02-07-2014، 14:31
قسمت 7
************lمینا*********************
آرش اومد پایین و کنار من نشست و گفت- مشکلی نداری؟
من-نه اصلا،فقط این بهناز مغزمو خورد.بدبخت این نوید چطور تحملش میکنه؟
آرش یهو زد زیر خنده.اینقدر بلند میخندید که انگار چه چیز بامزه ای گفتم.نوید و بهناز متعجب آرش رو نگاه میکردن.منم که خدارو شکر گیج میزدم.بالاخره به سختی خنده اس رو خورد و گفت-شرمنده پژوا ولی خودتم مثل همونی... .
اینقدر لجم گرفته بود که خدا میدونه.پسره ی دلقک.رومو کردم اون طرف و اصلا به روی خودم نیاوردم.
بهناز-بچه ها ما میریم مزاحم نشیم.خداحافظ.
نوید-آرش بهم خبر بدی.بای
آرش -باشه خداحافظ.
منم خداحافظی کردم.اوناهم رفتن.آرش جلوم یه لپ تاب گذاشت و گفت-هرچی یادت میاد بنویس.
بعدشم خیلی شیک و فانتزی لیوان نسکافه ای درست کرد رفت نشست جلوی تلویزیون نشست.منم بوق.درسته نسکافه دوست ندارم ولی اون نامرد یه تعارفم نزد.به درک.
لپ تاپ .روشن کردم و دست به کار شدم.چقدر عدد حفظ بودم دقیق شد پنج صفحه.
نگاه کردم به آرش ببینم در چه حاله،دیدم بلـــه جلوt.vخوابیده.خوب من الآن چه غلطی کنم؟تاصبح که خشک میشم اینجوری.کی منو میبره بالا؟
تو همین فکرا بودم که دیدم تلفن داره خودشو میکشه.من که نمی تونستم پاشم با این کمر داغونم.آروم آرش رو صدا زدم.
من-آرش...
وای خدا چشماش کاسه خونه.باصدای گرفته از خواب گفت-بله.
من-تلفن داره زنگ میزنه.میری برش داری؟
آرش-ولش کن..
منم بی خیال شدم.تلفن رفت روی منشی-آرش سریع پژوا رو بردار ببر.آرـــــــش گروه امیر حسین داره میاد میشنوی؟
آرش مثل جت بلند شدو رفت طبقه بالا با یه ملافه برگشت پیچید دورم که ازدرد داشتم میمردم.این احمق نمیدونه کمرم درد داره؟کیه کوله پشتی برداشت انداخت روی شونه اش که همون موقع شیشه ها باصدای گلوله پایین ریخت.
************lمینا*********************
آرش اومد پایین و کنار من نشست و گفت- مشکلی نداری؟
من-نه اصلا،فقط این بهناز مغزمو خورد.بدبخت این نوید چطور تحملش میکنه؟
آرش یهو زد زیر خنده.اینقدر بلند میخندید که انگار چه چیز بامزه ای گفتم.نوید و بهناز متعجب آرش رو نگاه میکردن.منم که خدارو شکر گیج میزدم.بالاخره به سختی خنده اس رو خورد و گفت-شرمنده پژوا ولی خودتم مثل همونی... .
اینقدر لجم گرفته بود که خدا میدونه.پسره ی دلقک.رومو کردم اون طرف و اصلا به روی خودم نیاوردم.
بهناز-بچه ها ما میریم مزاحم نشیم.خداحافظ.
نوید-آرش بهم خبر بدی.بای
آرش -باشه خداحافظ.
منم خداحافظی کردم.اوناهم رفتن.آرش جلوم یه لپ تاب گذاشت و گفت-هرچی یادت میاد بنویس.
بعدشم خیلی شیک و فانتزی لیوان نسکافه ای درست کرد رفت نشست جلوی تلویزیون نشست.منم بوق.درسته نسکافه دوست ندارم ولی اون نامرد یه تعارفم نزد.به درک.
لپ تاپ .روشن کردم و دست به کار شدم.چقدر عدد حفظ بودم دقیق شد پنج صفحه.
نگاه کردم به آرش ببینم در چه حاله،دیدم بلـــه جلوt.vخوابیده.خوب من الآن چه غلطی کنم؟تاصبح که خشک میشم اینجوری.کی منو میبره بالا؟
تو همین فکرا بودم که دیدم تلفن داره خودشو میکشه.من که نمی تونستم پاشم با این کمر داغونم.آروم آرش رو صدا زدم.
من-آرش...
وای خدا چشماش کاسه خونه.باصدای گرفته از خواب گفت-بله.
من-تلفن داره زنگ میزنه.میری برش داری؟
آرش-ولش کن..
منم بی خیال شدم.تلفن رفت روی منشی-آرش سریع پژوا رو بردار ببر.آرـــــــش گروه امیر حسین داره میاد میشنوی؟
آرش مثل جت بلند شدو رفت طبقه بالا با یه ملافه برگشت پیچید دورم که ازدرد داشتم میمردم.این احمق نمیدونه کمرم درد داره؟کیه کوله پشتی برداشت انداخت روی شونه اش که همون موقع شیشه ها باصدای گلوله پایین ریخت.