10-07-2014، 7:57
قسمت 20
توی هواپیما نشسته بودم.یه کم خوابم میومد.پژمانم انگار تو زندگیش نخوابیده.روز خوابه،شب خوابه،عصرم چرت میزنه.آرش موند تهران گفت تنها میمونه.ما هم اومدیم.ذوق مرگم.دانشگاه رفتن یکی از آرزوهام بود.ولی خوب نشد.فکر کنین یه قاتل پاشه بره دانشگاه پزشکی برای نجات جون انسانا قسم بخوره.خوب خنده دارههمین جور داشتم لبخند میزدم به افکارم که خوابم برد.
****************پژمان*********************
چشمامو باز کردمو توی جام یه کم جابه جا شدم.نگاهم افتاد به پژوا..دلم براش قنج رفت.این دختر خیلی عروسکه ولی حیف تمام خوشگلیشو برای خانوادش رو میکنه.وای اگه بفهمه برادرش نیستم!فکر کنم همون موقع یه تیر توی سرم خالی کنه.خداکنه نفهمه.اگه بفهمه میره.اگه اون بفهمه من کیم چی؟اگه شغلمو بدونه کمکم میکنه یا در جا میکشم.باشناختی که من ازش دارم گزینه ی2.....
سه ماه قبل.سازمان اطلاعات.تهران ساعت دوصبح###########
جلوی سرهنگ وایستاده بودمو اونم داشت یه سره دعوام میکرد.آخرشم گفت باید پای پژوا رو از ماجرا بیرون بکشم.احترام نظامی گذاشتمو اومدم.بیرون.سرهنگ تمام انرژیمو ازم گرفت.از اولشم نبایدمیومدم برای پلیس کار کنم.تقصیر عمومه.اون منو مجبور کرد.نمیبایست قبول کنم.من دوست دارم آزاد باشم.دوست ندارم دستور بگیرم.من از هرچی پلیسه متنفرم،ولی حالا یکی از اونام
در باز شدو سهیل اومد تو گفت-سامان کجا بودی تو .
اخمامو کردم تو همو گفتم-پژمان،پژمان رو بیشتر دوست دارم.
########################################
-پژمان ......پژمان........کجایی؟
به پژوانگاه کردمو گفتم-هیچی بخواب.
پژوا یه جور نگاهم کرد که انگار میخواد مچ بگیره.یهو لبخند زدو گفت-پژمان،این دختره پاک هوش و حواست رو برده.باید زن داداشمو ببینم.نمیدونه داره بدبخت میشه.
حرصم گرفت.براش اخم کردم که حساب کار دستش بیاد.بعدشم گفتم-نمی خواد.
پژوا اخم کرد و با قهر گفت-به درک.انگار خانم تحفه ست.نمیخورمش.خواستم ببینمش.
این دختر دوست داره رو اعصاب من راه بره.یکی نیستبگه آخه دختر خوب خودتو که نمیشه برم نشونت بدم.
توی هواپیما نشسته بودم.یه کم خوابم میومد.پژمانم انگار تو زندگیش نخوابیده.روز خوابه،شب خوابه،عصرم چرت میزنه.آرش موند تهران گفت تنها میمونه.ما هم اومدیم.ذوق مرگم.دانشگاه رفتن یکی از آرزوهام بود.ولی خوب نشد.فکر کنین یه قاتل پاشه بره دانشگاه پزشکی برای نجات جون انسانا قسم بخوره.خوب خنده دارههمین جور داشتم لبخند میزدم به افکارم که خوابم برد.
****************پژمان*********************
چشمامو باز کردمو توی جام یه کم جابه جا شدم.نگاهم افتاد به پژوا..دلم براش قنج رفت.این دختر خیلی عروسکه ولی حیف تمام خوشگلیشو برای خانوادش رو میکنه.وای اگه بفهمه برادرش نیستم!فکر کنم همون موقع یه تیر توی سرم خالی کنه.خداکنه نفهمه.اگه بفهمه میره.اگه اون بفهمه من کیم چی؟اگه شغلمو بدونه کمکم میکنه یا در جا میکشم.باشناختی که من ازش دارم گزینه ی2.....
سه ماه قبل.سازمان اطلاعات.تهران ساعت دوصبح###########
جلوی سرهنگ وایستاده بودمو اونم داشت یه سره دعوام میکرد.آخرشم گفت باید پای پژوا رو از ماجرا بیرون بکشم.احترام نظامی گذاشتمو اومدم.بیرون.سرهنگ تمام انرژیمو ازم گرفت.از اولشم نبایدمیومدم برای پلیس کار کنم.تقصیر عمومه.اون منو مجبور کرد.نمیبایست قبول کنم.من دوست دارم آزاد باشم.دوست ندارم دستور بگیرم.من از هرچی پلیسه متنفرم،ولی حالا یکی از اونام
در باز شدو سهیل اومد تو گفت-سامان کجا بودی تو .
اخمامو کردم تو همو گفتم-پژمان،پژمان رو بیشتر دوست دارم.
########################################
-پژمان ......پژمان........کجایی؟
به پژوانگاه کردمو گفتم-هیچی بخواب.
پژوا یه جور نگاهم کرد که انگار میخواد مچ بگیره.یهو لبخند زدو گفت-پژمان،این دختره پاک هوش و حواست رو برده.باید زن داداشمو ببینم.نمیدونه داره بدبخت میشه.
حرصم گرفت.براش اخم کردم که حساب کار دستش بیاد.بعدشم گفتم-نمی خواد.
پژوا اخم کرد و با قهر گفت-به درک.انگار خانم تحفه ست.نمیخورمش.خواستم ببینمش.
این دختر دوست داره رو اعصاب من راه بره.یکی نیستبگه آخه دختر خوب خودتو که نمیشه برم نشونت بدم.