امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)

#8
قسمت 8

نمیدونم از رفتنش خیلی گذشت یا یکم اما وقتی به خودم اومدم که تمام یقه ی بلوزم خونی بود. سریع رفتم و دماغم رو شستم. با چندش بلوزم ررو عوض کردم. به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که این خونه دیگه جایه من نیست. نمیخواستم به بابا خبر بدم که نگران شه.فعلا نباید کسی میفهمید.. سریع همون لباسای صبح رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. تنها جایی که به ذهنم رسید دفتر وکالت آراد بود.آدرسش رو از روی کارتی که داده بود برداشته بودم.تاکسی گرفتم و رفتم پیشش.وقتی که رسیدم بی اینکه به داد و بیداد های منشی اش توجهی کنم رفتم داخل اتاقش.خودش و یه نفر دیگه که اونجا بود با تعجب بهم نگاه کردن.بعد از یکم اخم کرد و گفت:بیرون منتظر باشین.
بهم برخورد و بی هیچ حرفی سرم رو انداختم پایین که از دفترش برم بیرون.توی راه پله بودم که مچ دستم رو گرفت و برم گردوند: کجا؟
ـ این چه طرز رفتار بود؟
ـ خب چیکار کنم؟ یهو اومدی تو انتظار داری جلو اون خانومه هم قربون صدقت برم؟
اینو راست میگت.سرم رو پایین انداختم و طبق دستورش به بالا برگشتم.بعد نیم ساعتی که مراجعه کنندش رفت من رفتم داخل.منشی اش بد جوری نگاه میکرد. در رو بستم و روی مل چرمی که وسط اتاق بود نشستم.اومد روبه روم روی مبل دیگه ای نشست و گفت:خب...

ـ خب...
ـ چی شد؟
ـ بهش گفتم...
ـ میدونستم طاقت نمیاریو میگی..
ـ اینم گفتم که حامله ام...
عصبی تغریبا داد زد:چیکار کردی؟

ـ فکر کردم آدم میشه...
بلند شدو همونطور که قدم میزد گفت:امان از دسته تو سئودا..خب چی گفت؟
با بغض گفتم: گفته باید بندازمش..
پوزخندی زدو گفت: تو این باهم مشترکیم پس..
ـ منم عصبی شدم داد و بیداد کردم و اونم زدم...
رنگش قرمز شد.رگای گردنش بیرون زد. یه لحظه فکر کردم یا خدااا الان سکته میکنه.با صدای لرزون گفت: چه غلطی کرد..؟

با ترس گفتم : هیچی...
ـ پدرش رو در میارم.
و به سمت در رفت. سریع دوییدم و راهشو سد کردم: کجا میخوای بری؟
ـ برو کنار...
ـ نه آراد بیخیال.آقا شوخی کردم اصا..
ـ بهت میگم برو کنار...
گریم گرفت: نه تورخدا بخاطر من...
بهم خیره شد..از پشت هاله ای از اشک دیدم که کلافه دستش رو بین موهاش فرو کرد و بعد صورتم و بین دستاش گرفت:دیگه حق نداری بری تو اون خونه افتاد؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم.
رفت روی مبل نشست و سرش رو بین دستاش گرفت.رفتم کنارش نشستم.حرفی نداشتم بزنم.بوی عطر تلخش توی بینی ام پیچید . چندبا نفس عمیق کشیدم تا خوب ذخیرش کنم که فهمید و محکم در آغوشم گرفت.چقد دلم تنگش بود. چقد به آغوشش نیاز داشتم. خدایا میدونی که فربد منو نمیخواد پس اینو نذار پایه هوسم. بخدا که دوسش دارم. بخدا که عاشقشم.
دستش رو لایه موهام فرو برد و پیشونیم رو بوسید. زیر گوشم گفت: دیگه از دستت نمیدم سئودا. بهت قول میدم. همین امروز واست درخواست طلاق تنظیم میکنم خودمم وکیلت میشم. طلاقتو میگیرم و بعدش....
دیگه هیچی نگفت فقط سرم رو روی سینش فشار داد.صدای قلبش، گرمای تنش آرومم کرد.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد...
❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط (fatemeh(N ، "تنها" ، هستی0611 ، ⓩⓐⓗⓡⓐ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 14-07-2014، 22:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
Heart ☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان