15-07-2014، 17:32
قسمت 29
داشتم اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به دوربین نصب شده روی دیوار افتاد.لعنتی...چکار کنم؟
دراز کشیدم روی تخت و پتو رو تا روی سرم بالا کشیدم.دوست نداشتم اون کاوه لعنتی از درد کشیدن من لذت ببره.سعی کردم افکارمو از درد به یه چیز دیگه پرت کنم.یاد پژمان افتادم.الآن کجاست؟من کجام؟این کاوه کدوم گوریه؟این درد مال چیه؟اه.... دوباره رسیدم به درد...
چشمامو محکم روی هم فشار دادم.درد....درد....درد....
دیگه نمی تونستم.من میرم....حداقلش اینه که میمیرم دست کاوه نمیمونم که ازم اعتراف بکشه.
از تخت اومدم پایین و وایستادم که درد بدی توی کمر و دلم پیچید و باعث شد خم بشم.دوباره وایستادم.به خورم نگاه کردم.یه دامن گشاد پوشیده بودم با یه پیراهن مردونه بزرگ.تا الآن به لباسام دقت نکرده بودم.با این لباسای گشاد که نمیتونستم کاری کنم.چاره ای نبود.از پایین دامنم یه نوار جدا کردمو نوار رو دور کمرم محکم کردم تا پیراهن تکون نخوره.یه نوار دیگه هم جدا کردم و زوی زخمم رو محکم کردم.دردم داشت کم میشد چون دیگه همه ی فکرم شده بود فرار...
دفتم سمت در و در رو باز کردم.کسی توی راهرو نبود.در رو بستم و میز رو هل دادم سمت در و در رو محکم کردم.تا الآن داشتن منو میدیدن...از الآن به بعد دیگه نمیتونن.دوربینو شکستم و رفتم سمت پنجره.
صندلی رو برداشتم و کوبیدم به شیشه ی پنجره.یه بار ...دوبار...نه نمیشکست.صدای پا میومد و بعدش صدای کوبیده شده چیزی به در...
تمام توانمو جمع کردم و محکم به پنجره زدم. بالاخره شکست.از پنجره رد شدم که در شکست..هل شده بودم.دستمو ول کردم و پرت شدم پایین.طبق تعلیماتم به صورت غلت خوردن اومدم روی زمیت که باعث شد طوریم نشه.یه نگاه به بالای سرم انداختم.دوطبقه پرت شده بودم...صدای اون مرده میومد که داد میزد...بیارینش...
پاشدم که دردم زیاد شد.دستمو گذاشتم روی دلم و برداشتم دیدم خونیه...زخمم باز شده بود.بیخیال زخم دویدم سمت جنگلی که رو به روم بود. صدای پای اونایی که دنبالم میدویدن میومد..داشتم میدویدم که دیدم راه تموم شده. با پایین نگاه کردم یه صخره و بعدش آب دریا.راه تموم شده بود. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم.رسیده بودن بهم.
اون یارو که تو اتاق بود جلوتر وایستاده بود یه قدم اومد جلو و گفت-پژوا بیا کنار.
من یه نگاه به دریا انداختم و دوباره زل زدم به اون مرده...تصمیمم رو گرفته بودم....مرگ رو ترجیح میدادم...
یه قدم گذاشتم عقب که داد اون مرده رفت بالا-دنفهم نپر!
من-یارو....مرده یا هر کس دیگه،من یه جاسوسم و یه جاسوس میمیره و اطلاعات نمیده.
بعدش یه دفعه خودم پرت کردم پایین.عمدا خودمو دور تر پرت کردم تا شانس زنده بودنم زیاد باشه.
وقتی توی آب پرت شدم.فهمیدم عمق آب زیاده و خوشبختانه. زنده موندم.
اومدم روی سطح آب و به بالا نگاه کردم.اون یارو بااون دوستاش از بالا نگاهم میکردن.
پوزخندی زدم و به آب خونیه دور و برم نگاه میکردم.اومدم شنا کنم برم که یخه ام از پشت کشیده شد.داشت منو به سمت ساحل میبرد.هر چی دست و پا میزدم ولم نمیکرد.رسیدیم به ساحل که منو روی سنگا میکشید ومیبرد.یه دفعه ولم کرد. خم شد روم که تونستم ببینمش...کاوه بود...اونم با موهای خیس و چشمای به خون نشسته.
خم شده بود رومو نگاهم میکرد.توی عمرم اینقدر نترسیده بودم...
یهو داد زد-مگه تو خری؟نمیفهمی؟تو مگه پرونده منو نخوندی؟شنیده بودم کله خری نه تا این حد!
بیشعور سر من داد میزد؟
منم مثل خودش داد زدم-آقای نیمه محترم!میدونم عضوی ولی اون تیری که توی شکمم خالی کردی یه حرف دیگه ای میزد.
یهو متعجب نگاهم کرد و بعدش نگاهشو سر داد روی شکمم که با دست فشارش میدادم.
کاوه-دختره ی نفهم چکار با خودت کردی؟
به دو تا از دستیاراش اشاره کرد و گفت-بیارینش تو ویلا.....
داشتم اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به دوربین نصب شده روی دیوار افتاد.لعنتی...چکار کنم؟
دراز کشیدم روی تخت و پتو رو تا روی سرم بالا کشیدم.دوست نداشتم اون کاوه لعنتی از درد کشیدن من لذت ببره.سعی کردم افکارمو از درد به یه چیز دیگه پرت کنم.یاد پژمان افتادم.الآن کجاست؟من کجام؟این کاوه کدوم گوریه؟این درد مال چیه؟اه.... دوباره رسیدم به درد...
چشمامو محکم روی هم فشار دادم.درد....درد....درد....
دیگه نمی تونستم.من میرم....حداقلش اینه که میمیرم دست کاوه نمیمونم که ازم اعتراف بکشه.
از تخت اومدم پایین و وایستادم که درد بدی توی کمر و دلم پیچید و باعث شد خم بشم.دوباره وایستادم.به خورم نگاه کردم.یه دامن گشاد پوشیده بودم با یه پیراهن مردونه بزرگ.تا الآن به لباسام دقت نکرده بودم.با این لباسای گشاد که نمیتونستم کاری کنم.چاره ای نبود.از پایین دامنم یه نوار جدا کردمو نوار رو دور کمرم محکم کردم تا پیراهن تکون نخوره.یه نوار دیگه هم جدا کردم و زوی زخمم رو محکم کردم.دردم داشت کم میشد چون دیگه همه ی فکرم شده بود فرار...
دفتم سمت در و در رو باز کردم.کسی توی راهرو نبود.در رو بستم و میز رو هل دادم سمت در و در رو محکم کردم.تا الآن داشتن منو میدیدن...از الآن به بعد دیگه نمیتونن.دوربینو شکستم و رفتم سمت پنجره.
صندلی رو برداشتم و کوبیدم به شیشه ی پنجره.یه بار ...دوبار...نه نمیشکست.صدای پا میومد و بعدش صدای کوبیده شده چیزی به در...
تمام توانمو جمع کردم و محکم به پنجره زدم. بالاخره شکست.از پنجره رد شدم که در شکست..هل شده بودم.دستمو ول کردم و پرت شدم پایین.طبق تعلیماتم به صورت غلت خوردن اومدم روی زمیت که باعث شد طوریم نشه.یه نگاه به بالای سرم انداختم.دوطبقه پرت شده بودم...صدای اون مرده میومد که داد میزد...بیارینش...
پاشدم که دردم زیاد شد.دستمو گذاشتم روی دلم و برداشتم دیدم خونیه...زخمم باز شده بود.بیخیال زخم دویدم سمت جنگلی که رو به روم بود. صدای پای اونایی که دنبالم میدویدن میومد..داشتم میدویدم که دیدم راه تموم شده. با پایین نگاه کردم یه صخره و بعدش آب دریا.راه تموم شده بود. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم.رسیده بودن بهم.
اون یارو که تو اتاق بود جلوتر وایستاده بود یه قدم اومد جلو و گفت-پژوا بیا کنار.
من یه نگاه به دریا انداختم و دوباره زل زدم به اون مرده...تصمیمم رو گرفته بودم....مرگ رو ترجیح میدادم...
یه قدم گذاشتم عقب که داد اون مرده رفت بالا-دنفهم نپر!
من-یارو....مرده یا هر کس دیگه،من یه جاسوسم و یه جاسوس میمیره و اطلاعات نمیده.
بعدش یه دفعه خودم پرت کردم پایین.عمدا خودمو دور تر پرت کردم تا شانس زنده بودنم زیاد باشه.
وقتی توی آب پرت شدم.فهمیدم عمق آب زیاده و خوشبختانه. زنده موندم.
اومدم روی سطح آب و به بالا نگاه کردم.اون یارو بااون دوستاش از بالا نگاهم میکردن.
پوزخندی زدم و به آب خونیه دور و برم نگاه میکردم.اومدم شنا کنم برم که یخه ام از پشت کشیده شد.داشت منو به سمت ساحل میبرد.هر چی دست و پا میزدم ولم نمیکرد.رسیدیم به ساحل که منو روی سنگا میکشید ومیبرد.یه دفعه ولم کرد. خم شد روم که تونستم ببینمش...کاوه بود...اونم با موهای خیس و چشمای به خون نشسته.
خم شده بود رومو نگاهم میکرد.توی عمرم اینقدر نترسیده بودم...
یهو داد زد-مگه تو خری؟نمیفهمی؟تو مگه پرونده منو نخوندی؟شنیده بودم کله خری نه تا این حد!
بیشعور سر من داد میزد؟
منم مثل خودش داد زدم-آقای نیمه محترم!میدونم عضوی ولی اون تیری که توی شکمم خالی کردی یه حرف دیگه ای میزد.
یهو متعجب نگاهم کرد و بعدش نگاهشو سر داد روی شکمم که با دست فشارش میدادم.
کاوه-دختره ی نفهم چکار با خودت کردی؟
به دو تا از دستیاراش اشاره کرد و گفت-بیارینش تو ویلا.....