و نیم بود
تازه یکی دوساعت بود آفتاب غروب کرده بود
تا الان بیرون از خونه بودم و داشتم تو خیابونا مثل دیونه ها دور میزدم هه خنده داره .
یعنی واسه ی چی تلفنش اشغاله?
با کی حرف میزد?
اون که کسی رو نداره!
اخه من چجوری پیداش کنم?
یه صدایی تو ذهنم گفت تو لیاقتشو نداشتی اروین.نداشتی
عصبی سرمو تکون دادم و دستمو گذاشتم رو شقیقه هام که باعث شد فرمون از دستم ول بشه و ماشین به سمت چپ و تو اون یکی لاین بره و بعدش نور ماشینی که به سرعت به سمتم میومد.
........................




رمین:

من:بفرمایید

سرهنگ:سالاری....
ناخودآگاه آب دهنمو قورت دادم و گفتم :خب?
سرهنگ:وسط حرفم نپر.تو میدونی سالاری هم شریک پدر دخترا بوده?
من:خیر،اطلاعی نداشتم
سرهنگ:سالاری خیلی زود میفهمه فرهمند داره مدرک جمع میکنه که به پلیس خبر بده.برای همین تصمیم به کشتنش ونابود کردن اون مدارک میگیره که البته فرهمند باهوش تر بوده و یه کپی از مدارک رو به صورت مخفیانه در اختیار یکی از دخترهاش قرار میده.ببین ناصری، جون اون دخترا در خطره.چون نه ما نه سالاری نمی دونیم اون دختر کدوم یکی از دختراست.می دونی چند بار میخواستن به خونه ی تو نزدیک شن و دخترا رو بدزدن که مامورای ما که نامحسوس خونه تو رو مراقبت میکردن گرفتنشون.پس تو باید بدونی خطر از اون چیزی که فکر میکنی بیشتره.چون محسنی و سالاری براشون فرق نمی کنه مدرک رو نابود کنن یا بدستش بیارن فقط میخوان بدست ما نرسه.پس نزار هيچکدوم از اون دخترا ازت دور شن .دلیل اینکه این چیزا رو الان میگم چون وضعیت خیلی خطرناک شده.سرگرد ازت میخوام حواستو جمع کنی.چون اونا از یک ثانیه هم استفاده میکنن
یعنی اون مدارکی که ما این همه براش دوندگی کردیم دست نگین یا نگار یا نفسه?

وای

نگار!!!!!
من :قربان متاسفانه یکی از دختر ها غیب شده
سرهنگ با فریاد:چی!?!??

***************

نگین:
اه حوصله ام سر رفت
پس چرا ارمین نمیاد?
ایش این که نمیاد بزار حداقل یک آهنگی گوش بدیم
سوییچ رو چرخوندمو ماشین رو روشن کردم
دکمه ضبط رو زدم و روشنش کردم .
دل دیونه از تو
تنها نشونم از تو
یک عکس یادگاری
که خودتو نداری
شده رفیق شبهام
وقتی که خیلی تنهام
میگیرمش روبروم
بازم میشی ارزوم
(عکس یادگاری_مازیار فلاحی)
سی دی رو در اوردم و از داشبرد یک سی دی دیگه در اوردم و گذاشتم تو ضبط
ومنتظر شدم پخش کنه
یه اهنگ از مرتضی پاشایی اومد
وای خدا من عاشق این اهنگشم
یکی هست تو قلبم
که هرشب واسه اون مینویسمو اون خوابه
نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه
(یکی هست _مرتضی پاشایی)
آنقدر آهنگ گوش دادم که بلاخره آقا تشریف فرما شدن
اما کاش نمی اومد اخه یه اخم غلیظ رو پیشونیش بود و انگار قصد باز شدن نداشت
از اون حالت های جدی داشت که ازش حساب میبردم
اما مگه چی شده که اینجور عصبیه?

...................
 سپاس شده توسط mosaferkocholo ، پری خانم ، anitaaa ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، kiana.a ، کابوس عشق ، ***Z.E*** ، saba 3 ، خخخخ ، ‌ss 501 ، الوالو ، ماهان ع ، جیما ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون - Archangelg!le - 15-07-2014، 18:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان