05-07-2014، 20:22
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-07-2014، 20:47، توسط Archangelg!le.)
اینم ی پستــــــ توپــــــــ
نفس:
پشت دیوار راهرو کشیک آیدین رو میدادم
تازه چند دقیقه بود بیدار شده بود و رفته بود دستشویی
با صدای دادش لبخند پت و پهنی رو لبم جا گرفت
آیدین:نفس !!!!!!!!!
من:بر اعصابت مسلط باش
آیدین از دستشویی اومد بیرون البته با دندون هایی شاتوتی
دندوناش تموم بنفش تیره رنگ شده بود و البته خیلی ترسناک میشد با اون.نگاه عصبیش
آیدین:تو خمیر دندونم چی ریخته بودی ??
من:ببین ایدین منطقی باش باشه???
آیدین:جواب منو بده
من:خوب راستش.....مربا شاهتوت و کمی رنگ
آیدین :نفس زنده ات نمیزارم
مثل سگ افتاد دنبالم
یا قمر بنی هاشم
منم مثل چی شروع کردم دویدن به سمت طبقه ی پایین
من:کمک .این الان منو میخوره
اینقدر دویدیم که رسیدم در ورودی
مثل چی با لگد درو باز کردم و پریدم بیرون
اون ایدینم مثل خر دنبالم میکرد
رسیدم به ته باغ
من:ببین ایدین منطقی باش نگاه کن چقد خوشگل شدی
ایدین همونجور که بهم نزدیک میشد گفت:که خوشگل شدم???
من:پرفکت .از این بهتر نمیشی
حالا خوبه هنوز بهش نگفتم رنگش تا بیست و چهار ساعت نمیره
ایدین: پس چطوره خودتم همین شکلی شی???
من:نه این نهایت بی انصافیه
همونجور که نزدیکم میشد با یه قیافه ی بدجنس :چرا اونوقت ?
من:چون من یک دخترم و زیبایی مهم .اما تو پسری و هيچ مهم نیست قیافت(این عقیده ی نفسه و به من مربوط نیست)
ایدین همونجور نزدیک میشد
دیگه به ....خوری افتاده بودم
جاتون خالی
من:ببین هرکاری بگی میکنم فقط کاریم نداشته باش
ایدین شتر هم که لبخند میزد گفت:هرکاری?
من:هرکاری
ایدین با یه قیافه بی تفاوت :باشه پس بیا منو ببوس
جاننننننننن????
من با چشمانی قد گردو :چیییی???
ایدین:همین که گفتم .نکنه جربزشو نداری ???
با حرف آخرش خون جلوی چشمامو گرفت و رو بهش گفتم :
........
من:کی جربزشو نداره?????
ایدین با یه پوزخند :معلومه تو
من :نشونت میدم
رفتم نزدیکش
عصبی بودم
خیلی خیلی عصبی
دستمو رو شونه هاش گذاشتم و رویه پنجه ی پا بلند شدم
یه نگاه بهش کردم
چشماش بسته بود
من:تو کفش بمون اقاهه
و دستمو از رو شونه هاش برداشتم و عقب کشیدم
ایدین با تعجب داشت نگام میکرد
یه لبخند سر خوش زدم و به سمت خونه حرکت کردم
داشتم می رفتم که بازوم به عقب کشیده شد و لبهای ایدین رو لبهام قرار گرفت
با چشمای گرد شده داشتم نگاهش میکردم
این داشت چیکار میکرد ?????
انگار تازه فهمیدم داره چه اتفاقی میافته
یکی از دستاش پشت سرم بود برای همین نمی تونستم سرم رو تکون بدم
دستامو که کنار بدنم اویزون بود رو گذاشتم رو سینه اش و سعی در هل دادنش داشتم اما من کجا اون کجا ???
محکم تر کمرمو گرفت ولی من بازم سعی در جداشدنمون داشتم یک فشار محکم دیگه به سینه اش دادم که باعث کمی فاصله بین ما شد و البته باز شدن چشم های ایدین ولی هنوز دستش دورم بود
این چشماها با من چیکار میکنن???
چرا این کارو کرد???
چرا با احساسات من بازی میکنه?!?
من .....
همدیگرو نگاه می کردیم
من با دلخوری و اون ....
با یه حسی که نمی توهستم بفهممش
من با چشایی لبالب پر :چرا این کارو کردی??چرا با من بازی میکنی?? فکر کردی چون مامان و بابا ندارم بی کس و کارم.ایدین چرا با من این کارو کردی??چرا??
ایدین: چون دوست دارم
با چشمای اشکیم نگاهش کردم
چی !?????
چی گفت???!!
من آروم:چی گفتی??
ایدین:می خواستی با دقت گوش کنی
من:یه بار دیگه بگو
ایدین منو کشید تو بغلش و آروم گفت:دوست دارم .نمی دونم از کی ولی اینو خوب میدونم که نفسمی و نباشی من نیستم
خدای من باورم نمی شد این ایدین بود که داشت به من اعتراف می کرد ???
وای خدایا عاشقتم
خدایا ممنون
نوکرتم
مامان ممنون که هوای دخترتو داشتی
مامان
مادر عزیزم
همونجور گریه می کردم و تو ذهنم از همه تشکر می کردم
ایدین:نفس چرا گریه میکنی ?نکنه تو ....
و آروم ساکت شد
برام سخت بود اعتراف کنم اما قطعا واسه ی ایدین سخت تر بوده
من:چون خوشحالم ...خوشحالم که به عشقم رسیدم
ایدین خیلی خوشحال :یعنی توهم منو دوست داری???
من :اصلا
مثل بادکنکی که بادش خالی میشه خالی شد
من با لبخند:یه چیز فراتر از دوست داشتن .دوست دارم
ایدین منو بلند کرد و داشت میچرخوند که با صدای دست و سوت برگشتیم سمت ورودی باغ
وای خدا
اینا اینجا چیکار میکنن ?'
ایدین آروم منو گذاشت پایین
منم سر به زیر داشتم به نگین و نگار و اروین و ارمین نگاه می کردم
نگین و ارمین آروم با لبخند دست میزدن ولی این نگار و اروین جلف داشتن سوت میزدن تازه شعرم میخوندن
نگین آروم اومد جلو پیش ما و بالبخند گفت:تبریک میگم
بابا چی رو تبریک.میگم این نره خر فقط به من ابراز عشق کرده
ازدواج که نکردیم
ارمین آروم اومد جلو و کنار نگین وایساد: پس فرداشب میخواستم برای موفقیت ماموریت یه جشن بگیرم که میشه جشن نامزدی شما دوتاهم باشه ??
ایدین آروم خندید و ارمین رو بغل کرد:خیلی اقایی داداش
نگین:فقط خواست باشه خواهرمنو اذیت نکنی که با من طرفی
آیدین:من غلط بکنم اذیتش کنم
اروین:میگما زن داداش تا فرصت دآری پشیمون شو .این داداش همچین مالی هم نیست ها
این حرف اروین باعث شد که یه پس گردنی از ایدین مهمون شه
نگار:راست میگه ایدین حماقت نکن تو حیفی
محکم یک پس گردنی به نگار زدم و گفتم:نگار جان ببند
که موجب خنده حضار شد
ارمین :خب ما بریم صبحونه بخوریم که رودهه داره نقشه میکشه کبد رو بخوره
ایدین:شما از کجا فهمیدید که ما اینجاییم??
اروین:من داشتم از پنجره دید میزدم که دیدم. دوتا کفتر عاشق در حال بوسیدن همن ماهم بروبچ رو خبر کردیم تا بیایم و زاغ سیاتون رو چوب بزنیم
یعنی اروین دیده که ما همدیگرو بوسیدیم???
وای ابروم رفت
ارمین:بچه ها بیاید بریم
نگین:ما رفتیم .شماها هم زود تر بیاید
و این دوتا به زور نگار و اروین رو باخودشون بردن
ایدین :چرا اینقدر خانومم ساکته???
من:دلم می خواد خفت کنم
ایدین:واچرا???
من:ابروم پیش همه رفت
ایدین تک خنده ای مردونه کردوگفت :در عوضش. زود تر به من میرسی
ای این زود تر رسیدن بخوره تو فرق سرم
ایدین از تو جیبش دستمالی در اوردو به من داد
ایدین:بیا بگیر لبت رنگی شده
من:رنگی شده??
وای رنگه بیست و چهار ساعته اس
ایدین :آره چیه مگه ???
من:رنگه نمیره??
ایدین:چی!??!?
من در حالی که لبمو گاز میگرفتم:رنگش 24 ساعته اس
ایدین:یعنی ما باید تا بیست و چهار ساعت اینجوری باشیم!??'
من مظلوم: اوهوم
ایدین:نفس اگر دستم بهت برسه...
و افتاد دنبالم
من همونجور که میدویدم هی با صدای بلند می خندیدم
که باعث میشد ایدین تهدیدم کنه
بفرما ابراز علاقه ماهم مثل آدم نبود
این که مثلا الان عاشقم بود قصد کشتنم رو داشت
داشت بهم می رسید
حالا اون بود.که خنده های شیطانی سر می.داد و من تهدیدش میکردم
من:ببین به من نزدیک بشی به تموم مدرسه میگم شبا شلوارتو خیس میکنی
چه تهدید کارسازی !!!!!
بابا چی کار کنم وقتی میترسم مغزم قفل میکنه
من:اخخخخخخخ
.........
نگین:
همه تو آشپزخونه بودیم و داشتیم وسایل صبحونه رو آماده میکردیم
اروین جلو پنجره وایساده بود و داشت آپ پرتغال میخورد
این نفس و آیدینم معلوم نیست کجان????
نمی دونم اروین چی دید که آب پرتغال پرید تو گلوش
نگار سریع رفت و محکم زد پشت کمرش
اروین:بسه بسه قطع نخاع شدم
ارمین:چرا آب پرتغال پرید تو گلوت
اروین با شیطنت لبخندی زد و گفت:بیاید بریم تو حیاط
من:برو بابا من کلی کار دارم
اروین:باشه نیاین ولی مطمئن باشید صحنه های قشنگی رو از دست دادید
ناخودآگاه با این حرف اروین کنجکاو شدم ببینم چه صحنه هایی رو میگه
برای همین دنبالش رفتیم
********
نمی دونم چرا دلم می خواست گریه کنم ??
خواهر کوچولوم داره عروس میشه اونم با کسی که دوسش داره
وای خدا چقد خوشحالم برات نفس
به زور نگارو اروین رو آوردیم تو خونه و گذاشتیم اون دوتا باهم بیشتر حرف بزنن
که البته نگار و اروین داشتن از پشت پنجره نگاهشون میکردن
منو ارمینم رفتیم تو آشپزخونه تا نیز صبحونه رو بچینیم
من:ممنون
ارمین یک ابروشو بالا انداخت و.گفت:بابت??
من:بابت اینکه میخوای واسه ی بچه ها جشن بگیری
ارمین لبخندی زد و هیچی نگفت
جدیدا خیلی کمتر جدی و خشک میشه کاین خیلی خوبه چون اونجوری خیلی ترسناک میشه
ارمین:دهن ایدین رو دیدی??
من:آره ولی نفهمیدم چرا اینجوری شده
ارمین:کار نفسه تو خمیر دندونش مربا شاهتوت و رنگ ریخته بود
من:تو از کجا فهمیدی??
ارمین:صبح که ایدین داشت داد و بیداد می کرد بلندشدم و صداشونو شنیدم که نفس این بلا رو سر ایدین آورده
من:پس چرا دهن نفس هم رنگی بود??
ارمین لبخندی زد و هیچی نگفت
نکنه??
وای خدا
چه سوتی دادم من
سعی کردم فضا رو از اون جو دربیارم
من:ببخشیدا ولی شما یک توضیح به من بدهکاری
ارمین:چه توضیحی??
من:یادتون رفته سرگرد??
ارمین :نه خانم مارپل .فقط من باید برم اداره .شب برات توضیح میدم
دستمو بردم جلو:قول مردونه?
دستمو گرفت و گفت :قول مردونه.
یک نگاه به ساعت کرد
ارمین:وای وای دیرم شد.با اجازه
من:تو که چیزی نخوردی
ارمین:بابا تو اداره میخورم .بهتر از اینه که سرهنگ خفه ام کنه .خداحافظ
و رفت طبقه ی بالا
اخییی هیچی نخورد که
سریع رفتم تو آشپزخونه و یک لقمة ی بزرگ درست کردمو گذاشتم تو پلاستیک
رفتم دم پله داشت از پله ها میومد پایین
من:ارمین?!!?
سرشون توکیفش بلند کردو گفت:بله???
من:بیا این لقمه بگیر بخور
نگاهی به دستم که جلوش بود کردو لقمه رو گرفت و تشکر کردو رفت
خب بریم صبحونه بخوریم
نه صبر کن
من باید ببینم این نگار و اروین دارن چیکار میکنن
رفتم نزدیک پنجره
وا اینا دارن چیکار میکننن????????
نگار:
آخی خواهر کوچولوم داره زودتر از همه عروس میشه
منم میخوام!!!!!!
ایش این نگین بیشعور نذاشت ببینم اینا میخوان چیکار کنن
قبلش اینجوری بوده
بعدش چی میشه???
رفتم روبروی پنجره و زل زدم بهشون که باهم حرف میزدن
اروینم کنارم بود و سرش توگوشیش
نمی دونم چی شد که نفس شروع کرد دویدن.
داشتن دنبال هم میکردن
وااا اینا چشونه!????
اروین:نچ نچ نگار خانوم هنو برات زوده بخوای از این اس ام اسا بخونی
وا خل شده???
من:برو بابا
بعدم برگشتم سمت پنجره
وایسا ببینم
اس ام اس ????
برگشتم سمت اروین و به دستش نگاه کردم
من:اروینننن
اروین لبخندی زد و گفت:بلهههه???
من:موبایلمو بده
اروین :نچ
من:بده
اروین:نچ
من:نده خودم میگیرمش
و رفتم نزدیکتر
اما این مارمولک از جاش تکون نمی خورد فقط دستاشو برده بود بالا
رفتم نزدیکش و دستمو دراز کردم اما مگه میرسید بهش?????
من:بدش
اروین:آخی کوتوله جون دستت نمی رسه???
من:به کی.گفتی کوتوله????
اروین:به تو
من:من میگیرمش و بعدم تورو زنده زنده چال میکنم
اروین:نگار.در خواب بیند پنبه دانه
ایش.بززززززز
یادمه اروین شدیدا قلقلکی بود
آخ جون
رفتم نزدیک تر که اروین کمرشو خم کرد به عقب
با شیطنت نگاهش کردمو شروع کردم قلقلک دادنش که خنده اش رفت هوا و چون کمرش خم بود داشت پرت می شد
ولی در لحظه آخر که داشت پرت میشد دست منم کشید که منم محکم فرود اومدم تو سینه اش و دماغم خورد شد
من :ایش بمیری با این ...
من میخواستم چی بگم ????
بیخیال
یه نگاه به دست اروین کردم که یکم بالاتر بود
من بدستش میارم
کمی خودم رو بالا کشیدم و از اروین فاصله گرفتم
دستم سمت دستش دراز کردم که
......
گین:
من:اینجا چه خبره ???
نگار و اروین باشنیدن صدام از جا پریدن
نگار:بابا نگین همش تقصیره اینه گرفته تمام پیامک های منو خونده تازه تو گالری عکسامم رفته
اروین: نگین تو نباید یه نظارتی بر این بچه ها داشته باشی???
من با تعجب:مگه چی شده???
اروین خواست دهن باز کنه که نگار جیغ زد:به خدا دهنتو باز کنی.با فرغون میام توش
اروینم برای اذیت کردن نگار هی دهنشو باز بسته میکرد که یه چیزی بگه که باعث میشد جیغ نگار بره هوا
من با خنده:خب حالا خونه رو گذاشتین رو سرتون .برید صبحونه بخورید
اروین و نگارم مثل بچه هایی که مادرشون توبیخشون کرده آروم شدن و رفتن توپ اشپزونه
منم رفتم بالا که یه کتابی بخونم
البته مقصود خواب بود کتاب متاب بهانه بود
باید سر فرصت به ارمین بگم که یه شغلی واسم پیدا کنه وگرنه میمیرم از بیکاری
*******
بادرد از جام پاشدم
ایییی خدا
چقدر دلم درد میکنه
اه لعنتی
مگه امروز چندم بود??????
دارم میمیرم خدا
همیشه روزای اول دوره ام خیلی درد داشتم اما بعدش کمی آرامتر میشد
کشون رفتم سمت اشپزخونه و یه مسکن خوردم
اخیشششش
یه نگاه به ساعت کردم
7بعد از ظهر بود
چیییییی?????
من که 10صبح خوابیدم
پس چرا اینقدر دیر بلندشدم????
بچه ها چی ???
اونا کجان??
خونه نیمه تاریک بود
رفتم سمت تلفن که زنگ بزنم ببینم بدون من کدوم گوری رفتن ??
که یه نوشته دیدم کنار تلفن
برش داشتم و خوندمش
سلام خواهری جونم
منو ایدین و اروین ونگار.میریم بیرون گفتم نگران نشی
قربون بری نفس
اوفففف عجبا دو دقیقه خوابیدم کل دنیا زیرورو شد
ساعت نزدیکای 7:30 بود و الانا بود که ارمین پیداش بشه
باید امشب حتما سر از کارش دربیارم وگرنه خل میشم
با صدای در به استقبال ارمین رفتم
*******
من با گریه تو متکا داد میزدم:پسره ی خر .عوضی .بیشعور .گاووووو.خیلی بدی
نا خودآگاه ذهنم رفت سمت چند ساعت پیش.
واییییییییی خدا
.............
نگین:
وقتی ارمین اومد رفتم به استقبالش
من:سلام خسته نباشی
ارمین لبخندی زد و گفت:سلام .توهم خسته نباشی .بچه ها کجان??
من:من خوابیده بودم .اینا هم منو پیچوندن رفتن خوشگذرونی
ارمین :خب پس رفتن بیرون.میشه یکمی غذا واسه ی من بکشی دارم هلاک میشم از گرسنگی
من:باشه ولی به شرطه ها و شروط
ارمین که داشت میرفت به سمت دستشویی برگشت سمتم و گفت:شرط??چه شرطی ???
من:فکر کنم یه توضیح به من بدهکاریا
ارمین:توضیح??? آخ راست میگی .چشم بعد غذا قول میدم برات تعریف کنم
من در حالی که لبخند میزدم :خوبه
و رفتم تو اشپزخونه و قیمه ی ظهر و داغ کردم
باز خوبه نگار واسه ناهار یه چی درست کرده وگرنه من الان باید به این گشنه پلو میدادم
غذا رو گرم کردم و گذاشتم رومیز
چون خودمم گشنم بود .نشستم پشت میز و منتظر ارمین شدم
ارمین:به به عجب بوهای خوبی میاد.
بادیدن میز:آخ جون قیمه،دستت درد نکنه
من:خواهش میکنم(عجب ادمیه.بابا تو که درست نکردی .نگار درست کرده.)
ارمین نشست و شروع کردیم خوردن غذا
******
با کمک ارمین ظرف ها رو جمع کردیم و شستیم
من:خب حالا بگو
ارمین از جاش پاشد و روبه من گفت:پاشو
من:وا واسه چی پاشم ????
ارمین:تو پاشو
از جام پاشدم
من:بفرما
ارمین :دنبال من بیا
با تعجب دنبالش میرفتم
این داشت کجا میرفت????
آخ دلم
اه لعنتی باز این دل دردا
ای خدا
ولی خوب اونقدری نبود که نتونم تحمل کنم ولی مطمئنا رنگم پریده
اینا رو بیخیال این داره کجا میره????
ارمین رفت به سمت یک در قهوه ای رنگ که گوشه سالن بود
درو باز کرد
یک راه پله ی نیمه تاریک
اوه اوه چقد پله .فکر کنم یه 60تایی بود
به دنبال ارمین از پله ها بالا رفتیم
که البته پا درد شدیدی گرفتم
به یه در سبز اهنی رسیدیم که روش قفل بزرگی نصب بود
اینجا کجاست???????
نگین :
اینجا کجاست????
در اهنی رو باز کرد و رفت تو
منم همراهش رفتم تو
آخی چه منظره ی قشنگی
من:اینجا چقدر قشنگه
ارمین لبخندی زد و گفت: اینجا بهم آرامش میده
یه پشت بوم بود که تموم فضای باغ زیر پات بود
البته پشت بومم کار شده بود مثلا روی لبه هاش گلدون بود و گلای مختلف
یه تاب هم گوشه اش بود
رفتم لبه ی پشت بوم وایسادمو نگاهی به پایین کردم
خیلی زیبا بود
ارمین اومد کنارم و گفت:اگر دید زدنتون تموم شد شروع کنم
مشتاق سرمو تکون دادم
و ارمین شروع کرد صحبت کردن:جریان خواهرمو که شنیدی .بعد از اون جریان یک حسه عمیقی توی من شکل گرفت که انتقامم رو از محسنی و سالاری بگیرم . پس اول از همه وارد اداره ی آگاهی شدم و با چندتا ماموریت خودمو نشون دادم که باعث شد پرونده ی اونا رو بدن دست من .اونجا اطلاعاتش خیلی کم تر از اون چیزی بود که فکر میکردم .ما حتی جنسیت محسنی رو هم نمی دونستیم و البته نمی دونیم چون هيچ جایی شرکت نمی کنه و ردی از خودش باقی نمی زاره خیلی زرنگه .اما سالاری دوبار دم به تله داد که البته هر دفعه به نحوی فرار کرد.تیموری دست راست محسنی بود .خیلی وقت بود که دنبالش بودیم . فهمیدیم با شما در ارتباطه .اما دلیل ارتباطش رو باشما نمی فهمیدم .پس گفتم شاید شما هم تو این باند هم دست باشید . گفتم دربارتون تحقیق کنن.تو تحقیقات فهمیدم که پدرت شریک تیموری بوده و وقتی که میفهمه تیموری دست تو خلاف داره میخواد به یک نفر که انگار تو شمال بوده اطلاع بده اما گوشی رو بر نمی داشت.ناچار خودش به شمال میره که چون ماشین دست کاری شده بوده کنترلش رو از دست میده و به صخره میزنه و اون حادثه اتفاق میوفته .بعد از این حادثه تیموری تمام سهم پدرت رو و زمین هاشو و خیلی چیزای دیگرو با سند جعلی به نام خودش کرد و تازه با کلی دست کاری کاری کرد که شما دوسه میلیاردی بهش بدهکار شدید.با خودم گفتم شماها خیلی میتونید کمکم کنید .تصمیم داشتم بیام باهاتون حرف بزنم که خودتون اومدید
با این حرفش اخمی که از اول حرفاش رو پیشونیش بود کمرنگ شد
ارمین: اون شب که دیدمتون خیلی تعجب کردم ولی خب یه اوانس بود برام چون میتونستم با تهدید شمارو مجبور به همراهی کنم ولی کل برنامه بهم ریخت انگار تو اداره یک نفر جاسوس بوده و همه رو کف دست تیموری گذاشته .تیموری هم برای انتقام شما رو دزدید که ....
ارمین داشت صحبت میکرد که دلم یک تیر کشید که ناخودآگاه کمی خم شدم و دستم رو روی شکمم گذاشتم
وای چقدر دردناکه
قرصم نخوردم
اه لعنت به این شانس
ارمین صحبتشو قطع کرد و نگران پرسید :نگین حالت خوبه ???میخوای بریم دکتر ????
انگار که حواسم نبود این ارمینه نه نگار یا نفس گفتم:نه این دردا طبیعیه
که بعدش با فهمیدن گندی که زدم دستامو محکم گذاشتم رو دهنم اما هنوز اون حالت خمیده رو داشتم
ارمین: طبیعیه!??یعنی چی??
بعدش ساکت شد.انگار داشت فکر میکرد
خدایا نفهمه ها
ولی انگار رو دور بدشانسی بود که ارمین گفت:آها .
بعد با نگاهی به صورت من:چرا متوجه رنگ پریدگیت نشده ام ??
ای خدا منو بکش
نه اول ارمین و بکش بعد.منو
وای ابروم رفت که
ارمین یکی از دستامو گرفت و گفت:بیا ببینم
منم بی حرف دنبالش راه افتادم
ای الهی سر قبرت قر بدم که ابرو واسم نذاشتی
روم نمی شد یک لحظه سرمو بلند کنم
از پله ها پایین اومدیم.کماکان دست من تو دست ارمین بود
رفت به سمت اشپزخونه و منم دنبال خودش کشید
چیکار میخواد بکنه ???
منو نشوند روی صندلی و خودش رفت به سمت یخچال
یک چیزی برداشت و اومد سمت من
اون چیه!???
ارمین:بیا بخورش
ناخودآگاه گفتم:من لب به این نمیزنم
ارمین:شد2تا
من:نمیخورم
ارمین با جدیت :3تا
من با حالت گریه:بابا دوست ندارم
ارمین:4تا
من:به خدا خفت میکنم
ارمین:5تا
دهنم بسته شد
پنچ تا ????
من لب بهش نمیزنم
اییش حالم از موز بهم میخورد
ارمین رفت سراغ یخچال و درشو باز.کرد و 5تا موز در اورد
ارمین خان بگو اش به همین خیال خامم باش که من اونا رو بخورم
ارمین نشست صندلی کنارمنو اون موز گوساله رو پوست کند(به میوه ی بیچاره فحش میده)
وقتی پوستش رو کند گرفت روبه روم و گفت:بیا بخور
من:نمیخورم
وخواستم از جام پاشم که گفت:بشین سر جات
اینقدر تو لحنش جدیت و قاطعیت بود که از جام تکون نخوردم
ارمین:نگین یا میخوری یا مجبورت میکنم بخوری
من:بابا مگه زوره ??من دوست ندارم
ارمین:نه انگار تو زبون ادمیزاد حالیت نمیشه
یکمی اومد نزدیکتر و چونه مو گرفت آنقدر محکم گرفته بود که نمی تونستم تکونش بدم
من:نمی خوام....
داشتم حرف میزدم که موزو کرد تو دهنم
وای خدا
حالم داشت بهم میخورد
دوباره خواستم از جام بلند شم که دستمو گرفت و گفت:تو تا همه ی اینا رو نخوری هيچ جایی نمیری
...............................
نگین:
بعد اینکه تموم اون5تا رو بدون هيچ کم و کاستی بهم خورند
اجازه داد از جام بلندشم وبیام تو اتاق
******
من:خیلی بیشعوری ارمین گوریل ،اورانگوتان ،من از موز بدم میاددددددد .به من چه تو میمونی موز دوست داری????
خدا یا ارمین بکش یا خودم میکشمش
افتادم به جون متکام و با مشت میزدم روش و میگفتم:اخه گوریل به توچه من دارم از درد میمیرم
ارمین:خوب شایدربط داره دیگه
من:میخوام نداشته باشه .میمون
چی ???
این صدای کی بود???
سریع برگشتم سمت در
ارمین تکیه به در داده بود و دستاشو کرده بود تو جیبش و با نگاهی شیطون داشت منو مثل بز نگاه میکرد(چقدر بی ادب شدی نگین)
من:ها???چیه???
ارمین:هیچی فقط میخواستم بگم هر اصطلاحی که به من نسبت میدی مجازات داره
نه بابا !!!
برو بابا !!!!
من با تمسخر :آها مثلا چه مجازاتی??
ارمین بسیار جدی:صد تا شنا اگر ادامه بدی مجبورم خودمم رو کمرت بشینم!!!
جان!???¿¿¡¿¿
چی گفت این???
صدتا¿¿َ???
روی کمرمن بشینه??? این ??? من که کمرم خورد میشه
من با پوزخند:شوخی خوبی بود
ارمین :شوخی نبود ولی الان به خاطر وضعیتت چشم پوشی میکنم اما بعدا به طور قطعی نه
بگیرم بزنمش???
برو بمیر
به خاطر وضعیتت?? ای الهی من برم زیر تریلی سالم بیام بیرون .
ارمین:خیلی عصبی نشو .گرچه شنیدم تو این دوره ها آدم خیلی بی اعصاب میشه
دستمال کاغذی رو از پاتختی برداشتمو به سمتش.پرت کردم که اگر جاخالی نمی داد. میخورد تو دماغش
کاش جاخالی نمی داد
ارمین:نه مثل اینکه راست میگن کلا طرف اعصابش داغونه .راسته که میگن شنیدن کی بود مانند دیدن
عصبی خواستم متکا به سمتش پرتاپ کنم که دستاشو برد بالا و گفت :ببین به من رحم نمی کنی به خودت با اون وضعیتت رحم کن
من اینو میــــکـــــشــــم
من:اگر مردی وایسا
و افتادم دنبالش
ارمین همونجور که عقب عقب راه میرفت ،گفت:وای خدا .بابا نکن این کارو باخودت .الان که حالتم خوب نیست .
خواستم به سمتش حمله کنم که گفت:ببین من رفتم توهم مواظب خودت باش با وضعیتت
و سریع از در زد بیرون.
عصبی یه جیغ زدم و افتادم رو تخت
خدایا کی بشه من با گوشکوب بیوفتم به جون ارمین??
نه اصلا سرشو بکنم تو چاه دستشویی??
من یه بلایی سرت بیارم ارمین خان که مورچه ها هم برات اشک بریزن
حالا ببین
فقط منتظر باش
نفس:
وای خدا چقدر کار داریم
با اینکه ارمین بیشتر کارو کرده ولی بازم کار داریم
چندتا خدمتکار داشتن به خونه و باغ میرسیدن
حلقه هم که دیشب به سفارش ارمین گرفتیم
لباس
ولی لباس
لباس نگرفتیم
من:لباس نداریم ما که
نگار :آخ راست میگی
ایدین:ارمین خریده
من:خدا پدرشو بیامرزه.دستش دردنکنه
نگار:نفس پاشو بیا بالا آرایشگر اومده
از جام پاشدم و به سمت پله ها رفتم ******************
وای چه لباس خوشگلی
نگار:کوفتت شه چقدر خوشگله لباسه
من:وای نگار چقدر خوشگل شدی
نگار قری به گردنش داد و گفت:اوفف بذار لباسمو بپوشم بعد.
اییش این ارایشگره نمی ذاشت کسی جز خودش و کسی که میخواد درستش بره تو اتاق
الانم نگین تو بود
قبلشم نگار که خیلی ناناس شده بود واسش مژه مصنوعی گذاشته بود و کلی ریمل خط چشم کشیده بود بایه سایه ی ملیح نقره ای قرمز زده بود و رژگونه صورتی و بایه رژ مایع قرمز
کلا خیلی خوشگل شده بود پدر سوخته
نگار رفت تو اتاقش تا لباسشو بپوشه
منم تو راهرو قدم رو می رفتم
با صدای نگین برگشتم بسمتش
من:او لالا چی ساخته .دل کی رو میخوای ببری دلبر????
نگین:برو گمشو بابا
من:من که میدونم الان این یارو خستس الان گند میزنه تو صورت من
نگین:نه بابا .کارش خوبه
به نگین نگاه کردم
یه سایه ی سفید و طلایی و یه رژ صورتی و بقیه مخلفات
آرایشگر:,گلم بیا تو دیگه
و اشاره زد به داخل دنبالش رفتم تو
خدایا گند نزنه تو صورتم????
با ترس رو صندلی نشستم و خودمو دسته آرایشگر دادم
******
نگین:
وارد اتاقم شدم و به لباسی که رو تخت بود نگاه کردم
یک ماکسی طلایی رنگ که برق میزد وبلندیش تا روی زمین بود و یقه ی خیلی بازی داشت. خیلی زیبا بود اما چجوری بپوشمش!?
اشکال نداره نگارو صدا می زنم
لباسو برداشتم وخواستم بپوشمش که صدای در زدن اومد.و پشت بندش صدای ارمین:نگین میخوای بیام کمکت لباس بپوشی?!
خدایا برم خفه اش کنم???
من:لازم نکرده
ارمین باصدای جدی:شال لباس هم بنداز ،من برم پایین
لباسو باهزار زحمت پوشیدمو از ترس اینکه این موزمار دم در واینساده باشه خودم با بدبختی زیپو کشیدم بالا
یه نگاه به کفش و شال که رو تختم بود کردم
بزار این شال رو نندازم حرص این ارمین درآد??
نه یقه اش خیلی بازهه.بیخیال
شال رو انداختم ،کفشم پام کردم و به سمت اتاق نگار رفتم
انگار تازه کار نفس تموم شده بود و میخواست لباس بپوشه
رفتم تواقاق نگار
نگار با دیدنم سوتی کشیدو گفت:اووف خانوم شماره بدم??
من:بروبابا
نگارو نگاه کردم
یک دکلته قرمز کوتاه تا زانو با چکمه های زیر زانو قرمز
من:چی ساختی خدا?????
نگار:ایش برو گمشو دختره هیز
و خواست کفشش رو در بیاره سمتم پرت کنه که سریع از در زدم بیرون
رفتم سمت اتاق نفس و بدون در وارد شدم
بادیدن صحنه ی روبه روم سریع چشمامو بستم و گفتم:من چیزی ندیدم
و از در اتاق اومدم بیرون ولی این کرمه بدجور اذیتم میکرد آخرش هم یک تقه به در زدم و گفتم:نفس جان مواظب باش ارایشت بهم نریزه.
وبا یه لبخند. به سمت پله ها رفتم
عههه چقدر ادم
اینا کین???
من که نمی شناسمشون
حالا چیکار کنم??
من خجالت میکشم همونجوری برم پایین
این ارمین کوش ???
--------------------
نفس:
من:ایدین تو اینجا چیکار میکنی ??
ایدین جلو اومد و بغلم کرد و یه شعری زمزمه کرد
من:ایدین??
یکم ازم فاصله گرفت و گفت:چقدر قشنگ شدی نفسم
من:هر چی باشم به پای اقامون نمی رسم
ایدین یک کت و شلوار سرمه ای و با یک پیرهن صورتی کمرنگ صورتی پوشیده بود
آخ راستی لباس من یک کمربند سرمه ای میخورد
کلا ست کرده بودیم
فقط برعکس هم
ایدین:از امشب دیگه مال من میشی
با این حرفش لبخندی زدم
چقدر لذت بخش بود که اینقدر دوستم داشت
مثل خودم
بازوشو جلوم گرفت .با اشتیاق دستمو دور بازوش حلقه کردم
با کفش پاشنه بلند تا زیر گلوش بودم
بهم لبخندی زد و به سمت پله ها رفتیم
آروم بهش گفتم:ایدین?
ایدین:جونم!?
من:من میترسم
ایدین بازوشو محکم تر کردو گفت:وقتی.پیش منی ضعیفه از هیچی نباید بترسی.افتاد???
من با سری زیر افتاده:بله آقا معلم
ایدین:قربونت برم من
خدا نکنه عجققققققمممممم
الهی من فدات بشم (باز این جوزده شد)
دوشادوش هم از پله ها اومدیم پایین
****************
نگار:
آخی خواهر کوچولومو نگاه کن
چقدر زود داره شوهر میکنه
_چقدر بهم میان
این کلام دوتا دختر پشت سریم بود و واقعا هم راست بود
ایدین و نفس کنار هم مثل یاقوت می دزخشیدن
خدا رو شکر ارمین تقریبا تمام مهمونا رو بهم معرفی کرده
تقریبا نصف جمعیت فامیل هاشون و دوستاشون بودن .بقیه هم دوستای من و نگین و نفس بودن
نفس. و ایدین بعد از یک دور گشتن دور سالن رفتن رو مبل مخصوصشون نشستن
منم بعد از همراهیشون و رفتن پیش تارا و تینا و نیما نامزدش رفتم یک گوشه نشستم
چقدر شلوغ بود
نگام به پیست رقص بود
_اجازه هست. پیش شما خانوم زیبا بنشینم
به سمت صدا برگشتم
اوففف چه کرده!!!!
من با لبخند:حتما استاد
تاشکایناتان :امیر علی بگید راحت ترم نگار خانوم
این مگه ترکیه ای نبود ??
پس چرا اسم فارسی داره???
اون:مادر من ایرانی بوده نگار خانوم
وای یعنی بلند گفتم??
اون:خیر .شما بلند نگفتید.از چشماتون معلوم بود.
من:فکر نمی کردم شما رو دوباره اینجا ببینم??
امیر علی:من هم فکر نمی.کردم اون دختر شیطون رو دوباره اون هم در این مکان ملاقات کنم
خیلی قشنگ حرف میزد
لحن و تن صداش فوق العاده د مثل قیافه اش
امیرعلی:افتخار یک دور رقص رو به من میدهید بانوی زیبا ??
چون خیلی دلم هوس رقص کرده بودو هم خیلی مودبانه ازم درخواست کرد آروم از جام بلند شدمو جواب مثبت دادم
دستمو تو دست گرفت و به سمت پیست رقص رفت.
آهنگ یه آهنگ از سامان جلیلی بود
روبه روش وایسادمو شروع کردم رقصیدن
دنباله یه حرف تازه توی رویای تو بودم
واسه ابراز علاقه ام این ترانه رو سرودم
تو عبور واژه های پشت هم پی اش میگشتم
آخرش رسید به این حرف دوست دارمو نوشتم
من دوست دارم قد آسمون پرستاره
جوری که سمته تو میام بی اراده بی اشاره
من دوست دارم قده قدی که تو نمیدونی
قدی که بگم تا ابد توی خاطرم میمونی
سمت من نشونه رفته تیر عشق تو عزیزم
دخل من اومده انگار بسته شد راه گریزم
........
(دوست دارم_سامان جلیلی)
در حین رقص به پایان نامه خودم و اروین فکر میکردم تقریبا تموم شده بود ولی.پایان نامه ی من یک تحقیق داشت که فقط اروین از پسش برمیومد بدون اون تحقیق هم پایان نامه ام ناکامل میشد
باید یه جوری به اروین بگم که سریع تر.تحقیق رو انجام بده که استاد کله امونو نکنه
آهنگ تموم شد
خواستم برم بشینم که امیر علی خیلی آروم گفت:فقط یه آهنگ دیگه .خواهش میکنم
اچقدر مظلوم گفت که قبول کردم ولی از شانس من آهنگ بعدی نیاز به رقص تانگو داشت منم که رقص تانگوم افتضاح
من:استاد بریم بشینیم .بعدش بیایم?
امیر علی:نه همین آهنگ خوبه
و بعد من رو به خودش نزدیک کرد
من:اخه چیزه...ام..من ...راستش من اینجور رقص ها رو بلد نیستم
سرمو بلند کردمو بهش نگاه کردم
لبخندی بهم زد و گفت:اشکال نداره پاهاتو بزار رو پای من .دستتم بزار روی شونه ام
چون دیگه زشت بود از پیست خارج شیم با خجالت دستمو گذاشتم روی شونه اش و پاهامو رو پاش
خیلی ماهرانه پاهاشو عقب جلو میکرد انگار نه انگار یه شخصی رو پاش وایساده
به خاطر اینکه پاهام رو پاش بود خیلی بهش نزدیک بود و این منو معذب میکردوالبته باعث میشد مثل سگ از اینکه قبول کردم باهاش برقصم پشیمون شم
..................................................
نگار:
همین جور داشتیم میرقصیدیم که با صدای عصبانیش قلبم اومد تو دهنم
اروین:ببخشید استاد.این نگار خانومو چند.لحظه به ما قرض میدید???
وبدون توجه به نظر امیر علی منو از.بغلش بیرون و تو بغل خودش گرفت و یکم.رفت اونور تر
دهنش بوی مشروب میداد
با صدای عصبی:خوش گذشت بغل اون مرتیکه??بعد اون کجا.میخواستید برید??رختخواب???
من:دهنتو ببند
اروین قهقه ای زد وگفت:عهه پس چطور اونقدر سفت چسبیده بودیش !???
من:آروین خفه شو
آروین:چرا عشقم ?? با من بهت خوش نمیگذره??
آخی .اشکال نداره کاری میکنم که بیشتر بهت خوش بگذره
و منو چسبوند به خودش
خدایا غلط کردم
من دیگه غلط بکنم بخوام برقصم
خیلی از اروین ترسیده بودم
اروین نگاهی به چشمای ترسونم کردو سرمو گذاشت رو سینه اش
خدایا چرا قلبش آنقدر تند می تپه ??
نگار بهش فکر نکن
این اغوش مال تو نیست
این مال غزاله است
مگه یادت رفته ??
تو که نمیخوای به دوستت خیانت کنی ??
اروین مال تو نیست لعنتی
اینو بفهم
مگه یادت نمیاد دوستت به خاطر همین پسر چقدر.تو بغلت گریه کرد???
مگه یادت نمیاد همونجا به خودت قول دادی که دیگه به اروین فکر نکنی ??
آره درسته
اروین مال من نیست
اروین:چرا ساکتی
چون میخوام فقط صداتو بشنوم
من میرم
پامو از زندگی اروین میکشم بیرون
من نباید عاشق عشق دوستم باشم
من میرم
همین فردا میرم
مامان به حرمت خاک بابا و تو میرم از این خونه
حتی از نگین و نفس هم دل میکنم
صبر.میکنم تا این اغوش مال دوستم شه بعد برمیگردم
قسم میخورم
ناخودآگاه اشکی از روی گونه ام سر خورد افتاد پایین
سریع با کت اروین پاکش کردم و آروم و نامحسوس قلبشو بوسیدم و آروم زمزمه کردم
{خیلی دوست دارم}
آهنگ تموم شد
سریع از اروین فاصله گرفتم و به سمت حیاط رفتم
با لبخند رو به اسمون
مامان دیدی سرگذشت عشقمو ??
مامان اگه تو بودی این اتفاقات نمی افتاد
چرا نیستی???
من مامانمو میخوام
من بابامو میخوام
بابا بیا پیشم
بابا نیای خودم میاما
اصلا خودم میام
لبخندی به اسمون زدمو گفتم:منم میام پیشتون .فقط چند روز صبر کنید
بابا خیلی نامردیه که بدون اعتراف عشقم نافرجام بشه
مامان دلم برای غر غرهات تنگ شده
منو ببخش اگر میخوام خواهرامو تنها بزارم
ببخش
چاره ای ندارم.تو مرامم نامردی به دوستم نیست
نمی تونم به غزاله خیانت کنم.
خدایا منو ببخش
اروین منو ببخش
[size=x-large]نگین:
_خانوم خوشگله .میشه کنارت بشینم ??
باعصبانیت به سمت صدا برگشتم
من:ارمین ?!?!?
ارمین:چیه ?چیزی شده??
ای خدا این چرا اینقدر شیطون شده???
من:هیچی
ارمین:نگفتی میشه بشینم??
من:بفرمایید آقا
ارمین کنارم نشست
یه نگاه بهش کردم
ارمین:هی دختره دید زدن ممنوع
من:اوف حالا نه که خیلی تحفه ای
ارمین:اگه نیستم پس چرا دید می زدی?
خدایا من اون ارمین جدی رو میخوام این یه خل و چله
من:ارمین.نگارو ندیدی?
ارمین:نه
روبه اروین که تازه اومده بود گفتم:نگارو ندیدی??
اروین:نه
اییش این دختر کوجاست اخه??
رفتم سمت نفس و ایدین که داشتن باهم میخندیدن
من:منم جای شماها بودم میخندیدم با اون وضعیت هایی که تازه من نصفشو دیدم،ولی جان من ملاحضه ی ما رو هم بکنید .راستی نگارو ندیدید??
هر دوشون گفتن به جز تو پیست رقص جایی ندیدنش
رفتم سمت در حیاط و خواستم بازش کنم که خودش باز شد و محکم خورد به دماغ ما
من:ای الهی سقط شی ننه.دماغم داغون شد .عه نگار تویی??معلومه کجایی??
با یه نگاه دقیق بهش:ببینم گریه کردی?
نگار :نه بابا گریه چیه??
من:نگار توقع نداری که با این چشمای قرمز و دماغ قرمز باور کنم??شایدم رفتی پیاز خورد کردی???ها
نگار:دستم ننداز.فقط یه خورده به خاطر اینکه خواهر کوچولوم داره عروس میشه خوشحالم
سعی کردم حرفاشو باور کنم اما غم تو چشماش مانع میشد
این چیه دیگه?
نگار لبخندی زد و گفت:به چی نگاه می کنی بیا بریم این ایدین و نفس رو بلند کنیم که مثل این پیرزنا نشستن دارن از لباس مردم ایراد میگیرن
ودستمو به سمت مبل ایدین اینا کشید
نگار:پاشید پا
ادامــــــــــــــــــــــــــــه داردـــــ
نفس:
پشت دیوار راهرو کشیک آیدین رو میدادم
تازه چند دقیقه بود بیدار شده بود و رفته بود دستشویی
با صدای دادش لبخند پت و پهنی رو لبم جا گرفت
آیدین:نفس !!!!!!!!!
من:بر اعصابت مسلط باش
آیدین از دستشویی اومد بیرون البته با دندون هایی شاتوتی
دندوناش تموم بنفش تیره رنگ شده بود و البته خیلی ترسناک میشد با اون.نگاه عصبیش
آیدین:تو خمیر دندونم چی ریخته بودی ??
من:ببین ایدین منطقی باش باشه???
آیدین:جواب منو بده
من:خوب راستش.....مربا شاهتوت و کمی رنگ
آیدین :نفس زنده ات نمیزارم
مثل سگ افتاد دنبالم
یا قمر بنی هاشم
منم مثل چی شروع کردم دویدن به سمت طبقه ی پایین
من:کمک .این الان منو میخوره
اینقدر دویدیم که رسیدم در ورودی
مثل چی با لگد درو باز کردم و پریدم بیرون
اون ایدینم مثل خر دنبالم میکرد
رسیدم به ته باغ
من:ببین ایدین منطقی باش نگاه کن چقد خوشگل شدی
ایدین همونجور که بهم نزدیک میشد گفت:که خوشگل شدم???
من:پرفکت .از این بهتر نمیشی
حالا خوبه هنوز بهش نگفتم رنگش تا بیست و چهار ساعت نمیره
ایدین: پس چطوره خودتم همین شکلی شی???
من:نه این نهایت بی انصافیه
همونجور که نزدیکم میشد با یه قیافه ی بدجنس :چرا اونوقت ?
من:چون من یک دخترم و زیبایی مهم .اما تو پسری و هيچ مهم نیست قیافت(این عقیده ی نفسه و به من مربوط نیست)
ایدین همونجور نزدیک میشد
دیگه به ....خوری افتاده بودم
جاتون خالی
من:ببین هرکاری بگی میکنم فقط کاریم نداشته باش
ایدین شتر هم که لبخند میزد گفت:هرکاری?
من:هرکاری
ایدین با یه قیافه بی تفاوت :باشه پس بیا منو ببوس
جاننننننننن????
من با چشمانی قد گردو :چیییی???
ایدین:همین که گفتم .نکنه جربزشو نداری ???
با حرف آخرش خون جلوی چشمامو گرفت و رو بهش گفتم :
........
من:کی جربزشو نداره?????
ایدین با یه پوزخند :معلومه تو
من :نشونت میدم
رفتم نزدیکش
عصبی بودم
خیلی خیلی عصبی
دستمو رو شونه هاش گذاشتم و رویه پنجه ی پا بلند شدم
یه نگاه بهش کردم
چشماش بسته بود
من:تو کفش بمون اقاهه
و دستمو از رو شونه هاش برداشتم و عقب کشیدم
ایدین با تعجب داشت نگام میکرد
یه لبخند سر خوش زدم و به سمت خونه حرکت کردم
داشتم می رفتم که بازوم به عقب کشیده شد و لبهای ایدین رو لبهام قرار گرفت
با چشمای گرد شده داشتم نگاهش میکردم
این داشت چیکار میکرد ?????
انگار تازه فهمیدم داره چه اتفاقی میافته
یکی از دستاش پشت سرم بود برای همین نمی تونستم سرم رو تکون بدم
دستامو که کنار بدنم اویزون بود رو گذاشتم رو سینه اش و سعی در هل دادنش داشتم اما من کجا اون کجا ???
محکم تر کمرمو گرفت ولی من بازم سعی در جداشدنمون داشتم یک فشار محکم دیگه به سینه اش دادم که باعث کمی فاصله بین ما شد و البته باز شدن چشم های ایدین ولی هنوز دستش دورم بود
این چشماها با من چیکار میکنن???
چرا این کارو کرد???
چرا با احساسات من بازی میکنه?!?
من .....
همدیگرو نگاه می کردیم
من با دلخوری و اون ....
با یه حسی که نمی توهستم بفهممش
من با چشایی لبالب پر :چرا این کارو کردی??چرا با من بازی میکنی?? فکر کردی چون مامان و بابا ندارم بی کس و کارم.ایدین چرا با من این کارو کردی??چرا??
ایدین: چون دوست دارم
با چشمای اشکیم نگاهش کردم
چی !?????
چی گفت???!!
من آروم:چی گفتی??
ایدین:می خواستی با دقت گوش کنی
من:یه بار دیگه بگو
ایدین منو کشید تو بغلش و آروم گفت:دوست دارم .نمی دونم از کی ولی اینو خوب میدونم که نفسمی و نباشی من نیستم
خدای من باورم نمی شد این ایدین بود که داشت به من اعتراف می کرد ???
وای خدایا عاشقتم
خدایا ممنون
نوکرتم
مامان ممنون که هوای دخترتو داشتی
مامان
مادر عزیزم
همونجور گریه می کردم و تو ذهنم از همه تشکر می کردم
ایدین:نفس چرا گریه میکنی ?نکنه تو ....
و آروم ساکت شد
برام سخت بود اعتراف کنم اما قطعا واسه ی ایدین سخت تر بوده
من:چون خوشحالم ...خوشحالم که به عشقم رسیدم
ایدین خیلی خوشحال :یعنی توهم منو دوست داری???
من :اصلا
مثل بادکنکی که بادش خالی میشه خالی شد
من با لبخند:یه چیز فراتر از دوست داشتن .دوست دارم
ایدین منو بلند کرد و داشت میچرخوند که با صدای دست و سوت برگشتیم سمت ورودی باغ
وای خدا
اینا اینجا چیکار میکنن ?'
ایدین آروم منو گذاشت پایین
منم سر به زیر داشتم به نگین و نگار و اروین و ارمین نگاه می کردم
نگین و ارمین آروم با لبخند دست میزدن ولی این نگار و اروین جلف داشتن سوت میزدن تازه شعرم میخوندن
نگین آروم اومد جلو پیش ما و بالبخند گفت:تبریک میگم
بابا چی رو تبریک.میگم این نره خر فقط به من ابراز عشق کرده
ازدواج که نکردیم
ارمین آروم اومد جلو و کنار نگین وایساد: پس فرداشب میخواستم برای موفقیت ماموریت یه جشن بگیرم که میشه جشن نامزدی شما دوتاهم باشه ??
ایدین آروم خندید و ارمین رو بغل کرد:خیلی اقایی داداش
نگین:فقط خواست باشه خواهرمنو اذیت نکنی که با من طرفی
آیدین:من غلط بکنم اذیتش کنم
اروین:میگما زن داداش تا فرصت دآری پشیمون شو .این داداش همچین مالی هم نیست ها
این حرف اروین باعث شد که یه پس گردنی از ایدین مهمون شه
نگار:راست میگه ایدین حماقت نکن تو حیفی
محکم یک پس گردنی به نگار زدم و گفتم:نگار جان ببند
که موجب خنده حضار شد
ارمین :خب ما بریم صبحونه بخوریم که رودهه داره نقشه میکشه کبد رو بخوره
ایدین:شما از کجا فهمیدید که ما اینجاییم??
اروین:من داشتم از پنجره دید میزدم که دیدم. دوتا کفتر عاشق در حال بوسیدن همن ماهم بروبچ رو خبر کردیم تا بیایم و زاغ سیاتون رو چوب بزنیم
یعنی اروین دیده که ما همدیگرو بوسیدیم???
وای ابروم رفت
ارمین:بچه ها بیاید بریم
نگین:ما رفتیم .شماها هم زود تر بیاید
و این دوتا به زور نگار و اروین رو باخودشون بردن
ایدین :چرا اینقدر خانومم ساکته???
من:دلم می خواد خفت کنم
ایدین:واچرا???
من:ابروم پیش همه رفت
ایدین تک خنده ای مردونه کردوگفت :در عوضش. زود تر به من میرسی
ای این زود تر رسیدن بخوره تو فرق سرم
ایدین از تو جیبش دستمالی در اوردو به من داد
ایدین:بیا بگیر لبت رنگی شده
من:رنگی شده??
وای رنگه بیست و چهار ساعته اس
ایدین :آره چیه مگه ???
من:رنگه نمیره??
ایدین:چی!??!?
من در حالی که لبمو گاز میگرفتم:رنگش 24 ساعته اس
ایدین:یعنی ما باید تا بیست و چهار ساعت اینجوری باشیم!??'
من مظلوم: اوهوم
ایدین:نفس اگر دستم بهت برسه...
و افتاد دنبالم
من همونجور که میدویدم هی با صدای بلند می خندیدم
که باعث میشد ایدین تهدیدم کنه
بفرما ابراز علاقه ماهم مثل آدم نبود
این که مثلا الان عاشقم بود قصد کشتنم رو داشت
داشت بهم می رسید
حالا اون بود.که خنده های شیطانی سر می.داد و من تهدیدش میکردم
من:ببین به من نزدیک بشی به تموم مدرسه میگم شبا شلوارتو خیس میکنی
چه تهدید کارسازی !!!!!
بابا چی کار کنم وقتی میترسم مغزم قفل میکنه
من:اخخخخخخخ
.........
نگین:
همه تو آشپزخونه بودیم و داشتیم وسایل صبحونه رو آماده میکردیم
اروین جلو پنجره وایساده بود و داشت آپ پرتغال میخورد
این نفس و آیدینم معلوم نیست کجان????
نمی دونم اروین چی دید که آب پرتغال پرید تو گلوش
نگار سریع رفت و محکم زد پشت کمرش
اروین:بسه بسه قطع نخاع شدم
ارمین:چرا آب پرتغال پرید تو گلوت
اروین با شیطنت لبخندی زد و گفت:بیاید بریم تو حیاط
من:برو بابا من کلی کار دارم
اروین:باشه نیاین ولی مطمئن باشید صحنه های قشنگی رو از دست دادید
ناخودآگاه با این حرف اروین کنجکاو شدم ببینم چه صحنه هایی رو میگه
برای همین دنبالش رفتیم
********
نمی دونم چرا دلم می خواست گریه کنم ??
خواهر کوچولوم داره عروس میشه اونم با کسی که دوسش داره
وای خدا چقد خوشحالم برات نفس
به زور نگارو اروین رو آوردیم تو خونه و گذاشتیم اون دوتا باهم بیشتر حرف بزنن
که البته نگار و اروین داشتن از پشت پنجره نگاهشون میکردن
منو ارمینم رفتیم تو آشپزخونه تا نیز صبحونه رو بچینیم
من:ممنون
ارمین یک ابروشو بالا انداخت و.گفت:بابت??
من:بابت اینکه میخوای واسه ی بچه ها جشن بگیری
ارمین لبخندی زد و هیچی نگفت
جدیدا خیلی کمتر جدی و خشک میشه کاین خیلی خوبه چون اونجوری خیلی ترسناک میشه
ارمین:دهن ایدین رو دیدی??
من:آره ولی نفهمیدم چرا اینجوری شده
ارمین:کار نفسه تو خمیر دندونش مربا شاهتوت و رنگ ریخته بود
من:تو از کجا فهمیدی??
ارمین:صبح که ایدین داشت داد و بیداد می کرد بلندشدم و صداشونو شنیدم که نفس این بلا رو سر ایدین آورده
من:پس چرا دهن نفس هم رنگی بود??
ارمین لبخندی زد و هیچی نگفت
نکنه??
وای خدا
چه سوتی دادم من
سعی کردم فضا رو از اون جو دربیارم
من:ببخشیدا ولی شما یک توضیح به من بدهکاری
ارمین:چه توضیحی??
من:یادتون رفته سرگرد??
ارمین :نه خانم مارپل .فقط من باید برم اداره .شب برات توضیح میدم
دستمو بردم جلو:قول مردونه?
دستمو گرفت و گفت :قول مردونه.
یک نگاه به ساعت کرد
ارمین:وای وای دیرم شد.با اجازه
من:تو که چیزی نخوردی
ارمین:بابا تو اداره میخورم .بهتر از اینه که سرهنگ خفه ام کنه .خداحافظ
و رفت طبقه ی بالا
اخییی هیچی نخورد که
سریع رفتم تو آشپزخونه و یک لقمة ی بزرگ درست کردمو گذاشتم تو پلاستیک
رفتم دم پله داشت از پله ها میومد پایین
من:ارمین?!!?
سرشون توکیفش بلند کردو گفت:بله???
من:بیا این لقمه بگیر بخور
نگاهی به دستم که جلوش بود کردو لقمه رو گرفت و تشکر کردو رفت
خب بریم صبحونه بخوریم
نه صبر کن
من باید ببینم این نگار و اروین دارن چیکار میکنن
رفتم نزدیک پنجره
وا اینا دارن چیکار میکننن????????
نگار:
آخی خواهر کوچولوم داره زودتر از همه عروس میشه
منم میخوام!!!!!!
ایش این نگین بیشعور نذاشت ببینم اینا میخوان چیکار کنن
قبلش اینجوری بوده
بعدش چی میشه???
رفتم روبروی پنجره و زل زدم بهشون که باهم حرف میزدن
اروینم کنارم بود و سرش توگوشیش
نمی دونم چی شد که نفس شروع کرد دویدن.
داشتن دنبال هم میکردن
وااا اینا چشونه!????
اروین:نچ نچ نگار خانوم هنو برات زوده بخوای از این اس ام اسا بخونی
وا خل شده???
من:برو بابا
بعدم برگشتم سمت پنجره
وایسا ببینم
اس ام اس ????
برگشتم سمت اروین و به دستش نگاه کردم
من:اروینننن
اروین لبخندی زد و گفت:بلهههه???
من:موبایلمو بده
اروین :نچ
من:بده
اروین:نچ
من:نده خودم میگیرمش
و رفتم نزدیکتر
اما این مارمولک از جاش تکون نمی خورد فقط دستاشو برده بود بالا
رفتم نزدیکش و دستمو دراز کردم اما مگه میرسید بهش?????
من:بدش
اروین:آخی کوتوله جون دستت نمی رسه???
من:به کی.گفتی کوتوله????
اروین:به تو
من:من میگیرمش و بعدم تورو زنده زنده چال میکنم
اروین:نگار.در خواب بیند پنبه دانه
ایش.بززززززز
یادمه اروین شدیدا قلقلکی بود
آخ جون
رفتم نزدیک تر که اروین کمرشو خم کرد به عقب
با شیطنت نگاهش کردمو شروع کردم قلقلک دادنش که خنده اش رفت هوا و چون کمرش خم بود داشت پرت می شد
ولی در لحظه آخر که داشت پرت میشد دست منم کشید که منم محکم فرود اومدم تو سینه اش و دماغم خورد شد
من :ایش بمیری با این ...
من میخواستم چی بگم ????
بیخیال
یه نگاه به دست اروین کردم که یکم بالاتر بود
من بدستش میارم
کمی خودم رو بالا کشیدم و از اروین فاصله گرفتم
دستم سمت دستش دراز کردم که
......
گین:
من:اینجا چه خبره ???
نگار و اروین باشنیدن صدام از جا پریدن
نگار:بابا نگین همش تقصیره اینه گرفته تمام پیامک های منو خونده تازه تو گالری عکسامم رفته
اروین: نگین تو نباید یه نظارتی بر این بچه ها داشته باشی???
من با تعجب:مگه چی شده???
اروین خواست دهن باز کنه که نگار جیغ زد:به خدا دهنتو باز کنی.با فرغون میام توش
اروینم برای اذیت کردن نگار هی دهنشو باز بسته میکرد که یه چیزی بگه که باعث میشد جیغ نگار بره هوا
من با خنده:خب حالا خونه رو گذاشتین رو سرتون .برید صبحونه بخورید
اروین و نگارم مثل بچه هایی که مادرشون توبیخشون کرده آروم شدن و رفتن توپ اشپزونه
منم رفتم بالا که یه کتابی بخونم
البته مقصود خواب بود کتاب متاب بهانه بود
باید سر فرصت به ارمین بگم که یه شغلی واسم پیدا کنه وگرنه میمیرم از بیکاری
*******
بادرد از جام پاشدم
ایییی خدا
چقدر دلم درد میکنه
اه لعنتی
مگه امروز چندم بود??????
دارم میمیرم خدا
همیشه روزای اول دوره ام خیلی درد داشتم اما بعدش کمی آرامتر میشد
کشون رفتم سمت اشپزخونه و یه مسکن خوردم
اخیشششش
یه نگاه به ساعت کردم
7بعد از ظهر بود
چیییییی?????
من که 10صبح خوابیدم
پس چرا اینقدر دیر بلندشدم????
بچه ها چی ???
اونا کجان??
خونه نیمه تاریک بود
رفتم سمت تلفن که زنگ بزنم ببینم بدون من کدوم گوری رفتن ??
که یه نوشته دیدم کنار تلفن
برش داشتم و خوندمش
سلام خواهری جونم
منو ایدین و اروین ونگار.میریم بیرون گفتم نگران نشی
قربون بری نفس
اوفففف عجبا دو دقیقه خوابیدم کل دنیا زیرورو شد
ساعت نزدیکای 7:30 بود و الانا بود که ارمین پیداش بشه
باید امشب حتما سر از کارش دربیارم وگرنه خل میشم
با صدای در به استقبال ارمین رفتم
*******
من با گریه تو متکا داد میزدم:پسره ی خر .عوضی .بیشعور .گاووووو.خیلی بدی
نا خودآگاه ذهنم رفت سمت چند ساعت پیش.
واییییییییی خدا
.............
نگین:
وقتی ارمین اومد رفتم به استقبالش
من:سلام خسته نباشی
ارمین لبخندی زد و گفت:سلام .توهم خسته نباشی .بچه ها کجان??
من:من خوابیده بودم .اینا هم منو پیچوندن رفتن خوشگذرونی
ارمین :خب پس رفتن بیرون.میشه یکمی غذا واسه ی من بکشی دارم هلاک میشم از گرسنگی
من:باشه ولی به شرطه ها و شروط
ارمین که داشت میرفت به سمت دستشویی برگشت سمتم و گفت:شرط??چه شرطی ???
من:فکر کنم یه توضیح به من بدهکاریا
ارمین:توضیح??? آخ راست میگی .چشم بعد غذا قول میدم برات تعریف کنم
من در حالی که لبخند میزدم :خوبه
و رفتم تو اشپزخونه و قیمه ی ظهر و داغ کردم
باز خوبه نگار واسه ناهار یه چی درست کرده وگرنه من الان باید به این گشنه پلو میدادم
غذا رو گرم کردم و گذاشتم رومیز
چون خودمم گشنم بود .نشستم پشت میز و منتظر ارمین شدم
ارمین:به به عجب بوهای خوبی میاد.
بادیدن میز:آخ جون قیمه،دستت درد نکنه
من:خواهش میکنم(عجب ادمیه.بابا تو که درست نکردی .نگار درست کرده.)
ارمین نشست و شروع کردیم خوردن غذا
******
با کمک ارمین ظرف ها رو جمع کردیم و شستیم
من:خب حالا بگو
ارمین از جاش پاشد و روبه من گفت:پاشو
من:وا واسه چی پاشم ????
ارمین:تو پاشو
از جام پاشدم
من:بفرما
ارمین :دنبال من بیا
با تعجب دنبالش میرفتم
این داشت کجا میرفت????
آخ دلم
اه لعنتی باز این دل دردا
ای خدا
ولی خوب اونقدری نبود که نتونم تحمل کنم ولی مطمئنا رنگم پریده
اینا رو بیخیال این داره کجا میره????
ارمین رفت به سمت یک در قهوه ای رنگ که گوشه سالن بود
درو باز کرد
یک راه پله ی نیمه تاریک
اوه اوه چقد پله .فکر کنم یه 60تایی بود
به دنبال ارمین از پله ها بالا رفتیم
که البته پا درد شدیدی گرفتم
به یه در سبز اهنی رسیدیم که روش قفل بزرگی نصب بود
اینجا کجاست???????
نگین :
اینجا کجاست????
در اهنی رو باز کرد و رفت تو
منم همراهش رفتم تو
آخی چه منظره ی قشنگی
من:اینجا چقدر قشنگه
ارمین لبخندی زد و گفت: اینجا بهم آرامش میده
یه پشت بوم بود که تموم فضای باغ زیر پات بود
البته پشت بومم کار شده بود مثلا روی لبه هاش گلدون بود و گلای مختلف
یه تاب هم گوشه اش بود
رفتم لبه ی پشت بوم وایسادمو نگاهی به پایین کردم
خیلی زیبا بود
ارمین اومد کنارم و گفت:اگر دید زدنتون تموم شد شروع کنم
مشتاق سرمو تکون دادم
و ارمین شروع کرد صحبت کردن:جریان خواهرمو که شنیدی .بعد از اون جریان یک حسه عمیقی توی من شکل گرفت که انتقامم رو از محسنی و سالاری بگیرم . پس اول از همه وارد اداره ی آگاهی شدم و با چندتا ماموریت خودمو نشون دادم که باعث شد پرونده ی اونا رو بدن دست من .اونجا اطلاعاتش خیلی کم تر از اون چیزی بود که فکر میکردم .ما حتی جنسیت محسنی رو هم نمی دونستیم و البته نمی دونیم چون هيچ جایی شرکت نمی کنه و ردی از خودش باقی نمی زاره خیلی زرنگه .اما سالاری دوبار دم به تله داد که البته هر دفعه به نحوی فرار کرد.تیموری دست راست محسنی بود .خیلی وقت بود که دنبالش بودیم . فهمیدیم با شما در ارتباطه .اما دلیل ارتباطش رو باشما نمی فهمیدم .پس گفتم شاید شما هم تو این باند هم دست باشید . گفتم دربارتون تحقیق کنن.تو تحقیقات فهمیدم که پدرت شریک تیموری بوده و وقتی که میفهمه تیموری دست تو خلاف داره میخواد به یک نفر که انگار تو شمال بوده اطلاع بده اما گوشی رو بر نمی داشت.ناچار خودش به شمال میره که چون ماشین دست کاری شده بوده کنترلش رو از دست میده و به صخره میزنه و اون حادثه اتفاق میوفته .بعد از این حادثه تیموری تمام سهم پدرت رو و زمین هاشو و خیلی چیزای دیگرو با سند جعلی به نام خودش کرد و تازه با کلی دست کاری کاری کرد که شما دوسه میلیاردی بهش بدهکار شدید.با خودم گفتم شماها خیلی میتونید کمکم کنید .تصمیم داشتم بیام باهاتون حرف بزنم که خودتون اومدید
با این حرفش اخمی که از اول حرفاش رو پیشونیش بود کمرنگ شد
ارمین: اون شب که دیدمتون خیلی تعجب کردم ولی خب یه اوانس بود برام چون میتونستم با تهدید شمارو مجبور به همراهی کنم ولی کل برنامه بهم ریخت انگار تو اداره یک نفر جاسوس بوده و همه رو کف دست تیموری گذاشته .تیموری هم برای انتقام شما رو دزدید که ....
ارمین داشت صحبت میکرد که دلم یک تیر کشید که ناخودآگاه کمی خم شدم و دستم رو روی شکمم گذاشتم
وای چقدر دردناکه
قرصم نخوردم
اه لعنت به این شانس
ارمین صحبتشو قطع کرد و نگران پرسید :نگین حالت خوبه ???میخوای بریم دکتر ????
انگار که حواسم نبود این ارمینه نه نگار یا نفس گفتم:نه این دردا طبیعیه
که بعدش با فهمیدن گندی که زدم دستامو محکم گذاشتم رو دهنم اما هنوز اون حالت خمیده رو داشتم
ارمین: طبیعیه!??یعنی چی??
بعدش ساکت شد.انگار داشت فکر میکرد
خدایا نفهمه ها
ولی انگار رو دور بدشانسی بود که ارمین گفت:آها .
بعد با نگاهی به صورت من:چرا متوجه رنگ پریدگیت نشده ام ??
ای خدا منو بکش
نه اول ارمین و بکش بعد.منو
وای ابروم رفت که
ارمین یکی از دستامو گرفت و گفت:بیا ببینم
منم بی حرف دنبالش راه افتادم
ای الهی سر قبرت قر بدم که ابرو واسم نذاشتی
روم نمی شد یک لحظه سرمو بلند کنم
از پله ها پایین اومدیم.کماکان دست من تو دست ارمین بود
رفت به سمت اشپزخونه و منم دنبال خودش کشید
چیکار میخواد بکنه ???
منو نشوند روی صندلی و خودش رفت به سمت یخچال
یک چیزی برداشت و اومد سمت من
اون چیه!???
ارمین:بیا بخورش
ناخودآگاه گفتم:من لب به این نمیزنم
ارمین:شد2تا
من:نمیخورم
ارمین با جدیت :3تا
من با حالت گریه:بابا دوست ندارم
ارمین:4تا
من:به خدا خفت میکنم
ارمین:5تا
دهنم بسته شد
پنچ تا ????
من لب بهش نمیزنم
اییش حالم از موز بهم میخورد
ارمین رفت سراغ یخچال و درشو باز.کرد و 5تا موز در اورد
ارمین خان بگو اش به همین خیال خامم باش که من اونا رو بخورم
ارمین نشست صندلی کنارمنو اون موز گوساله رو پوست کند(به میوه ی بیچاره فحش میده)
وقتی پوستش رو کند گرفت روبه روم و گفت:بیا بخور
من:نمیخورم
وخواستم از جام پاشم که گفت:بشین سر جات
اینقدر تو لحنش جدیت و قاطعیت بود که از جام تکون نخوردم
ارمین:نگین یا میخوری یا مجبورت میکنم بخوری
من:بابا مگه زوره ??من دوست ندارم
ارمین:نه انگار تو زبون ادمیزاد حالیت نمیشه
یکمی اومد نزدیکتر و چونه مو گرفت آنقدر محکم گرفته بود که نمی تونستم تکونش بدم
من:نمی خوام....
داشتم حرف میزدم که موزو کرد تو دهنم
وای خدا
حالم داشت بهم میخورد
دوباره خواستم از جام بلند شم که دستمو گرفت و گفت:تو تا همه ی اینا رو نخوری هيچ جایی نمیری
...............................
نگین:
بعد اینکه تموم اون5تا رو بدون هيچ کم و کاستی بهم خورند
اجازه داد از جام بلندشم وبیام تو اتاق
******
من:خیلی بیشعوری ارمین گوریل ،اورانگوتان ،من از موز بدم میاددددددد .به من چه تو میمونی موز دوست داری????
خدا یا ارمین بکش یا خودم میکشمش
افتادم به جون متکام و با مشت میزدم روش و میگفتم:اخه گوریل به توچه من دارم از درد میمیرم
ارمین:خوب شایدربط داره دیگه
من:میخوام نداشته باشه .میمون
چی ???
این صدای کی بود???
سریع برگشتم سمت در
ارمین تکیه به در داده بود و دستاشو کرده بود تو جیبش و با نگاهی شیطون داشت منو مثل بز نگاه میکرد(چقدر بی ادب شدی نگین)
من:ها???چیه???
ارمین:هیچی فقط میخواستم بگم هر اصطلاحی که به من نسبت میدی مجازات داره
نه بابا !!!
برو بابا !!!!
من با تمسخر :آها مثلا چه مجازاتی??
ارمین بسیار جدی:صد تا شنا اگر ادامه بدی مجبورم خودمم رو کمرت بشینم!!!
جان!???¿¿¡¿¿
چی گفت این???
صدتا¿¿َ???
روی کمرمن بشینه??? این ??? من که کمرم خورد میشه
من با پوزخند:شوخی خوبی بود
ارمین :شوخی نبود ولی الان به خاطر وضعیتت چشم پوشی میکنم اما بعدا به طور قطعی نه
بگیرم بزنمش???
برو بمیر
به خاطر وضعیتت?? ای الهی من برم زیر تریلی سالم بیام بیرون .
ارمین:خیلی عصبی نشو .گرچه شنیدم تو این دوره ها آدم خیلی بی اعصاب میشه
دستمال کاغذی رو از پاتختی برداشتمو به سمتش.پرت کردم که اگر جاخالی نمی داد. میخورد تو دماغش
کاش جاخالی نمی داد
ارمین:نه مثل اینکه راست میگن کلا طرف اعصابش داغونه .راسته که میگن شنیدن کی بود مانند دیدن
عصبی خواستم متکا به سمتش پرتاپ کنم که دستاشو برد بالا و گفت :ببین به من رحم نمی کنی به خودت با اون وضعیتت رحم کن
من اینو میــــکـــــشــــم
من:اگر مردی وایسا
و افتادم دنبالش
ارمین همونجور که عقب عقب راه میرفت ،گفت:وای خدا .بابا نکن این کارو باخودت .الان که حالتم خوب نیست .
خواستم به سمتش حمله کنم که گفت:ببین من رفتم توهم مواظب خودت باش با وضعیتت
و سریع از در زد بیرون.
عصبی یه جیغ زدم و افتادم رو تخت
خدایا کی بشه من با گوشکوب بیوفتم به جون ارمین??
نه اصلا سرشو بکنم تو چاه دستشویی??
من یه بلایی سرت بیارم ارمین خان که مورچه ها هم برات اشک بریزن
حالا ببین
فقط منتظر باش
نفس:
وای خدا چقدر کار داریم
با اینکه ارمین بیشتر کارو کرده ولی بازم کار داریم
چندتا خدمتکار داشتن به خونه و باغ میرسیدن
حلقه هم که دیشب به سفارش ارمین گرفتیم
لباس
ولی لباس
لباس نگرفتیم
من:لباس نداریم ما که
نگار :آخ راست میگی
ایدین:ارمین خریده
من:خدا پدرشو بیامرزه.دستش دردنکنه
نگار:نفس پاشو بیا بالا آرایشگر اومده
از جام پاشدم و به سمت پله ها رفتم ******************
وای چه لباس خوشگلی
نگار:کوفتت شه چقدر خوشگله لباسه
من:وای نگار چقدر خوشگل شدی
نگار قری به گردنش داد و گفت:اوفف بذار لباسمو بپوشم بعد.
اییش این ارایشگره نمی ذاشت کسی جز خودش و کسی که میخواد درستش بره تو اتاق
الانم نگین تو بود
قبلشم نگار که خیلی ناناس شده بود واسش مژه مصنوعی گذاشته بود و کلی ریمل خط چشم کشیده بود بایه سایه ی ملیح نقره ای قرمز زده بود و رژگونه صورتی و بایه رژ مایع قرمز
کلا خیلی خوشگل شده بود پدر سوخته
نگار رفت تو اتاقش تا لباسشو بپوشه
منم تو راهرو قدم رو می رفتم
با صدای نگین برگشتم بسمتش
من:او لالا چی ساخته .دل کی رو میخوای ببری دلبر????
نگین:برو گمشو بابا
من:من که میدونم الان این یارو خستس الان گند میزنه تو صورت من
نگین:نه بابا .کارش خوبه
به نگین نگاه کردم
یه سایه ی سفید و طلایی و یه رژ صورتی و بقیه مخلفات
آرایشگر:,گلم بیا تو دیگه
و اشاره زد به داخل دنبالش رفتم تو
خدایا گند نزنه تو صورتم????
با ترس رو صندلی نشستم و خودمو دسته آرایشگر دادم
******
نگین:
وارد اتاقم شدم و به لباسی که رو تخت بود نگاه کردم
یک ماکسی طلایی رنگ که برق میزد وبلندیش تا روی زمین بود و یقه ی خیلی بازی داشت. خیلی زیبا بود اما چجوری بپوشمش!?
اشکال نداره نگارو صدا می زنم
لباسو برداشتم وخواستم بپوشمش که صدای در زدن اومد.و پشت بندش صدای ارمین:نگین میخوای بیام کمکت لباس بپوشی?!
خدایا برم خفه اش کنم???
من:لازم نکرده
ارمین باصدای جدی:شال لباس هم بنداز ،من برم پایین
لباسو باهزار زحمت پوشیدمو از ترس اینکه این موزمار دم در واینساده باشه خودم با بدبختی زیپو کشیدم بالا
یه نگاه به کفش و شال که رو تختم بود کردم
بزار این شال رو نندازم حرص این ارمین درآد??
نه یقه اش خیلی بازهه.بیخیال
شال رو انداختم ،کفشم پام کردم و به سمت اتاق نگار رفتم
انگار تازه کار نفس تموم شده بود و میخواست لباس بپوشه
رفتم تواقاق نگار
نگار با دیدنم سوتی کشیدو گفت:اووف خانوم شماره بدم??
من:بروبابا
نگارو نگاه کردم
یک دکلته قرمز کوتاه تا زانو با چکمه های زیر زانو قرمز
من:چی ساختی خدا?????
نگار:ایش برو گمشو دختره هیز
و خواست کفشش رو در بیاره سمتم پرت کنه که سریع از در زدم بیرون
رفتم سمت اتاق نفس و بدون در وارد شدم
بادیدن صحنه ی روبه روم سریع چشمامو بستم و گفتم:من چیزی ندیدم
و از در اتاق اومدم بیرون ولی این کرمه بدجور اذیتم میکرد آخرش هم یک تقه به در زدم و گفتم:نفس جان مواظب باش ارایشت بهم نریزه.
وبا یه لبخند. به سمت پله ها رفتم
عههه چقدر ادم
اینا کین???
من که نمی شناسمشون
حالا چیکار کنم??
من خجالت میکشم همونجوری برم پایین
این ارمین کوش ???
--------------------
نفس:
من:ایدین تو اینجا چیکار میکنی ??
ایدین جلو اومد و بغلم کرد و یه شعری زمزمه کرد
من:ایدین??
یکم ازم فاصله گرفت و گفت:چقدر قشنگ شدی نفسم
من:هر چی باشم به پای اقامون نمی رسم
ایدین یک کت و شلوار سرمه ای و با یک پیرهن صورتی کمرنگ صورتی پوشیده بود
آخ راستی لباس من یک کمربند سرمه ای میخورد
کلا ست کرده بودیم
فقط برعکس هم
ایدین:از امشب دیگه مال من میشی
با این حرفش لبخندی زدم
چقدر لذت بخش بود که اینقدر دوستم داشت
مثل خودم
بازوشو جلوم گرفت .با اشتیاق دستمو دور بازوش حلقه کردم
با کفش پاشنه بلند تا زیر گلوش بودم
بهم لبخندی زد و به سمت پله ها رفتیم
آروم بهش گفتم:ایدین?
ایدین:جونم!?
من:من میترسم
ایدین بازوشو محکم تر کردو گفت:وقتی.پیش منی ضعیفه از هیچی نباید بترسی.افتاد???
من با سری زیر افتاده:بله آقا معلم
ایدین:قربونت برم من
خدا نکنه عجققققققمممممم
الهی من فدات بشم (باز این جوزده شد)
دوشادوش هم از پله ها اومدیم پایین
****************
نگار:
آخی خواهر کوچولومو نگاه کن
چقدر زود داره شوهر میکنه
_چقدر بهم میان
این کلام دوتا دختر پشت سریم بود و واقعا هم راست بود
ایدین و نفس کنار هم مثل یاقوت می دزخشیدن
خدا رو شکر ارمین تقریبا تمام مهمونا رو بهم معرفی کرده
تقریبا نصف جمعیت فامیل هاشون و دوستاشون بودن .بقیه هم دوستای من و نگین و نفس بودن
نفس. و ایدین بعد از یک دور گشتن دور سالن رفتن رو مبل مخصوصشون نشستن
منم بعد از همراهیشون و رفتن پیش تارا و تینا و نیما نامزدش رفتم یک گوشه نشستم
چقدر شلوغ بود
نگام به پیست رقص بود
_اجازه هست. پیش شما خانوم زیبا بنشینم
به سمت صدا برگشتم
اوففف چه کرده!!!!
من با لبخند:حتما استاد
تاشکایناتان :امیر علی بگید راحت ترم نگار خانوم
این مگه ترکیه ای نبود ??
پس چرا اسم فارسی داره???
اون:مادر من ایرانی بوده نگار خانوم
وای یعنی بلند گفتم??
اون:خیر .شما بلند نگفتید.از چشماتون معلوم بود.
من:فکر نمی کردم شما رو دوباره اینجا ببینم??
امیر علی:من هم فکر نمی.کردم اون دختر شیطون رو دوباره اون هم در این مکان ملاقات کنم
خیلی قشنگ حرف میزد
لحن و تن صداش فوق العاده د مثل قیافه اش
امیرعلی:افتخار یک دور رقص رو به من میدهید بانوی زیبا ??
چون خیلی دلم هوس رقص کرده بودو هم خیلی مودبانه ازم درخواست کرد آروم از جام بلند شدمو جواب مثبت دادم
دستمو تو دست گرفت و به سمت پیست رقص رفت.
آهنگ یه آهنگ از سامان جلیلی بود
روبه روش وایسادمو شروع کردم رقصیدن
دنباله یه حرف تازه توی رویای تو بودم
واسه ابراز علاقه ام این ترانه رو سرودم
تو عبور واژه های پشت هم پی اش میگشتم
آخرش رسید به این حرف دوست دارمو نوشتم
من دوست دارم قد آسمون پرستاره
جوری که سمته تو میام بی اراده بی اشاره
من دوست دارم قده قدی که تو نمیدونی
قدی که بگم تا ابد توی خاطرم میمونی
سمت من نشونه رفته تیر عشق تو عزیزم
دخل من اومده انگار بسته شد راه گریزم
........
(دوست دارم_سامان جلیلی)
در حین رقص به پایان نامه خودم و اروین فکر میکردم تقریبا تموم شده بود ولی.پایان نامه ی من یک تحقیق داشت که فقط اروین از پسش برمیومد بدون اون تحقیق هم پایان نامه ام ناکامل میشد
باید یه جوری به اروین بگم که سریع تر.تحقیق رو انجام بده که استاد کله امونو نکنه
آهنگ تموم شد
خواستم برم بشینم که امیر علی خیلی آروم گفت:فقط یه آهنگ دیگه .خواهش میکنم
اچقدر مظلوم گفت که قبول کردم ولی از شانس من آهنگ بعدی نیاز به رقص تانگو داشت منم که رقص تانگوم افتضاح
من:استاد بریم بشینیم .بعدش بیایم?
امیر علی:نه همین آهنگ خوبه
و بعد من رو به خودش نزدیک کرد
من:اخه چیزه...ام..من ...راستش من اینجور رقص ها رو بلد نیستم
سرمو بلند کردمو بهش نگاه کردم
لبخندی بهم زد و گفت:اشکال نداره پاهاتو بزار رو پای من .دستتم بزار روی شونه ام
چون دیگه زشت بود از پیست خارج شیم با خجالت دستمو گذاشتم روی شونه اش و پاهامو رو پاش
خیلی ماهرانه پاهاشو عقب جلو میکرد انگار نه انگار یه شخصی رو پاش وایساده
به خاطر اینکه پاهام رو پاش بود خیلی بهش نزدیک بود و این منو معذب میکردوالبته باعث میشد مثل سگ از اینکه قبول کردم باهاش برقصم پشیمون شم
..................................................
نگار:
همین جور داشتیم میرقصیدیم که با صدای عصبانیش قلبم اومد تو دهنم
اروین:ببخشید استاد.این نگار خانومو چند.لحظه به ما قرض میدید???
وبدون توجه به نظر امیر علی منو از.بغلش بیرون و تو بغل خودش گرفت و یکم.رفت اونور تر
دهنش بوی مشروب میداد
با صدای عصبی:خوش گذشت بغل اون مرتیکه??بعد اون کجا.میخواستید برید??رختخواب???
من:دهنتو ببند
اروین قهقه ای زد وگفت:عهه پس چطور اونقدر سفت چسبیده بودیش !???
من:آروین خفه شو
آروین:چرا عشقم ?? با من بهت خوش نمیگذره??
آخی .اشکال نداره کاری میکنم که بیشتر بهت خوش بگذره
و منو چسبوند به خودش
خدایا غلط کردم
من دیگه غلط بکنم بخوام برقصم
خیلی از اروین ترسیده بودم
اروین نگاهی به چشمای ترسونم کردو سرمو گذاشت رو سینه اش
خدایا چرا قلبش آنقدر تند می تپه ??
نگار بهش فکر نکن
این اغوش مال تو نیست
این مال غزاله است
مگه یادت رفته ??
تو که نمیخوای به دوستت خیانت کنی ??
اروین مال تو نیست لعنتی
اینو بفهم
مگه یادت نمیاد دوستت به خاطر همین پسر چقدر.تو بغلت گریه کرد???
مگه یادت نمیاد همونجا به خودت قول دادی که دیگه به اروین فکر نکنی ??
آره درسته
اروین مال من نیست
اروین:چرا ساکتی
چون میخوام فقط صداتو بشنوم
من میرم
پامو از زندگی اروین میکشم بیرون
من نباید عاشق عشق دوستم باشم
من میرم
همین فردا میرم
مامان به حرمت خاک بابا و تو میرم از این خونه
حتی از نگین و نفس هم دل میکنم
صبر.میکنم تا این اغوش مال دوستم شه بعد برمیگردم
قسم میخورم
ناخودآگاه اشکی از روی گونه ام سر خورد افتاد پایین
سریع با کت اروین پاکش کردم و آروم و نامحسوس قلبشو بوسیدم و آروم زمزمه کردم
{خیلی دوست دارم}
آهنگ تموم شد
سریع از اروین فاصله گرفتم و به سمت حیاط رفتم
با لبخند رو به اسمون
مامان دیدی سرگذشت عشقمو ??
مامان اگه تو بودی این اتفاقات نمی افتاد
چرا نیستی???
من مامانمو میخوام
من بابامو میخوام
بابا بیا پیشم
بابا نیای خودم میاما
اصلا خودم میام
لبخندی به اسمون زدمو گفتم:منم میام پیشتون .فقط چند روز صبر کنید
بابا خیلی نامردیه که بدون اعتراف عشقم نافرجام بشه
مامان دلم برای غر غرهات تنگ شده
منو ببخش اگر میخوام خواهرامو تنها بزارم
ببخش
چاره ای ندارم.تو مرامم نامردی به دوستم نیست
نمی تونم به غزاله خیانت کنم.
خدایا منو ببخش
اروین منو ببخش
[size=x-large]نگین:
_خانوم خوشگله .میشه کنارت بشینم ??
باعصبانیت به سمت صدا برگشتم
من:ارمین ?!?!?
ارمین:چیه ?چیزی شده??
ای خدا این چرا اینقدر شیطون شده???
من:هیچی
ارمین:نگفتی میشه بشینم??
من:بفرمایید آقا
ارمین کنارم نشست
یه نگاه بهش کردم
ارمین:هی دختره دید زدن ممنوع
من:اوف حالا نه که خیلی تحفه ای
ارمین:اگه نیستم پس چرا دید می زدی?
خدایا من اون ارمین جدی رو میخوام این یه خل و چله
من:ارمین.نگارو ندیدی?
ارمین:نه
روبه اروین که تازه اومده بود گفتم:نگارو ندیدی??
اروین:نه
اییش این دختر کوجاست اخه??
رفتم سمت نفس و ایدین که داشتن باهم میخندیدن
من:منم جای شماها بودم میخندیدم با اون وضعیت هایی که تازه من نصفشو دیدم،ولی جان من ملاحضه ی ما رو هم بکنید .راستی نگارو ندیدید??
هر دوشون گفتن به جز تو پیست رقص جایی ندیدنش
رفتم سمت در حیاط و خواستم بازش کنم که خودش باز شد و محکم خورد به دماغ ما
من:ای الهی سقط شی ننه.دماغم داغون شد .عه نگار تویی??معلومه کجایی??
با یه نگاه دقیق بهش:ببینم گریه کردی?
نگار :نه بابا گریه چیه??
من:نگار توقع نداری که با این چشمای قرمز و دماغ قرمز باور کنم??شایدم رفتی پیاز خورد کردی???ها
نگار:دستم ننداز.فقط یه خورده به خاطر اینکه خواهر کوچولوم داره عروس میشه خوشحالم
سعی کردم حرفاشو باور کنم اما غم تو چشماش مانع میشد
این چیه دیگه?
نگار لبخندی زد و گفت:به چی نگاه می کنی بیا بریم این ایدین و نفس رو بلند کنیم که مثل این پیرزنا نشستن دارن از لباس مردم ایراد میگیرن
ودستمو به سمت مبل ایدین اینا کشید
نگار:پاشید پا
ادامــــــــــــــــــــــــــــه داردـــــ