امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)

#29
قسمت 26


نشستم روبه روی پژمان.پژمان هم که توی لب تاپش بود.
پژمان-کل پرونده رو بخونم ،یا شما میپرسین بنده جوابگو باشم.
من-بده میپرسم شما جوابگو میشین!
چشمک زد و گفت-چشــــم رییس.
هی جلوش راه میرفتم و راه رفته رو برمیگشتم.داشتم فکر میکردم چه اطلاعاتی به دردمون میخوره.آهان فهمیدم.
من-پژمان از پسرش شروع میکنیم کاوه!سن؟

پژمان-32

من-قد؟
پژمان یه نگاه متعجب بهم انداخت و گفت-قدشو میخوای چکار؟
من-میخوام خواستگاری کنم اول خواستم ببینم قدش بلند و خوب هست یا نه؟
اخمای پژمان رفت توی هم و گفت-189.هم قد خودمه!
یه نگاه به چهره ی تو همش انداختم.نزدیک بود بترکم از خنده.این چرا این کارا رو میکنه مثل بچه ها...

من-بادیگار؟
پژمان-دونفر+یه تک تیر انداز که هواشو داره.

من-چرا عضو cvuشده؟
پژمان-عشق هیجانه!

من-تفریحات؟
پژمان-اوف-خیلیه همه رو بگم؟
با سر اشاره کردم ادامه بده.
پژمان-مسابقات رالی،تیر اندازی،باشگاه کنگ فور،انواع ساز ها رو هم بلده بزنه...گیتار،سنتور،ویولنو... ،بازم بگم؟

من-نه!به چه زبان هایی مسلطه؟
پژمان-چینی،کره ای،فرانسه ،آلمانی،انگلیسی،پرتغالی.
یه اوهوم گفتم و ادامه دادم-ضریب هوشی؟

پژمان-184.
من-اوفففف...یارو نابغه است!
پژمان همون جور عصبانی گفت-خودتم165 هستی چی میگی طرف نابغه است؟

من واقعا متعجب بودم.
من-واقعا.....همیشه فکر میکردم خنگم!
پژمان با عصبانیت لب تاپو روی میز کوبیدو رفت تو اتاق و داد زد -من میخوابم،فوقش فردا مهمونی نمیریم راه دیگه ای پیدا میکنیم.
پیش خودم گفتم -ولش کن !من بهش نیازی ندارم خودم همه کارا رو میکنم.
نشستم و شروع کردم.همه چیز برنامه ریزی کردم.همه رو نوشتم.همه چیز رو در نظر گرفتم حتی کوچیکترین اون ها.چشمام دیگه باز نمیشد.صدای گوشیم اومد.

به زور برش داشتم و گفتم-بلـــــــــــه!
همچین کشیده گفتم که خودم خنده ام گرفت ولی ازخستگی نمیتونستم بخندم.
صدای امیر اومد-من در خونه ام.بیا بازش کن.
من همون طور کشیده گفتم-نمــــــی تــونم!

امیر-خوبی پژوا؟مستی؟
من-نه خوابــم میـاد.بیا تو خودت.
امیر-اون پژمان اون جا چه غلطی میکنه.

من-خـــوابه.
امیر-باشه از دیوار میایم عیب نداره.

من-نه بیا...
به ساعت نگاهی کردم.ساعت3صبح بود.دیگه کاملا بیهوش شدم.

از توی آشپزخونه صدا میومد.چشمامو باز کردم.وای یه مرد غریبه.اسلحه ام نبود کنارم.آروم بلند شدم رفتم سمت اناق پژمان.در رو باز کردم.همزمان یه جیغ زدم.یه نفرم توی اتاق پژمان بود.دستی جلوی دهنمو گرفت.به خودم اومدم محکم گازش گرفتم.برگشتم و یه مشت زدم توی چونش.برگشت نگاهم کرد.وای این که امیر بود.
من-وای امیر شرمنده!فکر کردم مزاحمن.
یه کم نگاهم کرد و با مشت زد توی دلم.از درد خم شدم.
من-ای .......تو روحت امیر...

امیرحسین-عادت ندارم بخورم...
برگشتم ببینم پژمان کدوم گوریه که دیدم داره با اون شخص ناشناس صحبت میکنه.
برگشتم به امیر گفتم-این کیه؟

امیر حسین-سهیل!
من-همون دوست پژمان؟چرا آوردیش اینجا؟
امیر همین جور که میرفت به سمت آشپزخونه گفت-بعدا میگم.
برگشتم سمت سهیل و پژمان.این دوتا حسابی باهم مشغولن .اصلا فهمیدن منو امیر همدیگه رو زدیم.بلند گفتم-سلام کنین بد نیست.
یهو مثل چی سر جاشون خشک شدن.
پژمان با تته پته گفت-ا....این جا بودی؟
جوش آوردم-نیم ساعته اینجاجیغ زدم ...شما کجایین؟
پژمان و سهیل اومدن جلو سلام کردن.
سری تکون دادمو گفتم-علیک سلام.
دستمو سمت سهیل دراز کردم و گفتم-با این که وضیفه ی من نیست،سلام من پژوام.شما.
سهیل دستمو گرفت و گفت-سهیل هستم،دوست س....پژمان...شما باید همسرش باشین پژواخانم...
به سمت پژمان برگشتم.با چشماش التماس میکرد تایید کنم.

منم برگشتم سمت سهیل و گفتم-خیر همکاریم!
پژمان بحثو عوض کرد-بچه ها بریم بیرون صبحانه بخوریم.
منم بیخیال شدمو رفتم سمت امیر.داشت چایی میریخت و صبحونه آماده میکرد.
امیر حسین-یعنی یه بار دیگه منواینجوری دعوت کنی ،میکشمت.اول از دیوار اومدیم تو خونه.بعدش تو حال خوابیدیم ،صبحشم از صاحبخونه حواس پرت کتک خوردیم،تازه اومدیم براشون صبحانه درست میکنیم.
من-اوف .....امیر چقدر نق میزنی؟
امیر-نق نزنم...من که تا حالا از این کارا نکردم.
پژمان و سهیل اومدن توی آشپزخونه.پژمان همینطور که میومد تو گفت-سر خانم من داد نزن.
امیر-همینمون کم بود.آقا تشریف آورد.
نشستیم و شروع کردیم به خوردن.منم توضیح مفصلی از نقشه دادم.قرار شد به کاوه پسر سعادتی نزدیک شیم و بعدش واری ساختمان شیم....

پژمان-عالیه!
سهیل-منم باید بیام.
من-بله شما به عنوان مهمان میری اون جا و بعضی کارا رو که بهت میگم رو انجام میدی.

سهیل-باشه...
امیر-خوب پژوا!قرار بود یه راهی برای سندایی که م میخوام جور کنی.
من-آهان الآن برات میارم.
رفتم توی حال و کل نقشه رو که براش برنامه ریزی کرده بودم و آوردم جلوش گذاشتم.
امیرو گذاشتش کنار صندلیش و گفت-بعدش میخونم.
ایمر داشت چاییشو میخورد که پژمان یه دفع گفت-راستی هفته آینده عروسی منو پژواست.
من و امیر و سهیل به سرفه افتادیم.امیر که آروم شده بود گفت-واقعا؟چرا به این زودی؟
پژمان-من عجله دارم.این پژوا دایم فراریه!
دیگه داشتم از اعصبانیت میترکیدم.این احمق بدون اجازه ی من وقت ازدواج میزاره؟اومدم حرفی بزنم که امیر و سهیل آروم گفتن-مبارکه!
میخواستم یه چیزی بکوبم توسرش.خونسردیم و تا حد اکثر حفظ کردمو یه برگه رو محکنم رو مبز کوبوندم و رو به پژمان گفتم-باسهیل میرین این لوازمو میخرین.همین حالا.
فکر کنم پژمان فهمید خیلی قاتیم چون سریع پاشد همراه سهیل رفتن بیرون.
این امیرم که نمیرفت جایی.داشت باخونسردی لقمه میگرفت.کاش میرفت جایی من یه لیوانی چیزی به جای سر پژمان بشکنم.امیر لقمه اش رو قورت داد و یه لیوان سمتم گرفت وگفت-میتونی بشکنی.
از این که به راحتی ذهنمو خوند بیشتر لجم گرقت.لیوان رو گرفتم . محکم روی میز کوبوندم.لیوان روی میز خورد شد و دست منو به شدت برید.
درد نداشت فقط میسوخت.شیشه رو از تو دستم بیرون کشیدم. رفتم شستمش و با پارچه بستمش.اومدم توی سالن که دیدم امیر نشسته روی مبل و داره نقشه ها رو دوره میکنه.
از امیر حسین خوشم میومد.باهوش بود اهل بازی کردن بود وتوی کارام فضولی نمیکرد.اگه سامان بود،یک ساعت میپرسید خوبی؟چطوری؟و....
نشستم کنار امیر و نقشه ها رو توضیح دادم تا راحت تر باشه براش.اون ادامه داد و من رفتم توی فکر.این پژمان به زور میخواست با من ازدواج کنه.

امیر حسین-فکرشو نکن!تو با پژمان ازدواج نمیکنی.مطمین باش.
باتعجب نگاهش کردم که سری با اطمینان تکون داد.
پژمان و سهیلم اومدن.ابزارو تقسیم کردم و آماده شدیم تا بریم مهمونی.
☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط Adl!g+ ، mosaferkocholo ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 13-07-2014، 20:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
  ❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان