امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون

#8
سیلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!


قسمت سی وچهارم
نفس:
ای خدا بگم چی کارت نکنه نگین
اخه ما چجوری با این غولتشن ها بجنگیم؟؟؟
ارمین:خب اماده اید؟؟
نگین:گرم نمیکنیم؟؟؟
ارمین:چرا
شروع کردیم به گرم کردن
اروین:خب کی با کی مبارزه میکنه؟؟
ارمین:ام تو نگار باهم منو نگینم باهم ایدین ونفس هم باهم
چیییییی؟؟؟من با این هرکول؟؟
بابا مبارزه هنوز شروع نشده من نفله میشم
نفس اروم باش تو میتونی تو میتونی
چی چی رو میتونی ؟؟؟ من در برابر این مورچه ام دربرابر فیل اونوقت...
نگار اروم:نفس برو دیگه
باقیافه ی وارفته رفتم جلوی ایدین وایسادم
ایدین:اگه ببازی باید کار هایی که بهت میگمو واسم انجام بدی؟
کی میشه این بمیره من برم سر قبرش قهقه بزنم؟؟؟!!!
بهم تعظیم کردیم وباهم گفتیم:اوس
گارد ماواشوگری گرفتم وبهش اشاره کردم بیاد جلو
ابرو بالا انداختو اون اشاره واسه جلو رفتن کرد
اوکی خودت خواستی
رفتم سمتش تا خواستم دستمو بیارم بالا تا باهش شوتو بزنم دستمو گرفتو پیچوند
من:ای ای هوی موجود تک سلولی این چیزی که داری میپیچونیش دسته ها
ول که نکرد هیچ محکم ترم پیچوند
من:اقا من غلط کردم جون ننه ات مارو ول کن ،منو چه به مبارزه،،اونم باتو؟؟
ایدین: به یه شرط
من:تواول دستمو ول کن ،بابا کبود شد برادرمن
ایدین:از این به بعد باید بهم احترام میزاری
من:چی؟ احترام ؟؟اونم به کی به تو؟؟عمرا
ایدین:باشه من که مشکلی ندارم
من:تو مشکلی نداری؟ پس منم که سادیسم دارم؟؟یا من بودم که هی میخواستی سوار ماشین شی گاز میدادم تو سر تا پات گِل... ای ای بابا ول کن اون دستو شکست
ایدین:نمی خوام
من:نمی خوامو ازسقف بروبالا(استغفرالله)
نگین رو به ما:مثلا دارید باهم مبارزه می کنید؟؟ دستش شکست خوب
ای خواهر به فدات عزیزم که هوای من بیچاره رو پیش این جلاد داری(این هر لحظه یه لقب به این ایدین بیچاره میده تکلیفتو معلوم کن یا هرکول یا یخچال یا بیشعور نمیشهکه یه ادم همه ی اینا باشه)
تا دستمو ول کرد یکمی مالشش دادم
اگه کبود بشه با لوله جارو برقی کبودت میکنم
من یک حالی از تو بگیرم
یه چرخش زدمو لگدمو محکم کوبیدم تو شکمش
اخی انگاری دردش اومد
ایول
من:و این است عاقبت در افتادن با نفس
ایدین:نشونت میدم
سیخ سرجام وایسادم:اوا خاک بر سرم ،چی رو؟؟
ایدین:هر که با ایدین در افتاد ور افتاد
من ریلکس:نشون بده
و گارد گرفتم وشروع کردیم به مبارزه کردن
یکی من میزدم یکی اون
اخرشم مساوی تموم کردیم
سه ساعت بعد از تمرین ومبارزه برگشتیم تو خونه
اخ مادر کمرم پام کلیه ام لورالمعدام دیافراگم
این ایدین عجب الاغی بود خبر نداشتیم چنان لگد میزنه ادم دهنش اسفالت میشه
فکر کنم نسبت نزدیکی با اسب یا خر داشته باشه
نگین:پاشو پاشو بریم غذا رو اماده کنیم که داریم از گرسنگی تلف میشیم
من:وای من الان در حال مرگم ،فردا جبران میکنم
نگار:نخیرم پاشو ببینم
روبه نگین:حالا غذا چی گذاشتی؟؟
نگین:ابگوشت
من:پوفف غذا قحط بود؟
نگین:غر نزن همینم از سرت زیاده
یعنی کشته مرده ی این عشق ومحبت نگینم
رفتم تو اشپزخونه
داشتم بی حوصله تو کاسه ابگوشت می ریختم و نسل ایدینو مورد عنایت قرار میدادم که یک فکر دِبش شیرجه زد تو مغزم(بنازم ادبیتاشو)
با این فکر سریع دست به عمل زدم و نقشه ام رو انجام دادم
نگار:کاسه ها رو بده ببرم
من:بیا این دو تا ببراینی که پر گوسته واسه اروینه واون یکیم مال ارمین
نگار سرشو تکون دادو رفت
ومنم سینی رو برداشتمو بردم سر میز
از ترس اینکه نکنه نگین ونگار کاسه ی مخصوصی که برای ایدین مهیا کرده بودمو بردارن
خودم کاسه هاشونو جلوشون گذاشتم
مال خودمم گذاشتم
حالا میرسیم به ایدین خان
سینی رو مقابلش گرفتم که بی تفاوت برداشت
ا ا بیشعور تشکرم نکردا
هر بلایی سرت بیاد حقته
با این فکر یه لبخند پلید زدمو شروع کردم به نون ریختن تو ابگوشت
که....


++++++++++++
قسمت سی وپنجم
نگار:
داشتم تو غذا نون میریختم که یدفعه ای دیدم ایدین به سرفه افتاد
نگاش کردم
اوه اوه چرا اینقدر سرخ شده؟؟
یدفعه از جاش پریدو به سمت دستشویی شیرجه رفت
واا یعنی چی شده؟
به بچه ها نگاه کردم همه تقریبا کنجکاو ونگران داشتن به در دستشویی نگاه میکردن
تنها کسی که خیلی بی تفاوت داشت غذا شو میخورد کسی نبود جز نفس
صبر کن ببینم نفس...ایدین...مبارزه...لگد زدنای ایدین
شک ندارم کاره خوده مارمولکشه
هربلایی که سر ایدین اومد زیر سر این شیطونه
چون کنارم نشسته بود رو بهش اروم گفتم:چه بلایی سر این بدبخت اوردی؟
نفس:من؟؟!!من کاری نکردم
من:می رم ابگوشتشو میچشم، بعد میگم کاری کردی یانه؟؟
نفس:نه نه اگه بخوری بیچاره میشی
من:مگه توش چی ریختی؟
نفس:شکر
من:چیییییی؟ شکر!!اونم تو ابگوشت
نفس:اوهوم
من:بیچاره ایدین
نفس با حرص:بیچاره من که این همه لگد از این یابو خوردم
نگین:چی میگید شما دو تا بهم؟؟؟
من:هیچی چیز خاصی نمی گفتیم
اروین:بچه ها شما می دونید چی شد که اینجوری شد؟
چه هم قافیه
نگین:احتمالا غذا پریده تو گلوش
ارمین از جاش بلند شد ورفت دم در دستشویی وچند ضربه به در زد وایدینو صدا کرد
بعد از پنج دقیقه
ایدین با رنگ پریده اومد بیرون
وااا این چرا اینقدر سفید شده؟؟
اخی حتما خیلی بالا اورده
منم جاش بودم همینجوری میشدم
اخه شکر تو ابگوشت؟؟؟اه اه
هیچی دیگه ایدین رفت بالا تا استراحت کنه جواب سوال های ما روهم نداد
ولی من مطمئنم این ارامش قبل از طوفانه میگی نه نگاه کن
*****
اروین از پشت در:نگار نگار بلند شو دیگه باید بریم دانشگاه،نگار نگار
کلافه از جام بلند شدمو به سمت در اتاق رفتم
در وبازکردم که اروین برای چند ثانیه خیره وبا تعجب نگام کرد ولی بعد سریع سرشو برگردوند
وا چرا اینجوری کرد؟؟
یک نگاه به خودم کردم
خاک برسرعمر
من چرا اینجوری اومدم دم در؟؟؟
سریع پریدم تو اتاقو دروبستم
روبه اروین:تایه ربع دیگه اماده ام
ای خدا منو از رو زمین محو کنه که زندگیم بی سوتی نمیگذره
دیشب چون خیلی گرمم بود لباسمو در اورده بودم بدون لباس خوابیده بودم
حالا اینارو بیخیال،اروین بیشعورو بگو قشنگ ما رو ورنداز کرده بعد روشو میکنه اونور
ای خدا من دیگه چجوری تو چشماش نگاه کنم؟؟
ای سیاه بخت نگار ای بدبخت نگار ای خاک توسرنگار
ای وای کلاسم دیر شد
سریع لباس پوشیدمو رفتم پایین
من:من اماده ام
نگین:بیا این لقمه رو بخور ضعف میکنی ها
لقمه رو ازش گرفتمو تشکر کردم
اروین از پشت میز بلند شدو گفت:تو برو تو ماشین منم یک دقیقه دیگه میام
تو ماشین نشستم
تصمیممو گرفته بودم باید بی تفاوت باشم
اروین اومد نشستو استارت زدو حرکت کرد
پشت چراغ قرمز بودیم که رو به من با چشمای شیطون گفت:چرا اینقدر ساکتی؟؟اخی خجالت میکشی؟؟عیب نداره خانوم کوچولو بزرگ میشی یادت میره
من اینو خفه بکنم؟؟؟
دم در دانشگاه پیاده شدم خواستم برم که بوق زد
برگشتم بهش نگاه کردم
شیشه رو کشید پایین وگفت:محض رضای خدا هروقت خواستی درو رو کسی باز کنی اول به لباسی که تنته نگاه کن بعد درو باز کن
وسریع گاز داد رفت
ای خدا چرا من اینقدر باید از دست این حرص بخورم
تارا:هییی یارو کجایی؟؟
من:وای تارا اگه بدونی چی شده؟؟
تارا:چی شده؟؟
جریانو واسش تعریف کردم
که کلی خندید و از فحشای من بهره می برد
سر کلاس نشسته بودیم که تارا یه نامه بهم داد
نامه رو باز کردم وخوندمش
زیر نامه برای تارا نوشتم وای تارا نقشه ات عالیه
بزار کلاس تموم میشه اجراش میکنیم

×××××××××××××××××××××××××××××××××××

قسمت سی وششم
نگار:
من:راستشو بگو کلک چجوری این نقشه اومد تو ذهنت؟
تارا:کاری نداشت که؛از یکی از جک ها که تینا واسم فرستاده بود کمک گرفتم
من:جک؟؟
تارا:اوهوم،واست ارسالش میکنم،حالا اینارو بیخیال بیا بریم ببینیم ساعت بعد چه کلاسی داره اصلا مناسب هست واسه ی اجرا؟
من:باشه
*****
تارا:ایول با تاشکایناتان داره
من:تارا اینی که گفتی یعنی چه؟؟؟
تارا:خره فامیلی استادس دیگه ،فکر کنم ترکیه ای،از بچه ها شنیدم استاد خیلی شوخی و صد البته خوشتیپ وجونننن
من:پس کارمون خیلی راحت شد
رفتیم از بوفه ی دانشگاه چیزای لازم رو خریدم واماده کردیم
درهمین بین هم تارا هی به من واجدادم فحش میداد
تارا:ای الهی بری زیر تریلی...(در حالی که چشم غره ی منو میدید)سالم دربیای که کلاسموبه خاطر تو لغو کردم ای الهی..
من:اه نگار خفه شو دیگه ،یکم به فکت استراحت بده
تارا:خودت خفه شو، ادب که صفر نزاکت صفر قیافه ام که نداری ای خدا من چجوری اینو شوهر بدم؟؟
من:هرچی باشم از توی شامپانزه بهترم
تارا:من شامپانزه ام؟؟؟
من:نه خداییش،تو رو بخوان به شامپانزه تشبیه کنن جفا کردن درحق اون حیوون بیچاره
تارا:فقط وایسا ببین چجوری تکه تکه ات میکنم؟؟
از جام پریدمو شروع کردم دویدن درهمون حال رو به تارا گفتم:هرکار دلت میخواد بکن ولی قبل از اینا ،واکسن هاریتو زدی؟؟؟
تارا یه جیغ زد رو به من:من تورو زنده به گور میکنم
در حالیکه سرمو تکون میدادم:صددرصد نزدی
وسرعتم بیشتر کردمو بسمت کلاس اروین دویدم
که توراه به استاد نیکو روش برخورد کردم وصاف سرجام وایسادم
وشروع کردم حرف زدن که یه سوزش تو پهلوم حس کردم وبعدش صدای نحس ونکره تارا
بعد از خداحافطی با استاد خواستم بگیرم بزنمش که بایه نیش بازگفت:ای وای الان کلاسش تموم میشه که
و شروع کرد تند راه رفتن منم به دنبالش ولی با خودم عهد کردم من یه حال اساسی به این تری(مخفف تارا) بدم
دوتایی باهم در زدیم که صدای خوش اهنگی بهمون اجازه ی ورود داد(اقا اعتراض نکنید چرا همه ی پسرا خوش صدان به جان مادرم این نگار ندید بدیده به من نسبتش ندید)
وارد که شدیم کپ کردم این مجسمه اس؟؟نه بابا بازیگره
به پسری که جای استاد نشسته بود خیره شده بودم اگه بهم نمی گفتن فکر می کردن المانیه
همینجوری تو جو بودم که با ویشکون ریز تارا از دستم به خودم اومدمو رو به استاد گفتم:ببخشید استاد،داداش اقای ناصری براشون لقمه اوردن که مبادا ضعف کنن
و لقمه ای که خودمو تارا درستش کرده بودیمو بالا گرفتم که باعث شد همه بزنن زیر خنده(هیچ وقت این بلا رو سر کسی نیارید)
برگشتم به اروین نگاه کردم شک ندارم دلش میخواست کلا منو از صفحه ی روزگار محو کنه
اما هرچی عوض داره گله نداره
با یه لبخند لقمه رو براش بردم وموقع برگشتن رو به استاد گفت:با اجازه
ودست تارا رو کشیدم و از کلاس اوردم بیرون
باذوق جیغ زدیم که باعث شد کسایی که تو راهرون برگردن سمتمون که منو تارام خودمونو زدیم به اون راه
اصلا مگه ما بودیم؟؟؟
.......ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



سی وهفتم
نفس:
نگین:نفس نفس نفس جان عزیزم بلند شو مدرسه ات دیرشد ها پاشو.... اه خیر سرت پاشو دیگه یه بارم میام مثل ادم بیدارش کنم بیدار نمی شه دِپاشو دیگه ساعت8ها
عین چی(فکر بد نکن منظورش کانگورو) از جام پریدم روبه نگین گفتم:چی ساعت هشته؟؟؟وای چرا اینقدر دیر بیدارم کردی؟؟؟الان مدرسه راهم نمیدن که
ودویدم تو دستشویی
وقتی از دستشویی برگشتم دیدم نگین داره ریز ریز میخنده
وااا بچم خل شد رفت
من:نگین حالت خوبه؟؟؟
نگین با خندیدن:5
من: چی پنج؟؟؟
نگین باقیافه ی مظلوم :ساعت
این چی میگه؟؟ساعت؟؟یعنی ساعت پنج؟؟
یه نگاه به پنجره کردم
بلههههه هنوز افتاب طلوع نکرده فقط کمی هوا روشن شده بود
یعنی این منو ساعت 5 بیدار کرده؟؟؟
من:کرم داری؟؟؟
نگین باقیافه ی متفکر:نه،دکترم رفتم گفت هیچ کِرمی نداری
من باحرص:نگین به چه حسابی منو 5 بیدار کردی اخه؟؟ بابا من تازه باید یه ربع به هفت مدرسه باشم که(بچه مدرسه ای ها درکش میکنن،مخصوصا خود من،چقدر حرص خوردم)
نگین درحال خارج شدن از اتاق:سحر خیز باش تا کام روا شوی خواهرم
و از اتاق خارج شد
پوففففففف از دست این نگین
خب بزار یکم دیگه بخوابم
درازکشیدم یک ربع بعد
نع خوابم نمیبره
نشستم رو تخت
خب امروز که شنبه است مشقهامو که نوشتم
خب پس من چی کار کنم؟؟
ای تف به ذات خرابت کنن نگین
واییی اینا رو بی خی
ایدینو بگو
یعنی چه بلایی میخواد سرم بیاره؟؟؟
خدایا من جوونم هنوز ارزو دارم
من که میدونم این تلافی میکنه
اینقدر درمورد اینکه ایدین چه بلایی سرم میاره فکر کردم که خوابم بردـــــــــــــــــــــ


شرمنده!!!!
قسمت سی وهشتم
نفس:
داشتیم صبحونه می خوردیم که نگار رو به نگین گفت:میشه واسم یه لیوان شیر بریزی؟؟
نگین سرشو تکون داد و بهش یه لیوان شیر داد
تا قلوپ اول خورد از جاش پرید وبه سمت سینک اشپزخونه پرواز کرد
وقتی نشست رو بهش گفتم:واااا چی شده نگار؟؟؟
نگار باقیافه ی جمع شده:فکر کنم شیرفاسد شده
نگین:نه بابا
روبه ارمین:مگه دیروز نخریده بودیش؟؟
ارمین:چرا
نگین برا خودش یه لیوان ریخت که نخورد ه همشو ریخت بیرون
ومقصد شیر ها جایی نبود جز صورت ارمین
نگین در حال حاضر در کوچه علی چپ به سر میبره
بایه قیافه غیر قابل توصیف مضحک:چرا این مزه رو میداد؟
یهو دیدم نگار از عصبانیت منفجر شد
نه نگران نشید سالمه
با جیغ رو به اروین گفت: توش چی ریختی؟؟؟
ایول نگار،از بچگیتم تیز بودی
اروین با قیافه ی سرخ شده(خنده):هیچی به خدا
من:راستشو بگو
اروین:ای بابا میگم هیچی
نگار:یا راستشو میگی یا جزوه ی نیکوروش که دادی دستم میسوزونم(چه خطرناک!!!)
اخی من جزوه رو دیده بودم 200 صفحه بود اونم چی دست نویس وایییییییییییییییی
اروین باقیافه مظلوم:فلفل
من ونگین:چیییییییی؟؟؟
اروین:اِ خب تقصیره نگاره دیگه اگه بدونید تو دانشگاه چه بلایی سرم اورد اومده سر کلاس ما میگه(صداشو نازک کرد وباعشوه)برادر اقای ناصری براشون لقمه اوردن مبادا ضعف کنن اگه بدونی چقدر تیکه از بچه ها شنیدم
نگار:اخه چاخان ،من کی اینجوری حرف زدم که بار دومم باشه؟؟؟
اروین:نه کلا همیشه عشوه میای
نگار:بهتر از توام که خط چشم میکشم
اروین:من خط چشم میکشم؟؟؟ عجبا ،راسته میگن دروغ شاخ ودم نداره
نگار:دقیقا منم میخ...
نگین:اه بسه دیگه کوچولوها چرا اینقدر بهم میپرید؟؟
نگار:به من چه تقصیره این پسره گندبکه
اروین:چرا دروغ میگی ؟؟؟تقصیر خوده عجوزته
نگار:به من میگی عجوزه؟؟؟
ما همینجوری به بحث اینا میخندیدم واینا ادامه میدادن
اروین:شک نکن
نگار خامه رو برداشتو قشنگ مالید روصورت اروین
بعد با لبخند:به به عجب بابا بزرگی شدی
اروینم نامردی نکردو تخم مرغ(اب پز)رو برادشتو کامل زردشو رو صورت نگار پخش کرد
نگار تا خواست اعتراض کنه سفیده تخمو مرغ کوبید تو دهنش
نگارم کم نیاوردو کره رو ورداشتو مالید تو موهای اروین
وایییییی خدا قیافه هاشونو
اروین صورت پر خامه وموهای چرب شده
نگار صورت تخم مرغی
اروین تا خواست پنیرو بردار ارمین داد زد
ارمین:بسه دیگه بچه شدید؟؟
تاخواستند حرف بزنن ارمین گفت:الان چجوری میخواین برید دانشگاه؟؟؟
نگار:وای دانشگاه
سریع از جام بلند شدمو رو به ایدین گفتم:اینا رو بیخیال مدر سه دیر شد
ودویدم سمت پله ها
نمی دونم چرا احساس کردم لبخند ایدین خبیث بود
اه بیخیال نفس تو دیگه خیلی شکاکی
****
یک کوچه قبل از مدرسه نگه داشت تا خواستم پیاده شم صدام کرد
ایدین:نفس
تودلم به فدات
من:بله؟؟
ایدین:مراقب خودت باش
هنوز تو کف جمله اش بودم که لپمو کشید
با این حرکتش بدتر شاخام زد بیرون
وااا این حالش خوبه؟؟؟
وای مدرسه ام
تعجبو بوسیدم گذاشتم کنار واز ماشین بیرون پریدموایدینم گازشو گرفت ورفت
تا وارد مدرسه شدم
دیدم بچه ها منو بهم دیگه نشون میدن
واااا یعنی اینقدر خوشگلم؟؟؟
نکنه قضیه ی ایدینو فهمیدن؟؟
نه خدایا بدبخت شدم!!!!!!
.......


قسمت سی ونهم
نفس:
تا دم دره کلاس همین اوضاعو داشتم
تا وارد کلاس شدم
بچه های توی کلاس اول کمی نگام کردن بعد زدن زیر خنده
من:درد، چتونه؟؟؟؟
مهشید:چ...چر...چرا این ریخیتی شدی؟؟؟
من:چ...چه ریخیتی؟؟؟؟؟
اون:ادای منو درنیار میمون،صبحی کفشاتو واکس زدی؟؟؟
من:میمون خودتی،کفشامو؟؟؟نع
اون:پس چرا لپت سیاه شده؟؟؟نکنه از شوهرمعتادت کتک خوردی؟؟؟
من:بروبابا شوهر کجابود؟؟اینه داری؟؟
مهشید:اینه واسه چی؟؟؟
من:پوفففففف بابا می خوام لپمو ببینم دیگه
مهشید از تو جیب مانتوش اینه شو داد بهم
یه نگاه به خودم کردم
خداییش به بچه ها حق می دادم اینجوری بهم بخندن
واسه خودم یه پا عمونوروز شده بودم
تقریبا تمام گونه ی چپم سیاه شده بود
اخه چطوری میشه؟؟؟(ادبیاتش صفره)
مهشید دم در گوشم:نکنه کارایدینه؟؟؟
وایسا ببینم
میگم چرا دم صبحی چرا اینقدر مهربون شده؟؟
لپمو کشید
ای وای ابروم تو کل مدرسه رفت
حالا با این صورت چجوری برم دستشویی تا بشورمش
من:وای مهشید من اینو خفه میکنم
مهشید:ریلکس ریلکس ریلکس تر
من:اه خفه ،حالا چجوری صورتمو بشورم؟؟
مهشید دستمو کشید
من:کجا میری؟؟؟
مهشید:دستشویی
من:من اینجوری نمیام بیرون
مهشید:بیا این دستمالو بگیر یکم صورتت پاک کن ،بعدش هم مقعنه تو بکش جلوتر
.....
 سپاس شده توسط _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، پری خانم ، Fatemeh12345 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، فازت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ، ɱɪɾʌʛє ، ***Z.E*** ، zahra HA ، خخخخ ، ماهان ع ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون - Archangelg!le - 30-06-2014، 15:10

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان