امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)

#9
قسمت 9

چشم که باز کردم دستای آراد که سرم رو نگه داشته بودن اولین چیزایی بود که دیدم.سرم رو برداشتم که دیدم اونم خوابش برده.موهاش شلخته توی صورتش ریخته شده بود.
با صدای در یهو چشم باز کرد از جا پرید همونطور که موهاش و درست میکرد گفت:بفرمایید...
منشی در رو باز کرد.اول چند لحظه بابدبینی بهم نگاه کرد که پشت چشمی نازک کردم و صورتم رو برگردوندم بعد گفت:آقای صامتی ببخشید ساعت کاری یه ربعی هست تموم شده من میتونم برم؟
تازه فهمیدم چرا بد نگاهم کرد لابد فکر کرده داشتیم کارای +18 انجام میدادیم...ای خدا مردم چقد منحرفن.
ـ بله..منتظر یکی بودم برای همن نگهتون داشتم میتونید برید...
بعداز اینکه منشی رفت گفتم:منتظر کی بودی؟
ـ دو هزاریت دیر میوفته ها.گفتم برامون حرف در نیاره.خوابم برد اصلا نفهمیدم کی وقت کاری تموم شد..
اوهومی گفتم.چند ثانیه در سکوت سپری شد که گفت:حالا میخوای کجا بری؟
ـنمیدونم...شاید امشب و برگردم خونه...

ـ میخوای بامن بیای خونم؟
با چشمای گرد بهش نگاه کردم که مهربون خندید و گفت:فدای حیات برم عشقم.اوکی..فردا بیا دفترم شناسنامتم بیار واسش احضاریه میفرستم در خونه.خیلی زود ازش جدا میشی و بعدش دیگه به کسی نمیدمت....
لبخندی زدم و چند دقیقه بعد از دفترش بیرون زدم.به خونه که رسیدم به جا کفشی نگاه کردم.کفشاش نبودن.لابد پیش شیرین جونش بود...وای شیرین...وااای...آخه چرا اینکارو باهام کردی.من که تورو مثل خواهرم میدیدم.
به فضای گرم خونه پناه بردم.از ظهر چیزی نخورده بودم و دلم مالش میرفت.بعد از تعویض لباس و پوشیدن یه پلیور قرمز و شلوار صورتیم به آشپزخونه رفتم و از غذای ظهر کمی برای خودم ریختم.سفره همونطوری پهن بود. هر روز صبح معمولا میرفتم و برای سر میز گل تازه میگرفتم اما امروز گل های ارکیده کاملا پژمرده شده بودن.
بعد از خوردن غذا ظرف هارو شستم.ساعت 10 بود. به صفحه ی گوشیم نگاه کردم.شیرین پیام داده بود.اول خواستم نخونده حذفش کنم اما فضولی اجازه نداد: منو ببخش سئودا اما از خیلی وقت پیش عاشق فربد بودم و نتونستم دووم بیارم...
آشغال.........هرچی فحش به آراد دادی خودت بیشتر لیاقتشونو داشتی..در جواب فقط نوشتم: برای خودم متاسفم که فکر میکردم مثل خواهرمی...
و شمارش رو حذف و گوشیم رو خاموش کردم.رفتم لباس خواب قرمزم مشکیمو که فربد خیلی دوست داشت نگاه کردم.ازش چندشم شد.یه لباس خواب پشمی صورتی تنم کردم و زیر لحاف خزییدم.اما خوابم نبرد.تمام فکرم پیش آراد بود...دوست داشتم هرچی زودتر صداش رو بشنوم.شاید عجیب باشه اما توی این دوروز بدجوری بهش عادت کردم.به صداش، دستاش ،آغوشش...نه اینکه دختره بدی باشم و خیانت کنم..هه هه چی شد دختر؟کاشکی واسه ی آراد هنوز دختر بودم...لحاف رو روی سرم کشیدم و از ته دل زار زدم....
❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط (fatemeh(N ، "تنها" ، هستی0611 ، ⓩⓐⓗⓡⓐ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 15-07-2014، 17:25

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
Heart ☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان