امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)

#5
قسمت 5

تا چند روز بعد اینکه شماره رو گرفتیم دیگه خبری ازش نشد.فقط دعوای کوچیکی سر بد حرف زدنم با فربد کردیم که قرار شد یه شب شام دعوتش کنیم..
به تهران که برگشتیم برف باریده بود.هوا به طرز وحشتناکی سرد شده بود.یه جورایی دلم برای هوای خنک و مطبوع کیش و جنوب تنگ شده بود اما دیگه بخاطر مشغله ی کاری فربد حرفی نمیزدم.زندگیمون وارد یه روزمرگی شد با این تفاوت که اینبار دیگه مزه ی عشق رو به خوبی توی زندگیم حس میکردم.زندگی آروم و بی دردسری بود.چیزی که یه زمای به شدت آرزوشو داشتم هرچند به قول همه روح سرکشی دارم.
اون روز صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدم.فربد طبق معمولِ همیشه ساعت 7 سرکارش رفته بود.کم کم به این فکر افتادم که دنبال کار بگردم.کاری که با رشته ی کامپیوترم همخوانی داشته باشه اما دریغ از کار...
بعد از شستن دست و صورتم به آشپزخونه رفتم و صبحونه ی مفصلی خوردم.مشغول شستن ظرفا بودم که گوشیم زنگ خورد..
دست کش هام رو دراوردم و به سمت گوشیم شیرجه زدم اما با دیدن شماره ی آراد عرق سرد روی تنم نشست..
رد کردم که باز زنگ زد..بازم رد کردم و خواستم خاموش کنم که پیام داد:میشه گوشی رو برداری؟
کرم افتاده بود تو جونم که جواب بدم :چرا باید جواب بدم؟
ـباهات حرف دارم...
ـخیلی خب میشنوم..
روی مبل ولو شدم و منتظر.جواب داد:هنوزم سرکشی..سئودا...قرارمون این بود؟
ـببخشید که شما رفتین...
ـ بهت گفتم بازم برمیگردم...
ـ کی؟کی میخواستین برگردین؟من منتظر بودم هر شب هر لحظه هر ثانیه...منتظر یه خبر یه زنگ..اما نیومدی..حالا که دیگه همه چی تموم شده؟چرا برگشتی مزاحم نشو..
ـ دوستت دارم...
دلم ضغف رفت.چند وقت بود اینو ازش نشنیده بودم..دوباره صدای درونم سرم داد زد:چه مرگته؟پس فربد چی؟جوری میگه دلم ضعف رفت انگار فربد تاحالا بهش نگفته...
ولی این آراداه....
اگه بخوای اینطوری پیش بری کارت به طلاق میکشه بهت بگم....
راست میگفت برای همین جواب دادم:من الان شوهر دارم.شوهرم هم منو دوست داره و نیازی به محبت دیگران ندارم پس برو...
ـچقد بهم میدی که ثابت کنم بهت واسش یه مترسک بیشتر نیستی...؟
این چی میگفت...معنی حرفش رو نفهمیدم..:یعنی چی؟منظورت چیه؟
ـمنتظر زنگم باش تا بهت ثابت کنم...خداحافظ
شب فربد که اومد بهم گفت:زنگ زدم آقای صامتی رو شام دعوت کردم.
فکر کردم یادش رفته..آه از نهادم دراومد.عصبی گفتم:نمیشه یه خبری مشورتی چیزی...
نزاشت ادامه بدم:ما دربارش حرف زدیم..
ـ آخه...
اومد و روبه روم ایستاد.تغریبا هم قد بودیم.گفت:میشه بگی چرا نه؟
تنها بهانم شام درست کردم بود:کی شام درست کنه...
چند لحظه با تعجب بهم زل زد و بعد با صدای بلند خندید و گفت:از بیرون میارم اینکه نگرانی نداره...
ای خدااااا..این چرا نمی فهمه...ناچارا قبول کردم اما اون شب موقع خواب فربد توی تحریم موند!!!!!!
❤رمـــان عـــشـــق ســـوم مـــــــن❤(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط (fatemeh(N ، "تنها" ، هستی0611 ، ⓩⓐⓗⓡⓐ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ❤رمـــان عـــشـــق ســـومـ❤ - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 11-07-2014، 23:27

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)
Heart ❤رمـان قـلـب سـنـگ مـغـرور❤(تموم شد)
Heart ☻رمــــــان پـــــژوا و پـــــژمـــــان☻(تموم شد)
  رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان