قسمت 1
تو ساحل بودیم.با آرمین.با عشق قدیمی و همیشگیم.هردومون از ته دل عاشق هم بودیم از ته دل
-آرمین بریم روی اون نیمکتا بشینیم؟
-بریم عشقم
نشسته بودیم که ناگهان چشمم به یه نفر افتاد.همون کسی که بارها و بارها بین من و آرمین جدایی انداخته بود.همون کسی
عاشق من بود ولی من دوسش نداشتم.منظورمه امیره.من 3 ماه بعد از آشناییم با آرمین با امیر آشنا شدم.توی دانشگاه.و الان
که 2 سال از اون روز میگذره و من بارها و بارها به امیر گفتم که دوسش ندارم ولی اون باز هم نمیخواد منو فراموش کنه.و این
روهم بگم که من با آرمین هم توی دانشگاه آشنا شدم.
آرمین-آدرینا آدرینا
-بله عزیزم
-تو خوبی؟
-آره چرا باید بد باشم
خدا رو شکر که آرمین امیر رو ندیده
-آرمین میشه بریم خونه؟
-باشه بریم
از نیمکت بلند شدیم و قدم زنون به سمت خونه ی مجردیه من میرفتیم.وقتی به خونه رسیدیم:
-آرمین نمیای تو میخوای بری؟
-آره عزیزم من میرم شب میبینمت
-نمیشه نری؟
-اذیت نکن دیگه خدافظ
-خدافظ
اومدم تو و نشستم روی تختم و به عکس خودمو وآرمین که روی میز کنار تخت بود خیره شدم که یهو صدای زنگ در اومد
وایی آرمین میدونستم میای میدونستم و با شدت به سمت در دوییدم.در و که باز کردم :
-ااااا امیر!تو اینجا چی میخوای؟
-میشه بیام تو؟
-بیا
اومد تو و نشست روی کاناپه
امیر-ببین آدرینا درسته توی این چند باری که تلاش کردم نتوستم تو رو به دست بیارم ولی بلاخر موفق میشم
-عه راست میگی؟؟
-بله
-مطمئن باش آرمین یه روزی از تو زده میشه و میره سراغ یکی دیگه
-باشه میبینیم
از روی کاناپه بلند شد و از خونه رفت بیرون
منم رفتم جلوی آینه تا خودمو برای شب آماده کنم.
یه پیرهن قرمز دکولته کوتاه و تنگ.رژ قرمز و کیف دستی و کفش مشکی تیپ منو برای مهمونی شب تشکیل میدادن.
آماده شدم و منتظر نشستم تا آرمین بیاد دنبالم.نیم ساعت منتظر بودم ولی نیومد بهش زنگ میزدم هم جواب نمیداد.وقتی یاد حرف
امیر میفتادم تنم میلرزید.
سوار ماشینم و شدم و رفتم به طرف خونه ویلایی آرمین.از ماشین پیاده شدم و رفتم به طرف در. اول از پجره خونرو نگاه کردم تا ببینم
آرمین خونست یا نه.آره آرمین خونه بود.ولی کاش نبود.آره آرمین خونه بود ولی با یه دختر دیگه.گریه کنان به سمت ماشین رفتم و
پاموروی گاز فشار دادم و رفتم به سمت خونه ی خودم وسایلمو جمع کردم و از خونه اومدم بیرون و به سمت خونه امیر حرکت کردم
در زدمو و وقتی امیر درو باز کرد پریدم توی بغلش
امیر-آدرینا چی شده؟چرا گریه میکنی؟
-امیر تو راست میگفتی
-چیو راست میگفتم؟
-اینکه آرمین از من زده میشه.
یه لبخند مرموزانه زد و من رو برد توی اتاق نشیمن
امیر-دیدی آدرینا دیدی
جوابشو ندادم
-امیر من کجا باید بخوابم؟
-من روی کاناپه میخوابم تو برو توی اتاق من بخواب
رفتم توی اتاق و درو قفل کردم.روی تخت دراز کشیدم و پتو روهم کشیدم روی سرم و زدم زیر گریه
آخه آرمین نمیتونه یه همچین کاری بامن بکنه نمیتونه.نکنه کار امیر باشه؟آخه امیر چیکار میتونه بکنه؟
تو فکر بودمه که کم کم خوابم برد.صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
آرمین بود.1 پیام و 5 میسکال از آرمین داشتم.پیامو باز کرده بودم نوشته بود:
-خواهش میکنم ساعت 5 بیا کافی شاپ.همون کافی شاپی که نزدیک خونه ی منه.باهات حرف دارم
کنجکاو شده بودم چه حرفی داره
جوابشو با okدادم.
از روی تخت اومدم پایین و در اتاقو باز کردم و رفتم به طرف دستشوییو امیر هنوز خواب بود
صورتمو آب زدمو یه قهوه ریختم توی فنجون و اومدم نشستم روی کاناپه و تلویزیون رو روشن کردم.ساعت حدود 12 ظهر بود.
امیر بیدار شد
-صبح بخیر آدرینا
-ظهر بخیر آقا امیر
1 ساعت با دیدن فیلم سرگرم شدم.گرسنم بود.زنگ زدم برای خودم و امیر دو پرس پیتزا اوردن
ساعت 4ونیم شد.رفتم که آماده بشم.
شلوار کتون مشکی تیشرت سفید و یه سویشرت مشکی و کفشای اسپرت سفید پوشیدم و یه برق لب زدمو رفتم به سمت در که امیر اومد دستمو گرفت و گفت:
-کجا میری؟
-دارم میرم با آرمین حرفامو بزنم و تموم کنم بیام
-جدی؟
-باور کن
-مطمئن باشم؟
-آره.فعلا
از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم طرف کافی شاپ.وقتی وارد کافی شاپ شدم آرمین اونجا بود رفتم نشستم پیشش
-سلام
-سلام
-بامن کاری داشتی؟
-آره ببین آدرینا شاید باور حرف هایی که میزنم برات سخت باشه ولی تک تکش راسته.دیشب وقتی من توی خونه منتظر تو بودم یه
دختری اومد توی خونه گفت من دوست آدرینام.آدرینا منو دعوت کرده منم گفتم باشه بیا تو.رفت توی آشپزخونه و دوتا قهوه اورد وقتی
من خوردم دیگه هیچی نفهمیدم...
-آرمینننننن.اینقدر به من دروغ نگو.من خودم دیدمتون
-باور کن راست میگم آدرینا.اینا همش کار امیره
-چه ربطی به اون داره آخه؟
بلند شدمو اومدم بیرون رفتم خونه.
تو ساحل بودیم.با آرمین.با عشق قدیمی و همیشگیم.هردومون از ته دل عاشق هم بودیم از ته دل
-آرمین بریم روی اون نیمکتا بشینیم؟
-بریم عشقم
نشسته بودیم که ناگهان چشمم به یه نفر افتاد.همون کسی که بارها و بارها بین من و آرمین جدایی انداخته بود.همون کسی
عاشق من بود ولی من دوسش نداشتم.منظورمه امیره.من 3 ماه بعد از آشناییم با آرمین با امیر آشنا شدم.توی دانشگاه.و الان
که 2 سال از اون روز میگذره و من بارها و بارها به امیر گفتم که دوسش ندارم ولی اون باز هم نمیخواد منو فراموش کنه.و این
روهم بگم که من با آرمین هم توی دانشگاه آشنا شدم.
آرمین-آدرینا آدرینا
-بله عزیزم
-تو خوبی؟
-آره چرا باید بد باشم
خدا رو شکر که آرمین امیر رو ندیده
-آرمین میشه بریم خونه؟
-باشه بریم
از نیمکت بلند شدیم و قدم زنون به سمت خونه ی مجردیه من میرفتیم.وقتی به خونه رسیدیم:
-آرمین نمیای تو میخوای بری؟
-آره عزیزم من میرم شب میبینمت
-نمیشه نری؟
-اذیت نکن دیگه خدافظ
-خدافظ
اومدم تو و نشستم روی تختم و به عکس خودمو وآرمین که روی میز کنار تخت بود خیره شدم که یهو صدای زنگ در اومد
وایی آرمین میدونستم میای میدونستم و با شدت به سمت در دوییدم.در و که باز کردم :
-ااااا امیر!تو اینجا چی میخوای؟
-میشه بیام تو؟
-بیا
اومد تو و نشست روی کاناپه
امیر-ببین آدرینا درسته توی این چند باری که تلاش کردم نتوستم تو رو به دست بیارم ولی بلاخر موفق میشم
-عه راست میگی؟؟
-بله
-مطمئن باش آرمین یه روزی از تو زده میشه و میره سراغ یکی دیگه
-باشه میبینیم
از روی کاناپه بلند شد و از خونه رفت بیرون
منم رفتم جلوی آینه تا خودمو برای شب آماده کنم.
یه پیرهن قرمز دکولته کوتاه و تنگ.رژ قرمز و کیف دستی و کفش مشکی تیپ منو برای مهمونی شب تشکیل میدادن.
آماده شدم و منتظر نشستم تا آرمین بیاد دنبالم.نیم ساعت منتظر بودم ولی نیومد بهش زنگ میزدم هم جواب نمیداد.وقتی یاد حرف
امیر میفتادم تنم میلرزید.
سوار ماشینم و شدم و رفتم به طرف خونه ویلایی آرمین.از ماشین پیاده شدم و رفتم به طرف در. اول از پجره خونرو نگاه کردم تا ببینم
آرمین خونست یا نه.آره آرمین خونه بود.ولی کاش نبود.آره آرمین خونه بود ولی با یه دختر دیگه.گریه کنان به سمت ماشین رفتم و
پاموروی گاز فشار دادم و رفتم به سمت خونه ی خودم وسایلمو جمع کردم و از خونه اومدم بیرون و به سمت خونه امیر حرکت کردم
در زدمو و وقتی امیر درو باز کرد پریدم توی بغلش
امیر-آدرینا چی شده؟چرا گریه میکنی؟
-امیر تو راست میگفتی
-چیو راست میگفتم؟
-اینکه آرمین از من زده میشه.
یه لبخند مرموزانه زد و من رو برد توی اتاق نشیمن
امیر-دیدی آدرینا دیدی
جوابشو ندادم
-امیر من کجا باید بخوابم؟
-من روی کاناپه میخوابم تو برو توی اتاق من بخواب
رفتم توی اتاق و درو قفل کردم.روی تخت دراز کشیدم و پتو روهم کشیدم روی سرم و زدم زیر گریه
آخه آرمین نمیتونه یه همچین کاری بامن بکنه نمیتونه.نکنه کار امیر باشه؟آخه امیر چیکار میتونه بکنه؟
تو فکر بودمه که کم کم خوابم برد.صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
آرمین بود.1 پیام و 5 میسکال از آرمین داشتم.پیامو باز کرده بودم نوشته بود:
-خواهش میکنم ساعت 5 بیا کافی شاپ.همون کافی شاپی که نزدیک خونه ی منه.باهات حرف دارم
کنجکاو شده بودم چه حرفی داره
جوابشو با okدادم.
از روی تخت اومدم پایین و در اتاقو باز کردم و رفتم به طرف دستشوییو امیر هنوز خواب بود
صورتمو آب زدمو یه قهوه ریختم توی فنجون و اومدم نشستم روی کاناپه و تلویزیون رو روشن کردم.ساعت حدود 12 ظهر بود.
امیر بیدار شد
-صبح بخیر آدرینا
-ظهر بخیر آقا امیر
1 ساعت با دیدن فیلم سرگرم شدم.گرسنم بود.زنگ زدم برای خودم و امیر دو پرس پیتزا اوردن
ساعت 4ونیم شد.رفتم که آماده بشم.
شلوار کتون مشکی تیشرت سفید و یه سویشرت مشکی و کفشای اسپرت سفید پوشیدم و یه برق لب زدمو رفتم به سمت در که امیر اومد دستمو گرفت و گفت:
-کجا میری؟
-دارم میرم با آرمین حرفامو بزنم و تموم کنم بیام
-جدی؟
-باور کن
-مطمئن باشم؟
-آره.فعلا
از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم طرف کافی شاپ.وقتی وارد کافی شاپ شدم آرمین اونجا بود رفتم نشستم پیشش
-سلام
-سلام
-بامن کاری داشتی؟
-آره ببین آدرینا شاید باور حرف هایی که میزنم برات سخت باشه ولی تک تکش راسته.دیشب وقتی من توی خونه منتظر تو بودم یه
دختری اومد توی خونه گفت من دوست آدرینام.آدرینا منو دعوت کرده منم گفتم باشه بیا تو.رفت توی آشپزخونه و دوتا قهوه اورد وقتی
من خوردم دیگه هیچی نفهمیدم...
-آرمینننننن.اینقدر به من دروغ نگو.من خودم دیدمتون
-باور کن راست میگم آدرینا.اینا همش کار امیره
-چه ربطی به اون داره آخه؟
بلند شدمو اومدم بیرون رفتم خونه.