05-07-2014، 3:14
قسمت 12
چشماش داشت میخندید اما من خیلی سرد نگاهش میکردم.یادمه پژمان بهم گفته بود حتی اگر از کسی متنفرم هم اینجوری نگاهش نکنم چون سردیش رو کاملا میشه احساس کرد.
حوصله ی اینو نداشتم باید توی هتل میکشتمش پس باخیال راحت سرمو به به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم.شاید خواب سر حالم میاورد.
داشتم توی تاریکی میدویدم که کسی بازوم رو گرفت.برگشتم آرش بود اومدم بگم کجا بودی که یهو تبدیل به پژمان شد و تبدیل به سیاوش وسیروان. وحشت کرده بودم.
عضله هام سفت شده بود . نمیتونستم نفس بکشم.چشماموباز کردم.هواتاریک بود،کسی توی کوپه نبود.از درد ناله میکردمو به خودم میپیچیدم.بیماریم عصبی بود وبه کسی نگفته بودم.اینم سوغات روسیه بود.حالت تهوع داشتم به سختی نفس میکشیدم و اشک میریختم.کاش یکی کمکم میکرد،اما بازم مثل همیشه تنها بودم.باید خودم به داد خودم میرسیدم.
به سختی زیپ کیفمو باز کردم و قوطی قرص رو بازکردم اما دستم لرزید و همش ریخت روی زمین،دیگه تموم بود من بدون اون قرصا میمردم. افتادم روی صندلی دیگه تقلا نمی کردم. فقط صدای خس خس گلوم میومد.
در کوپه باز شد و سیروان اومد تو،معلوم بود با دیدن من دستپاچه شده.تکونم میادو هی صدام میکرد.
وقتی دید جواب نمیدم بغلم کرد و برد بیرون.فکرکنم میبرد دکتر.
گذاشتم روی تخت وقرصو به دکتر نشون داد اونم قرصمو داشت و داد یکی خوردم.راه نفسم باز شد.عضلاتم داشتن شل میشدن.ولی خوابم میومد.صدای محوی میومد-پژوا نکنه مثل اسمت پژمرده بشی؟من طاقت ندارم.
این دیگه کی بود؟کی اسم منو میدونست؟نکنه جاسوس باشه بخواد دخلمو بیاره؟خوابم برد حتی نتونستم یه کم فکر کنم.
ازخواب بلند شدم. همه روی تختاشون خواب بودن.هوا تاریک بود.کنارمو نگاه کردم. این سیروانه پتو رو روی سرش کشیده بود خواب هفت پادشاهو میدید.زیر صندلی یکی از قرصای صوذتی مو دیدم.پس خواب نبوده.پسره ی بیشعور منو مدیون کرد حالا چطور بکشمش؟نفسمو دادم بیرون و خیلی آروم لپ تابم رو در آوردم وخیلی آروم روشنش کردم.ایمیلام رو چک کردم.چیزی نبود.یه ایمیل برای پژمان زدم که این مرده ،سیروان ملکی،الآن توی کوپه کنار منه.اطلاعات دقیق خواستم.
بعد نیم ساعت ایمیلی از طرف پژمان اومد-سیروان الآن کرمانه.امکان نداره توی کوپه باشه.
وارفتم.پس این کی بود؟وسایلمو به سرعت جمع کردم. کوله رو برداشتم و در کوپه رو باز کردم که صدای سیروان یا چه میدونم آقای شبیه در اومد-هیچ جا نمیری.افراد من توی کوپه های اطرافن.
یه لحظه مکث کردم و سریع به سمت واگن قبلی دویدم.همزمان باصدای پای من صدای پای اون پسره هم میومد.
به نفس نفس افتاده بودم که به آخر راه رسیدم .نگاهی به پشت سرم انداختم .داشت به سرعت میومد.کوله ام رو روی شونه ام محکم کردم وبه سختی خودمو روی قطار رسوندم.باد به شدت توی صورتم میخورد.حتی به سختی میشد نفس کشید.محکم به قطار چسبیده بودمو سینه خیز به جلو میرفتم.مچ پامو کسی گرفته بود.سریع برگشتم خودش بود .منو به سمت خودش کشید.منم با آننج محکنم به صورتش ضربه زدم.
عصبانی شده بود .محکم منو کشید سمت خودش و متمایل شد سمتم. کاملا روم تسلط داشت.چاقوشو در آورد وبا فریاد گفت-دختره ی کله شق...باسرم به سرش ضربه زدم.افتاد کنارم. به سرعت خودمو توی بیابون پرت کردم.
شدت ضربه به حدی بود که یه لحظه فکر کردم سرم خورد شد.خودمو نجات دادم،ولی از اوضاع دستم معلوم بود شکسته.به سرم دست زدم.داشت خون میومد.کلیپسمو در آوردم و زنگ هشدار توشو به صدا در آوردم.تا دوساعت دیگه پیدام میکردن .نشستم روی زمین و منتظر موندم.خیلی درد داشت ولی سعی کردم زیاد آخ و اوخ نکنم تا بیان.
چشماش داشت میخندید اما من خیلی سرد نگاهش میکردم.یادمه پژمان بهم گفته بود حتی اگر از کسی متنفرم هم اینجوری نگاهش نکنم چون سردیش رو کاملا میشه احساس کرد.
حوصله ی اینو نداشتم باید توی هتل میکشتمش پس باخیال راحت سرمو به به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم.شاید خواب سر حالم میاورد.
داشتم توی تاریکی میدویدم که کسی بازوم رو گرفت.برگشتم آرش بود اومدم بگم کجا بودی که یهو تبدیل به پژمان شد و تبدیل به سیاوش وسیروان. وحشت کرده بودم.
عضله هام سفت شده بود . نمیتونستم نفس بکشم.چشماموباز کردم.هواتاریک بود،کسی توی کوپه نبود.از درد ناله میکردمو به خودم میپیچیدم.بیماریم عصبی بود وبه کسی نگفته بودم.اینم سوغات روسیه بود.حالت تهوع داشتم به سختی نفس میکشیدم و اشک میریختم.کاش یکی کمکم میکرد،اما بازم مثل همیشه تنها بودم.باید خودم به داد خودم میرسیدم.
به سختی زیپ کیفمو باز کردم و قوطی قرص رو بازکردم اما دستم لرزید و همش ریخت روی زمین،دیگه تموم بود من بدون اون قرصا میمردم. افتادم روی صندلی دیگه تقلا نمی کردم. فقط صدای خس خس گلوم میومد.
در کوپه باز شد و سیروان اومد تو،معلوم بود با دیدن من دستپاچه شده.تکونم میادو هی صدام میکرد.
وقتی دید جواب نمیدم بغلم کرد و برد بیرون.فکرکنم میبرد دکتر.
گذاشتم روی تخت وقرصو به دکتر نشون داد اونم قرصمو داشت و داد یکی خوردم.راه نفسم باز شد.عضلاتم داشتن شل میشدن.ولی خوابم میومد.صدای محوی میومد-پژوا نکنه مثل اسمت پژمرده بشی؟من طاقت ندارم.
این دیگه کی بود؟کی اسم منو میدونست؟نکنه جاسوس باشه بخواد دخلمو بیاره؟خوابم برد حتی نتونستم یه کم فکر کنم.
ازخواب بلند شدم. همه روی تختاشون خواب بودن.هوا تاریک بود.کنارمو نگاه کردم. این سیروانه پتو رو روی سرش کشیده بود خواب هفت پادشاهو میدید.زیر صندلی یکی از قرصای صوذتی مو دیدم.پس خواب نبوده.پسره ی بیشعور منو مدیون کرد حالا چطور بکشمش؟نفسمو دادم بیرون و خیلی آروم لپ تابم رو در آوردم وخیلی آروم روشنش کردم.ایمیلام رو چک کردم.چیزی نبود.یه ایمیل برای پژمان زدم که این مرده ،سیروان ملکی،الآن توی کوپه کنار منه.اطلاعات دقیق خواستم.
بعد نیم ساعت ایمیلی از طرف پژمان اومد-سیروان الآن کرمانه.امکان نداره توی کوپه باشه.
وارفتم.پس این کی بود؟وسایلمو به سرعت جمع کردم. کوله رو برداشتم و در کوپه رو باز کردم که صدای سیروان یا چه میدونم آقای شبیه در اومد-هیچ جا نمیری.افراد من توی کوپه های اطرافن.
یه لحظه مکث کردم و سریع به سمت واگن قبلی دویدم.همزمان باصدای پای من صدای پای اون پسره هم میومد.
به نفس نفس افتاده بودم که به آخر راه رسیدم .نگاهی به پشت سرم انداختم .داشت به سرعت میومد.کوله ام رو روی شونه ام محکم کردم وبه سختی خودمو روی قطار رسوندم.باد به شدت توی صورتم میخورد.حتی به سختی میشد نفس کشید.محکم به قطار چسبیده بودمو سینه خیز به جلو میرفتم.مچ پامو کسی گرفته بود.سریع برگشتم خودش بود .منو به سمت خودش کشید.منم با آننج محکنم به صورتش ضربه زدم.
عصبانی شده بود .محکم منو کشید سمت خودش و متمایل شد سمتم. کاملا روم تسلط داشت.چاقوشو در آورد وبا فریاد گفت-دختره ی کله شق...باسرم به سرش ضربه زدم.افتاد کنارم. به سرعت خودمو توی بیابون پرت کردم.
شدت ضربه به حدی بود که یه لحظه فکر کردم سرم خورد شد.خودمو نجات دادم،ولی از اوضاع دستم معلوم بود شکسته.به سرم دست زدم.داشت خون میومد.کلیپسمو در آوردم و زنگ هشدار توشو به صدا در آوردم.تا دوساعت دیگه پیدام میکردن .نشستم روی زمین و منتظر موندم.خیلی درد داشت ولی سعی کردم زیاد آخ و اوخ نکنم تا بیان.