امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون

#7
قسمت سی ام
نفس:
نگار:بابا من نمی تونم این لنزا رو تحمل کنم،چشمامو میسوزونه
من:بابا یه خورده صبر کن،ببین همه ی ما لنز گذاشتیم
نگار:نه نه خیلی میسوزه،ببین قرمز شده؟؟؟
بی حوصله برگشتم سمت نگارکه...
با دهن باز داشتم نگاش میکردم که گفت:چی شده؟؟
بلند صدا زدم:ارمین
ارمین:بله؟؟؟
من:بیا چشمای اینو ببین
ارمین از جلوی تی وی بلند شدواومد جلوی نگار وایساد
ارمین:وا چرا اینقدر چشمات قرمز شده!!!
نگاردر حالی که دستشو رو چشماش میمالید:نمی دونم ولی خیلی میسوزه
اروین که حالا کنار ارمین وایساده بود گفت:دست نزن بدتر میشه،زود برو لنزها دربیار
نگارسریع رفت تا لنزها رو دربیاره
بعد از چند دقیقه با چشمای قرمز اومد و به من نگاه کرد
من:وای به من نگاه نکن میترسم
نگار:هنوزم قرمزه؟؟؟
سرمو به علامت +تکون دادم
ایدین:یادم میادعزیز جون هروقت چشمامون قرمز میشد با چایی می شستش،توام میخوای امتحان کن شاید قرمزیش برطرف شد
ارمین:اره،به احتمال زیاد لنزا تمیز نبوده
منو نگار رفتیم تو اشپزخونه
من با داد:باید داغ باشه؟؟
نگار:اییی گوشم ،میشه دم گوش من عربده نکشی؟؟
من:نچ نمیشه
ودوباره باداد:ها؟؟
ایدینم باداد از تو پذیرایی:اخه من چی به تو بگم اگه داغ باشه که میسوزه
من:اها راست میگی
و دست نگارو کشیدم بردمش لب سینک ظرف شویی روبهش مثل یه مادر روبه دخترش گفتم
از جات تکون نخور تا من برگردم
و رفتم از قوری کمی چایی ریختم تونعلبکی وبه سمت نگار رفتم
من:سرتو خم کن تو سینک
سرشو خم کرد ومنم اروم اروم با چایی چشماشو شستم
وقتی کارم تموم شد چشماشو با اب سرد شست وروبه من
نگار:بهتر شد؟؟
من:اره،شانس اوردی عفونت نکرده وگرنه بدبخت بودی،راستی به نظرت دستشویی نگین زیاد طول نکشید؟؟
نگار:چرا،نمیدونم نگ...
که همون لحظه سروکله ی خانوم پیدا شد
نگین:اوه اوه داشتید غیبت منو میکردید؟؟؟
من:نه بابا مگه قحطی ادم اومده که درمورد تو غیبت کنیم؟؟
نگین بی توجه به من با نگرانی روبه نگار:چشمات چرا اینقدر قرمزه نگار؟؟
من به جای نگار:انگار لنزایی که به این بدبخت دادن کثیف نبوده
نگار:هو بدبخت خودتی
من با پشت چشم نازک کردن:ایشششش خوبــــ حــــالا
واز اشپزخونه اومدم بیرون
واونام مثل جوجه اردک دنبال من(جرات نداره بگه جوجه اردک زشت،وگرنه نگین ونگار پخ پخ)
رو به پسرا:حالا که نگار همه ی ارایشش پاک شده تا یک ساعت دیگه ام باید حرکت کنیم می خواید چیکار کنید؟؟
ارمین:دست خودتونو می بوسه
نگین:یعنی ما اینو ارایش کنیم؟؟
اروین:سعیتونو بکنید
من ناچار:باشه
ومنو نگین دست نگارو گرفتیم بردیمش تو اتاق ونشوندیمش جلوی اینه
نگین:تو سایه ی چشم چپشو بزن من راستو
سایه یاسی رو برداشتمو روی چشمش سایه کشیدم
به چشمش نگاه کردم خیلی خوشگل شده بود به چشم راستش نگاه دارم فهمیدم نگین سایه ی قرمز کشیده
من:نگین
نگین که با سر تو لوازم ارایشی بودگفت:ها؟؟؟
من:چرا سایه ی قرمز کشیدی؟؟
نگین یه نگاه به صورت نگار کرد
نگین:تو چرا سایه ی یاسی کشیدی؟؟
من:بابا رنگ لباسش یاسیه ها
نگین:اها،ولی من به خاطر این قرمز کشیدم چون به چشم مشکی میاد
نگاربا غر غر:من عمرا دوباره لنز بزارم ها
من ونگین:تو غلط میکنی
....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت سی ویکم

نفس:

نگین:واییییییی بچه هابدبخت شدیم

من:چی شده؟؟

نگین:تیموری اینجاست

نگاربا حیرت:واقعا؟؟؟

نگین با سر تایید کرد

یه نگاه به پسرها کردم دیدم با کنجکاوی زل زدن به ما

اخییی اینا که تیموری رو نمیشناسن

ایدین:تیموری کیه؟؟

من:همون شریک بابام دیگه،وای نکنه مارو بشناسه

اروین:نه بابا مثل اینکه تغییر قیافه دادیدها،مام بزور شما رو شناختیم

نگار:شاید منو نفسو نشناسه اما

با کمی مکث:در مورد نگین شک دارم

اروین:چطور مگه؟؟

نگار:اون نگینوبهتر ازمنو نفس میشناسه از روی اخلاقش،طرز راه رفتن ومهم تر از همه صحبت کردن ،لحن وتن صداش

من با صدای لرزون:چرا داره میاد سمت ما؟؟؟

با این حرفم همه برگشتنوبه تیموری که هر لحظه بهمون نزدیک تر میشد نگاه کردن

نگار:

تیموری:سلام،اجازه هست اینجا بشینم؟؟

اه این بیشعور چرا باید اینقدر خوش صدا باشه

بیچاره پسرا موندن در مقابل تقاضای محترمانه اش چیکار کنن؟؟

جا قحطی بود؟؟؟

اخرش ارمین ناچار گفت:بله بفرمایید

تیموری وقتی نشست رو به ما:من ارشام تیموری هستم وشما؟؟

به خاطر همون مسائل که ارمین گفت، اسممونم عوض کرده بودیم

ارمین:مهرداد سبحانی

اروین:منم بهداد سبحانی

ایدین:تیرداد سبحانی

تیموری:باهم برادرید؟؟

اروین:بله

تیموری باسر تایید کرد روبه ما:وشما خانوما؟؟

نفس:مینا شکری

من:الناز مهدیان

نگین با صدای لرزون:ستاره لقمانی هستم

تیموری:چقدر صدای شما برای من اشناست؟

من عین نخود هراش خودمو پرت کردم وسطو گفتم:کی رو میگید؟؟

تیموری:ستاره خانوم

وایییی یکی اب قند بیاره،نگین از دست رفت،با گچ دیوار مو نمیزنه

نگین با صدای اروم:حتما قبلا جایی همدیگرو دیدیم

تیموری با قیافه ی متفکر:احتمالا

در همین موقع صدای پرنازوعشوه ای اومد

اون صدا:ارششام جان تواینجایی؟؟

تیموری:بله عزیزم

بعد رو به ما:نامزدم سارا

دقیقا صدای پوزخند نگینو شنیدم

خداییش این ارشام چقدر رو داره(اِچه زود شد ارشام؟؟؟)

با وجود اینهمه دختر بازی ودوست دختر،بازم دلش پیش نگین که تا حالا یه دوست پسرم نداشته گیر کرده

*****
ارمین:به به سلام اقای ناتوان خوبید؟؟

چه فامیلی باحالی داره این ناتوان

ناتوان:سلام اقا مهرداد

ارمین:بفرمایید بشینید

ناتوان نشست وبه همه ما نگاه کرد

ایدین که انگار از نگاه خیره اش رو نفس اذیت میشد رو به ناتوان:اقای ناتوان...

ناتوان:شهرام هستم

ایدین:بله،اقا شهرام این محموله ی ما چی شد؟

ناتوان:راستش تیرداد جان کارای محموله که درست شد ولی میمونه قیمتی که روش گذاشتم

اروین:خب مگه چقدره؟؟

ناتوان:20 تا

ارمین:ولی این از توافقمون که خیلی بیشتره

ناتوان:درسته به خاطر اینکه بچه ها واسه تهیه اش خیلی اذیت شدن

ارمین:ولی ما یه قرار دیگه گذاشته بودیم

ناتوان:من نمیدونم اگه بسته رو خواستید باید اینقدر پرداخت کنید

مرتیکه میدونه به نقشه نیاز داریم برای همین میخواد حسابی قیمتو بالا ببره

ارمین که چاره ای نداشت قبول کرد ویه چک بهش داد

اونم یه بسته به ارمین داد وپاشد رفت

ارمین توی بسته رو نگاه کرد وقتی مطمئن شد نقشه درسته اونو تو کیف سامسونتش گذاشت

نفس که معلوم بود حوصله اش سر رفته گفت:اه مثل اینکه اومدیم مهمونی ها همینجوری مثل چوب خشک نشستیم،درضمن اگه همینجوری بشینیم بدتر بهمون شک میکنن بابا پاشید یه تکون به خودتون بدید

وخودش اول از همه پاشد ودست منو نگینو کشید

......
$$$$$
نکته ی بسیارمهم در مورد رمان
بچه ها نفس از قبلش تو دبیرستان یه حسی به ایدین پیدا کرد
نگار ونگین عاشق نیستند فقط یه احساس خیلی مبهم دارند
پس فعلا فقط نفس که با ایدین قبل از ماجرای دزدی اشنا شده بوده عاشقه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــــــــــــــــــــــــــــ



قسمت سی ودوم
نگین:
بعد از اینکه رسیدیم خونه همه انقدر خسته بودن که سریع شب بخیر گفتن ورفتن که بخوابن
ولی من هر چی تو جام غلط می خوردم خوابم نمی برد
به خودم گفتم«امشبم از اون شب هاست»
ژاکتمو برداشتمو با پنجه ی پا اروم رفتم تو حیاط
رفتم نزدیک یه درخت که معلوم بود خیلی وقته اینجا کاشته شده ،نشستم زیرش و به تنه ی تنومندش تکیه کردم وبه یه جای نا معلوم خیره شدم
به اتفاقاتی که تواین چندوقت افتاد فکر می کردم
چی شد به اینجا رسیدیم؟؟
از کجا به کجا؟؟
همه ی صحنه های این مدت از جلو چشمم رد شد
من وخواهرم برای صدمین بار داشتیم میرفتیم دزدی که ...
واقعا اگه نگار ونفس،ایدین واروین نمی شناختن حاضر بودم پیشنهادشونو قبول کنم؟؟
صددرصد نه
یاد اون روز اولی که اومده بودیم خونه ی پسر ها میافتم که چقدر معذب بودیم
من به شخصه فقط برا ناهار رفتم پایین وگرنه همش تو اتاق بودم
حتی نفسم که تو لغات فرهنگش اصلا کلمه ای به اسم خجالت نداره ،معذب و خجالت زده بود
ولی بعد دو سه روز کم کم این خجالتمون اب شد
نمی دونم چی شد که به پسرا اعتماد کردیم واومدیم این جا زندگی کنیم
شاید با خودم میگفتم اگه بخوان کاری کنن ابروی اروین ومعلم نفسوتو دانشگاه ومدرسه میبرم
اما نمی دونم چرا الان شک دارم که تصمیمی که اون موقع گرفتم درست بوده یانه؟؟
به اسمون نگاه کردم وگفتم:
مامان،تو بگو،به نظرت کارم درست بوده؟؟اخه اون موقع چاره ای جز قبول کردن پیشنهادشون نداشتم
نفس ونگار سنی برای زندان رفتن ندارن
تازه اگه زندان میرفتن اینده اشون چی میشد؟؟
نه من به تو و بابا قول دادم که مواظب نفس ونگین باشم
نمی دونم چرا الان به فکر این افتادم که تصمیمم درسته یا نه؟؟
نکنه تو این دزدی اتفاقی برامون بیوفته؟؟؟
اِ نگین نفوس بد نزن پاشو برو بخواب که خواب زده شدی
با این حرف از جام بلند شدم ورفتم تو خونه
غافل از اتفاقاتی که قراره برامون بیوفته
اتفاقاتی که مسیر زندگیمونو عوض کرد

سلام خوشگای خودم

قسمت سی وسه
نگار:
فکر کنم ساعت سه یا چهار بود که از فشار دستشویی از خواب بیدار شدم وبه سمت دستشویی هجوم بردم
بعد از دستشویی خواستم برم بخوابم که حس کردم خیلی تشنمه برای همین رفتم تو اشپز خونه
خواستم از بالای سینک لیوان بردارم ولی دریغ از یک لیوان تمیز
واااا یعنی یه لیوان تمیزم نداریم؟
ناچارچون خیلی خوابم میومد یکی از لیوانارو که رو اپن بود برداشتم از همون فاصله ریختم توی سینک
خب اگه جای دیگر خیس میشد تا صبح خشک میشد پس بیخیالش
اما تو تاریکی حس کردم این چیزی که روی فرش ،سینک وکابینت ریخت اب نبود
سریع لیوانو برداشتم وبه سمت دهنم بردم
نه این مزه، مزه ی اب نیست
پس چیه؟؟
سریع رفتم چراغو زدم که...
نعععععععع ، بدبخت شدم
سریع به فرش نگاه کردم
وایی اینم که سفید شده؟؟
اخه کدوم سه نقطه ای شیر گذاشته بود رو اپن؟
رفتم یه دستمال خیس کردمو رو کابینتو سینک رو پاک کردم اما وقتی کشیدمش رو فرش
بهتر نشد که هیچ بدترم شد
بابا نگار ولش کن زود تر فرار کن تا کسی نیومده
با این تصمیم سریع از جام پریدم و بسمت اتاقم دویدم
فوقش این لکه را میدیدن
کسی که نمی فهمید کارمن بوده
*******
فردا صبح:
ایدین:بچه ها به نظرتون اشپزخونه یه بوی خاصی نمیده؟؟
اروین:چرا اتفاقا یه بوی خیلی بدیم میده
نگین:اره ،صبحم که اومدم دیدم یه قسمتی از فرش سفید شده
نفس:یعنی چی بوده؟؟؟
نگین:نمی دونم ولی فکر کنم بو از اون لکه باشه
ارمین:حالا این رو بیخیال،یادمه گفتید کاراته کار میکنید درسته؟؟
من:اوهوم بیشتر از7 سال
ارمین:خب پس حالا که با فنون رزمی اشنایید یک ساعت بعد از صبحانه باهم مبارزه داریم
من:ببخشید ولی میشه بپرسم این مسابقه کجا قرار برگزار شه؟؟
ایدین:ته باغ سمت راست یه در قرار داره که در حقیقت انبار بود ولی ارمین با مرتب کردن و بردن یه سری وسایل اونجا رو تبدیل به یه باشگاه کوچیک کرده،حالا میریم خودتون میبیند
خداروشکر دیگه کسی پیگیر سفیدی روی فرش نشد وگرنه من که با این ضایع بازی خودمو میدادم
حالا اینا رو بیخیال مبارزه با پسرهارو بچسب
اون روزها به خوبی می گذشت
بدون اینکه پیش بینی اتفاقاتی که قراره مون رو بکنیم
اتفاقاتی که....


3ـپا3 نشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه فراموووووشــــــــــــــــــــــــــ
 سپاس شده توسط _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، تارا14 ، پری خانم ، NeginNg ، دیانا18 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، فازت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ، ɱɪɾʌʛє ، ***Z.E*** ، Mahshid80 ، zahra HA ، خخخخ ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون - Archangelg!le - 29-06-2014، 14:30

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان